Thursday, January 18, 2007

از همت بلند به جائی ....


جانشين نيوتون و گاليله روی صندلی،عنوان مقاله امروز ويژه نامه اعتماد است که اگر در روزنامه نخوانده ايد در دنباله همين صفحه ببنيد
Professor Stephen Hawking

او را پديده بزرگ قرن خوانده اند، اما هنوز کم است. نيوتون معاصر، شاگردان اينتشين در پرینستون گفتند او شبيه ترين کسانی به آلبرت کبيرست، او خنديد. اينک صاحب همان کرسی است که در 1663 اسحق نيوتون در آن درس می داد، در کمبريج . اما هشتصد عنوان و مدال و جايزه بين المللی را از آن خود کرده است. باز وقتی بگوئی می خندد. چنان ساده است که می توان به او ئی ميل کرد و از وی مساله پرسيد. چنان ساده است که در يک برنامه زنده تلويزيونی درباره خصوصی ترين مسائل يک انسان حرف زد چون يکی از شاگردان پرسيده بود، چطور بچه دار شدید. او بزرگ ترين دانشمند زنده جهان است البته در علوم طبيعی. ورنه در علوم انسانی دادن صفت ترين آسان نيست. گرچه استفن هاکينگ در مقابل اين القاب هم می خندد. خنده ای که يک لحظه از لبان اعجوبه بزرگ قرن و استاد برجسته ;کمبريج پاک نمی شود.

وجودش از دیدنی های کمبريج است که گفته اند به وجود آدم هائی که صدها سال است روی سنگفرش هایش راه می روند زنده است. هفته پیش می خواستم به کمبريج بروم تنها برای اين که او را ببينم . با خودم گفته بودم من روزنامه نگارم و بايد اين پديده قرن را ببینم. صاحب کتاب باورنکردنی "تاريخ فشرده زمان" را ببينم. اما نشد چون درست شصت و چهارمين سالروز تولدش بود.

استفن هاوکینگ. مردی که به کهکشان نگاهی دارد که هيچ يک از ميلياردها انسان قبل از او و همزمان با وی نداشته اند. مردی که چنان نظر انيشتین [نسبيت] را درس می دهد انگار خودش واضع آن است. قاه قاه می خندد. مردی که خنده ای ديگرگونه دارد. اما اين ها هنوز شمه ای از شرح همت بلندش نيست.

استفان هاوکینگ فلج است. چه شوخی بدی. در بيوگرافی رسمی اش نوشته اند که در هشتم ژانويه 1942 [درست سیصد سال بعد از مرگ گاليله] به دنيا آمده است. بيست و يک ساله بود که دريافت ديگر نمی تواند درست راه برود. در عکسی که از مراسم ازدواحش با جین در سال 1965 برداشته شده، راست ايستاده اما عصائی در دست دارد. پیداست راه رفتنش مشکل شده است. يک سال بعد از آن ديگر قادر به حرکت نبود. گفتند حداکثر سه سال می ماند. خنديد. علم طب همين را می گفت. نود و هفت در صد از آن ها که به فلج نوع او گرفتار آمده اند که مرگ عضلات است، بيش از دو سه سال زنده نمانده اند.هنوز هم وقتی از آن روز سخن می رود، می خندد. از آن زمان چهل سال گذشته و او مانده و حالا در سالگرد تولدش شگفتی ساخت.

وقتی درباره اين بيماری که عملا او را به لخته گوشتی بدل کرده حرف می زند سخنش روشن است " تقريبا همه کسانی که به اين درد مبتلا هستند در همان سال های اول می ميرند اما من ماندم چون ماموريت داشتم به شما بگويم که در کائنات چه می گذرد."

خبرنگاران منتظرش بودند که شگفتی بيافريند. هر گاه مصاحبه مطبوعاتی می گذارد. اين کسی که صدايش در نمی آید جز با دستگاهی که تقويت کننده است و باز هم مفهوم نیست تا وقتی از کامپیوتری بگذرد که کلماتش را تا اندازه ای واضح کند، هيچ بخش از بدنش هم حرکت ندارد و سی و هشت سال است که به اين صندلی چسبيده چنان سخن می گويد که از هيچ شصت و چهارساله ای بر نمی آید اين همه پراميد و اين همه پرکار. استاد حتی گردنش روی تنش بند نیست. به پشت سری سه طرفه ای بندست. هيچ عضله ای به کار نيست. صندلی به سفارش کمبريج مخصوص وی طراحی شده و يک کامپیوتر است و او روی آن زندگی می کند و از جمله کار کامپیوتر اين است که هر چه او گفت ضبط کند. او وقت و بی وقت می گوید. ضبط و توسط دفتری پیاده می شود، به گفته مدير کمبريج اين ها برای صدها سال موضوع تحقيق است. با صدائی که به پارازيت می ماند، از رازهای سر به مهر خلقت و آفرينش گوید. آن هم به زبانی چنين شيرين و همه فهمی.

در سالروز تولديش صندلی وی را آوردند و همان لبخند به لبش بود که همیشگی است چند نکته گفت که می تواند آدمی را به گنجايشی که دارد، و به بلندای همت خود واقف کند. اول آن که نشان داد تمام روزهای سالش پرست. "سه ماه ديگر کتابی که برای کودکان گفته ام منتشر می شود، "رمز پنهانی جورج برای ورود به کائتات" و هفت ماه ديگر آخرين تحقيقاتم "طرح بزرگ فلسفه علم". کاری که مجامع بزرگ علمی جهان در انتظار آنند. چنان که شاهکار وی " تاريخ فشرده زمان" تاکنون ده ميليون نسخه به فروش رفته است.

تا بدانی که همت بلند چه می کند، بايد شرح احوال هاوکينگ را بخوانی. او ازدواج کرده است دو بار. سه دختر دارد و يک نوه . هيچ ماهی در سال در کمبريج نمی ماند. مدام به دعوت دانشگاه های معتبر جهان برای سخنرانی و تدريس های کوتاه مدت در سفرست. سفرش هم از هتل به هتل نيست. می گردد دنيا را. به بازديد می رود. اما هم اينک مشغول تدارک آخرين سفرست. "طول سال جاری بايد بی وزنی را تجربه و تمرين کنم. چون در سال 2009 به فضا خواهم رفت به عنوان توريست و تمرين برای اين کار سخت است. بايد از برنامه های ديگر کم کنم و مشغول تمرين ها شوم. آخر در آن زمان شصت وهفت ساله خواهم بود".

از حکايت زندگی استفن هاوکينز چند درس می توان گرفت. اول همان همت بلند. دوم کاری که کمبريج با وی می کند. اين درست است که کامبريج با داشتن چنين استادی آوازه جهانی می گيرد. کتاب هايش به فروش می رود و بخشی از عواید آن به دانشگاه می رسد. او عضو هيات مديريت دانشگاه است. در همان کرسی که اول بار با سرمايه سرمايه داری به نام لوکاس در سال 1663 ايجاد شد و اسحاق بارو در آن درس داد و شش سال بعد اسحاق نيوتون بر سر آن نشست. هاوکينز اينک پشت همان ميزخطابه صندلی اش را می گذارند که نيوتون آن جا درس می داد.

اما مهم تر اين که دانشگاه همه مخارج زندگی اين استادش را تامين می کند چون بايد وی را داشته باشد و به وی امکان گفتن بدهد. به اين ذهن خارق العاده امکان دهد که در کائنات بکاود. اين کاری است که مراکز علمی بايد بياموزند.

اما اين هوس آخر سفر به فضا و ديدن فضا در شرايط بی وزنی، از ارتفاع 360 هزار پائی با سرعت 2500 مايل در ساعت سه برابر سرعت صوت، کاری پرخرج است. او قرارست در مجموعه ای سفر کند که ريچارد برانسون صاحب موسسه تجاری ويرجين [شرکت هوائی، موبايل و بانک] به راه انداخته و اولين هواپيمای فضائی است که از سال 2008 مسافر به فضا خواهد برد. در بخشی از اين برنامه خانم آنوش انصاری شريک است. برونسون اعلام داشته در دومين پرواز موسسه او به فضا استفن هاوکينک هم خواهد رفت. مخارج اين کار صدهزار پاوند است اما سر ريچارد برانسون پذيرفته که افتخار بردن استاد هاوکینگ را داشته باشد. " چه کسی برای ديدن فضا و از آسمان نگریستن به زمين سزاواتر از همان کس که بر فاصله بيگ بنگ تا آفرينش انسان اين هم تامل کرده است.

و اين کاری است که سرمايه داران ايرانی بايد بياموزند. بخش خصوصی بايد درگير شود در خدماتی اينچنينی. البته که اعانه و خيريه از قديم ترين سنت هاست و معمول در شرق. اما به ظاهر کاری که برانسون می کند همان است که ملوک هنرپرور و دانش دوست، خواجه نظام الملک ها به کار برده اند.

اما هنوز درسی که بايد از زندگی هاوکینگ آموخت باقی است. اين ها همه کم است برای کسی که در فلح کامل به سر می برد چون اعلام داشته است که نيمی از وقت خود را وقف خدمت و جمع آوری پول و اعتبار برای موسساتی می کند که بر بيماری وی کار می کنند. فلج کامل. او در اين زمينه هم کم کم کارشناس شده است. می گويد "فهميده ايم که اين بيماری از دی ان ا ست. هم از اين رو بايد معالجه را هم از همان جا دنبال کرد. اما گروه کينگز کالج که در اين زمينه پيشتاز هستند. گروه کالج کينگز را يک مسلمان شيعه رياست می کند از خانواده چلبی، دکتر عمار. و هم اوست که می گويد تحقيق درباره دی ان ا مانند آن است که دویست جلد دفترچه تلفن را جست و جو کنيم برای يافتن يک غلط املائی. اين همه جلو رفته ايم و از جمله پيدا شدن شناسنامه دی ان ا انسان به منزله آن است که توانسته ايم حوزه جست و جو را به چند صفحه کاهش دهیم".

چقدر دنيا برای بعضی انسان ها گسترده است، چقدر تنگ در عين حال.

سووال: جز همت بلند، جز داشتن مراکز علمی پرسابقه، جز داشتن سليقه و ذوق خدمت و برنامه برای صيد برترين ها، کدام عامل است که باعث می شود در جوامعی هاوکینگ ها پرورش می یابند و جوامعی صادر کننده مغزها می شوند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 19, 2007 at 7:52 AM , Blogger Unknown said...

Sir Mr. Behnoud,

You are an Iranian Stephan Hawking in writing and we are honor of you. Actually we have a lot of Stephan Hawkings in Physics, Mathematics, Chemistry, Medical Science, Engineering, Art, Literature, etc. Just read this statement of head of Iranian Association of Mechanical Engineers: "Number of Iranian Full Professors in North American Universities is more than summation of all Iranian faculty members in Iran with Assistant Professor, Associate Professor and Full Professor rank".
A lot of these professors are in the top 10% of scientists in their major.
Why this tragedy happened to us?

reza masoudi
USA

 
At January 21, 2007 at 4:36 AM , Blogger Unknown said...

چنین انسانی در ایران چنین سرنوشتی داشت: در بیست و یک سالگی در اثر فشار هایی که در این بیست و یک سال بر او وارد شده بود نه همتی برایش می ماند و نه امیدی و همان موقع دق می کرد و می مرد. در صورتی که آدمی بود خیلی قوی و این اتفاق برایش نمی افتاد هیچ کس در هیچ جا به دلیل نقص عضو استخدامش نمی کرد و امکان ادامه تحصیل به او نمی داد. باز اگر دوام می آورد در آخر های عمرش اگر خیلی خیلی خوش شانس بود به عنوان چهره ی ماندگار شناخته می شد، اگر نه در گوشه ی آسایشگاهی این زندگی پر از اندوه و عذاب را ترک می گفت. در واقع در صورت نیرومند بودن و خیلی با استعداد بودن و همت بلند داشتن فقط می توانست زنده بماند.

 
At January 21, 2007 at 11:52 AM , Blogger Amir Hesam Salavati said...

آقای بهنود ممنون از اینکه راجع به این اعجوبه علم فیزیک نوشتید. به نظرم چنین آدمی با این همت بلند اکر در ایران هم بود فرقی نمی کرد. ممکن است استفان هاوکینگ با این شهرت نمی شد ولی بدون شک از نوادر می بود. افرادی با این همت بلند شرایط را و محدودیت های حیات را به سخره می گیرند. کما اینکه ایشان نیز چنین کرده اند. حیف شد که نتوانستید ببینیدش و برایمان تعریف کنید.

 
At January 30, 2007 at 4:46 AM , Blogger Khodabakhsh Hessami Pilehrood said...

با سلام
بهنود عزیز آفرین بر شما که با استفاده از دانشمند نامی عصر حاضر که برای تمامی کسانی که با علم سرو کار دارند کاملا آشنا و دوست داشتنی است در حد پرستش & درس اخلاق به دولتمردان و ثروتمندان میدهید. فکرش را بکن از حداقل یک قرن پیش اگر جنگی و انقلابی و کودتایی و ارتشی و سلاحی در کار نبود و تمامی نیروی بشر از هر لحاظ فقط در راستای سعادت بشر بکار میرفت دنیای امروز کاملا متفاوت بود و شاید متوسط عمر انسان به دویست سال میرسید و شما شاید الان در سیارات دیگر خبرنگار ی میکردید. واقعا بشریت چند تا نابغه همچون هاوکینگ در این صد سال اخیر در این جنگها و کشمکشها احتمالا از دست داده است؟

 
At February 27, 2007 at 6:10 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام، از صميم قلب، نثر و لحن زيباي شما را مي ستايم و اميدوارم همچنان موفق باشيد.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home