Saturday, February 10, 2007

اکبر بیاید و دیگران

این مقاله را که نوشته یاسرعزیزی است تا به انتها خواندم و بر انتهای آن تامل کردم. آن ها که مرا می شناسند می دانند که از باب خودخواهی و خودپسندی نيست، از ابراز محبت نویسنده نسبت به خودم به وجد نيامده ام وقتی که می گويم سطر آخر آن خود به تنهائی یک مقاله است بی کم و کاست

گنجی بيايد! بهنود هم! همه بيايند،
ياسر عزيزی

اخيرا "مسعود بهنود" روزنامه نگار ِايرانی ِ مقيم خارج از کشور در مقاله ای که در سايت های مختلف انعکاس يافت، تحت عنوان "گنجی بماند يا برگردد؟"(١) فصلی جديد در رابطه با اکبر گنجی گشوده است. بهنود در اين مطلب، ضمن اشاره به فروکاستن شورهايی که از جهات مختلف به سمت گنجی - چه در زمان اعتصاب غذا در زندان و چه در آغازين روزهای حضور در خارج از کشور- روانه می شد، ماندن يا برگشتن وی را به سوال می گذارد . اين مطلب نوشتاريست در راستای مقاله بهنود .
قبل از پرداختن به مطلب ذکر پاره ای نکات لازم است .چندی پيش در مطلبی(۲) با اشاره به حرف و حديث های بسياری که حول شخصيت و وضعيت اکبر گنجی وجود داشت، به ذکر مسائلی پرداختم که اهميت گنجی را از منظری خاص مطرح می کرد . در آن شرايط و پس از انعکاس مطلب مورد اشاره در سايت های مختلف، بسياری از دوستان و بويژه رفقای سوسياليست قويتر از همه، به انتقاد از نگارنده پرداختند و آن مطلب را نشانه سوسياليست نبودن من تعريف کردند . حال و با آن پيش زمينه و با توجه به نظری که در باب مقاله مسعود بهنود خواهم نگاشت و پيشاپيش نقدهای همان دوستان را پيش بينی می کنم، لازم می بينم قدری در مورد خودم و نوع سوسياليسمی که بدان تعلق دارم مطرح کنم . سپس به بهنود و چهره او در ذهن و زبان خودم بپردازم و در آخر باز هم به گنجی پرداخته و نتيجتا به عنوان مطلب برگردم .
۱- من ِ سوسياليست:
شکی نيست که پاره ای از خوانندگان اين مطلب، پيش از اين نيز مطالبی از صاحب اين قلم خوانده اند و با پاره ای از ظرايف و جوانب فکری نگارنده آشنايی دارند . تا آنجايی که بياد دارم، از نخستين سالهای نوجوانی و تحت تاثير مطالعاتی که داشتم، به سمت سوسياليسم در کليت مفهوم متکامل آن متمايل شدم و تا بدين غايت همچنان بر همان عهد و ميثاق با خود و اصول سوسياليستی ام مانده ام و خواهم ماند . بی تريد من ِ جوان ِ سوسياليست، در متن واقعيات اجتماعی و در تماس با رويدادهايی که دوستان ِ خارج نشينمان فقط اخبار آن را می شنوند، نوعی ايرانی تر از سوسياليسم را ارائه می دهم با ويژگيهای خاص خود . اما آنچه مسلم است سوسياليسم برای من نه لزوما با انقلاب محقق می شود(آنچنان که گرامشی هم می گفت) و نه دگمی است که هر نوع حرف جديد را در آن به تازيانه "رويزيونيسم" بکوبند و سرکوب کنند . سوسياليسم در انديشه من انديشه ای سيال است که به حقيقت خود ايمان دارد و برای اثبات خويش نيازی به دفع و سرکوب هيچ انديشه ای ندارد . دست هر آزاده ای را می فشارد و در اقليمی که می خواهد، هيچ حرف مخالفی ،طغيان ِ ضد انقلابی نيست . به آرمان های سوسياليستی معتقدم اما هر تحميلی را برای تحقق آرمانم عين خيانت به سوسياليسم می دانم . جا به جا برای آنچه می گويم و می نويسم دليل دارم و آماده دفاع از آن . پس با طراوت خاطر به استقبال هر نقدی از در آگاهی و دليل می شتابم .
۲- من و بهنود:
با مسعود بهنود،جدای از کتاب هايی که در ايران به چاپ رسانده است و تعدادشان هم کم نيست، از مقالاتش در روزنامه های اصلاح طلب پس از دوم خرداد۷۶ آشنا شدم. در آغازين سالهای جوانی و در سنين ۱۵-۱۶ سالگی و در سالهايی که بايد طبع آتشين هر سخنی که بيشتر می بود، بيشتر به خود راغبم می کرد، عصمت نوشتارهای بهنود از افراط های ناشيانه به خودم وا می داشت . در آن سالهای شور و جنون، چون خيل پر شمار جوانانی که باغ آرزوشان را به بارش باران اصلاحات بر شاخساران تکيده از بيدادشان اميد داده بودند دل در بست اصلاحات داده بودم "تا بل باز شود در گمشده بر ديوار"(۳)
در آن سالها شايد قويترين سمپاتی من با بهنود،پس از انتشار مطلبی بود ذيل عنوان"پاسداری از ظريف تازه پای" در روزنامه عصر آزادگان. جالب است که آن مطلب هم مشخصا مرتبط با اکبر گنجی بود . بهنود از همان موضع شناخته شده خود در آن مطلب، به نقد سلسله مقالات گنجی در باب عاليجنابان سرخ و خاکستری پوش پرداخته بود . در آن شورآباد مبهم که سکر پرده برداری از عاليجنابان سرخ و خاکستری پوش هر سر ِ بهوشی را مدهوش آزادی نيم بندی کرده بود که ديری نمی پاييد تا مستعجل بودن دولتش عريان گردد، من بشدت جذب آن مقاله بهنود شدم چه می ديدم مصداق اين ابيات از گلستان شيخ سخن سعدی است که می گفت:
"درختی که امروز بگرفته پای به نيروی فردی برآيد زجای
و گر همچنان روزگاری هلی به گردونش از بيخ وبن نگسلی
سر چشمه را چون گرفتن به بيل چو پر شد نشايد گرفتن به پيل"
باری اگرچه بسياری از دوستان و رفقای من را ممکن است از آنچه می گويم خوش نيايد، اما "مسعود بهنود" هماره برای من روزنامه نگاری مطلوب بوده است که در سطر سطر مطالبش رازهايی از پختگی ِ يک ژورناليست برايم گشوده می شود .
گنجی بيايد!
اما چرا گنجی بيايد؟
گنجی هرگز برای من يک اسطوره نبوده است، حتی در زمان های بسياری،افراط گرايی او مورد نقد و انتقاد من بوده است . باری آنچه پس از آزادی گنجی از سوی وی به سمت سوسياليسم روانه شد هرگز از ذهنم پاک نمی شود، چه او حق حقايق را نيکو ادا نکرد . با اينهمه به عنوان يک ايرانی که در تنگنای اين سرزمين می زيم، نمی توانم آنچه را نيز گنجی در سمفونی استقامت هفت ساله سرود، از ياد ببرم . اينجا روی سخنم با مبارزان درون مرزها نيست . کسانی که خود تن به تازيانه زمان داده اند و ايستاده اند، چه حتی اگر نقدی به گنجی روا دارند، بی بغض و کينه همه هويت مبارز گنجی را می ستايند . روی سخنم با آن نيروهای مثلا اپوزيسيون ِ نق نقويی ست که در ورای مرزها، نهايت پراتيک و پراگماتيسم رفتاريشان بلوايی ست که در اتاق های مجازی اينترنت بر پا می دارند و با اسم مستعار. و گاهی هم که ايثارشان به اوج می رسد نشريه ای يا تلويزيونی راه می اندازند و اپراهای صد تا يک غاز و الخ.

اينجا ايرانست. غم هاش، دردهاش، بغض هاش و اسارت هاش همه در همين چارچوب گربه ای مانده است و اگر بار سنگين دردهاش کسی را می کشد،در همين چارچوب می کشد و به خاکش می کنند، مثل مختاری، پوينده، فروهرها،سيرجانی، و بسيار مبارزانی که لششان را برنداشتند و به بهشت سرمايه داری هجرت کنند تا در ساعات باقی از کار و فراغتشان، برای دردهای من ِ مانده در اين سرزمين مرثيه بخوانند .اينجا بودن و فرياد زدن عرضه می خواهد و ايثار،آنچنان که گنجی داشت و ماند و کشيد و چه سرافراز.
اينهاست که گنجی را برای من هويتی داده است که می توانم از او حرف بزنم و در عين حال سوسياليست بمانم در برابر ليبراليسمی که او عرضه می کند ،حتی دوستش داشته باشم و بخوانمش .
اما چرا بيايد؟ مگر او رنج هايش را بر دوش نکشيده است؟ مگر حبسش را، اعتصابش را و بازی با مرگش را ايفا نکرده است؟ بيايد تا باز هم همان. مگر نه اينست که هر که از آن تخته سنگ بالا رفت- در بند زنجيرهای ِ برپای- خواند: " همان"(۴) .
آری،همه اينها را می دانم . ولی باز هم می گويم: گنجی بيايد . بيايد تا در آن راحت ِ امن غربت به روزمره گی نيفتد . بيايد تا باز هم کسی در ميان ما در اين ميانه ناورديهای ِ ايدئولوگ های کوتوله در سرزمين حاکمان کوتوله تر که به "لی لی پوت" می ماند کسی در آن قد و قامت سينه را برای زندان جلو بيندازد و در خفای لحاف فرياد زدن ها را، پايانی دهد . ما اينجا تنهاييم، آری! با وجود کثرتمان تنهاييم . گنجی بيايد! خود تو! بهنود تو هم بيا، اصلا همه بياييد، هرگز با خود انديشيده ايد اگر همه بياييد جايی در زندان ها نمی ماند تا کسی ديگر را به زندان افکنند؟ پس همه بياييد . اينجا تن ها تنهايند ، شلوغشان کنيد .

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 10, 2007 at 6:58 PM , Blogger سردار said...

اينکه گنجي برگردد يا برنگردد تصميميست که نهايتا خود گنجي بايد بگيرد اما در هر صورت و بخصوص اگر گنجي بخواهد برگردد بر انها که در ايرانند و بر همه ما در هرجاي دنياست که اورا تنها نگذاريم.

 
At February 10, 2007 at 6:58 PM , Blogger سردار said...

اينکه گنجي برگردد يا برنگردد تصميميست که نهايتا خود گنجي بايد بگيرد اما در هر صورت و بخصوص اگر گنجي بخواهد برگردد بر انها که در ايرانند و بر همه ما در هرجاي دنياست که اورا تنها نگذاريم.

 
At February 11, 2007 at 12:02 AM , Blogger ikooch said...

Vaghean chand khatte akhar tekan dahandeh bood.

 
At February 11, 2007 at 1:24 AM , Blogger Unknown said...

با سلام و خسته نباشید
آقای بهنود من مقالات شمارا میخوانم ونیز از قبل ترها میخواندم. میخواستم اگر امکان دارد مقاله ای را که در سالمرگ احمد شاملو نوشتید در سایتتان قرار دهید چون در آرشیو روز آنلاین قرار ندارد.در آخر باز هم از نوشتن مقالات خوبتان تشکر میکنم

 
At February 11, 2007 at 10:37 PM , Blogger a.dashtestani said...

تبریک و تهنیت به استاد ارجمند بخاطر تربیت شاگردانی چنین شایسته

 
At February 12, 2007 at 4:08 AM , Blogger Unknown said...

از تمام کسانی که از ایران خارج شدند، تنها 2-3 نفر هنوز هم فعالند و احتمالاً با توجه به داشتن منابع خبری بسیار قوی در ایران، طوری مینویسند و می گویند که انگار هنوز هم در ایران زندگی می کنند. یکی ابراهیم نبوی، یکی نیک آهنگ کوثر و یکی هم شما. بقیه وقتی رفتند، تمام شدند. الان کسی در ایران نامی از گنجی نمی برد. گنجی تمام شد. از نظر مردم فرموشکار این دیار، آنانی که رفتند، تنها بار خود را بستند و تلاش برای آزادی میهن را به تلاش برای زندگی راحتتر خود فروختند. بماند یا برگردد؟

 
At February 12, 2007 at 2:29 PM , Blogger Mani said...

درود جناب بهنود.مطلب بد نيست،جمله آخري هم جالبه،اما آيا دليل ايشان براي بازگشت گنجي كافيست؟ نظر شما چيست؟

 
At February 13, 2007 at 4:37 AM , Blogger Unknown said...

ممنون از اینکه این مطلب را گذاشتید
آری من هم قبول دارم که ممکن است کار ما که آمده ایم اینجا نوعی عافیت طلبی تلقی شود
اما من گمان میکنم حرف عمیقی زده شده است مساله گنجی نیست مساله بالا تر از این حرف هاست
محمد حسین از کاردیف

 
At February 14, 2007 at 1:21 AM , Blogger Unknown said...

درود بر یاسر عزیزی عزیز. قبل ازنوشته یاسر هرگز تصور نمیکردم در مورد گنجی اظهار نظر کنم. نمیدانم. شاید از روزی که در آستانه انتخابات خبر آزادی اش اشک شوق جاری میکرد در حالی که تک روی و رادیکالیزمش به تحریم دامن زد و این موجودات خطرناک و زنجیره ای بی بهره نماندند –بگذریم.مدت مدیدی است از نوشته های بهنود لذت میبرم اما کامنت ننوشته ام.اما امروز اول نوشته خانم نوشابه امیری را در روز خواندم وبعد اینجا دیدم هرچند آرام آرام ولی گویی نشانه هایی فرهنگ همزیستی مسالمت آمیز افکار مختلف را بشارت میدهد.

 
At February 14, 2007 at 1:30 AM , Blogger Unknown said...

ضمنا آیا بهتر نیست سر این اختلاف داخلی ها - خارج نشین ها کمی کوتاه بیاییم؟

 
At February 16, 2007 at 12:44 AM , Blogger morteza said...

به گمان تند رفته است جناب آقای عزیزی.هرچند که من و امثال من را گاهی اپوزیسیون همیشه مطلق اندیش ایرانی بیش از حاکمیت جمهوری اسلامی به خشم وا میدارد، اما چنان جسارت در خود نمیبینم که ایرانی مهاجر در هر مسلک و مسندی را که هست با تمام تفاوتهایش یک کاسه کنم و بگویم لششان را برداشتند و به بهشت سرمایه داری هجرت کردند و... باری در باب موضوع سخن نیز من بر نظرم مصرم که اگر روشنفکر ایرانی بناست در زندان ایران باشد بهتر است در ایران نباشد اما این بدان معنا نیست که روشنفکر ایرانی برود و در انتزاع و مطلق اندیشی بنشیند به نسخه پیچی!برود اما مثل بهنود،مثل فرخ نگهدار، مثل ملیحه محمدی، مثل نبوی و...دلش را از کینه به حاکمیت و نظام جمهوری اسلامی خالی کند تا بتواند به ایران بدون سیاه و سفید بینی بیاندیشد و ایرانی بماند...مرتضی هادی

 
At February 16, 2007 at 12:21 PM , Blogger Touraj said...

salam aghaye Behnood.aya shoma site in agha(Yaser Azizi) ro didin? fekr nemikonam ziyad be afkare shoma bekhore.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home