Wednesday, February 28, 2007

میانه رو یا تندرو، کدام یک؟

مقاله امروز کارگزاران را در دنباله همین صفحه هم می توانید خواند

جهان و مردمش به هزاران گونه قابل طبقه بندی هستند. از آن جمله رادیکال و میانه رو، تا بگویم چرا برای چنین تقسیم بندی اصالت قائلم باید اول دوربین را کمی در جهان بگردانم

چون نیک بنگریم، تا اواسط قرن بیستم که بازسازی ویرانی های جنگ جهانی دوم شکل می گرفت، در تقسیم بندی جغرافیای اقتصادی جهان، فقیر در شرق بود و غنی در غرب. اما آخرای قرن بیستم این تقسیم بندی به هم خورد. امروز که به نقشه جغرافیای اقتصادی جهان نگاه می کنیم، بالاترین رشدهای اقتصادی از آن شرق است و بیشترین تغییر در احوال مردم هم در همین شرق رخ می دهد.

برای چنین تحول مهمی باید چند اتفاق رخ داده باشد. بالاترین علت ها را باید در به عقل رسیدن شرقی ها و درآمدن انحصار حکومت ها از دست رادیکال ها، دیکتاتورهای هیاهوگر با دهان های گشاد و عادات غریب دید.

اما پیش از آن در غرب هم اتفاق ها رخ داده و آدم های میانه رویی مانند ویلی برانت و اولاف پالمه و برونو کرایسکی در آلمان و سوئد و اتریش به قدرت رسیده بودند که اعتقاد داشتند قدرت و ثروت غرب را هیچ دیواره محافظی از دست گرسنگان بی فرهنگ مصون نخواهد داشت، پس باید در جست وجوی رفع تبعیض و فراهم آوردن شرایط کمابیش یکسانی برای مردم جهان بود. علت دیگر هم تحولات اتحاد شوروی [روسیه] و چین بود که از دهه آخر قرن بیستم شروع شد و امروز چنین است که دهان گشادان به خانه رفته اند و عقلمداران مانده اند و چین شده قدرت اصلی و تعیین کننده بازارگانی جهان.

اینها عوامل تعیین کننده بود اما - گفتم در راس همه - خارج شدن انحصار حکومت از دست تندروها در شرق اهمیت بیشتر داشت. چون اگر همه این اتفاق ها در غرب می افتاد، در حالی که شرقی ها همچنان مشغول مغازله با دیکتاتورهای آتشین کلام بودند، تغییری رخ نمی داد چنانکه در بخش های میانی آفریقا هنوز چنین است. کودکان تفنگ برداشته و به شوخی همدیگر را و دیگران را می کشند و میانگین سن منطقه شان را به دوازده سال رسانده اند. اما به معجزه می ماند که در آسیا و آفریقا فقط قذافی مانده است و موگابه. از میان ده ها هایله سلاسی، ملک فاروق، ایدی امین، سوهارتو، موبوتو سه سه سکو، صدام.

هر چه کنی، در چنین سخنی نویسنده و خواننده به سوی مسائل ایران میل می کنند. حتی اگر ننویسی که؛

ایران ما، خانه ما، تنها سرمایه ما، در یک قرن گذشته که وقت پرواز جهان بود، با کشف نفت در جنوبش، وقت آن رسید که بال های کهنه قرن ها استبداد و ضعف را بیندازد. موقع پرواز ما هم بود. اما آن چه سیمرغ را همچنان در افسانه ها گذاشت و به واقعیت راه نداد، تندروان بودند. تندروانی که با چه زحمتی میانه روها را پس زدند، گاه با توپ و تانک و گاه با کمک دیگران، تا بازتولید شوند. نمی میرند، خلواره شان گیراست و به جرقه ای باز شعله می گیرند.

نویسنده میانه رو ما در وطن متهم به آن است که در خیال براندازی است و چون گذرش به آن سوی آب می افتد که همه جا ایرانیان فراوانند، انگشت ها به سویش نشانه می رود که این عامل جنایت هاست. سرگذشت نویسنده نازک خیال میانه رو ما، فصلی است از کل قصه در گازانبر تندروان، که هر کدام پیرایه هایی هم به خود می بندند، یکی تندرویش را از درد دین می نماید و دیگری از شدت علاقه به میهن باستانی وانمود می کند. میانه روان سخت جانی می کنند. در تاریخ معاصر عجبا آنان بیشتر قربانی داده اند.

در دورهای دور تاریخ اگر حسنک بردارست، در همه زمین چنین بود. حتی در نیمه اول قرن نوزدهم که کاخ بهارستان به ظلمی که به قائم مقام فراهانی شد، تنگی نفس گرفت. قلمدانش را گرفته بودند مبادا آن ذهن توانا به کلمه ای شاه خفته را بیدار کند، باز ای دل امیدوار در گوش خود بخوان که در قاره اروپا هم در آن زمان بیشتر تندروان مستبد در کارند. حتی وقتی در نیمه همان قرن رگ امیر کبیر شاگرد و بازمانده قائم مقام را گشودند که هنوز سروهای فین کاشان سیاهپوش اوست. اما یک قرن بعد، دکتر مصدق به جرم بزرگ میانه روی از دید تیمساران آزموده و تیمور بختیار مستحق دار و از چشم تندروان زمان لنگر سرمایه داری بود.

ربع قرن بعد در مجلس اول شورای اسلامی نماینده ای به سوی مهندس بازرگان کورس بست، تا کار را در همان مجلس تمام کند، می گفت چرا می گویی ما نباید از آمریکا دعوت به دشمنی کنیم و باید به کار ساختن وطن خود باشیم. چه سخن لغوی.

گفتند ماموری که متهم زندانی را به محکمه می برد از وی پرسید تو کی هستی، محترمانه این که اتهامت چیست. متهم از سر بی حوصلگی و استیصال گفت مرفه بی درد. مامور گفت، خدا را شکر وگرنه اگر لیبران بی غیرت بودی هیچ کاری برات نمی شد کرد، تازه وای به وقتی که سه کولام - بخوان سکولار - هم به اتهاماتت اضافه می شد

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 1, 2007 at 8:32 AM , Blogger meti said...

بهنود عزیز، مقاله ات مانند همشیه جذاب و خواندنی بود. کاش می شد دلایل -خارج شدن انحصار حکومت از دست تندروها- و همینطور راه حل های رسیدن به اعتدال و عقلانیت/که بشدت به آن محتاجیم/ را از دیدگاه تو بدانم.مهدی از هلند

 
At March 1, 2007 at 8:51 PM , Anonymous Anonymous said...

مقاله زیبایی بود ٬انشاء انن هم زیباتر و خود شما هم یک میانه رو با اخلاق
و انصاف از جوانی تا بحال...بر قرار باشید سکولامم

 
At March 1, 2007 at 11:48 PM , Blogger Unknown said...

بهنود عزیز
من می خوام از حکومت گران بپرسم چرا وقتی درون خودتان را نساختید به فکر برون دیگرانید
به خدا برای من ایرانی فرقی نمی کند کراواتی بر سر کار باشد یا اخوند من یک رفاه کمی تو زندگی می خوام وقتی می بینم نیمی از مردم امریکا شاید ندانند حکامشون کیا نند افسوس می خورم به دانستههام که به کارم نمی اید به خدا بگویید اشتباه بود فکر مان مردم می پذیرند
به قول خودتان خیرالامور اوسطها
لطفا در خلوتتان بیشتر تامل کنید حکام نخواسته ما
یا حق

 
At March 2, 2007 at 11:04 AM , Blogger Sh said...

سلام
يكي از دوستانم كه از ماركس هم ماركسيستر است و هنوز سوسياليست، مي گويد نظم و امنيت و شاخصهاي اقتصادي جهان امپرياليسم، معادلات ايدئولوژيك او را به هم زده است. من بارها به چين رفته ام و رشد اقتصادي اش را ديده ام اما رابطه ي منطقي بين ايدئولوژي حاكم و نظام اقتصادي آنها نمي بينم .
حوصله اي هم باقي نمانده كه كنكاش ايدئولوژيك كنم كه رويزيونيست چفدر در حكومت ايدئولوژي آنها و ديگران رسوخ كرده و چرا . پس ترجيح مي دهم به رئاليسم پناه ببرم. سوار يك قطار بي ترمز هستم كه نه سوار شدنش به اختيار بود و نه پياده شدن از آن بي بهاء. آناتومي مغز لكوموتيو رانش هم براي من ناشناخته ست. رشته ام اقتصاد است و دلم مي خواهد برايتان با نگرش اقتصادي استدلال كنم كه رشد اقتصادي اگر همراه با تحولات تكاملي اجتماعي و دموكراسي نباشد به رفاه ملي و توزيع متعادل درآمد نخواهد انجاميد و فاصله ي غيرمتعارف طبقاتي اجتناب ناپذير است. تفاوت روش و نوع زندگي و نگرش "بازارگاني" شرق چين با مركز و غرب آن حرفها در خود نهفته دارد اما حوصله اي ، ماداميكه قطا رسرنوشت ترمز ندارد باقي مانده است.
آقاي بهنود
كمك كنيد در عصر ارتباطات لكوموتيوران ما ترمز قطار را به بيرون پرتاب نكند.
قفس!
پرنده در خواب از يادش مي برد
من اما
در خواب مي بينمش. وقتي صفار هرندي و ضرغامي محاكمات گلسرخي را نشان مي دهند اما مسجد جامعي تمي توانست، بگذار دلمان به ركورد شكني رضا زاده خوش باشد.

 
At March 3, 2007 at 10:14 AM , Blogger morteza said...

ای بسا روش و منش ما در ستیز با خودکامگی عامل و باعث بازتولید تندروی و تندروان بوده است. ما عادت داشته‌ایم (و در نهایت تاسف هنوز داریم) که خودکامگان را به نقد بکشیم نه خودکامگی را. بی‌سوادان رسیده به قدرت همواره لجن مال دشنامهای ما شده‌اند بی آنکه از خود بپرسیم دشنام دادن به مخالفان کار و شان ما نیست. بایدمان شنیدن این سخن هوشمندانه گاندی را که راه و روش رسیدن به هدف(به خصوص سیاسی) تاثیر مستقیم بر مشخصات هدف و غایت راه دارد.هادی

 
At March 3, 2007 at 2:38 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود
فرمايش شما كاملاً صحيح است ولي نكته اساسي اينجاست كه تندرو و ميانه رو مفاهيمي نسبي هستند و نمي توان مرز قاطعي ميان آن دو ترسيم نمود و كاملاً به نظر ناظري بستگي مي يابد كه از خارج آن دو مفهوم را مي نگرد. ميانه رويي را از ديدگاه بسياري افراد و زمانها عين انفعال مي شود و به عكس. پس بايد راهي براي ارئه معيارهاي عيني اين مفاهيم يافت والا در اصل بحث اختلافي نيست.

 
At March 9, 2007 at 3:28 PM , Anonymous Anonymous said...

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم...

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home