Thursday, February 22, 2007

مرا چه کار؟

مقاله امروز روز را می توانید در دنباله همین صفحه بخوانید

در خبرست که در شهرقدس در محلی که ناودان با دیوار خانه ای برخورد دارد، تصوير انسانی شکل گرفته و فردای يک شب بارانی در ايام عزاداری محرم خود را نشان داده، از آن روز گروه گروه مردم با ذکر يا حضرت عباس برای زيارت بدان محل می روند.

عکس نشان می دهد که دویست سیصد نفری هم آمده اند و دست بر ديوار می کشند.

عکسی از اين ماجرا در سيستم گردشی "فورواردی" که خودش دارد رسانه ای می شود، با تیتر نشانه عقب افتادگی فرهنگی ايرانيان وارد شده و هزاران نفر آن را دیده اند و لابد می بينند.

در نظرم بود که آيا اين درست است و اين نشانه ای از "عقب افتادگی فرهنگی" است يا چیز دیگری است.

اول به يادآورم که پارسال در لندن کنار ديوار یکی از پل های متعددی که برای گذر قطارهای شهری ساخته شده و معمولا يادگار صد و دویست سال پيش است درست حادثه ای به همين شکل رخ داد. بعد از باران ها تصويری ظاهر شد روی ديواره پل که بی شباهت به شمايل مسيح نبود. صبح فردايش چند روزنامه از جمله گاردين عکس بزرگی از اين دیوار نقش بر آن را چاپ کرده بودند. ندیدم که کسی اين را عقب افتادگی خوانده باشد چه فرهنگی و چه غير فرهنگی. واقعه ای است گزارش می شود.

اگر قرار به یادآوری باشد هر روزه هست. دو ماه پيش ليوان کاپوچینوئی در يک مغازه در اروگان آمريکا که بر آن پودر شکلات نقش حضرت مسيح ساخته بود، هفت هشت ماه پيش نانی که در تنور همين تصوير بر آن نقش شده بود در خبرها آمد و اولی را می دانم که چهارصد دلار خريداری شد.

در گوشه و کنار اروپا فراوانند کلیساها و مراکزی که هر سال زایرانی یه آن جا می روند و نذرها می کنند. جهانگردها جلب می شوند چرا که در زمانی مانند همان درخت در ناپل که ضمغش صورت مریم را ساخت، یا مجسمه ای از مسيح که که از کنار چشمانش اشک جاری شده است.

بعض از اين ها مانند توپ مرواری و يا چنار حاج عباس علی در پامنار نماندند، روزگار نگذاشت نه که چون نازایان را بچه دار نمی کردند. به طريقی ديگر از یادها می روند، اما برخی مانده اند به سالیان و قرون. چنار داخل ارگ سلطنتی که شبی یکی از خدمه خواب نما شد و از آن پس تقدس گرفت و محل بست حرم شد و هر که با غضب شاه روبرو می شد بدان پناه می برد، در تحولات دوره رضاشاه بريده شد. آن گاه بود که آشکار گرديد وقتی یکی از خدمتکاران حرم و يا یکی از زنان شاه به يکی از مراجع روحانی پناه برد و عریضه نوشت، اين تدبير شاه بود که به اين ترتيب در داخل حرم محملی ساخت تا اهل حرم به خارج از ارگ نروند و مسائل در همان جا مدفون شود.

اين که صفتی مانند "عقب افتادگی فرهنگی" به اين گونه اعمال بدهیم نه که چیزی را حل نمی کند بلکه باورم هست که خلاف نظر گوینده مشکلی می افزايد. اين که کسی یا کسانی هنجارهای میلیون انسان را عقب افتادگی بدانند، و لابد گوینده تصور کند که خود در نقطه مقابل نشسته و از افتخار پیشرفتگی فرهنگی برخوردارست، جای تامل دارد. در حالی که می دانيم بسیارند کسانی که چنین تعارفی با خود می کنند، اما در عمل و به هنجار عقب افتادگی های وسيع و مزمن دارند.

به قول کازانتزاکیس - از زبان آن دانای یونانی – "هر قومی را قيژی هست". وقتی کشيش معترض به عدالت الهی کفر گفت و به اعتراض به سوی کلیسا دوید، باد شدید می وزید، و کلیسای چوبی قدیمی وی تکانی خورد و قیژی کرد. کشیش در میدان جلوی کلیسا آن صدا شنید. فریادی کرد و از هوش رفت. می گفت غلط کردم غلط کردم. آری هر قومی را قيژی هست که به آن قيژ از تنهائی به در می آیند، و گاه از گمراهی.

زيباتر از آن همان است که شيخ باخرزی نوشت هنگامی که از شیطان پرستان آفریقا، گاو پرستان شبه قاره، آفتاب پرستان، و... گفت نتيجه گرفت تا بدانی که خارخار هیچ سینه ای از عشق به محبت خالی نیست.

و من مانده ام که اگر این گونه هنجارها را از انسانی بگیریم که دارد در هیچان موبایل و ماهواره، دوربين های مخفی، کد و کارت، که ما را در ميانه میلیون ها صفر و یک قرار داده است، نکند سرمایه مهمی را از وی گرفته باشیم. تازه این مشروط است که نیروئی بتواند چنین کند. که نمی تواند.

روزگاری دور از زبان استادی فرزانه شنیدم که گفت از میان همه آن ها که هنجارها و سنت های ما را می سازد، اگر آن ها را که مضرست و بدست دور بریزيم هنر کرده ایم، وگرنه با آن ها که هيچ زيانی از آن به جمع و جامعه وارد نمی آید چکار داریم مقابله کنیم. وقتی که در جوامع راقيه غربی خبر می رسد که جن گیری، آینه بینی، آینده نگری و رمالی و اسطرلاب همه گیرست و پرمشتری، مرا چه کار به همسايه کويری دلشکسته ام که سينه را به روی نقشی از دیوار می گشاید و از آن نفخه ای می شنود که آرامش می کند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 22, 2007 at 5:28 AM , Anonymous Anonymous said...

کاش همه تعادل و مردم دوستی شما را داشتند . تعجب است که هر کس دو کتاب می خواند به جای فروتنی کردن، وقتی به مردم هموطنش می رسد دماغش را می گیرد که مبادا بوئی به مشامش بخورد. ممنون آقای بهنود احترام گذاشتن به مردم همین است که نوشته اید

 
At February 22, 2007 at 7:05 AM , Blogger siadel said...

بهنود عزیز، مقاله ی " مرا چه کار؟" یکی از روشنترین و زیباترین نوشته هایی بود که در این کشاکش دهشت بار خودکامه گان سنت پرست در "غرب" و "شرق" و جنگ صلیبی امپراتوری جهانی با هر "دیگری" ، پرده ی خود باخته گی ها می درد. نگاهی منصفانه که ای کاش ای کاش ای کاش مدعیان روشنفکری و روشنگری می داشتند و در بحث های طویل "پیشرفت" و "عقب ماندگی" شان، نیم نگاهی به آن روی سکه ی "غرب" می انداختند. شایسته است که این نوشته در مقیاسی وسیع و در میان هموطنان داخل و خارج توزیع شود.
سیامک

 
At February 22, 2007 at 7:19 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر جامعه فلك زده ما با اينجور شمايل ارام ميگيرد هيچ ملالى نيست اما براستى مقايسه چند نمونه مشابه در جوامع مترقى دليل كافى در رد گرفتارى روزگار خرافات و جمكرانى فرزندان آريابرزن است يا دل بر غرور در جمع ما ايرانيان

 
At February 22, 2007 at 8:50 AM , Anonymous Anonymous said...

Dear Mr. Behnoud.... You might be right, as we all have already paid, just too much, for all these endless fights.....but hearing these happening by (wherever it be), i just can't stop myself, remembering Einstein's explanatory words, saying: "Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe"....

well, I'm sorry, that I can't....

 
At February 22, 2007 at 11:18 AM , Blogger meti said...

این نوشته را قبلا با میا برایت فرستاده ام/
بهنود عزیز این

نوشته نقدی بر نوشته تو/ میبخشی که تو خطابت میکنم/ در سایت روز است با عنوان مرا چه کار

قبل از هر چیز می خواهم بگم که من از نوجوانی با نوشته های تو بزرگ شدم
به خودم که امدم دیدم نگاه تو رو به دنیا و اتفاقات اون رو/ در حد توان/ مال خود کرده ام
سالها بعد این یک افتخار خیلی بزرگ برایم بود. وقتی در مورد موضوعی طرفی را میگرفتم و بعد
مقاله ای از تو با همان طرف گیری /البته که صد بار منطقی و حرفه ای تر/ میخواندم از اینکه خودم را با یکی ازبزگترین شخصیت های مورد علاقه ام در یک سمت و سو میدیدم غرق لذت میشدم
البته که بارها هم نظراتت را شورتر و یا رقیق تر از خودم می یافتم که بیشتر ایراد را در خودم جستجو میکردم
این رو خیلی وقت بود که می خواستم برایت بنویسم و فرصتی نمی یافتم
اما امروز و این مقاله

بهنود عزیز تفاوت این رفتار در شرق و غرب بزگتر از ان چیزیست که نادیده بماند. در یک قسمت جهان عقلانی از اقلیت مطلق
دوستداران متافیزیک بعنوان سرگرمی استفاده می کند و در طرف دیگر مردم جهان غیرعقلانی با متافیزیک زندگی می کنند
از این جنجال های خبری در غرب بعد از هفته ای نه یادی مانده و نه چیزی را در کسی تغییر داده است
ولی همین ها در شرق افسانه می شود و هزاران مرید و تغییر در پی دارد. مقایسه این دو با هم و یکی دانستن انها بمانند این می ماند که بگوییم چون اروپائیان کشور دوم توریستی خود/ مصر/ را برای یکی از جاذبه های مهم ان یعنی شتر سواری انتخاب می کنند پس با انی که شتر وسیله نقلیه اش می باشد از علایق مشترکی برخودار هستند یا چون در غرب در کنار هر سیرک یا شهربازی دستگاه فال گیر وجود دارد/ و اتفاقا خیلی هم پر طرفدار می باشد/ ما هم که بسراغ فال گیر و رمال می رویم یکی عمل می کنیم یا عشاقی که در امستردام در حوضی سکه ای انداخته و برای عشقشان دعا می کنند همانی هستند که در چاه جمکران نامه می اندازند و هنوز هزار مثال دیگر میتوان اورد اما تماما یک معنی بیشتر ندارند و ان اختلاف بین سرگرمی صرف در جهان عقلانی در مقابل باور مطلق در جهان خرافه است موفق و پاینده باشی
مهدی از هلند

 
At February 22, 2007 at 11:23 AM , Anonymous Anonymous said...

آری,وبدین گونه دیدن عکس 'آقا'درماه همان' قیژی' بودکه ما راازگمراهی درآوردوهمان نفخه ای که به ماآرامش داد

 
At February 22, 2007 at 5:25 PM , Anonymous Anonymous said...

mazooretoon ro az maghaaleye maraa che kaar, motevajeh nashodam, ayad residan be aramesh dar ghebaal az tarighe har manesh fekri ro taeed mikonin? fek mikonam, tekraare in bi farhangiha, tavasote khaareji haa, chizi az zeshtie in karhaa kam nemikone, zemne inke in eteghadat va arameshi ke az aanhaa, haasel mishe, be hamin mavaared khatm nemishe, va dar boland modat, va dar sathe kalaan, baese zohoore afraadi mesle mahmoode ahmadinejad mishe

 
At February 23, 2007 at 3:59 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود واقعا از شما بعید است! چرا خرافات را با مذهب و احساسات یکی می گیرید؟ چرا می گویید این چیزها مضر نیست؟ چرا چو ن این خرافه پرستی در همه جای دنیا وجود دارد پس اشکالی ندارد؟ مگر حماقت نیست که خرافه را بوجود می اورد و مگر با همین احمق نگهداشتن مردم نیست که مستبدها براحتی بر آنها حکومت می کنند و سرشان را گرم می کنند تا کاری به کارشان نداشته باشند و بگذارند ظلمشان را بکنند؟ مگر با همین تحمیق نیست که حتی در حکومتهای دموکراتیک مردم را ساده لوح بار می آورند تا به هرچه که خودشان می خواهند رای دهند؟ و مگر همین حماقت ریشه ی تمام مشکلات بشری نیست؟
خواهش می کنم شما مثل این سیاستمدارانی که فقط به فکر نفع شخصی خود هستند حرف نزنید! صرف این که یک حماقت در همه جای دنیا وجود دارد باعث نمی شود که حماقت نباشد

 
At February 23, 2007 at 5:22 AM , Blogger morteza said...

بهنود عزیز حساب جام دل را با این نوشته پر و پیمانتان کنار جام گذاشتید اما خوانندگان تان گویا نگران حساب جام عقلند! و پر بیراه هم نمی‌گویند. راستش من چنانکه قبلا هم عرض کرده بودم، دلباخته احترامی هستم که شما به ایرانی و ایمان ایرانی می‌گذارید و آنرا در هیاهوی کسانی که لائیسم را سکولاریسم می گیرند و تازه غیر دینی بودن را ضد دینی بودن تشخیص و تجویز می کنند نادر و کمیاب می دانم. اما باید این را هم عرض کنم که تعیین و تبیین مرز متافیزیک(به معنای کانتی و بی‌مغایرت با عقل) و خرافه و جهل، کاری بس سترگ و دشوار و ذاتا در حوزه اهل فلسفه است و به همین دلیل ضمن تایید نوشته شما ( و حتی ضرورت آن) خوانندگان را(از جمله بهمن عزیز ، که به کنایه‌ای ظرافت بحث را نشان داده) به پیگیری چند وچون قضیه در نوشته‌های فلسفی توصیه می‌کنم.

 
At February 23, 2007 at 6:08 AM , Anonymous Anonymous said...

اين شما را يا د چيزي نمي اندازد؟
برنارد لویس : این مشابه همان چیزی است که برای انورسادات رخ داد. اگر شما به عقب رفته و فرایند صلح مصررا بررسی کنید میبینید که سادات با این سبب نبود که ناگهان به واقعیت و سزاوری موضوع صهیونیسم معتقد شده باشد و خواهان صلح باشد. سادات مصمم به آشتی با اسرائیل شد زیرا دریافته بود که مصر دارد به یک کولونی اتحاد شوروی تبدیل می گردد. این فرایند بسیار علنی بود. در مصر مناطقی وجود داشتند که کاملأ در کنترل شورویها بودند و هیچ مصری در آنجا راه داده نمی شد. سادات - من این طور فکر می کنم – دریافت که در بهترین برآورد از قدرت اسرائیل و در بدترین برآورد از مقاصد اسرائیل , اسرائیل یک تهدید برای مصر نبود به طریقی که اتحاد شوروی بود. هنگامیکه او از روسها خواست مصر را ترک کنند برخلاف تصور او , ایالات متحده بنا به پیمان سایروس ونس- گرومیگو کمکی به آنها نکرد و به همین سبب سادات دست صلح به سوی اسرائیل دراز کرد.

 
At February 23, 2007 at 10:57 AM , Blogger بوی بارون، قهوه، سیگار said...

بهنود عزیز در رابطه با مقاله تان مطلبی در وبلاگم نوشتم که آنرا اینجا کپی می کنم:

"مسعود بهنود" تحلیل جالبی از خبر تقدس یافتن تصویری بر کنار ناودانی بر دیوار در شهر قدس دارد. من هم با بهنود عزیز موافقم.مضافا اینکه فرد مذهبی نیستم اما بر این باورم که توده مردم و عوام راباید دراین هیجانات روحی که اسم مذهب گرفته است آزاد گذارد.نباید از این مردمی که به نقش روی شله زرد وسمنو وکاپوچینو دیوار و....تقدس میدهند انتظار نگاه و تحلیل عالمانه وفلسفی از دین داشت.پس میخواهم با استاد همراه شوم و بگویم:"ما را چه کار؟"
اما دلم راضی نمی شود.می بینم داستان در اینجا به این سادگی ها نیست. وقت این جماعت هستند که دارند حرکت های جمعی را شکل میدهند.اینها هستند که بر جریان های سیاسی و مرده باد و زنده باد ها تاثیرگذارند.نه جماعت روشنفکر که با ترفندهای خاص خود این توده را به حرکت وادارند.همین جماعت هستند که بعد از دست کشیدن برای تبرک روی نقش دیوار به صندوق رای میروند و "احمدی نژاد"را انتخاب می کنند.همین ها هستند که از پای دیگ شله زرد و سمنو که نقش قدیس دیگری بر آن است در خیابان حق خود را برای انرژی اتمی فریاد میزند.
گویا باید در نگاهم به "مرا چه کار"تجدید نظر کنم!

 
At February 23, 2007 at 11:54 AM , Anonymous Anonymous said...

چه خوب می بینم سطح بحث از برو بابا . دمت گرم و شبیه به این فراترست و نکات آگاهی دهنده در آن هست. من هم نظری دارم و در پاسخ دوستانی است که با استاد مخالف کرده و گفته اند که همین خرافات در ایران که می رسد تبديل به حرکت می شود و موج سیاسی می سازد. و نتیجه می گیرند که نمی توان گفت به من چه کار. جواب من این است. خب وقتی من و شما نتوانیم تحمل کنیم آن وقت چه می توانیم بکنیم جز این که باز هم بیشتر بین خودمان و این ها که اکثریتند فاصله می اندازیم. از آقای بهنود سخنی شنیده ام پارسال که مدام مانند زنگ در گوشم صدا می کند و از گذشته پشیمانم می دارد. در جلسه ای در پاسخ به یک پرسشگر توفانی گفتند: نازنین این پروژه دموکراسی در ايران نازک و ظریف است و خودش به اندازه کافی مشکل و دشمن دارد، شما وزنه هائی که جوامع اروپائی هم نتوانسته اند بلند کنند - مانند ضدیت با خرافات و دین _ که کارهائی نشدنی است را به دم این موجود بیچاره نبنیدید که دیگر از جا نخواهد جنبید. نقل به مضمون کردم و استاد شیرین تر و مهیج تر از این گفت انگار ما را تکان داد . انگار مغزهای ما را شست. کار متفکر همین است. ایشان در همان جلسه گفت من نه فعال سیاسی هستم و نه نظریه پرداز بلکه یک روزنامه نگار ساده ام. بر هیچ امری اصرار ندارم داریم تبادل نظر می کنیم. اما این از فروتنی شان بود. من از همان جلسه آن قدر چیز یاد گرفتم که بعد دوسال هنوز در من روشن است. امیدوارم باز هم از این قبیل نیشگون ها به ما بگیرید جناب یهنود

 
At February 23, 2007 at 1:42 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود
با وجودی که سالهاست خواننده ی آثار شما هستم و در روشن بینی و خوش فکری شما شک ندارم اما واقعا از این مطلب مرا چه کار بسیار متعجب شدم. براستی ما باید بنشینیم و با خرافاتی که تک تک آحاد جامعه را فاسد می کنند و هر روز دجالی ممکن است به بهانه ای خواب نما شود و مدعی مسیح بودن کند سکوت نمائیم؟ با تمام احترامی که برای نظرتان قائلم ولی کاملا با این نظر مخالفم که اگر خرافه ای خطری ندارد با آن کاری نداشته باشیم. به نظر من خرافات مانند ویروس هایی می مانند که در ابتدا شاید بی خطر بیایند اما در آینده حتما تولید عفونت خواهند کرد. پس چه بهتر که با همان ویروس کوچک بجنگیم نه با عفونتی گسترده. البته به هیچ وجه مقصودم برخورد فیزیکی نیست بلکه مرادم روشنگری است. روشن کردن مرز میان تجربه ی دینی و خرافات و توهمات. با احترام

 
At February 23, 2007 at 10:45 PM , Blogger کاوه said...

با سلام به بهنود
اصل مطلب را در جمله آخر گفتی
درست است باید افکار غلط از ذهن مردم پاک شود.ببینید که چکار می کند خرافات با عوام(چاه جمکران،قدم گاه امام زمان در آبادان!!!امام زاده درب آهنی در ممسنی وهزاران نمونه دیگر.شاید در نگاه اول نگران کننده نباشد،ولی با وجود سردمدارانی که (به قول عزیزی دکاندار دین هستند)مسئله متفاوت میشود.دین واعتقادات بخودی خود بد نیست،ولی زمانی که به آلت دست تبدیل میشود برای خرافات،عقب ماندگی ذهنی،و در نهایت انتحاری ساختن،باید به شدت با آن مبارزه کرد(البته با فرهنگسازی وآگاه کردن مردم)و در آخر فکر میکنم اگر جایی نقشی میبینیم که مارا بیاد چیزی می اندازد،اول بدنبال دلیل پیدایشش بگردیم ودر نهایت شکر خدا بگوییم لذت ببریم از زیبایی های دنیا
پیروز باشید

 
At February 23, 2007 at 10:47 PM , Blogger کاوه said...

با سلام به بهنود
اصل مطلب را در جمله آخر گفتی
درست است باید افکار غلط از ذهن مردم پاک شود.ببینید که چکار می کند خرافات با عوام(چاه جمکران،قدم گاه امام زمان در آبادان!!!امام زاده درب آهنی در ممسنی وهزاران نمونه دیگر.شاید در نگاه اول نگران کننده نباشد،ولی با وجود سردمدارانی که (به قول عزیزی دکاندار دین هستند)مسئله متفاوت میشود.دین واعتقادات بخودی خود بد نیست،ولی زمانی که به آلت دست تبدیل میشود برای خرافات،عقب ماندگی ذهنی،و در نهایت انتحاری ساختن،باید به شدت با آن مبارزه کرد(البته با فرهنگسازی وآگاه کردن مردم)و در آخر فکر میکنم اگر جایی نقشی میبینیم که مارا بیاد چیزی می اندازد،اول بدنبال دلیل پیدایشش بگردیم ودر نهایت شکر خدا بگوییم لذت ببریم از زیبایی های دنیا
پیروز باشید

 
At February 23, 2007 at 11:30 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب استاد دست مریزاد ولی من هم با دید برخی از دوستان موافقم که تفاوتی بسیار بین تاثیر این عوامل در جامعه ما و جوامع پیشرفته است. مانند درصد مشارکت رای دهندگان که در هر دو جامعه تقریبا برابر است ولی در جوامع پیشرفته افراد آگاه شرکت کننده اند و در جامعه ما عوام . در هر دو جامعه نیز مثلا 50 درصد شرکت می کنند آیا می توانیم یک نتیجه بگیریم؟

 
At February 24, 2007 at 3:20 AM , Anonymous Anonymous said...

منو به فکر فرو بردید آقای بهنود.

 
At February 25, 2007 at 4:26 AM , Anonymous Anonymous said...

آقاي بهنود
اعتدال نبايد با توجيه هر جهل و خرافه اي منتهي شود. به نظر مي رسد كه شما در اين مقاله نتوانسته ايد بين اين دو مرز روشني ترسيم كنيد. وجود جهل و خرافه در هر جاي جهان مذموم است و نبايد توجيهي براي وجد آن در ايران باشد. فكر مي كنم در مورد مرزي كه در اول يادداشتم گفتم بايد بيشتر فكر كنيد. همين ايراد در مورد محافظه كاري و فقدان موضع گيري هم وارد است. اميدوارم جواب مناسبي در اين مورد داشته باشيد.

 
At February 25, 2007 at 7:06 AM , Anonymous Anonymous said...

نمی دانم چرا بعضی فکر می کنند همین قدر که اسم مستعاری برای خود برمیگزینند حق همه جور گفتن و سفارش و قضاوت دارند فراموش می کنند که اگر گاهی کسانی از آدم های شناخته شده مانند آقای بهنود به خود حق می دهد که خلاصه بنویسد برای آن است که مردم وی را می شناسند و چهل سال است با کارهایشان آشنا هستند و نیازی به طول و تفصیل بیشتر نیست. اما مثلا جناب دانشجو که اسم مستعاری برای خود برگزیده چه شانی دارد که بدون استدلال حکم صادر می کند که چنین است و توضیح نمی دهد. چه رسد که بعد هم جسارت افزون می کند و به استادم سفارش می دهد که مرز محافظه کاری [؟] را هم روشن کن. یعنی متلکی هم می گوید. من در همین اول کار سایت جدید قصد دارم از آقای بهنود استدعا کنم که برای این که به بعضی از روزهای سه سال قبل مبتلا نشویم کامنت هائی را که بر اطلاعات ما نمی افزاید فقط نشان می دهد که اسم مستعاری با شما یا کس دیگری مخالف یا موافق است حذف کنند. مگر ما و شما وقتمان را ارزان به دست آورده ایم که هر [...] را بخوانیم. خواهش می کنم بقیه هم در این مورد نظر بدهند

 
At February 25, 2007 at 8:21 AM , Anonymous Anonymous said...

میگم شما سرتون شلوغه میخواین بعدن بیام
وسط این همه آدم بزرگ دست وپامو گم کردم
اصلا میخواین یه سر به عکاسخونه بزنین ویه تازه کارو تشویق کنین

 
At March 1, 2007 at 9:51 AM , Anonymous Anonymous said...

Jenabe Behnoode Aziz
1. kamtar az 2 hafte pishe yek shabakeye TV dar Utah State dar be estelah motemaden tarin keshvare donya (USA) gozareshi pakhsh kard ke man be cheshme khod shahede an boodam: zane zarfshoori pas az sabidane ye sini ghaza tasvire bakereye moghadas ra mibinad. har che montazer mandam ta neshani az tamaskhor bebinam khabari nabood va hame ghaziye ra jedi gerefte boodand.
2. amighan ba in jomleye shoma movafegham ke "in mashroot ast ke nirooyi betavanad chenin konad". hich nirooyi ghader nist in goone masayel ra mahv konad hamchenan ke hich nirooyi ghader nist toodeye mardom ra roshanfekr konad.
SALEH TAGHVAEIAN, Logan, UT

 
At March 3, 2007 at 10:06 AM , Anonymous Anonymous said...

با عرض سلام
نظر حقير بر اين است كه حتى با فرض اينكه اين قبيل موارد در مطلق خرافات و جهل قرار دارد كدامين اصول مذهبى ، اخلاقى ، انسانى و حتى عقلانى به انسانها اجازه مى دهد كه اعتقادات و مقبولات يكديكر را كه تنها در زندكى و باورهاى قلبى جريان دارد و تعدى و تجاوزى به مرز حقوق جامعه وارد نمى سازد را تخطىه كنند؟
آيا همه عقب ماندكى هاى امروز جامعه ايران معلول از نامه هاى انداخته شده در مسجد جمكران است؟
نظرات همه دوستان محترم و ارزشمند است اما جاى تعجب است كه امروز بايمال شدن خون هزاران بيكناه آنقدر مهم نيست كه يكسرى باورهاى كهن و سنتى بغرنج و غير قابل اغماض كماشته مى شود!

 
At March 3, 2007 at 10:07 AM , Anonymous Anonymous said...

با عرض سلام
نظر حقير بر اين است كه حتى با فرض اينكه اين قبيل موارد در مطلق خرافات و جهل قرار دارد كدامين اصول مذهبى ، اخلاقى ، انسانى و حتى عقلانى به انسانها اجازه مى دهد كه اعتقادات و مقبولات يكديكر را كه تنها در زندكى و باورهاى قلبى جريان دارد و تعدى و تجاوزى به مرز حقوق جامعه وارد نمى سازد را تخطىه كنند؟
آيا همه عقب ماندكى هاى امروز جامعه ايران معلول از نامه هاى انداخته شده در مسجد جمكران است؟
نظرات همه دوستان محترم و ارزشمند است اما جاى تعجب است كه امروز بايمال شدن خون هزاران بيكناه آنقدر مهم نيست كه يكسرى باورهاى كهن و سنتى بغرنج و غير قابل اغماض كماشته مى شود!

 
At March 3, 2007 at 2:27 PM , Anonymous Anonymous said...

گرچه ميل نداشتم محل يادداشتها را به عرصه پاسخگويي هاي شخصي مبدل كنم ولي فكر مي كنم كه يادآوري اين نكته براي همه مفيد باشد. يكي از كامنت گذاران اين يادداشت به نام خانم مينو كه خود نيز از نام مستعار استفاده كرده اند از انتقاد من به شما برآشفته اند و حتي حذف كامنت هاي اينچنيني را به شما توصيه نموده اند. بانوي محترم من واقعاً متاسفم كه چنين رفتاري را از شما مي بينم. فكر نمي كنم خود آقاي بهنود نيز از اين طرفداري شما راضي باشند كه انتقاد و گوش سپردن به آن هيچگاه وقت تلف كردن نيست. عناويني چون استادم و غيره مريدي و مرادي را مي رساند كه نه زيبنده شماست و نه آقاي بهنود. من هم سالهاست كه با قلم آقاي بهنود آشنايم و مطمئناً بسيار بيشتر از شما ولي در عين حال با مشي فكري و قلمي ايشان چندان موافقتي ندارم ولي انتقادم را مطرح مي كنم و مي كوشم كه پاسخ آن را در نوشته هاي ايشان بيابم. اين همان تعامل و فرهنگ گفتگو
است كه همه به دنبال آن هستيم.

 
At March 4, 2007 at 1:52 AM , Blogger Unknown said...

از زمانی که انسانهای اولیه در غار های دیجور از هراس ناشناخته ها دست به دامان فتیشها و توتم ها ی گوناگون شدند تا به امروز که همانها گسترده تر و متنوع تر گردیده است بسیاری گذشته است اما هیچ نظریه پرداز و محققی در صدد تحقیر و استهزا برنیامده است چرا که هر اندیشه ای حق حیات دارد ، چنانچه هر موجودی . کار ما و شما و آنان حذف و هدم نیست ، ارایه طریقی برای اصلاح و بهبود شایسته است . حتی محمد پیامبر نیز بسیاری از سنن و رسوم قبل از خود را با حفظ ماهیت و اصلاح ظاهر به دین الحاق نمود چرا که اتفاق و اتحاد قوم برایش مهمتر بود ، ذهنیت و تصور این شمایل ها و آن نشان ها حکم دیگری را در زوایای ضمیر این آدمی می رساند که مجال طرح آن اینجا محدود است . با تشکر از جناب بهنود عزیز . پایدار باشید

 
At March 4, 2007 at 11:36 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد
شما به موضوع حساسی اشاره کرده اید که میتواند از دیدگاهی کاملا روشن فکرانه به ان نگریست آیا نگاهی علمی به مسائل ماورایی معنوی و انسانی یا حتی اخلاقی اشتباه است .
در جامعه امروز بشری بهتر است بجای نفی انچه تا کنون در حوزه آن بصورت علمی تحقیق نشده پیشنهاد تحقیقات علمی به مراکز علمی در این موارد داد.
مثلا امروزه در بیمارستانهای فرانسه پزشکان سرگرم تحقیق در مورد ادعای بیمارانی هستند که در اثر ایست قلبی به مشاهداتی بعد از ایست قلب تا احیای مجدد و ریکاوری اقرار کرده اند
مشاهداتی که غیر قابل انکار بوده اما با علم امروز قابل پاسخ گویی نیست .
چرا به این دلیل که عده ای مسائل ماورائ طبیعی را از روی نا آگاهی به کل منکر میشوند اما با همت این پزشکان فرانسوی به اکتشافات بزرگی دست یافته و در آینده ای نه چندان دور امید به حل معمای بعد از مرگنیز هست تنها میتوان به علم و دیدگاههای مسئولانه عالمان اتکا کرد اتکائی نه کورکورانه که از سر تحقیق و من فکر میکنم بجای از سر باز کردن یا بی تفاوتی در این موارد بهتر است از طریق مراجع علمی ایجاد انگیزه پیگیری کنیم تا مراکز دانشگاهی و اکادمیک که به عنوان وجدان آگاه جامعه هستند در این موارد تحقیقات علمی را شروع کنند.

 
At March 6, 2007 at 3:38 AM , Blogger Unknown said...

سلام
جویبار اندیشه های شما از چشمه های تاریخ این مرز وبوم سرچشمه میگیرد و میرسد به دشتهای امروز که هر قطره اش تشنه کامان اندیشه های پاک را غنمیتی است واسباب رفع عطش
-در باب ما چه کار با تمام احترام به عقاید واراء شما وبرخی از دوستان ترازوی گستره نگاهم با اکثریتی است که این امر را نه به صرف خرافه بودن بل به این جهت که سمت وسوی حرکتهای اجتماعی ما از ان نشات میگیرد مورد انتقاد قرار میدهند.میدانیم که ما مذهبی هستیم نه دینی که دین اعم از مذهب وخاستگاه ان در جوهره تاریخمان معلوم وملحوظ است.چه انکه رسوماتی از گذشته با اسلام در امیخته واسلامی ایرانی ساخته است .مایه تاسف است که توده هایی که خانم فاطمه رجبی در کتاب معجزه عزاره سوم مینویسد پیروان بی منطق انند ومطیع افاده های بین گریه ای نوحه خوانان وتا کنون نیز همه را با خود برده اند یا عقل گرایان را رانده اند. راست میگفت عما دالدین باقی که هر چه بر کوس مخالفت افزوده شود سر سودای خیالشان بیش میجنبد وسگوار به زیارت میروند وبر سگی دخیل میبندند.پس شاید نتوان گفت مرا چه کار که انها با ما چه کارها که ندارند از کتابهای درسی بچه هامان گرفته تا امتحانات معلمان .

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home