Monday, May 14, 2012

دکتر مصدق الگوی تنظیمات اصلاح طلبی

شصت سال است که مردم ایران علیرغم حکومت ها که چشم دیدن دکتر مصدق را نداشته و ندارند، هرگاه نگران سرنوشت و آینده خود می شوند به او و یادگاران رو می کنند که الگو و نماد وطن پرستی است. پیش از او الگو و برانگیزاننده مردم در روزهای سخت، شخصیت های دینی یا اسطوره ای بوده اند. اصلاح طلبان قهرمانان بلند آوازه و موثر تاریخ ایران اند، اگر قائم مقام نام داشته اند یا امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار بوده یا میرزا علی خان امین الدوله، دکتر مصدق، علی امینی یا مهندس بازرگان. انقلابیون و تندروها ویران کرده اند و هر چه ویرانی است از آن هاست که قرن ها بر این خاک زجرکشیده حکم رانده اند، و اگر آبادانی هست از آن کسان است که اصلاح طلب و مصلحت اندیش بوده اند. نگاه کنید به نقش آن ها در همین هفتاد سال، رضاخان پهلوی که می توانست در بالای فهرست اصلاح طلبان ایرانی جا بگیرد با برانداختن اولین و تنها پادشاه دموکرات کشور که دموکرات بودنش حاصل کشته ها و مقاومت های مردم در انقلاب مشروطیت بود – عملا دستاورد آن انقلاب بزرگ را از میان برد و چون سلطنت و حکومت [یعنی دولت ] را با هم در دست گرفت دیکتاتور شد و چون دیکتاتور شد دیگر در زمره اصلاح طلبان جا نمی گیرد. پانزده سال طلائی زمان بعد از جنگ جهانی اول را که جهان قدرت ضعیف بود و امپراتوری عثمانی و روس در همسایگی ایران مضمحل شده بودند، موقع جهش بود و دموکراسی به دست آمده ایران می توانست جان بگیرد، به قدرت طلبی رضاخان که وجود مغتنمی برای ایران می توانست بود به هدر رفت. در پایان کار رضاشاه و در حالی که به همتش بسیار چیزها هم ساخته شده بود امنیت و راه و انتظامات اداری و شهرنشینی پادار شده بود، همان ضعفش که به دیکتاتوریش انجامید باعث شد متفقین مانند موش مرده ای بیرونش انداختند. تاریخ به ما می گوید سقوط و فرار رضاشاه که همزمان با اشغال تهران توسط نیروهای روس و بریتانیا رخ داد می توانست فاجعه شود، تنها به یک دلیل نشد. وجود بزرگ مردان اصلاح طلب که صلاح مملکت را بر کینه خود ترجیح می دادند. وقتی رضاشاه عاجز درمانده عذرخواه به خانه فروغی رفت که پیر و رنجور در حبس خانگی بود و به او متوسل شد، نوه فروغی در را بروی دیکتاتور در هم شکسته باز کرد. همان که پدرش را بیهوده و بی دادگاه و بی دفاع رضاشاه دستور داد بکشتند. اما فروغی لگام زد و نگذاشت کینه ها بجوشد. انگلیسی ها به او پیشنهاد تاسیس جمهوری دادند. همه شرایط فراهم بود اما مرد ادیب صلاح را در این دید که فرزند رضاشاه در سلطنت بماند و چنین پنداشت با این جوان سوئیس رفته دمکراسی هم به دست می آید، ساختمان قدرت هم از هم نمی پاشد. به دنبال فروغی، احمد قوام السلطنه و دکتر مصدق هم از تبعید به در آمدند. آن ها هم انقلابی نبودند و وارد گود شدند و ابائی نداشتند که در مقابل فرزند جوان رضاخان تعظیم کنند و او را شاه بخوانند. که این است شرط بزرگی. مگر گاندی چه کرد، مگر ماندلا چه کرد. اما باز چنان که می دانید طبع قدرت طلب و سلطه جو که هیچ با ذات اصلاح طلبی همسو نیست بازی را راند تا جائی که در بیست سال آخر سلطنت همان جوان سوئیس رفته هم تبدیل به دیکتاتوری شد. کسی که با افتخار می گفت کشور را به تنهائی و بی مشاور اداره می کنم و فرصت طلائی تاریخ که همه کشورهای صاحب نفت با آن آبادان شدند، از دست رفت. و چون باز با این تندروئی کشور به لبه سقوط رسید محمد رضا شاه هم جائی جز خانه اصلاح طلبان پیرو دکتر مصدق نداشت. دکتر سنجابی رهبر جبهه ملی پیشنهاد دیرهنگام وی را با دلایل معلوم نپذیرفت، دکتر صدیقی شرطش ماندن شاه بود و سرانجام شاپور بختیار پا جلو گذاشت. اما خیلی دیر شده بود، از عهده دکتر علی امینی و عبدالله انتظام و دکتر شایگان و دیگر اصلاح طلبان خیراندیش هم کاری ساخته نبود. تازه انقلابی بزرگ که فرصت را برای دفن سلطنت غنیمت شمرده بود هم باز به میراث مصدق آخرین اصلاح طلب متوسل شد، به مهندس بازرگان. و اصلاح طلبان توانستند از آن مهلکه انقلاب و خون جوشی کشور را به سلامت برهاندند. همه چیز داشت روال عادی خود می گرفت. اما تندروها باز به خرابکاری وارد میدان شدند. چوبه های دار، گروگان گیری، دعوت جهان به دشمنی، لغو قرارداد ساخت نیروگاه اتمی به این شعار که طاغوتی است و یادگار پادشاهی، تدارک حمله به تخت جمشید و پاک کردن زمین از آثار سلطنت از جمله شاهنامه فردوسی، کشاندن کشور به لبه جنگ داخلی از یادگاران تندروهائی است که در هیات حکومتگر یا حکومت خواه وارد میدان شدند و جشن بزرگ مردم ایران را تبدیل به میدان خون و شهادت طلبی کردند. تندروهای خودی بزودی همدستانی همچون صدام حسین یافتند و حاصلش فرورفتن در جنگ، به هدر دادن خون هزاران جوان مسلمان. افراط طلب ها جز این نیستند، و هر چه بر زبانشان باشد، هر چقدر بوتوکس بر چین و چروک ها بزنند و کسوت بیارایند همین قدر که نفرت می آفریند و وعده بهشت دروغین می دهند جز دوزخ از آنان نمی ماند. با جملاتی شبیه "من شما را دوست دارم" "من همه شما را دوست دارم" "من نوکر مردم هستم" "ایرانیان بهترین مردم جهان هستند" کینه و نفرت و فریب می سازند و برای هدر دادن منابع، به همراهان و آشنایان و باند خود فرصت غارت می دهند و این ها تنها کسانی نیستند که به طفیل پول نفت یک چند حکمرانی می گیرند و خود را در صدر جهان می بینند.دشمنان تندرو آن ها هم در به هدر دادن موقعیت ها با آنان سهیم اند. تاریخ می گوید ایرانیان که هفتاد سال است حکومتگران "ملت نجیب" خطابشان می کنند، زمانی که سرنوشت و هویت شان به موئی بسته باشد از اصلاح طلبان میانه رو دعوت می کنند. بزرگ ترین دیکتاتورهای ایرانی سرانجام به در خانه فروغی می روند و یا آهن تفته و سرخ حکومت را در کف یکی چون شاپور بختیار و یا مهندس بازرگان رها می کنند. این نقش اصلاح طلبان است که به جز خیر مردم نمی بینند. نظری به بالا ندارند. و قرنی است که ترمیم تمام خرابی های تندروها به عهده اینان بوده است. از زمانی که نسیم آزادی از حوالی مدیترانه به آسیا هم رسید جز همین امثال گاندی و مصدق و خاتمی نبودند که سرزمین هایشان را به سامان رساندند. گروه مقابلش جنگ ساخت، ترور وارد میدان کرد، وعده بهشت داد، مردم را کوتاه مدتی هم فریب داد اما سرانجام طشتش به زیر افتاد و باز مردم به نسلی تازه از اصلاح طلبان و میانه روها متوسل شدند. اینک همان روزگار رسیده است. گره خوردن و فروبسته نمودن صحنه سیاسی و اقتصادی کشور، به مردم نوید می دهد که نزدیک است روزهای اصلاح، روزهای بازگشت اختیار به مردم، روزهائی که هر کارمند ساده ای هوس دیکتاتوری نکند، و ثروت مردم صرف انقیاد همان مردم نشود، هر بی سروپائی خود را در آن مرتبه نبیند که سوار بر سیاره ای مردم را بره وار به دنبال خود بکشاند و این نقش عجب را مدام در جام جهان نمایش به نمایش بگذارند. در این میان خطا می کنند کسانی که ایران را همین نمایش دروغ می بینند و می دانند، ایران این سرزمین فریب و وعده نیست. ایران ما هزاران دانشمند جوان است، هزاران راهساز و مهندس عمران اند، هزاران تولید کننده و اقتصاددان، پزشک و مهندس. همان ها که در سخت ترین شرایط، با ندانم کاری و بی برنامگی دولت و تحریم جهانی دارند کاری می کنند که بی مزد و منت است و گرفتار مخدوم بی عنایت اند. سال هائی است که گرفتار طاعونی شده ایم به اسم پوپولیست دریده که آدمی شرم می کند از هویت خود، به گمانم جا دارد بر همان نکته ای تامل کنیم که خشایار دیهیمی در "شهامت مدنی" نوشت. بر اصل شهروندی خود و حقوقی که حکومت در مقابل ما دارد و حقوقی که ما در مقابل حکومت داریم. من گمان دارم و بر این گمان دلایلی دارم که یک سال و نیم آینده زمان جان گرفتن دوباره پیکره اصلاح طلبی است، این بار تجربه بزرگ دو جنبش را هم در ذهن دارد. جنبش دوم خرداد و جنبش سبز. که هیچ کدامشان نمرده اند. شعله هایشان در جان هر خانواده ایرانی که یکی از نسل جوان دارد فروزان است. این نور ها روزی نه دیر و نه دور، یکدیگر را خواهند یافت و دوباره سرودی چنان در میدان آزادی سر خواهند داد. به گمانم غلط نیست که در برابر هر حرکت اصلاح طلبان و نمادهای امروزی شان به کتابچه زندگی مصدق برگردیم. آیا با آن تطبیق دارد. بزودی یکی از درس های وی را با هم می گشاییم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At May 14, 2012 at 7:18 PM , Anonymous مژگان said...

آقای بهنود من با تعبیر شما از گاندی و ماندلا به عنوان اصلاح طلب مخالفم. به گمان من این دو قصد اصلاح سیستم مستعمره ای یا نژادپرستی رو نداشتند. اونها قصدشون " براندازی" این رژیم ها بدون خونریزی بود. این سیستم های حکومتی مانند سیستم ایران راهی برای اصلاح نه باز می گذارند و نه راهی برای اصلاح دارند. من قصدم نقد اصلاح طلبی نیست بلکه تعبیر شماست از تاریخ.

 
At May 14, 2012 at 8:14 PM , Anonymous Anonymous said...

زمانیکه مصالح و منافع سیاسی ایدئولوژیک بر منافع ملی غلبه می کند، اختلاف باصطلاح روشنفکران چیزی شبیه دعوای قبیله ایی می شود و این اختلاف سیاسی به دشمنی سیاسی تبدیل شده و با جامعۀ مدنی فاصلۀ نجومی پیدا میکند. جامعۀ روشنفکری ما (اسلامی یا مارکسیستی) روزی شیخ فضل الله نوری را به روی فرش و خمینی را به عرش بردند و همچنان در کربلای بیست و هشت مرداد سینه و زنجیر می زنند. جامعۀ ایدئولوژیک توان پروراندن محقق و متفکر را ندارد.

 
At May 15, 2012 at 2:48 AM , Anonymous Fatemeh said...

عالی

 
At May 15, 2012 at 3:15 AM , Anonymous Anonymous said...

با مژگان خانم کاملا مخالفم و حتی تصور می کنم خاطرات ماندلا را نخوانده اند. جناب بهنود به دلیل چند فیلم که از دوران آپارتاید آفریقای جنوبی و رودزیا تهیه کردند و در زمان خود دیدیم و اطلاعات فوق العاده ای درش بود به نظرم کاملا درست نوشته اند. ماندلا اگر انقلابی بود پیشنهاد بانک جهانی را در زندان برای گفتگو رد می کرد. اگر انقلابی بود با دکلرک به تفاهم نمی رسید . اگر انقلابی بود دکلرک را به عنوان معاون خود پیشنهاد نمی کرد . اگر انقلابی بود هرگز این جایگاه را نمی یافت که دارد

 
At May 15, 2012 at 3:18 AM , Anonymous حسین بهمنش said...

والله این فوبیای ضد روشنفکری تا به حال نثار نویسندگان می شد آن هم نه همه شان بلکه هر کس به کام سلطنت طلبان نگردد وگرنه کسی مثلا به نادر پور یا اسماعیل خوئی نگفت چه و چه . اما تعجبم الان این است که این فوبیا گسترش یافته و به هر کس مخالف نظر ما صحبتی می کند رسیده . ظاهرا کاربر قبلی نظرشان به آقای بهنود است و نظرش درباره مصدق و اصلاح طلبان و ظاهرا این نظر را نپسیدنده اند . و حالا با این ظاهر تشریف آورده اند. در حالی که جناب بهنود هیچ کجا ادعای روشنفکری نکرده و تا جائی که می دانیم هیچ جا خودش را جز روزنامه نگار چیزی معرفی نکرده است. حتی وقتی به کتاب هایشان اشاره می شود می گویند من روزنامه نگارم گزارش دادم. خودم سال قبل در برلین همین سئوال و جواب را با ایشان داشتم

 
At May 15, 2012 at 11:05 PM , Anonymous مژگان said...

البته بنده هیچ ادعای تاریخ دانی ندارم اون هم در محضر استاد بهنود. با تعبیر ایشان از شخصیت های تاریخی مخالف بوده و هستم. در مورد هند سیستم حکومت زمان گاندی کاملا متفاوت (و نه اصلاح شده ) سیستم قبلی بود. آقای ماندلا هم در زندگی نامه خودشان از بعضی مسائلی که درش دخیل بودند صحبت نکردند. بنده عرضم اینه که سیستم ایدئولوگ اصلاح پذیر نیست.

 
At May 16, 2012 at 1:10 AM , Anonymous Anonymous said...

من یک فرد عادی جامعه هستم اما همیشه مشتاقانه مطالب شما رامی خوانم و به اطرافم نگاه می کنم و افسوس می خورم در هر صورت با شرایطی که بر کشور حاکم شده نوشته هاس شمابه من امیدواری میدهد .
همیشه تندرست باشید
ارادتمند شما
رضا-کرمان

 
At May 16, 2012 at 3:26 AM , Anonymous آرش said...

حرف شما در مجموع درست است، اما با ملاحظه چند نکته مهم:
1- اصلاح طلبی که به قصد اصلاح یک ساختار کهنه و متصلب وارد آن می شود، اگر شرط و شروط و خط قرمز مشخصی نداشته باشد بعد از مدتی به روزمرگی و توجیه وضع موجود گرفتار شده نهایتا هضم و دفع می شود. امیر عباس هویدا به گفته دوست و دشمن یکی از روشنفکران برجسته ایران بود و شاید در ابتدای کار اندیشه های زیادی برای اصلاح وضع سیاسی-اجتماعی در سر می پروراند. اما با گذر زمان تبدیل به توجیه گر محض اشتباهات سیستم شد.
در مقابل، استعفای دکتر مصدق در تیر 1331 و مذاکرات متعدد اما بی نتیجه رژیم آپارتاید با ماندلا در دهه هشتاد ( که می خواستند او را بدون دادن امتیاز چندانی از زندان آزاد کنند) الگو هایی از ایستادگی یک اصلاح گر حقیقی بر سر اهداف نهایی هستند.
2- شکی نیست که جنبش سبز کماکان در میان مردم زنده است. اما تاریخ نشان داده که حکومت های تمامیت خواه در برابر تهدیدهای "بالقوه" تن به اصلاح نمی دهند و تنها چیزی که می تواند آنها را به عقب نشینی وادارد یک تهدید "بالفعل" یا دست کم "قریب الوقوع" است. تهدید بالفعل داخلی یعنی جنبشی که در خیابان حضور دارد و اقتصادی که در اعتصاب به سر می برد . نوع خارجی آن هم می شود تحریم و خطر حمله نظامی.
در این میان نمونه جالب برمه را داریم که شاید مایه امیدواری برخی از ایرانیان شده باشد. سر انجام نظامیان حاکم بر این کشور در شرایطی که تهدید داخلی ( جنبش مدنی خانم سوچی) در فاز بالقوه به سر می برد و ظاهرا مهار شده بود، در برابر تهدید بالفعل خارجی یعنی تحریم ها تسلیم شده و تن به اصلاحات دموکراتیک دادند. اما تفاوت ظریف مورد برمه با جمهوری اسلامی در این است که تحریم های بین المللی برمه معطوف بود به دموکراسی و حقوق بشر. در حالی که تحریم بین المللی ایران معطوف است به تغییر سیاست هسته ای جمهوری اسلامی. بنابراین نظام این امکان را دارد که تهدید بالفعل خارجی را با معامله ای سیاسی-دیپلماتیک و بدون تغییر دادن ساختار داخلی اش پشت سر بگذارد و کماکان جنبش سبز ( تهدید بالقوه) را نادیده بگیرد.
3- من هم با خانم مژگان موافقم که اگر "اصلاحات" را آن گونه که اصلاح طلبان داخلی تفسیر می کنند ( یعنی رنگ و روغن زدن و آب و جارو کردن ساختار موجود)بفهمیم، آن گاه نتیجه کار ماندلا و گاندی براندازی بوده است، نه اصلاح طلبی. متنها بر اندازی مدنی و غیر خشونت آمیز.

 
At May 17, 2012 at 3:22 PM , Anonymous Anonymous said...

Well, it is easy to be popular and adorable, trade this world for haven! To be a nice dad, lovely husband, enjoying to be or become a legend, be throne of scholars, a legendary reformist!! But look at all these nice delicate reformists(!), none of them even a single one of them established any establishment!! All of them enjoyed a short period of self satisfaction(!!) of doing something and make their mark in the history, none of them endeavour to come out of their comfort zone and shake this lethargic nation to seek its salvation. On the other hand all those revolutionaries mad a difference in their time the last one lasted 33 tears yet, like it or not, good or bad, right or wrong. So after all these years we should not go back to square one. I am the chosen one(!!), live in Europe love smell of SHOLEZARD, nostalgic about Damavand; but my former neighbour who dies in road traffic accident or an earthquake hates me and my contemplation for future of a nation and disgusted with selling them history of a bunch of self centred reformists.
You could call of these, bang out of order, doesn’t matter does it? I believe in Santa Clause, if IRI does not give these burnt out nation a glimpse of hope, eventually Santa Clause will!

 
At May 18, 2012 at 6:28 AM , Anonymous سعد said...

ناز شستتون

 
At May 19, 2012 at 11:45 PM , Anonymous Keyvan said...

Mr. Behnoud
I admire the theme of the article that is apparently about praising the mild-mannered politicians. But as a person who enjoys most of your writings, at times I’ve noticed when you talk about the Pahlavis’ and Mr. Khatami you lose the objectivity and become biased. For instance, you reminded us, whatever advancement made in the country was due to the attempts of the reformist –minded people and a couple of lines further down, you acknowledged during the Reza Shah era there were a lot of infrastructures built by him which I think was contradicting your previous premise.
People like me hold you to a high standard and don’t expect to see a language which is much suited to be seen at Kayhan. You described the departure of the Reza Shah like a dead rat thrown out by the allies and on the other hand made an analogy of the arrival of Ayatollah Khomayni like a grand revolutionary.
I personally think the role of the Pahlavis in defining the political perimeter of Iran was somehow ignored in this article. I have read many times from the political prisoners that they have stated the current situation is incomparable with what they had seen during the Shah’s. The Pahlavis might be viewed as despots but no fair-minded person can question their patriotism which I think was a crucial instrument to allow Mr. Bazargan, Sahabi, Dr Sadeghi and the likes remain mild-minded politicians which is quite contrary to what we are witnessing in today’s Iran.
By the way when I was reading the article I thought Mr. Khatami’s name would be mentioned somewhere, and I didn’t get disappointed.
Keyvan

 
At May 20, 2012 at 6:56 AM , Anonymous bluish said...

هنگامی که دستگاه ایمنی بدن انسان با یک عامل بیگانه روبرو می شود، سلولهای سفید به مقابله می پردازند. این نبرد با عوامل بیگانه باید در هنگام مناسب آغاز و در هنگام مناسب تمام شود تا بدن به تباهی نکشد. همچنین در میان سلولهای سفید، برخی بیگانه خوار هستند که بیشتر عوامل بیگانه را میخورند و نابود میکنند. برخی عوامل بیگانه راههایی برای پنهان شدن از چشم این بیگانه خوارها پیدا کرده اند. نمونه آن میکروبهای روده انسان هستند که همزیستی مسالمت آمیز آنها با انسان به نفع هر دو طرف است. این یکی از رازهای شگفت انگیز خلقت است که تولرانس یا تحمل ایمنی نام دارد.
به نظر می رسد مرز جنگ تمدنها و گفتگوی تمدنها نیز همین تولرانس است. اگر اصلاح طلبان یا روشنفکران یا هر دسته دیگری از افراد تأثیرگزار در سرنوشت یک جامعه بتوانند تولرانس جامعه را در هنگام بحرانها طوری بالا ببرند که در عین رفع بحران از فروپاشی جامعه نیز پیشگیری کنند، آنوقت می شود به ماندن آن تمدن امیدوار بود وگرنه سرنوشت آن تمدن محکوم به تباهی خواهد بود.

 
At May 20, 2012 at 8:41 AM , Blogger انسان سکولار said...

همیشه یک روزی می رسد که هر شاگردی خوشحال از تعبیرش به گافی که فکر می کند استاد داده در برابر استادش قد علم می کند تا اعلام کند که دیگر می خواهد سری در سرها در بیاورد

اما من نه خیال آن دارم و نه می توانم درک کنم که چگونه جناب بهنود می توانند اینقدر عقربهایشان با اپراتوری ملکه همسو و با واقعیتها مغایر باشد

من معتقدم نمی شود گفت جناب بهنود می خواهند با مردمان فرهیخته مملکت خود را ست کنند چون می دانیم آنها هم با ملکه ست هستند

آخر چطور می توان ندیده گرفت که احمد شاه را انگلیسها چنان در فشار گذاشته بودند که وی گفته بود
"اگر من بمانم ایران از دست می رود"

ایران داشت تحت الحمایه ی انگلستان می شد اگر احمدشاه با فراستی مثال زدنی آن مانور جانانه را نداده بود و ناگهان زیر دست انگلیسها را که قرارداد را بر پست او گذاشته بودند تا امضایش کنند خالی نمی کرد و رضا شاه را سید ضیا علم نمی کرد

کله خری که سر سختیش تمام نوکران و مزدوران انگلستان را سر جایش می نشاند و نهایتا اگه هم سر بنیست می شد یک قزاق سر بنیست شده بود

من قویا معتقدم رضا شاه نبود مگر یک مترسک ارزنده که عده ای از رجال وطن دوست با احمد شاه علم کردند و خط دادند تا رو دست بدی به انگلستان بزنند و ایران را از تحت الحمایگی انگلستان نجات دهند (قویا را خالی بستم شاید کمک کند)

وای که اگر این اتفاق نمی افتاد ایران امروزه چیزی بین پاکستان و عربستان بود

هیچ نداشتیم جز حجاب بیشتر تعصب بیشتر و تحجر بیشتر

کدام انگلیسی یک کار مثبت در این کشور انجام داده؟

انگلستان هر چه کرده چه بوده؟

آیت الله درست کرده
مذهب ها درست کرده
آئین جدید آورده
انقلاب درست کرده
و البته نفت استخراج کرده و غلات را به بغما برده و ملیونها نفر را به هلاکت از شدت قحطی انداخته

و البته اگر راه آهن را بعد از جنگ خراب نکردند به واسته ی آمریکائیها بود

راه آهنی که آلمانها ساختند

چنانکه نیروی هوائی ما را ایجاد کردند
نظام درمانی
اداری
آموزشی
صنعتی
ارتش
و هر چه هر چه هر چه پیشرفت و تمدن ما داریم در همان اندک مدت حکومت رضا شاه داریم به لطف آلمانها

و جالب آنکه به دلیل نامعلومی برای من تمام این ترقی بدون یک ریال عایدات نفت انجام شد که درصد کوچکی بود از نفتی که بر طبق قرار از دل زمین میکشیدند و به حسابی واریز میکردند بدون آنکه رضا شاه بتواند از آن یک ریال بردارد

تمام آنچه ما داریم بنا بر گفته ها از درامد حاصل از یک ریال مالیات واصله از قند و شکر بوده و بس

انجاست که انسان می فهمد برای پیشرفت و آبادانی احتیاجی نیست ملتی حتما چاه نفت داشته باشد
مگر مالزی سنگاپور ژاپن ترکیه ووووو چاه نفت دارند؟

اتفاقا چون ندارند به حال خود رها شدند تا رشد کنند

چرا لبنان گرفتار مذهب و حجاب نیست؟
با آنکه کانون ادیان است؟
چرا تونس
چرا مصر
چرا سوریه
چرا ترکیه
چرا عربستان باید کانون وهابیگری باشد و چرا باید کویت و کشوهای عربی چنین گرفتار استبداد دینی و حکومتی باشند؟

ما باید بدانیم برخورد ما با موضوع منابع طبیعیمان باید برخوردی بسیار هوشمندانه تر از انچه مصدق کرد باشد

غرب با موضوع نفت شوخی ندارد

شما اگه بخواهید خرخره کسی را بجوید باید خیلی بیشتر از آن فرد نیرو داشته باشید و نفت ابدا موضوع کوچکی نیست

نه لااقل آنقدر کوچک که شما بیائی آنچه آنها کشف کردند استخراج کردند و تاسیسات آنچنانی زدند را در جا بدزدی و فکر کنی که بی جواب می ماند

وقت آنست که قهرمانانمان را نه بر اساس حسن نیتشان بلکه بر اساس نتیجه ی کارشان بسنجیم

قهرمانانمان کسانی نباشند که با زن و بچه به صحرا می روند و ناموسشان را با سرهاشان به باد می دهند که چه؟

که ببینید چه مظلوم بودیم؟

قهرمانان ما آنها بودند که ایران را از دهان گرگ در آوردند و به اندازه ی یک تاریخ به جلو راندند و مظلومانه به قضاوت غلط کسانی در برابرشان قهرمان می شوند که جز افتضاح چیزی در کارنامه ندارند
(استاد بر من گنده گوئیهای ناشی از خامی را ببخشند بخصوص آنجا که طعنه بر همسوئی با ملکه می زنم)

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home