دو روز ماندنی خرداد
آخرین ماه بهار، در نیم قرن گذشته کمی بیشتر از دیگر ماه های سال برای مردم ایران حادثه آفریده، از آن میان روزهائی هست که با کشتار و تبعید همراه بوده و روزهائی شادمانی در پی آورده است. روزهائی در تقویم رسمی حکومت جا دارد و روزهائی فقط در یاد مردمی مانده است که در آن نقش داشته اند و یا هنوز در بندند. اما در روند رو به رشد دموکراسی خواهی، دوم و بیست و دوم خرداد مهم ترین روزهای این ماهند. اولی آغاز جنبش اصلاح طلبی مدرن تاریخ ایران بود و دومی موج دومی که به نهضت سبز مشهور شد. بهانه هر دو نیز انتخابات ریاست جمهوری بود. آیا این معنای خاصی دارد؟
خرداد را، گروهی به سومین روزش می شناسند که یادآور آزادی خرمشهر و بیرون رفتن ارتش عراق از این شهر بزرگ مرزی جنوبی کشور است، که یک چند "خونین شهر" نام گرفت. برخی چهاردهمین روز این ماه را که یادآور درگذشت بنیان گذار جمهوری اسلامی و انتخاب آیت الله خامنه ای به جای اوست به تاثیری که در ادامه حیات جمهوری داشت با اهمیت می دانند.
کتاب های درسی جمهوری اسلامی، از پانزدهمین روز خرداد به عنوان آغاز انقلاب اسلامی نام می برند، روزی که در سال ۱۳۴۲ برای اولین بار نام "حاج روح الله خمینی" همه گیر شد و آن زمانی بود که این استاد منزوی شده و قاطع و اهل سیاست حوزه علمیه در نطقی تند اصلاحات شاه را به نقد کشید و زمانی که وی را دستگیر کردند، مردمانی در بازار تهران شوریدند و چند ده تن از مردم روستای پیشوای ورامین، کفن پوش به تهران ریختند و عده ای از آنان کشته شدند.
سی امین روز خرداد نیز، پس از ۳۱ سال هنوز در خاطر کثیری از مردم ایران جا دارد، روزی که درگیری مسلحانه مجاهدین خلق با نظام آغاز شد. در همان روز عملا اولین رییس جمهور ایران معزول گشت و از آن پس گروه های سیاسی سرکوب شدند و روحانیون پا به عرضه دولتمداری نهادند. و این پایان چهار سال آزادی سیاسی نسبی بود که با انقلاب ضد سلطنتی آغاز شد. فصلی از تاریخ معاصر که در روز سی ام خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد هزاران خانواده را داغدار و مصیب دیده کرد و به یک ادعا نیم میلیون نفر را از کشور راند.
اما با گذشت زمان، سالگرد آزادی خرمشهر نیز، با گذشت سی سال، به سرنوشت روز ۲۱ آذر مبتلا شده که پنجاه سالی در تقویم رسمی کشور روز نجات آذربایجان و روز ارتش نام داشت. سالگردهای نیمه خرداد هم اهمیت خود را نزد توده مردم از دست داده و تنها شیرینی دو روز تعطیلات رسمی بهاری باقی مانده است.
اما دوم خرداد و بیست و دوم خرداد، خون تازه به رگ دارد و به این زودی فراموش شدنی نیست.
اهمیتی که این دو روز خردادی در حافظه تاریخی نسل حاضر ایرانیان یافته از آن روست که هر دو ماجرا، توده مردم و اراده آن ها بود که جنبشی آفرید نه تصمیم حکومتی بود و نه دخالت خارجی، در این هر دو روز تحول خواهان و کسانی که خواستار اصلاحات مسالمت آمیز هستند با رعایت همه آئین ها و قرارهای نظام که گاهی از اصول قانون هم فراتر می رفت، به میدان درآمدند.
دوم خرداد
وقتی اولین نتایج انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۷۶ از پیروزی قاطع و بی سابقه محمد خاتمی خبر داد که بیست میلیون نفر از اصلاح طلبان و تحول خواهان هر صنف و گروه و طبقه ای به او رای داده بودند، اولین کس که پیام این واقعه را شنید رقیب وی علی اکبر ناطق نوری بود که تا یک ماه قبل رییس جمهور حتمی آینده محسوب می شد. اما راست سنتی و هیات موتلفه اسلامی به عنوان مودیان جمهوری اسلامی، نه فقط این انتخاب را به رسمیت نشناختند بلکه از همان لحظه عزم جزم کردند که این "خطای جوانان" را از تاریخ ایران پاک کنند. شب قبل از انتخابات، آیت الله مهدوی کنی، دبیر تشکل پرنفوذ جامعه روحانیت مبارز، اعلام داشت می داند که رای آیت الله خامنه ای به ناطق نوری است.
وقتی حادثه رخ داد آیت الله خامنه ای هم دوم خرداد را "حماسه" خواند و نشانه مردم سالاری و گنجایش مردمی نظام جمهوری اسلامی. او در اولین واکنش - گفته آیت الله مهدوی کنی را نادیده گرفت و - اعلام داشت که حضور سی میلیون نفر را در پای صندوق ها از خدا خواسته بود. اما جناح راست که تا یک هفته قبل با داشتن محمد یزدی در راس قوه قضائیه و ناطق نوری در راس مجلس [دوره پنجم] خود را آماده فتح همه قله های قدرت نظام می دید، از همان لحظات اول نشان داد به این تعارفات مبتلا نیست و قدرت را برای مماشات با رقیب به دست نیاورده است. و همین بود که دوم خرداد یک جنبش شد.
تا پیش از آن که جناح راست، ترور فیزیکی آغاز کند و هر هشت روز یک بحران برای دولت اصلاحات بسازد، دوم خرداد یک انتخابات مردمی بود و مدیران منتخبش هم در داخل چارچوب های معین نظام قصد داشتند تا جامعه را از آسیب های انقلاب و جنگ بپیرایند و بنا به تز سعید حجاریان [که وی را تئوریسین اصلاحات نوشته اند]، بعد از انقلابی گری [هشت سال گروگان گیری و جنگ] و بعد از توسعه اقتصادی [هشت ساله ریاست هاشمی رفسنجانی]، زمان توسعه اجتماعی و سیاسی رسیده بود.
حجاریان به عنوان معاون مرکز مطالعات استراتژیک وقتی اول بار پرونده ای با عنوان نظریه توسعه اجتماعی و سیاسی برای هاشمی رفسنجانی بازگشود، رییس جمهور وقت از او پرسیده بود "آقا سعید این را از خودت در آوردی یا در علم امروز زمینه دارد". از آن پس بود که وزارت اطلاعات به ریاست علی فلاحیان و معاونت سعید امامی ماموریت یافت تا با نخبگانی از هر رشته گفتگو کند و نظر آنان را درباره آینده نظام بپرسد. این بخشی از یک بررسی بود که سرانجام در اختیار رهبران نظام قرار گرفت.
نویسنده این یادداشت را هم، آن زمان بی خبر به "هتل هما" فراخواندند. همه کسانی که به این جلسات خوانده شدند از پیش نمی دانستند که مقصود نه بازجوئی بلکه نظرپرسی است. آن روز سعید امامی در صف آخر حاضران نشسته اما جلسه را هدایت می کرد. ساعتی بعد با کمی خشم پرسید "یعنی ما باور کنیم که شما می روی در انتخابات به آقای ناطق رای می دهی یا آقای ری شهری... آخه مگه ما ... لاالله الا الله ". پاسخم این بود "شما رای مرا نپرسیدید. من که پیداست به آقای خاتمی رای می دهم اما شما پرسیدید کدام را به مصلحت می دانم گفتم آقای ناطق. چون باورم این است که شما تحمل اصلاحات را ندارید. و دیوار را خراب می کنید... منتها بر سر ما."
چهار سال بعد از آن زمانی که جمعی از اعضای وزارت اطلاعات را به اتهام قتل های زنجیره ای به زندان انداختند و سعید امامی در زندان خودکشی کرد، نویسنده این یادداشت در سالن شش آموزشگاه زندان اوین زندانی بود که با مصطفی کاظمی معاون سعید امامی و مهرداد عالیخانی همکارش همبند شده است. مصطفی کاظمی که در زندان وزن از دست داده و نحیف و هراسان خود را قربانی می دید و گمان داشت که بزودی اعدام می شود گفت "دیدید نظرتان درست نبود، ما به زندان افتادیم و کشته دادیم". در پاسخش گفتم "انگار از یاد برده اید که ما هم به زندانیم. خب شما دیگر خیلی تند رفتید. این مقدارش را تصور نکرده بودم".
و این یک گوشه از زخمی بود که اقتدارگرایان راست، در مقابله با رای مردم، بر پیکر جامعه ایران زدند اما بیش از آن که به اصلاح طلبان صدمه برسانند شکافی در دیوار نظام ایجاد کردند. از آن پس در هر تحلیلی نوشته می شود که این نظام هیچ "حماسه" ای و اصلاحاتی را تاب نیاورد. جز سرکوب راهی برای اداره کشور نمی شناسد و جز خودکامگی هیچ راهی را برنمی تابد.
حماسه دوم خرداد، یک سال بعد از تولد خونین شد، ستم دید و جاودانه شد. بغضی شد در گلوی نسلی که با گل و شعر و ترانه پای صندوق رای رفته بودند. جناح راست در صدد کسب اقتدار و دائمی کردن آن، در برابر نهضت دوم خرداد ایستاد، و همین ایستادگی به دوم خرداد جاودانگی داد. اقتدارطلبان بیهوده گمان کردند اگر این نسل را بترسانند، یا به کاسبی بکشانند و یا آواره کنند، حکومت برای ربع قرنی آسوده و آسان خواهد بود. چنان که بعد از تابستان ۳۲ حکومت پادشاهی آسان بود تا سال ۵۷ ، درست ربع قرن.
این جناح پیش از نهضت دوم خرداد هم با تصویب نظارت استصوابی شورای نگهبان ستون مردم سالاری نظام را شکسته و مجلس را دو مرحله ای کرده بود تا هیچ غریبه ای بدان راه نیابد، و باز همین جناح با فربهی بخشیدن به اختیارات مقام دائم العمر، آن قدر که در هیچ قانون اساسی دیگری در قرن بیست و یکم به یک فرد چنین اختیاراتی داده نشده، نشان داد که از تحولات دنیای مدرن چیزی نمی داند و جز خودکامگی راهی برای اداره جامعه نمی شناسد.
در جدال اقتدارگرایان با هواداران اصلاحات، ده ها نفر کشته شدند [در قتل های زنجیره ای، در مهلکه کوی دانشگاه و در زندان های تحت تسلط این جناح]، هزاران نفر به زندان افتادند که نخبگان در میانشان اکثریت داشتندو صدها هزار نفر از کشور رفتند که مغزهای برجسته و استثنائی در میانشان اکثریت داشتند. نظام جمهوری اسلامی نه فقط سود "حماسه دوم خرداد" را در خزانه خود نریخت بلکه خاطره ای تلخ در ذهن افکارعمومی جهان نهاد تا بدانند در ایران مدعی مردم سالاری دینی، چطور رقابت های سیاسی، به آتش کشیدن جامعه معنا می دهد. اقتدارگرایان در برابر چشم جهانیان اعتباری را که دولت خاتمی برای نظام ساخته بود به باد دادند. بر خرابه مرکز گفتگوی تمدن ها شادمانی کردند. اما همین فشار ها نهضت دوم خرداد را جاودانه کرد.
ناظران و آگاهان نوشته اند در دوم خرداد سال ۱۳۷۶ در پایان هشت سال رهبری آیت الله خامنه ای و هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، آمار نشان می داد که صدمات جنگ تا اندازه ای جبران شده و خدمات عمومی به کار افتاده بود و این فرصت یگانه ای بود تا نظام جمهوری اسلامی از صف کشورهای غیرمردم سالار خارج شود و خاطره بد جنگ های داخلی و گروگان گیری را از ذهن جهانیان بزداید. حتی برخی نوشته اند فرصت آن بود که آرزوی قدیمی شیعیان عملی شود و نظام جمهوری اسلامی الگوئی شود برای مسلمانان جهان و همسخنی برای جامعه جهانی، اما چنین بلند نگاهی در دستور اقتدارگرایان نبود.
با این همه رای مردم ایران در دوم خرداد ۱۳۷۶ که رییس جمهور برگزیده شان بارها گفت که خود را نه موجد بلکه مولود آن حماسه می داند، اثر خود را گذاشت و راهی را برای آیندگان گشود. مدیران و گروه هائی که در پایان ریاست جمهوری محمد خاتمی، حاملان الگوهای اقتصادی و سیاسی اصلاح طلبی شناخته می شدند، نتوانستند در قوه مجریه بمانند. آنان در انتخاباتی که برای تعیین جانشین محمد خاتمی برگزار کردند زخم خورده و تکه پاره و از هر سو زیر اتهام و فشار، بازی غیرعادلانه را باختند و هیچ یک از سه نماینده ای که در صحنه داشتند در مرحله اول حد نصاب را به دست نیاوردند.
در مرحله دوم هم چون اصلاح طلبان ناگزیر شدند از هاشمی رفسنجانی حمایت کنند که تا چندی پیش شخص منفی قصه آن ها بود، روشی اقناعی نیافتند و احمدی نژاد ادعا می کند که برخی از اصلاح طلبان در آن انتخابات به او رای دادند. شاید این ادعائی بیراه نبوده باشد و هر کس در آن زمان در مقابل آقای هاشمی قرار می گرفت می توانست روی آرای بخشی از هواداران اصلاحات حساب کند.
در سال ۱۳۸۴ ، با همه سخن ها که از تقلب شبانه اقتدارگرایان می رفت در عالم واقع برای دومین بار در تاریخ ایران، یک طرح و یک مطالعه پیشینی بر اساس نظرسنجی گسترده برای انتخابات ریاست جمهوری جواب داد. بار اول وقتی بود که اصلاح طلبان مستقر در مرکز مطالعات استراتژیک، طرح توسعه اجتماعی و سیاسی را پیش کشیدند و شعارهای نامزد آینده انتخابات را بر اساس مطالعات خود استخراج کردند و در دوم خرداد آن را به رای مردم گذاشتند و پیروز شدند. اما در دومین تجربه یک اقتباس محض بود که در زیر بخش شورای نگهبان شکل گرفت.
در دومین انتخابات شورای شهر تهران، بعد از عدم موفقیت دوره اول، اقتدارگرایان راست اکثریت ارا را به دست آوردند و به پیامی غیبی کسی به اسم محمود احمدی نژاد را به عنوان شهردار تهران برگزیدند و او از روی طرحی که در بخش اجرائی شورای نگهبان ساخته شده بود کار خود را آغاز کردند اول بزرگ ترین طرح شان برای شهر ساخت بنای یادبود شهیدان در همه میدان ها و دفن جنازه شهیدان در آن بود و در گام دوم مداحان و نوحه خوانان را در مراکز فرهنگی که کرباسچی ساخته بود مستقر کردند.
محمود احمدی نژاد در مرحله دوم انتخابات سال ۱۳۸۴ دستش به عنوان برنده بلند شد اما با رای های بسته بندی شده بسیج در و در اولین انتخابات مهندسی شده نظام. اینان بر اساس نظرسنجی ها دریافته بود که در صورت قرار گرفتن در مقابل هاشمی رفسنجانی مرد مقتدر نظام، خواهند توانست آرای محرومان را جلب کند. اما برای این کار باید رای مهدی کروبی را مهار می کردند و این همان کاری است که در شب انتخابات صورت گرفت و شیخ مهدی کروبی بعد ها گفت "ساعتی به خواب رفتم کار تمام شده بود".
با همه صعوبت تحمل محمود احمدی نژاد در راس دولت، جوانان و زنان که نیروی محرکه اصلاحات بودند در آسیب شناسی انتخابات ۸۴ به اشتباهات خود، پراکندگی نامزدها و نادیده گرفتن ترفند های رقیب اعتراف کردند. و منتظر ماندند تا کارنامه دولت تازه برای همگان مکشوف شود.
بیست و دوم خرداد
چهار سال بعد از انتخاب احمدی نژاد، و روی صحنه آمدن کسانی که در گفتگوهای درون گروهی "امام زمانی های مصباحی" خوانده شدند، چنان آشفته بازاری در میان قوا ایجاد شده بود و چنان ریخت و پاش، فساد و بدعملی گریبان دولت و کشور را گرفته بود که هر رقیبی را دعوت می کرد که وارد انتخابات شود و بختی بیازماید. دولت نهم جمهوری اسلامی معیار و رکورد تازه ای از آمار دروغ، ادعاهای معنوی و مالی باورنکردنی وارد جامعه سیاسی کشور کرده بود که تنها با دستکاری و "مهندسی آرا" و استفاده از ترفندهای معمول در جوامع خودکامه ماندنشان در قدرت امکان پذیر بود.
اصلاح طلبان به درست دریافتند فرصت حضور، زودتر از آن که گمان می رفت فرارسیده است. همه چیز نشان می داد که بخش میانه رو جناح راست هم نگران از آینده، برای نجات از دست احمدی نژاد و یارانش راهی می جویند. مشکل این بود که اصلاح طلبان صاحب نام - کسانی مانند غلامحسین کرباسچی، عبداله نوری و عطاالله مهاجرانی - هر کدام به ترتیبی و بیشتر با احکام صادره توسط قضات در موقعیتی قرار داشتند که امکان عبورشان از شورای نگهبان وجود نداشت. محمد رضا خاتمی تنها شانس بود که او نیز با دریافت پیام های تند، صحنه را واگذار کرد. از طرف دیگر مهدی کروبی که با تاسیس حزب اعتمادملی موفق به جذب نیروهای متبحر شده بود، حاضر به هیچ مصالحه ای با اصلاح طلبان نبود و اصرار داشت که فقط نامزد حزب اعتمادملی است. وی از ماجرای انتخابات دوره قبل دلگیری هائی از اصلاح طلبان داشت که موجب شد از دبیری مجمع روحانیون مبارز هم کناره گیرد.او اعلام داشت که با دوم خردادی ها نسبتی ندارد.
در چنین فضائی که هر کس طرح و برنامه ای داشت تنها یک زمینه سنجی می توانست به انتخاب بهتر کمک کند. محمد خاتمی خلاف میل خود به این کار تن داد و با اعلام نامزدی برای انتخابات ریاست جمهوری دو سفر انجام داد که زمینه انتخابات سنجیده شود، با همین حرکت ساده چنان گرمائی از خاکستر دوم خرداد برآمد و چنان موجی از احساسات مردم برانگیخته شد که نشان داد جناح راست در سرکوب دوم خرداد تا چه اندازه ناموفق بوده است.
راهکار محمد خاتمی موثر افتاد و میرحسین موسوی که هم در انتخابات ۸۴ و هم در چند ماه قبل از آن حاضر به ورود به مبارزات انتخاباتی نشده بود، اعلام داشت که آماده کارزار است. خاتمی بر اساس عهدی که داده بود کنار کشید و دوم خردادی ها که برخیشان آماده پذیرش کسی به جای او نبودند، با اصرار و توصیه وی کم کمک گرم شدند. جنبش سبز بلندتر از آن که گمان می رفت پر پرواز گرفت. مهدی کروبی از قبل اعلام داشته بود که در مقابل هیچ کس جا خالی نمی کند. جمع کثیری از اصلاح طلبان و همراهان دولت دوم خرداد به حمایت از کروبی همت کردند. اما هر چه تاریخ برگزاری انتخابات نزدیک شد، جنبش سبز با سخنان سنجیده و برنامه های منسجم میرحسین موسوی اوج گرفت.
میرحسین که اول گمان می رفت تنها دلیل انتخابش این است که شورای نگهبان نخواهد توانست وی را با داشتن عنوان "نخست وزیر امام" رد صلاحیت کند، در عمل چنان پختگی از خود نشان داد که امید دوباره ای در مردم جان گرفت. آن بخش از دوم خردادی ها هم که از شکست در انتخابات ۱۳۸۴ چنان نومید شده بودند که خیال شرکت در انتخاباتی دیگر نداشتند این گرما را پذیرفتند، دیگر عزم ها جزم کردند.
موجی که بنا به قرعه کشی در صدا و سیما سبز شد به رهبری میرحسین موسوی چنان رنگ کشور را عوض کرد و چنان در جهان به صدا در آمد که اوپوزیسیون جمهوری اسلامی که حتی در انتخابات دوم خرداد هم تحریم را ترجیح داده بود این بار با مردم همصدا شد و صف های دراز در برابر کنسولگری های جمهوری اسلامی در سراسر جهان پدید آمد و جهانیان را به تماشا خواند. بار دیگران جهانیان متوجه ظرفیت مردم سالاری در ایران شدند. چنان بود که وزیر اطلاعات احمدی نژاد به او خبر داد هواداران موسوی همه جا را گرفته اند و پیروزی وی مقدور نیست. اما احمدی نژاد به آخرین دریچه امید بسته بود.
بزرگان در بازی انتخابات، بر اثر قراری از پیش تعیین شده و یا محظوری شرعی و عرفی شرکت نمی کردند، اما برای حضور فرزندان آن ها منعی نبود. مهدی پسر دوم هاشمی رفسنجانی به اردوی میرحسین موسوی پیوسته بود و مصطفی پسر دوم آیت الله خامنه ای، اردوی مقابل را تقویت می کرد. این دو از کودکی با هم بزرگ شده، همسن و همسنگر بودند، با امکانات خود انتخابات را گرما بخشیدند. بدین سان نظرسنجی، نظرخواهی، گمانه زنی و دادن سیستمی الگوبرداری شده از احزاب مردم سالار جهان، تجربه می شد. هر چه بیست و دوم خرداد روز برگزاری انتخابات نزدیک تر شد توجه این بخش ها به رسانه ها افزون گشت.
احمدی نژاد در انتخابات سال ۸۴ به ابتکار مهدی کلهر مشاور رسانه ای خود، از رسانه های فارسی زبان خارج از کشور هم سود برده بود، این بار نیز یک ماه مانده به انتخابات، از همان طریق، با ارسال پیام هائی کوشید تا باز هم از رسانه های فارسی زبان خارج از کشور بهره گیرد، اما راه بهتری برویش گشوده شد.
در اتاق رسانه ستاد انتخاباتی مهدی کروبی؛ کسانی مانند غلامحسین کرباسچی، عباس عبدی، محمدعلی ابطحی و جمیله کدیور حضور داشتند. اما ستاد میرحسین موسوی با تجربه جوانان دوم خردادی، مدرن و مردمی بود چنان که با امکانات کم بیشترین بهره نصیب کند. این جا شوری باورنکردنی کمبود امکانات را جبران می کرد. اما در طرف احمدی نژاد، نیازی به اتاق رسانه نبود، در طبقه هشتم ساختمان جام جم، حاجی منصور ارضی، رحیم مشائی، ثمره هاشمی و چند تن از کارشناسان رسانه ای صدا و سیما در اتاقی بسته برنامه ریزی می کردند. از این اتاق برنامه ریزی برای مناظره چهره به چهره نامزدها بیرون زد، خبرش که به ستاد جوانان سبز رسید هورا کشیدند. تا پیش از این، مناظره رو در روی نامزدهای انتخاباتی در ایران تجربه نشده بود.
نکته ای که در آن شادمانی به دیده گرفته نشد این بود که میرحسین موسوی، فردی که در جوانی رییس دولتی انقلابی شد و در دوران سخت جنگ و گروگانگیری قوه اجرائی را مدیریت کرد، به علت داشتن سوابقی با گارد اول انقلاب، و اطلاعات دست اول از گذشته جمهوری اسلامی، در عین دلبستگی به آرمان های آیت الله خمینی، نخواهد توانست در بسیاری موارد با احمدی نژاد همکلام شود. این محظوری بود که محمود احمدی نژاد نداشت و اگر هم به او توصیه می شد حاضر نبود در یک قدمی شکست بدان تن دهد.
رای حاصل از مناظره های تلویزیونی به نفع نامزد پیروز جنبش نبود. احمدی نژاد با کمک کارشناسان رسانه ای صدا و سیما که با رضایت عزت الله ضرغامی به وی پیوسته بودند، موفق شد با نام بردن از هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری برای همان "جنوب شهری های محروم" پیام بفرستد که تمام قدرت های داخلی و خارجی در مقابل این خدمتگذار کف خیابانی صف کشیده اند. و پیام دوم این بود که رقیب من نه میرحسین موسوی بلکه تمامی قدرتمندانند.
او با الگو برداری از روشی که در مناظره های آمریکائی معمول است اول ترفندی به کار گرفت تا میرحسین موسوی [و هم مهدی کروبی] را به خشم اندازد پس آن گاه خود را خاکسار مردم، کف خیابان و ... لقب داد. او حتی ابائی نداشت که آمار دروغ بسازد و نمودارهای جعلی نشان دهد. لقب "دولت خدمتگذار" را که سال ها به دولت میرحسین موسوی گفته می شد به خود اختصاص دهد، چنان که بعد از همه گیر شدن رنگ سبز، شال سبز هم انداخت.
اما این ها تنها عواملی نبودند که باعث شد تا برخلاف همه پیش بینی ها، محمود احمدی نژاد با رقم هرگز باور نشده ۶۳ در صد برنده انتخابات پرهیجان بیست و دو خرداد اعلام شود. نزدیک به سه و نیم میلیون رای بسته بندی شده بسیج [بازوی غیرنظامی سپاه پاسداران] هم در آخرین شب وارد کاسه او شد. این همان کاری بود که چهار سال قبل نیز برای رقیب هاشمی رفسنجانی برنامه ریزی شده بود، همان که سردار ذوالقدر "عملیات پیچیده" نامش داد و محمد خاتمی رییس جمهور، از آن به عنوان "بداخلاقی انتخاباتی" یاد کرد. این بار دولتی که باید لقبی به این عملیات پیچیده دو شبه می داد، خود یک سوی ماجرا بود.
با اعلام نتایج انتخابات گرچه گفتند که اکثریت آرای تهران متعلق به میرحسین موسوی بوده است و چهارده و نیم میلیون رای نیز به نام وی خواندند اما، مهندسان آرا نیز خوب می دانستند که مهار مردم خیانت دیده به سادگی امکان ندارد.
هواداران و رای دهندگان به میرحسین موسوی از پشت صحنه و این پیچیدگی ها خبر نداشتند اما با یقین به این که تقلبی شده آماده تحرک بودند. وقتی صادق محصولی به عنوان وزیر کشور، پیش از طی مراحل قانونی، دوست سی ساله خود محمود احمدی نژاد را برنده انتخابات اعلام داشت، میلیون ها جوان که از یک هفته پیش شب و روز کوشیده بودند تا با انتخاب میرحسین موسوی کشور را از وحشت و فضای سهمگین خرافات و دروغ و ریاکاری نجات دهند و هم دوباره قطار را به ریل اصلاحات اندازند، بهت زده شدند.
جاودانگی نهضت سبز
اگر صندوق آرای انتخابات بیست و دوم خرداد ۱۳۸۸ یک به یک شمرده می شد و راز همه بداخلاقی ها و تقلب های احتمالی آشکار می گشت به اندازه آن چه از فردای انتخابات رخ نمود رای دهندگان و هواداران جنبش سبز را مطمئن نکرد که پشت پرده ها رازی هست.
اگر چنان که به حقیقت نزدیک می نماید اعلام می شد که انتخابات به دور دوم کشیده شده و هیچ یک از نامزدها پنجاه در صد آرا را کسب نکرده اند، توده های مردم دلیلی برای حرکت نداشتند. اما کمتر از یک روز بعد از اعلام رای، ماموران مسلح به همان اتاق رسانه ها ریختند و مشغول فیلمبرداری از امکاناتی شدند که ده ها برابر آن در صدا و سیما در اختیار محمود احمدی نژاد قرار گرفته بود. سناریو این بود که نشان دهند ستاد تبلیغاتی میرحسین موسوی مانند استادیوهای تلویزیونی بی بی سی بوده است.
سپاه پاسداران مرکز که به دستور رهبر جمهوری اسلامی، مامور برقراری آرامش در شهرها شدند، کوتاه مدتی بعد در یک حرکت شبیه به سی ام خرداد ۱۳۶۰ چهره های فعال اصلاح طلب را که با تعطیل ستادهای انتخاباتی محمد خاتمی به ستاد میرحسین موسوی پیوسته بودند، یک به یک به حبس کشاندند. بیست و هشت سال بعد از حوادث سی ام خرداد، سپاه پاسداران و بسیج نشان دادند که در این فاصله چقدر مجهزتر و قوی تر و آزموده تر شدند. با این تفاوت که این بار نه مخالفان مسلح نظام و یک گروه چریکی بلکه شهروندان عادی بودند که فقط می پرسیدند "رای من کجاست".
وقتی با اولین عتاب و خطاب ها و تندی های صدا و سیما و روزنامه کیهان هواداران جنبش سبز صحنه را خالی نکردند سهل است میرحسین موسوی هم به صدور بیانیه های خود ادامه داد و مهدی کروبی هم به او پیوست، دیگر برای جهان تردیدی نماند که جنبشی در دل جامعه ایرانی جا گرفته است که نه با زندانی کردن رهبرانش، نه با خشونت از این هم بیشتر حکومت، نه با ترفندهای سیاسی و برآمده از اتاق های فکر مشابه سازی شده با چین و روسیه، محو نخواهد شد.
صحنه ای که برای همیشه در یاد تاریخ خواهد ماند برگزاری محاکمه نمایشی جمعی بود، همانند سریال های تلویزیونی، گروهی زندانی بی خبر را با پیژامای لاجوردی گیج و مبهوت وارد کردند، همچون محاکمات دوران استالین و هر کس را طلبیدند از روی کاغذ معترف به خظاهای خود و عذرخواه بود. از سعید حجاریان روی صندلی چرخدار تا حسین رسام تحلیلگر سفارت بریتانیا در تهران. مدیران خوشنام و خبره که برخی مانند بهزاد نبوی و صفائی فراهانی در سطح جهان شناخته شده، در کنار روزنامه نگاران مانند احمد زیدآبادی، دانشجویانی نخبه ای مانند محمدرضا جلائی پور یا سعید لیلاز تحلیلگر اقتصادی.
همه صد نفری که در دادگاه های نمایشی به نمایش گذاشته شدند، تا زمانی که گزارش ها نشان داد این تیرها کمانه کرده و معصومیت اصلاح طلبان را بیشتر مدلل کرده است، در زندان و زیر فشار ماندند اما با کشف این که چنین روش هائی کهنه و منسوخی حتی کسی را نمی ترساند، نمایش ها پایان گرفت.
چنان که با زندان کهریزک و کشتن چند جوان معصوم و مسالمت جو نهضت متوقف نشد.
اینک سه سال می گذرد و چهره های اصلی جنبش دوم خرداد، تشکل های روزنامه نگاران، وکلای دادگستری، زنان و کارگران در زندانند. اما لحظه به لحظه حبس آن ها، جنبش اصلاح طلبانه سبز را زنده و پایدار کرده است. در مقابل، نظام از وحشت آن که سبزها خودی نشان دهند، از هر نوع اجتماعی حتی مسابقات ورزشی وحشت دارد و به هر بهانه آن را لغو می کند. به خانواده کشته شدگان مجال آه نمی دهد، به هواداران سینما اجازه استقبال از اصغر فرهادی نمی دهد مبادا شلوغ شود.
در شهرهایی که بیش از هر زمان دیگری، در خیابان هایشان جوانان خوش ظاهر و خوش نقش در تجلی هستند که در پوشش بی پرواتر از پیش اند، در کشوری که در صفحات جنوب و شمالش عملا منع شنا و حضور زن و مرد برداشته شده و دیگر جوان ها از رقص و آواز در کنار جاده و خیابان هم ابائی ندارند، هر روز هزاران اتومبیل و نیروی مسلح در گردش اند که بهانه شان حجاب و عفت و تهاجم فرهنگی و پائین کشیدن آنتن های ماهواره ای است. ترس از آشکار شدن هواداران جنبش، جمعه ها را از رونق انداخته و جرات آن نیست که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام خطبه بخواند.
زنده بودن جنبشی که برآمده از دوم خرداد و جان گرفته در بیست و دوم خرداد است از خوفی پیداست که در هر کلمه مبلغان جناح راست پیداست. آنان در حالی که جوانان را کشته اند و به بند کشیده اند و از خانه رانده اند اما روزی نیست که به سبزها و اصلاح طلبان دشنام ندهند، سناریوهای جعلی اختلاف بین آن ها منتشر نکنند، از رهبران به بند کشیده شان خبر ساختگی پخش نکنند. و با همین دشنام روزی نیست که جنبش و زنده بودن آن را فریاد نزنند.
در چنین سالگردی است که این جوان در صفحه خود می نویسد "من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم ، ریشه های ما به آب ، ساقه های ما به آفتاب می رسد / ما دوباره سبز می شویم" ، و شیوا در صفحه فیس بوک خود می سراید:
کارتون هادی حیدری در روز 22 خرداد
من فکر میکنم
نیمی از ما
یکبار قطعن مُردهایم
خردادِ ۸۸!
و جنازههامان را
بر دوشِ باد گذاشتند
تا دفنمان کند در گورستانِ فراموشی
من فکر میکنم
زندگیِ پس از مرگ هست
مثل ما که پس از آن مُردن دستهجمعی
هنوز زندهایم!
و در همین حال است که سروده هیلا صدیقی در شبکه های اجتماعی می گردد:
از خاک سکوت آتش فریاد بسازیم
من با تو و ما میهنی آباد بسازیم
من با تو و ما میهنی آباد بسازیم
تا سید ما باشد و ما عاشق ایران
صد واقعه چون دوم خرداد بسازیم
صد واقعه چون دوم خرداد بسازیم
سال آینده باز خردادی می رسد. اینک یک انتخابات دیگر ریاست جمهوری است، محسن رضائی، عزت الله ضرغامی، محمدرضا عارف، علی اکبر ولایتی، علی لاریجانی، محمدباقر قالیباف و دیگران و دیگران از هم اکنون ستادها آراسته اند. اما همه خوب می دانند که هیچ انتخاباتی بدون عنایت کسانی که دوم خردادی بودند و سبز شدند شور نمی پذیرد. نه فقط دنیا را به صرافت مردم سالاری ایرانی نمی اندازد بلکه برعکس کمانه می کند و گواهی بر ضد این می دهد.
اما اصلاح طلبان با لبخندی بر لب و امیدی در دل، در حالی که میرحسین موسوی و همسرش زهرا رهنورد در حصرند و شیخ مهدی کروبی شیخ شجاعشان نیز، منتظرند تا رهبر جمهوری اسلامی نامه مصطفی تاج زاده یکی از سخنگویان اصلاحات را جواب دهد که در سومین سالگرد جنبش سبز از وی پرسیده بالاخره به ما می گویید چه شد رای های ما.
او که تمام سه سال گذشته را در بند گذرانده در همان نامه تاکید کرده که هزاران بیانیه و مقاله و برنامه و فیلم که ساخته اید اندکی حقیقت قانع کننده در خود نداشت. کسی را قانع نکرد.
نظرات
آقای بهنود گرامی،
با تشکر از تاریخچه کوتاه تان که به زیبایی، جفایی را که آقای خامنه ای به عنوان برآیند نیروهای حلقه های قدرتی که در ۲۳ سال گذشته به شاید بی سابقه ترین طرزی بر کشور کهنسال مان حاکم شد اند، به قلم آوردید و حتی اگر نخواهند، به خاطرشان آوردید.
نمی دانم در روز داوری -زمینی و همین دنیایی - که دیر نخواهد بود، چه برای گفتن خواهند داشت.
البته اگر تا آنروز به تیر بلا گرفتارشان نکنند. به تجربه که چنین بوده.
یا حسین میر حسین آهسته
بر لب سبزهای پر بسته
چشم مانده به راه یک فریاد
در صف انتظار یک خرداد
راستش را بگویم هر چند پدر و مادرم هر دو از هواداران اقای خاتمی هستند اما من هیچ ارادتی نداشتم و اعتراف می کنم که فقط و فقط به احترام شما و به تبعیت از شما برای ایشان ارزش قائلم . برای من مسعود بهنود حجت است
حرف حق گفتی و تنت را چرب کن برای دشنام . چون ما همین ها را در دانشگاه می گوییم و نصیبمان فحش و دشنام است
من وقتی کامنت های زیر مطلب شما در بی بی سی را حواندم به خودم لعنت فرستادم که با بعضی ها هموطن و همزبان هستم. باور نداشتم کسی باشد با شما این طوری حرف بزند اما برادرم گفت در خارج از کشور بی وطن زیاد است چنان که الان راه افتاده اند و از آمریکا تقاضا می کنند که به ایران حلمه کند. خاک بر سر من .
من هم کامنت گذاشتم اما نمی دانم چرا کامنت من نیامده است در بی بی سی . معنای این چیه .
به هر حال نوشتم دست شما درد نکند نوشتم از این خزعبلات عصبانی نشوید گرچه می دانم نمی شوید.
یک طرفه نوشتی داستان رو برادر. ۳ سال از ادعای تقلب تو انتخابات میگذره و هنوز هیچ مدرک معتبری برای تقلب ارائه نشده. تمام نظرسنجیهای مستقل قبل و بد از انتخابات هم برنده شدن احمدینژاد را تصدیق میکنن. جنبش سبز ۴۰ درصد رای داشت اما امروز یک نماینده هم تو مجلس نداره. سال دیگه کاندید ریاست جمهوری نداره. فعالانش همه تو زندانند. شاید مثل حزب توده دیگه هیچوقت نتونه وارد رقابتهای سیاسی بشه.
متأسفانه اشتباه کردیم. تند رفتیم. رای احمدینژاد رو ندیدیم. کمک کردیم به مشروعیت تحریمهای ایران. دستمون رو خالی کردیم. امروز و شاید تا سالها هیچ نمایندهای در قدرت نداریم.
باسلام برای ثبت درتاریخ خوبست امانه بیشتر
اگرروزی خواستیدآنرادرکتابی به نام «ازبهمن 57تاسقوط ج ا بنویسیدیادتان باشدنظرات مردم را هم بنویسیدکه دیگربا طناب پوسیده اصلاحات درچاه نمی افتند
من با استدلال علی آقا در این مورد که سبز چهل در صد رای داشت موافق نیستم و نمی دانم از کجا آوردند این رقم را. اما عیبی ندارد سخنم چیز دیگری است از کامنت وی از شوق لرزیدم . سال قبل کسی جرات نداشت از این حرف ها بزند. همین خرد شدن صد در صد هایان و این که بتوانیم واقعیت را ببنیم حتی وقتی به زیان ماست حسن بزرگی است که از جناب بهنود داریم . اگر این معلم صادق نبود و مار لا عادت نداده بود باور ندارم هنوز از آن چنبره بیرون آمده بودیم
دست شما درد نکند. ممنونم کاشکی بیشتر می نوشتید . چجه خوب که این جا می توان حرف زد و کسی به کسی توهین نمی کند.
علی آقای عزیز،
میشه لطف کنید و چند نمونه از "نظرسنجی های مستقل" ( والبته معتبر، چون صرف مستقل بودن دلیل معتبر بودن نیست) مورد اشاره تون رو برای ما رفرنس بدید؟
علی آقا . برادر تو که چنین برگه محکمی داری چرا رو نمی کنی مستند و قابل اطمینان گفته اند که احمدی نژاد برنده بود؟ بابا آقای بهنود هم که مو لای درز تحلیل هایش نمی رود نوشته به هر بداخلاقی شده بود. بعد شما به همین سادگی قضاوت کردی تازه تعجب کردی که چرا ما باور نکردیم خب برادر ما را از ذلت رها کن و به راه راست هدایت کن.
اگر باید جناب بهنود را شفیع کنیم می کنیم دست ما را بگیر و از گمراهی نجاتمان ده و به بحث ها خاتمه ده تا مشت محکمی در دهان سبزهای یاوه گو بزنیم
داستان پادشاه یهودی و وزیر مکارش از مثنوی مولوی:
پادشاهی یهودی بوده که در زمان ظهور مسیحیت به دشمنی با پیروان مسیحی شروع به آزار و ایذا آنها میکند و هر کجا از پیروان مسیحی میدیده میکشته تا این که وزیر زیرکی داشته و آن وزیر به او میگوید با کشتن کار درست نمیشود باید از درون آنها را نابود کرد. تو من را شکنجه کن و با آثار شکنجه ببر پای چوبهی دار که مثلا اعدامم کنی (البته به جرم گرویدن من به مسیحیت) و به شفاعت کسی مرا عفو کنی. بعد من که حالا سابقه سیاسی هم پیدا کردهام حرفم پیش پیروان این طریق خریدار پیدا خواهد کرد و تویشان نفوذ خواهم کرد. بعد همین کار را میکند و آنقدر پیش میرود که به پیر و مراد پیروان مسیح تبدیل میشود. به نحوی که بعد از مرگش مردم زیادی سر قبرش جمع میشوند و عامهی مردم به این نتیجه رسیده بودند که او از قدیسین است! خلاصه حیلهای هم که او میزند این است که به بزرگان یا معاونان خود به صورت تک تک جلسهای میگذارد و میگوید که بعد از مرگ من تو جانشین من هستی و این هم حکم من به تو. به دست هر یک از معاونهایش یک حکم و یک آیینی را تلقین میکند. بعد هم میرود خودش را میکشد! عجیب است. کسی حاضر میشود خودش را بکشد تا ضربهای به فرقهی مخالفش بزند. با عقل زیاد جور درنمیآید. ولی مولوی این جور حکایت کرده است. خلاصه بعد از مرگ وزیر هر یک از بزرگان آن فرقه ادعای جانشینی را دارد و در یک دست حکم و در دست دیگر شمشیر به جان هم میافتند و هزاران نفر از همدیگر را میکشند.
با سلام خیلی دوست داشتم ودارم که مقاله های شما را با صدای بسیار رساتون گوش کنم.
میخواستم به چند نکته اشاره کنم
من خودم اهل شیرازم ولی هنگام انتخابات به دلیل کاری در چند شهر کوچک استان های کرمان و بوشهر در حال سفر بودم
شما مقاله ی خود را از دید یک روشنفکر اهل تهران نوشته اید اما چند نکته را در نظر داشته باشید در جنوب استان کرمان شهر کوچکی به نام کهنوج وجود داره با جمعیت حدود 20000 نفر حد.د یک هفته قبل از انتخابات برای اولین بار یک کارناوال انتخاباتی بدر حمایت از احمدی نژاد تشکیل شد !!!!!
من خودم در جو شیراز بودم و کلی متعجب که اینها از چه سیاست او راضی هستند ؟
جواب سوال الان خیلی واضحه
شما چند دسته از رای های خاموش رو نادیده گرفتید دسته اول افراد محروم با سطح تحصیلات پایین : این افراد به سیاست خارجی و تحریم و بحث حجاب تو فلان کلانشهر کاری ندارند اینها به یک اصل به نام بقا اعتقاد دارند در همین شهرستان کهنوج کسانی هستند که برای 50000 تومن ماهانه حاضرند 12 ساعت در روز در اب وهوایی که شما به خاطر شانستون که متولد تهران هستید انرا تجربه نکردید کار میکنند
انها برنامه بلند مدت ندارند هدف خیلی ساده است: امروز زنده ماندن.
در شهرستان های کوچک افرادی هستند که به خاطر 1 وعده غذا حاضرند دست به هر کاری بزنند چه برسد به یک رای ناقابل.
دسته دوم :افراد طبقه نیمه متوسط شهر های محروم که مقصر وضع پایین زندگی خود را نا عدالتی در مقایسه با شهرهای بزرگ میدانند
اینها کسانی هستند که وقتی نیاز به نیرویی سرکوبگر برای خاموش کردن اعتراضات هست وارد شهرها میشوند .
من حرف شما رو قبول دارم که در انتخابات تقلب شده همانطور که در انتخابات مجلس هم شد اما نه در سطحی که اعلام میشه به نظر من اتنتخابات به دور دوم میکشید ولی باز هم احمدی نژاد رییس جمهور میشد
سفید عزیز . نظر شما که از دیدگاه استاد فاصله ای ندارد. ایشان هم با منطق شما موافقند چند ماه قبل هم که در برلین بودند و ما پای سخنشان نشستیم دقیقا همین استدلال شما را داشتند و ما را از تندروی از اتهام تقلب باز می داشتند و می گفتند نمی شود در یک مسابقه پنح نفر شرکت کنند و همه خود را برنده بدانند و این از اصول دموکراسی به دور است . اتفاقا آقای بهنود هم زیر اصرار شنوندگان گفتند به احتمال زیاد انتخابات اگر درش دخالتی نشده بود به دور دوم می کشید . و هیچ بعید نبود که در دور دوم احجمدی نژاد پیروز ششود که دیگر هیچ موئی لای درزش نبود. چرا از اول از این استقبلال نکردند. چرا این هاله نور آمد و گفت مشتی خس و خاشاک در خیابان بودند
چرا مردم را گرفتند و چرا کشتند
Imagine you are a prisoner in Evin prison is shafted day and night; imagine you are waiting to be hanged!! Imagine just Imagine you are sleeping 6 ft under!! Imagine, just imagine for a second you are Neda you are Sohrab,( we will be there eventually sooner or later), imagine your country, your land, your nation, your family at the verge of collapse, what would be your reply to somebody who tell you about 100 years, 1000 years, me , him, alien, legend, culture, my values, your values..... Does it mean to you any word any feeling? What is important is you and your life do not let anybody bulshitting you, it does not matter what language you speak, where were you born; what matters is you and your life. If an alien comes from planet of mars and does not look like a human and even have a horn wants to set you free from a system which lie to you cheat on you, torcher you, rape you and kill you, I know you would not object that. Do not forget what Iraq under Sadam was; remember crimes of Taliban in Afghanistan. Do not tell me you will object foreign interference to prevent killing people in Syria. For god sake we are missing the point, and the point is even one day living under this totalitarian regime is too many. If united nation wants to help us, do not say yes, BEG FOR IT! Sorry it seems I am not a dignified person!! In the next life when you see ZAHRA KAZEMI tell her how dignified you are!! You live only once, living one day more under this corrupt, murderer regime is too many! If anybody helped you to get rid of Islamic republic, don’t say thank you, just kiss his/her sweet ass!!!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home