Tuesday, February 7, 2012

فقط رام کنندگان حیوانات می دانند


کاری از هادی حیدری، از شرق

یکی از گران ترین نرخ های بیمه در همه جای دنیا به رام کنندگان جانداران تعلق می گیرد، همان ها که در سیرک ها دیده می شوند که راحت سر خود در دهان شیر فرو می برند و وحوش به فرمانشان همه کار می کنند. و همین تصویر رامی و آرامی است که ما را می فریبد، و در بیشتر مواقع رام کنندگان را نیز به راه خطا می برد و گمان می برند که وحوش به فرمانند و جز آستانه آنان به جای دیگر سر نمی سایند. این غفلت پرخطری است که گاهی رام کننده را، همانند معمر قذافی، بعد چهل سال، وقتی هشیار می کند که هجده ساله ای ایستاده در کنارش، با چاقوئی در دست و هفت تیری در دست دیگر و راه پائین تنه وی را می جوید.

این طبقه در همه این سال ها ریزه خوار خوان گسترده ایلیاتی و قبیله ای قذافی و مجیزگوی وی بودند که به ظاهر هیچ سمتی نداشت اما کلید خزانه و چاه های نفت دست او بود. آن ها همه سال ها برای قذافی – چنان که برای شاه و صدام و حتی مبارک چهچه زدند – آنان دشمنان قذافی را تکه تکه کردند و به فرمانش، هل هل کنان به خیابان و دشت و صحرا ها ریختند اما وقتی که در ضعفش دیدند با وی چنان کردند که دیدیم. این طبع خرده بورژوائی لمپن هاست که کس به درخشانی لنین، در جزوه ای به همین نام وصفشان نکرد. عقلای ایرانی بنا به سنت گذشتگان و اخلاق ناصری، حتی از قرن نوزدهم از اینان طمع بریده بودند، نه به قربان صدقه هاشان و نه به بدگوئی شان وقعی نمی نهادند، لقمه نانی جلوشان می انداختند و دنبال کاری می فرستادند تا سرشان گرم باشد.

به گفته برادرزاده و رییس دفترش، قوام السلطنه به نزدیکانش که به وی ایراد کرده بودند که چرا باز امثال شاهنده و مکی و دیگرانی را به حزب دموکرات راه داده گفته بود هر خانه ای که می سازید هم سالن پذیرائی لازم دارد هم زیر زمین، هم پشت بام و هم آبریزگاه. این ها هم جز لوازم اند.

و در همه شرق همین است و هیچ سیاست پیشه ای از اینان بی نیاز نیست و نبوده است اما سئوال بر سر میدانی که اینان می یابند و و این که تا کجا فرهنگ و ادبیاتشان بر جامعه حاکم می شود. چقدر بازتولید می شوند.

مصر و لیبی و یمن حکومت های نادان و زورگو داشتند. صدام و قذافی و مبارک و بن صالح، از تمام موجودیت غرب فقط بانک های سویس و حساب های ویژه با ضدبهره را می شناختند و نمی دیدند که رهبران غربی چه پوزخندی به لب دارند وقتی با آن ها گفتگو می کنند و از روی متن های آماده و توصیه شده روانشناسان، گاه تملقشان را می گویند. به خود غره بودند و در آینه می گفتند غربی ها را فحش می دهی و بدترین صفت ها را بارشان می کنی اما چون به تو احتیاج دارند باز تملقت را می گویند و برایت پیام می فرستند و همچنان پول هایت را نگهبان هستند و وسایل آدم کشی به تو می فروشند تا مبادا ساقط شوی.

به جای مردم
این تنها مغالطه حاکمان غافل شرق نبود و نیست. اینان لمپن ها و لات و لوطی ها را هم "مردم" فرض می کردند و قدافی بر این تصور باطل ماند تا روزی که نیش چاقوی آن جوانک راه شلوارشش را یافت. این رهبران فرهیخته و قهرمان هراز گاه برای رضایت این "مردم" به دنیای غرب ناسزا می گفتند و شعاری علیه اسرائیل می دادند تا هلهله تحویل بگیرند. حتی کسانی مانند حافظ اسد که دزد و بدکار مانند صدام و قذافی نبود و فرزند تحصیل کرده اش بشار هم، به این هلهله ها دل بسته داشت و دارند.

اینک و در زمانی که جدال حکومت تهران با غرب بالا گرفته و کار از رجزخوانی گذشته، مردم ایران و دست کم طبقه شهری ایرانی از خود می پرسند کار ما با این طبقه چه می شود. طبقه ای که روزگاری هاشمی رفسنجانی اصلاح طلبان را از آن ها می ترساند و انگار فرضش بر این بود که چون کسوت روحانی بر تن دارد، چون نزدیک ترین نزدیکان امام بوده است و چون همیشه درریاست مجلس و دولت اینان را مراعات کرد و خوراند، همواره کفن پوش ها با وی هستند.

هاشمی برای اصلاح طلبان در استانه مجلس ششم پیام فرستاد "اگر از هر مسجد صد نفر کفن پوش به خیابان بریزند چه نیروئی برای پایداری دارید؟". اشاره اش به همان حزب الهی ها بود که امروز بدترین صفت ها را نثار همان هاشمی می کنند که کس به اندازه وی تحسین و تجلیل نشد در جمهوری اسلامی. امروز هم همان ها که به اشاراتی به در خانه سردار می ریزند و تا پریروز متر "بصیرت شناسی" در دست وی بود و دیوارهای خانه اش را به دشنام می آلایند؛ و وقتی پا افتد حد نگاه نمی دارند در بالارفتن از دیوار سفارت. همان ها که تا به حال سه رییس جمهور را با ناسزا بدرقه کرده اند، یک نایب امام را و سه رییس مجلس را. همان ها که همیشه آماده اند که به فرمان سرببرند، به فرمان بریدگی خود می نازند و ترمز بریده اند. مردم حق دارند بپرسند اینان با ایران چه خواهند کرد.

سئوال این است که در مجادله ای که حکومت ایران با غرب دارد و به نقطه سخت تر خود رسیده است، امثال سعید تاجیک و "حدادیان" که خود می گوید "ما آخه لاتیم" و آماده تا عورت رییس دولت مورد تائید رهبری را ببرد و به مقام منتخب یا منصوب، آشکارا وعده ترور می دهد، در روز روز با مردم چه خواهند کرد، با آنان که نه محافظ دارند و نه حفاظ امنیتی چه خواهد کرد. همان که دیدیم سعید تاجیک با فرزند هاشمی کرد. و کس به او نگفت شرم کن.

مردم می بینند که اینان در این سختی ها فرصت یافته اند تا سینه به تنور بچسبانند و خود را دولتخواه و ولایت شعار نشان دهند و همگان را زیر نظر بگیرند و اگر شد به کهریزک ببرند. هر جا مردم نگران نظر می کنند اینان را بالا سر خود می بینند. در هیات رییس جمهور، به عنوان وزیر، در کسوت نماینده مجلس، در قامت میلیاردر اختلاسگر یا قاضی مقتدر و دادستان عزیز کرده، همه جا صدای اینان می آید و ادبیاتشان بر زبان ها می چرخد. مردم حق دارند بترسند و از همین روست که روز به روز جوانان و طبقه متوسط از حکومت بیشتر جدا می شوند.

هراسان شدگان اگر نوجوانی در خانه دارند از خود می پرسند تکلیف فرزندان ما با این لمپن ها چه می شود. اگر غرب برنده شود یا حکومت ایران؟

آقا مرتضی که در میهن پرستی اش تردید نیست، و خود می گوید" خارجی اگر حمله کند، مثل جنگ با عراق که نوجوان بودم و رفتم، باز اسلحه می بندم و پشت سر ولایت می جنگم"، حتی وقتی قانع می شود که این جنگ به سود آقا پایان می گیرد، باز این نگرانی با اوست که "ما با این لات و لوط ها چه باید بکنیم. اینا با ما چه می کنند، بچه های ما با اینان چه کنند".
روزگاری قوام آن مرد بزرگ سیاست به دکتر مصدق و هم به شاه سابق نوشت "ریخته اند و خانه ام را در شکسته اند، نگذارید این رسم شود، که اگر شد کسی ایمن نخواهد ماند. به اعلیحضرت هم بفرمائید اگر این رسم شد کاخ شما هم سالم نمی ماند". به عبرتی که بلندپایگان همین سی سال از گذر دوران گرفته اند تامل کنید. کم درسی نیست، تا دیر نشده است. با مردم فرهیخته ای که امروز به زندانشان کرده اید و لمپن ها را به نگهبانی آنان گماشته اید محکم تر پیمان می توان بست، به قولشان بیشتر اعتماد می توان کرد. مگر نشنیدید احمدی نژاد وقتی رفقا را دید شعار دهان با تلخند گفت "آقای رییس نوبت شما هم می شود".

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 7, 2012 at 8:27 PM , Anonymous Anonymous said...

رام کردن این مار در آستین پرورده کار حضرت فیل و نرخ بیمه اش واویلاست .اینهم نوعی هاراکی ری ست .

 
At February 7, 2012 at 8:45 PM , Anonymous Anonymous said...

بر مثال همیشه عالیست استاد
اما اگر جسارت نباشد به گمانم مقایسه کفن پوشان و همینطور مورد اشاره قوام-که ما آن دسته از رعیت و عوام را خوب می شناسیم- با رهبران غربی آنقدر ها هم قیاس مناسبی نمی نماید

 
At February 8, 2012 at 12:00 AM , Blogger parsinameh said...

جناب بهنود عزیز سوال کنونی در ذهن تک تک ایرانیان این است که این حکومت از چه مرحله ای عبور کرده و در کجای منحنی بروز/صقوط است وگرنه ولایتی که با خون و اعدام به ؛ثبات؛ رسیده است را چه به اندرز شنوی.
در مورد لمپن ها هم نگران نباشید فرزندانشان در حال درس خواندن و علم آموزی هستند...
با تشکر فراوان
ارادتمند
پارسینامه

 
At February 8, 2012 at 4:01 AM , Anonymous مازیار ن said...

ما مدتی که غیبت می کنیم در کامنت دانی جناب بهنود چهره های جدید و حرف های جدید می شنویم و این یکی برای من که چهل و هشت سال دارم و دارم پیر می شوم غنیمت است . جای دیگر نمی شناسم که این طوری بی تعارف و در اثر بی ریائی صاحب خانه نظر دوستان را بدانیم . بالاتر از من سه کامنت هست نفر دوم از استاد گله کرده اند که چرا لمپن ها را با سران کشورهای غربی مقایسه می کنند. چنین نیست آقای بهنود لمپن های ایران را با لمپن های غربی در یک مفهوم قرار داده اند وگرنه لمپن با سران همین ایران هم قابل مقایسه نیستند. اما اگر دوستممان مقصودشان این است که غرب لمپن ندارد واویلا همین پارسال بود در لندن دیدیم چه کردند. نه عزیزم دارد. جناب آقای گالووی نماینده سابق مجلس انگلیس که در پرس تی وی می دیدمشان حتما لمپن هستند شک نکنید.
اما دوست عزیز سومی که برای سایت خود هم تبلیغ فرموده اند نوشته اند حکومت فعلی نیاز به اندرز ندارد. خب نفرمودند کسی مانند آقای بهنود که سلاحی جز قلم ندارند چه کنند، ساکت شوند به فرموده یا این که اسلحه به دست بگیرند و مانند لمپن ها شوند خدای ناکرده بعد هم یادآوری کرده اند که فرزندانشان درس می خوانند و علم می آموزند. خب ناراحتی مان چیست که آن ها شبیه به پدر نمی شوند. نکند طرفدار اصله و نژاد هستید و تصور می کنید کسی که گهرش بد است باید همین بماند و به قول شاعر کم عقل اگر به باغ بهشت هم نشانده شود بر نمی دهد. نه این طور نیست عزیزم تازه معلوم نیست پدر و پدر بزرگ بنده و جنابعالی هم در مقطعی از تاریخ چنین نقشی را ایفا نکرده باشند. اما برگردم به متن . جناب بهنود دستتان درد نکند همین انگولکی که می کنید همین گاه گاه که می نویسید برایمان مانند جشمه آب زلال است برای تشنگان . ارادتمند

 
At February 8, 2012 at 4:02 AM , Anonymous Anonymous said...

ما که هواداریم هر جا بروی دیدبان یا هر جا
محمودی

 
At February 8, 2012 at 9:37 AM , Anonymous ارش said...

هفته ای یک دانه از این ها هم بنویسید ما را بس است . در هامبورک ازتان پرسیدم کم کار شده اید گفتید من شصت و پنج ساله ام دیگر. و دیدید که سروصدای همه در آمد که نه خیر نیستید. مردم می گویند شما موقع بازنشستگی تان نیست
بنویسید و این نوشتن شما منتی است بر سر ما.
ارش هامبورک

 
At February 8, 2012 at 9:37 AM , Anonymous Anonymous said...

چه خوب

 
At February 8, 2012 at 10:34 AM , Anonymous ALI said...

یاد این شعر فردوسی افتادم:
ز دهقان و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود

واقعأ حال و روز دولتمردای ماست

 
At February 8, 2012 at 3:48 PM , Anonymous Anonymous said...

‫یکی از بهترین تحلیل هایی که در مورد حاکمان نظام راحل ! خوانده ایم، با این فرق که حیوانات رذالت آدمیان را ندارند....

 
At February 9, 2012 at 3:51 PM , Anonymous علی said...

چطور است که وقتی حتی انتقاد هم می کنی ادم را نومید نمی کنی . نمی دانم چیست در قلمت که امیدواری می بخشد ممنون

علی از کرج

 
At February 9, 2012 at 7:29 PM , Anonymous Anonymous said...

سحری است در نوشتارت بهنود جان

 
At February 11, 2012 at 3:38 AM , Anonymous خسته said...

آقای بهنود، من در خصوص مطلب شما هیچ حرفی ندارم....فقط میخواهم این را بگویم: دیشب از سر کنجکاوی و تفنن، رفته بودم به صفحه ی فیسبوک ترانه سرایی که ترانه هایش را از قدیم دوست میداشتم...جای شما و اصحاب این ستون خالی، بساطی بود!...شاید بشود گفت به شیوه ی سالکان قدیم، در دو ساعت، منازل السائرین طی کردم: از حیرت زدم به خنده، از خنده آمدم به تاسف و از ترحم به خشم شدم و عاقبت، گیج و مبهوت و نومید و "خسته"، بیرون آمدم...اغراق نکنم، قدری هم حال تهوع داشتم...چطور کن است تا این اندازه خودشیفتگی و مداحانی این قدر خودباخته و مرعوب؟...بهرحال همانجا یادی از شما کردم و این ستون که چند سالی است دارد راه خودش را میرود بدون کمترین انحراف یا تغییر و سستی...خلاصه دم شما و همه ی کسانی که اینجا مینویسند گرم و امیدوارم روز به روز، بیش از پیش بتوانیم یکدیگر را تحمل کنیم و بفهمیم...در ضمن، بازدید از صفحه ی "بانی ترانه ی نوین" را به همگان توصیه میکنم!؛

پاینده

 
At February 11, 2012 at 6:08 AM , Anonymous Anonymous said...

این بار یک طرف شاه و یک طرف مصدق نیست . هر دو طرف جانی و خونخوارند . بگذار سعید حدادیان ببرد آلت احمدی نژاد را .روزی هم یاران محمود عورت رهبر را بر باد خواهند داد آنگونه که جوان هجده ساله لیبیایی عورت قذافی را

 
At February 11, 2012 at 11:49 AM , Anonymous Anonymous said...

عالی بود. اما شاید بتوان به این امید بست که بلکه از این تهدیدها چون فرصت استفاده کنیم.

 
At February 12, 2012 at 12:51 AM , Anonymous پیاله‌چی said...

:با عرض احترام و ارادت بی‌پایان

!این تازه اول حمزه ها است

...نوش

 
At February 14, 2012 at 4:53 AM , Anonymous Anonymous said...

لمپن های ایران مرا به یاد پیت بول میاندازند که سگیست بس خطرناک. این سگ برای دزدان از پلیس ترسناک تر است ولی اگر اربابش غفلت کند, همین سگ قلاده به گردن حرف شنو و با بصیرت فرزنداربابش را تکه تکه میکند

 
At February 15, 2012 at 7:26 AM , Anonymous Anonymous said...

مردم که نباید خشونت کنند ، جنگ هم که البته همهاش ضرر است .
پس تکلیف چیست،؟
اگر اینها چوب در آستین دنیا کنند خوب حمله میکنند. مسلم است..
کسی باید جلوی اینها بایستد
وگرنه قضیه ان میشود که

وقتی در زندان تجاوز میکنند، باید بگیم ببخشید پشتم به شماست.

 
At February 16, 2012 at 10:29 AM , Blogger انسان سکولار said...

استاد مفتخرم خود را شاگرد شما بدانم و این نوشتار را به منزله ی پس دادن درس بپذیرید

-------------------------
و قرعه به نام 22 بهمن افتاد


پیام آیت الله خمینی برای شاه 1/4

مرد از رجال دربار بود که در حرم امام اول شیعیان روبروی ضریح نشسته بود و منتظر بود تا اذان مغرب گفته شود تا نماز بخواند

او داشت به قراری که با روحانی جوانی گذاشته بود برای اینکه فردا صبح زود برای ملاقات با آیت الله خمینی به حرم بیاید فکر می کرد
ساعاتی پیش روحانی جوانی که او را شناخته بود به او نزدیک شده بود و تقاضا کرده بود که فردا صبح زود بیاید حرم چرا که آقای خمینی کار مهمی با او دارد و حال با خود می اندیشید که خمینی با او چکار دارد

خمینی سالها بود که به عراق تبعید شده بود و همه کاملا وی را از خاطر برده بودند

مرد به تنها چیزی که فکر نمی کرد آن بود که خمینی از او تقاضا کند که وساطت وی را به شاه بکند تا او بتواند به ایران برگردد

تقاضائی که مرد وقتی به تهران برگشت فراموش کرد و بقدری مانند شاه به اقتدار حکومت شاهنشاهی ایمان داشت که دیگر از نظر او خمینی هیچ تهدیدی محسوب نمی شد

آنهم برای حکومتی که چندی پیش رئیس جمهور ایالات متحده کارتر, ایران تحت حکمرانی شاهنشاه با تدبیرش را چون جزیره ی ثبات در دل خاورمیانه ی پر آشوب معرفی کرده یود
در یک میهمانی شام و در حالی که گیلاس شرابش را به افتخار شاه بلند کرده بود
و بعدها بارها و بارها مرد با خود اندیشید که سرنوشت ایران چگونه تغییر می کرد اگر این پیام را به شاه می رساند و خمینی با دادن تعهد مبنی بر عدم انجام کار سیاسی به ایران بر می گشت


2/4 سرنگونی مصدق

در اوایل سلطنت محمدرضا شاه که بعد از تبعید پدرش رضا شاه کبیر صورت گرفته بود ایران در نوعی هرج و مرج ناشی از باز بودن فضای سیاسی گرفتار بود که دامنه ی آن به مجلس هم رسیده بود

نمایندگان هر روز یک ایرادی از نخست وزیر شاه جوان می گرفتند و مدام اعتراض پشت اعتراض و شاه جوان هم عملا یک سنبل بیش نبود

سنبلی که البته به دلیل آنکه بتازگی آزبایجان را از چنگ روسیه بدر آورده بود از محبوبیت زیادی برخوردار بود

یکی از این نمایندگان نق نقو و همیشه معترض محمد مصدق بود

کسی که یک روز نخست وزیر وقت در جواب یکی از اعتراضاتش گفت

چرا خودت نمی آئی و نخست وزیر شوی تا ببینیم که مثل پیر زنها جز نق نق کردن کاری بلد نیستی و یا خودت عرضه داری کاری انجام بدی

دیگه راهی برای مصدق نماند جز اینکه بگوید من حاضرم و این چنین شد که یکی از بازیهای ما ایرانیها صورت گرفت

بازی اینکه همه چیز را خراب می کنم تا ثابت کنم حق با من بود و مظلوم واقع شده ام.

مصدق شد نخست وزیر و کلی داستان که در تاریخ ثبت است

ماجرائی که به ملی شدن صنعت نفت منجر شد و در اصل نوعی خودکشی سیاسی بود

در واقع ایران با ملی کردن صنعت نفت تبدیل شد به یک سارق دولتی که پشت پا زد به تمام قواعد بین المللی و دشمنی ابدی انگلستان را برای خود خرید.

مصدق بقدری در نرسیدن به یک توافق منصفانه با انگلستان پافشاری کرد که چاره ای برای انگلستان باقی نماند که در ایران با آمریکا شریک شده و با کوتائی مصدق را از سر راه بردارد.

اما انگلستان کشوری نبود که به این راحتی ایران را با کسی شریک شود.
چرا که ایران ساخته و دست پرورده ی خود کشور انگلستان بود و برای انگلیسیها گردنکشی ایرانیها غیر قابل تحمل بود.

 
At February 16, 2012 at 10:34 AM , Blogger انسان سکولار said...

4/4 خانه ی در نوفل لوشاتو

شهادت مصطفی خمینی نتونست ذهنها را هوشیار کند و رفت و آمدها به نجف آغاز شده بود و پیامها از نجف می رسید اما نجف جای مناسبی برای تاثیر گذاری در عرصه ی بین المللی نبود.
شاه سرطان داشت و این موضوع را فقط شاه می دانست و دکتر فرانسویش و سازمانهای اطلاعاتی غرب

این موضوع مسئله ی مهمی بود
بدون شک اگر مقامات کشوری و نظامی می دانستند که شاه بشدت بیمارست می توانستند پریشانی و عدم قدرت تصمیم گیری او را درک کنند اما متاسفانه شاه این موضوع را از دیگران پنهان کرده بود.
اما این مسئله و تمام دلایل بیشماری که برای انقلاب ایران بیان می شود در مقابل این واقعیت که غرب چند سال است که تصمیم گرفته ایران را در مسیر نابودی و شکست قرار دهد بی اهمیت است.
نفت 140 دلار و قدرت سیاسی شاه در اوپک و اراده ی شاه برای تبدیل ایران به یک قدرت اقتصادی چیزی نبود که در اقتصاد بحرانی غرب در آنروزها سیاست مداران را نگران و مترصد اتخاذ تدبیری نکند.

اگر در خاورمیانه ثبات برقرار می شد و ایران پیشرفت می کرد عراق و کویت و عربستان هم به تبعیت ایران کشورهای قدرتمند و پیشرفته ای میشدند و آنوقت چه تضمینی برای تداوم صدور خون حیاتی اقتصاد غرب یعنی نفت به صورت سابق وجود می داشت؟
متاسفانه ما نمی خواهیم قبول کنیم که تا چه اندازه تحت نفوذ گروهی از سرمایه داری جهانی هستیم.
فکر می کنیم نهضت مشروطه و یا انقلاب ایران و حتی جنیش سبز یک کار خود جوش و مردمی بوده است.
اما متاسفانه هنوز کسانی که در سال 57 با لجبازی و خیره سری خود ایران را در مسیر نابودی قرار دادند هنوز هم لجبازی می کنند و نمی خواهند بپذیرند ایران چگونه بدست آنها بازیچه شد.


دیدیم که چگونه بعد از انقلاب ایران و با برنامه ی اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکائی ثروت ایران را تاراج کردند و ایران و عراق را بجان هم انداختند و کار را بجائی رساندند که نفت به هفت دلار در هر بشکه رسید.
بطوری که دیگر استخراجش مقرون به صرفه نبود.


و اکنون باز دوباره همان داستان را داریم در انقلابهای موسوم به بهار عربی می بینیم.


آری سفرای آمریکا و انگلیس به شاه توصیه کردند که به عراق بگوید خمینی را در تنگنا قرار دهند و از آنطرف مامورین سیا در خانه ای در حومه ی پاریس در نوفل لوشاتو منتظر ورود میهمانش بودند.

میهمانی که قرار بود در خانه ی مجاور محل شنود آنها مستقر گردد.

آری آیت الله خمینی با پروازی به پاریس منتقل شد تا در کانون توجه جهانیان و خبرنگاران قرار گیرد و به وقتش با یک پرواز چارتر به همراه قطب زاده به ایران آمد.
قطب زاده ای که بعدها دستور گرفت که آیت الله خمینی را با بمب گذاری از سر راه بردارد و جانش را بر سر این تصمیم گذاشت.
چرا که خمینی با برنامه ی ولایت فقیه خود و نجات ایران از تجزیه بخشی از برنامه های شومی را که غرب برای ایران داشت ناکام کرد.

نمایش کاملا آماده ی صحنه ی پایانی خود بود و آن نیز با توصیه ی ژنرال آمریکائی به افسران ارتش شاه تکمیل می گردید.
توصیه به اینکه خودتان را کنار بکشید و اعلام بی طرفی کنید .
و قرعه به نام 22 بهمن افتاد روزی که افسران ارتش شاهنشاهی بعد از عمری خوردن و نشانهای جورواجور گرفتن از اطاعت نخست وزیر سرباز زدند و طبق توصیه ی ژنرال هایزر آمریکائی اعلام بی طرفی کردند.

بختیار فرار کرد و در رادیو تهران این پیام پخش شد


اینجا تهران است صدای راستین ملت ایران , صدای انقلاب

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home