Thursday, February 8, 2007

در جست و جو تاريخ

این مقاله ای است که برای ویژه نامه جشنواره فیلم فجر روزنامه کارگزاران نوشته ام.

بر سر آن که مقدونیه کشوری است و یا نام استانی، بين دو همسايه اروپائی دعواست، چرا که هر کدام می خواهند اسکندر را از آن خود بخوانند. مغولستانی ها افتاده اند به دنبال مرده ريگ چنگيزخان. مجسمه تيمورلنگ هم ساخته شده، آتيلا و ديگر سفاکان تاريخ هم در راهند. چه رسد به آن يکی که هيچ نمی فهمد از مثنوی و از شيدائی های مولانا، زبان او نمی داند، اما افتاده است به بزرگداشت که مولانا جلال الدين که نگفتم رومی است و از من است. هر سال قونيه می آرایند، نه فقط برای جلب جهانگرد بلکه افتخار می جويند. ديگری رودکی را از خود می داند و آن يکی اميرعلیشیر نوائی. کشوری از تازه تاسيس ها بدو رفته در سازمان ملل نوروز را به ثبت داده است. و اين تنها حکايت اين سوی جهان نيست بلکه همين کشمکش است بر سر اين که زين الدین زيدان [زی رو] را بايد فرانسوی خواند يا الجزايری، ربرت حسین را چه. يا چکناواريان، تا جائی که کار به آندره آغاسی می رسد. تا بدانی که همه را نياز به ريشه ای است و بی ريشگی چه دردی است. آيا ما دارائی های خود را حراج کرده ايم در اين بازار.

مگر نگفته اند انسان مزيتش آن که تنها جانداری است که پدر بزرگ خود را می شناسد. ما که ايرانيان باشيم در اين کار کجا بوديم، تا امروز هزاران گرد آمده که آب به سد سيوند نينداز که تنگه بلاغی مبادا زير آب رود و پاسارگاد نم بردارد. تا امروز که ديگر آن قدر در کتابچه ميراث فرهنگی ثبت نام شده که بودجه ندارد. اين خوش خبری است. اما چه ربط به جشنواره فجر دارد.

به باورم دارد. چرا يونانی ها جهان را راضی کردند که اين مسابقات المپيک فعلی را که عمری صد و دوازده ساله دارد به مسابقات باستانی وصل کنند، دو هزار سال بريدگی کافی نبود تا در 1894 کسانی بگويند مسابقات جهانی که بارون کوبرتن قصد دارد ايجاد کند، ربطی ندارد به گردهم آئی پهلوانان در يونان باستان. و به همين استدلال آرم و نشانه ای ديگر برای آن بياورند. اما نه. بشر دنبال پدر بزرگ خود می گردد. پدر بزرگ ها الزاما مانند ما نيستند که همه خوبی های عالم را به خود نسبت داده ايم، پدر بزرگ ها جور ديگرند اما به هر حال بدون آنان انگار زندگی چیز کم دارد.

آن چه دارم می نويسم به باورم ربط دارد به جشنواره فيلم فجر. چرا انگليسی ها صد ميليون پاوند کنار گذاشته اند تا يکی از دروازه های لندن [ماربل آرچ] را با کمک تکنولوژی چهارصد متر جا به جا کنند که هم گره ترافيک منطقه شلوغ اکسفورد و خيابان اجور گشوده شود و هم دروازه شان آسيب نبيند. چطور ما يازده تا دروازه شبیه به همين ها [يا ارک دو تريموف پاریس] در تهران داشتيم وقتی که شهردار نظامی بی سواد به رضاخان گزارش داد که اين دروازه ها را چکار کنيم "حضرت اجل امر فرمودند خراب شود". و اگر همين امر را در مورد تکيه دولت صادر نفرموده بودند الان سالنی داشتیم که اصلا قابل مقايسه با معماری حرامزاده تنها سالن تهران [تالار وحدت] نداشت. سالن و تالاری داشتيم که بالايش نوشته بوديم که صد و پنجاه ساله است.

و می دانيم که اگر تخت جمشيد و تاق بستان هم داريم از آن روست که دست ويرانگران زمانه هر چه توانستند کردند، اين ها سخت جان و دور از دسترس بودند. مانند ميليون ها خم و هزاران يادگار از کشوری ثروتمند، که تاريخی دور دارد اما اثری از آنان جز در موزه های متفرق دنيا پيدا نيست. حال آن که فلات ايران اين اول بار نيست که فتحش را جهانداری خواب می بيند، به هزاران سال بارها جولان دادند و هر بار چون بانک های سويس نبودند تا موجودی مالداران در آن جا به وديعه نهاده شود، دارائی هايشان را گوشه ای به خاک مهربان اين فلات سپردند. تا حالا به گزارش نيروهای انتظامی هر روز صدتائی آدميزاده با بيل و کلنگ و وسايل مدرن دستگير می شوند که با گنجنامه ای، در يک منطقه دور از چشم ها به جست و جوی خاک و زير خاکند.

هنوز نگفته ای که اين ها چه ربط به جشنواره فيلم فجر دارد" اين را انگار خودم از خودم می پرسم. جواب اين است که کمی صبر کن.

در باغ های ساوه، در پست و بلند همدان، در تپه های مارليک و در گردنه بداغی برای چه می گردی. من مردان سپاه و گروه باستان شناسان را می بيننم که وسط جنگ آن ظالم [صدام را می گويم] وقتی خواستند مجموعه بی همتای فلزی لرستان را نجات دهند، از جان گذشتند و چند تائی هم شهید شدند. يادم به روزهای اوج جنگ می افتد و بولدوزر سپاه که در جنوب در کار ساختن فرودگاهی گویا، به دخمه ای برخورده و در آن جا هزاران سند و کاغد نوشته دیوانی يافته بود. چه خرمی به جان اهل فن افتاد که سرانجام فرودگاه چند روزی منتظر ماند تا جماعت کارشناس از تهران برسند و دريابند که آن جا محل دفن بخش عمده ای از اسناد حکومتی دوره قاچار بوده است. از جمله مدارکی که مالکيت ايران را بر جزاير ايرانی تنگه هرمز نشان می دهد و همين طور بخش هائی از جنوب خليج فارس را.

پس حالا زمانه ای است که می شود گفت. اينک زمانه ای نيست که تکيه دولت و دروازه های تهران ويران شد و کس آخ نگفت. می شود گفت خلایق اين جشنواره فجر مادری [يا پدری] داشت که فستيوال فيلم تهران بود. نسبت زمانی اش با جشنواره کمتر از المپيک يونان و امروز نیست و هم کمتر از نسبت معنوی مولانا وقونيه. و اگر به درست بگوئی مناسبت ها چه تفاوت دارند اين آدم ها هستند که مطرح اند و صاحب ارزش و سازنده. سخن درست گفته ای، درست همين است. و همين است که حالا می توانم بگويم آن چه را در دل دارم.

ايهالناس در سالی که گذشت، در فاصله آن جشنواره و اين جشنواره فجر، کسی درگذشت که از بنيادگذاران بود. از آن ها که سينما را می شناخت، خوب می شناخت. در جهان به نقد فيلم شهره بود. به بازيگری و به کارگردانی و به عشق به وطن. کاشانی مردی که جانش را در اين جا نهاد و رفت. فرخ غفاری را می گويم. من اگر بودم جشنواره فيلم فجر امسال را به نام فرخ غفاری ابتدا می کردم.

و چون از رفتگان گفته شد، از زندگان هم بايدم گفت. سينمای امروز ايران اگر نام و آوازه ای در جهان دارد که دارد و نسبتش هم با بقيه چيزها برابر نيست، از آن روست که سابقه سينمای جدی ايران کم نيست. سينمای مولف، سينمای جدی ايران، نيم قرنی پيش با فريدون رهنما آغاز شد. زود رفت اما هم امروز کسی هست که به درستی تاريخچه سينمای جدی ايران که امروز در جهان و در هر جشنواره معتبر نام و نشانی دارد، از او آغاز می شود. ابراهيم گلستان است. هم در کار سينمای مستند و هم از زمانی که خشت و آينه را ساخت، در سينمای بلند داستانی، او بود که زنجير تفريح و کافه گردی را از پای سينمای ايران گشود. هنری که از مدتی قبل از آن، به جد وارد زندگی ادبی و فرهنگی و حتی سياسی و اجتماعی جهانيان شده بود، در اين جا هنوز جايش در کنار کاباره و کافه جمشيد و بنگاه موزیکال بود. آقای گلستان که داستان نويسی ايران هم به نام او مفتخرست، بر ديباچه فيلم جدی ايران ايستاده است.

فرخ غفاری خود يک پاسارگاد بود، اگر نيک بنگری. گلستان خود به تنهائی راز گنج دره جنی است. همان راز که به ديدنش در سينما، در همان سالن تاريک پیدا بود که نبضمان جور ديگر می زند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 8, 2007 at 1:59 PM , Blogger Unknown said...

با این تفاوت که سال هاست آب در سد انداخته اند و نم بر داشته اند این پاسارگاد ها. هزاران نفری هم نیستند که اعتراض کنند....

 
At February 9, 2007 at 5:23 PM , Blogger آب و گل said...

،مدت هاست تورنتو نیامده اید خوشحال می شوم اگر خیال آمدن داشتید مهمان ما باشید!
دوستدار دیرین

 
At February 10, 2007 at 3:50 AM , Blogger Unknown said...

سلام
من کسی هستم که به آن اطراف سالی چند بار سفر کرده ا م فاصله سد با پسارگاد خیلی بیشتر از این حرفهاست(البته در مورد اینکه آیا در خود تنگه آثار باستانی هست با خیر اطلاعتی ندارم ولی می
شود به آسیب ندیدن بسیار امیدوار بود) پاسارگاد در ضمن پاسارگارد یک بنای سنگی هست کمتر تحت تاثیر عوامل جوی قرار می گیرد و هیمشه در این منطقه بارانهای سیل آسا می اید. بخاطر شرایط اقلیمی که ایت منطقه دارد این سد کمک شایانی به کشاورزی منطقه میکند که نیاز به یک سد آبی را افزون میکند
به هر حال زنده باد ایران و ایرانی
شاد و سلامت باشید

 
At February 10, 2007 at 8:57 AM , Blogger Masoud said...

سلام. مدتی بود که از آدرس جدیدتان بی اطلاع بودم. الان که پیدا کردم با لذت مقالاتی را که نخوانده ام را می خوانم. هارون

 
At February 10, 2007 at 11:36 AM , Blogger Masoud said...

سلام . بسیار خوشحالم که توانستم آدرس جدیدتان را پیدا کنم و مقالات جدید را مثل درسی که می بایست خواند بخوانم.ضمنا مگر چکناواریان را آدم (موزیسین)بزرگی می دانید که از وی ؟!!!نام برده اید

 
At February 13, 2007 at 6:03 AM , Blogger محمد بابائی بالانجی said...

سلام
من همیشه احساس کرده ام که شما سهوا و شاید هم با انگیزه ملی در مطالبتان از کنار دو موضوع بسیار ساده میگذرید مذهب شیعه و ملت ترک. در نوشته های شما از اینکه در بنیادگرائی کنونی مسلمانان جهان، شیعیان ایران عملا کمترین نقش را هم ندارند (نقش دولت در این قضیه مسئله دیگری است) به گونه ای به حساب توسعه یافتگی این مذهب ملی گداشته می شود و یا حقوق زنان که اساسا با کشورهای سنی حاشیه خلیج فارس قابل مقایسه نیست، همین نوع تحلیل احساس می شود. البته از اینکه ایرانیان هیچ نقشی در تروریسم ندارند مایه مباهات است و یا تعداد بیشتر دانشجویان دختر نسبت به پسران در یک جامعه مذهبی کاملا در خور توجه است اما این موضوعات ارتباطی به برداشت شیعی یا حنفی و یا شافعی از دین اسلام دارد ؟ با این حساب شیعیان عراق که اتفاقا شیعه تر هم هستند باید حقوق زنان را نسبت به اهالی سنی بغداد بیشتر رعایت کنند؟ وضعیت زنان در ترکیه سنی حنفی که صدها سال مرکز خلافت بوده است و برای حقوق خود مبارزه مدنی زیادی هم کرده اند را باید به حساب تساهل نوعی از اسلام در آن سرزمین بگذاریم؟ چند وقت پیش از توماس فریدمن مقاله ای در روز ترجمه شده بود که در مقایسه بین ایران و عربستان از ایران بعنوان کشوری نام برده بود که در آن نوعی از مذهب اسلام رواج دارد که نسبت به زنان ساده می گیرد. از ایشان که در متن دو مذهب نیست و بر اساس برخورد دو حکومت اسلامی ایران و عربستان قضاوت می کند انتظاری نیست اما شما که درک عمیقی از این موضوعات دارید چرا چنین اشتباهی می کنید ؟ آزادی نسبی زنان در ایران و آزادی بیشتر زنان در ترکیه هیچ ارتباطی به میزان تساهل شیعه و حنفی ندارد، که مبانی فقهی آنها چندان تفوتی با حنبلی و مالکی ندارد.
مسئله بعدی ترکها هستند که بنوعی در این مقاله به آن اشاره کرده اید .
جناب بهنود ایرانی ها و مشخصا فارسها بزرگترین خدمت گزاران فرهنگ و ادب و علوم عربی بوده اند و ترکها هم بیشترین خدمات را خواسته یا نا خواسته به زبان و ادبیان فارسی کرده اند از مولانا تا شهریار. با این استدلال اگر اعراب ابوریحان بیرونی و ابن سینا را که قریب به اتفاق آثار آنها به عربی است اگر عرب بخوانند نباید حق اعتراض داشته باشیم چون زبان آنها را نمی فهمیم. در قونیه زبان مولانا را نمی دانند و در در خراسان هم زبان عمده آثار امام محمد غزالی را . اجازه بدهید ترکها به ملیت مولانا افتخار کنند و ایرانیها به آثار فارسی او، اجازه بدهید اعراب به آثار عربی دانشمندان ایرانی ببالند و ایرانی ها به ملیت آنها.
این افتخار و بالیدنها اشکالی دارد؟
مولانای بلخی که در قونیه بالیده و دفن شده ولی به فارسی سروده برای ترکها افتخاری ندارد؟
ارادتمند – محمد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home