مجله ی تماشا را هم، روزنامه ای موتور سوار، چهارشنبه ها می انداخت توی درگاهی و گاز میداد و میرفت...من که نوجوان بودم، فقط قسمت "برنامه های تلویزیون" ش را میخواندم که پیشاپیش ماجرای هفته ی بعد "مرد شش میلیون دلاری" و "خانه ی کوچک" را بدانم...دو سه سال بعد از انقلاب، به دنبال چیزی در زیرزمین میگشتم که به تپه ای "تماشا" برخوردم...همه را اوردم بیرون و همه شب میخواندم...حالا دیگر هم بزرگتر شده بودم و هم "درک انقلابی" داشتم!...و میدیدم تماشا حتی برای روزگار انقلاب هم چیزی کم ندارد...در کنار اخبار موسیقی راک و پاپ جهان، معرفی آلبوم پینک فلوید، بخش های ارزنده ی سینمایی، و مقالات سیاسی ...شب های "تماشا"ی حسرت بار خاطره...ههمچنین اولین رادیویی که با اولین کامپیوترم از اینترنت شنیدم رادیو آزادی بود...با فایل های نیم ساعته ای که بی اغراق، تمامش شنیدنی بود....نه این دوام کرد و نه آن...ولی یاد گرگین به خیر
اگر مانند ماه گذشته این کامنت هم مشمول حذف نشود اجازه می خواهم بپرسم چرا هر وقت کسی می میرد دوستان ما به جای معرفی متوفا دست به کار خاطره تکانی از خود با او می شوند. راستی این چه بیماری است. نگاه کنید در هیچ جای جهان این کار معمول نیست در همین ماجرای تلخ مرگ ایرج گرگین هر چند نوشته که خواندم شرح خاطرات و عکس های دست به گردن با متوفا بود به جز جناب بهنود . نگاه کنید در همین مقاله که نشان دهنده اشراف کامل نویسنده به احوال گرگین است، یک کلمه از خود نیست. مقایسه کنید با مقاله [...] در [...] و [...] [...]
آخ که چه خوب یادم هست، زمانی که شما برنامه تیتر اول را اجرا می کردی و مدیرش ایرج گرگین بود و یادم هست که می خواستی جایزه دهخدا درست کنی رادیوتلویزون مجسمه اش را به جائی سفارش داده بود که من آن جا کار می کردم روزی با همین آقای گرگین آمدید به بازدید و خرید . آقای بهنود باز هم از آن روزهای خوب بنویسید. شاید ما در میان قصه های شما متوجه شویم چرا چنین بلائی بر سر خود آوردیم
کاشکی کتابی منتشر شود از مجموع سوکنامه هائی که نوشته اید. چندتائی را دارم و تعداد بیشتری هم هست که یادم هست مثل آن که برای شاه و مظفر بقائی نوشته بودید
ايرج گرگين در "حرف آخر" امروز قطعه اي از گلستان سعدي را اجرا مي كند. "يك شب تامل ايام گذشته مي كردم و بر عمر تلف كرده تاسف مي خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب ديده مي سفتم..."
خوشا به حالش که شما بیوگرافی و یادوارهاش را اینگونه احترام برانگیز و تحسین آمیز نوشته ید حتما مرد بزرگی بودهاند با خدمات شایان به این کشور و ملت، الگویی برای ما دست شما هم درد نکند عالی بود برزو
آقای بهنود دلم تنگ شده برای مقالاتتون. شما مگر نگفتید از در برانندتان از پنجره از دیوار از پشت دیوار از سوراخ کلید می آیید؟ مگر نگفتید انسان با کلمه آغاز می شود؟ مگر نگفتید این سرنوشت شماست؟ پس باشید چراغ راهمان باشید تحلیل روزنامه در دیدبان زیاد مهم نیست. ما به حرفهای خودتان محتاجیم. اکنون شاید بیشتر از همیشه. کمک کنید تا بتوانیم آینده را زیبا رقم بزنیم ما جوانان. بیشتر باشید.. بیادتان است؟ مرغی از شاخه پرید سگ زردی خندید؟ به یاقوت قسم و به راشل دوباره پادکست بگذارید و بیشتر بنویسید
Even by your standards, this is one of the most deceptive and dishonest articles you have penned! It is fascinating to read a committed revolutionary like you now refer to the years that you and your fellow travelers so vehemently trashed in 1357 as “happy years”! Only a master con artist like you could pen such an article where an active participant in the destructive revolution of 1979 could narrate the past as a mere “spectator”! Do you take all your readers for fools? Do you think all your readers suffer from historical amnesia and do not recall YOUR revolting role on the eve of the revolution, and particularly your vile editorship of your vile little magazine, the “Tehran Mossavar”?! How convenient of you to write such dishonest phrases like “the violent revolution came….”. Are you serious? You and your leftist intellectualoids “brought” the revolution to Iran when you betrayed the very system that blew winds into your wings! How intellectually satisfying it must be for you now to shed crocodile tears for Neekkhah and Jafarian and blame their murder on Khalkhali and baseless “rumors” when indeed you were one of their main accusers who helped seal their faiths! And perhaps your most nauseating acrobatics is to now politely refer to the man that you used to call in your little vile magazine -consistently and prominently and singularly- as “Aan Saffok” as “Padeshah”! Have you ever had the dignity and the courage to apologize to the Iranian nation for your despicable use of the term “Saffok” to slander the Shah of Iran, whom you used to lionize in the “Happy Years”?! It is truly fitting that you should write such a glowing obituary for your comrade, Iraj Gorgin. Leftists and revolutionaries (ex or not) always look after their fellow travelers. At least Gorgin had the dignity to pay some half-hearted tributes to his former “masters”. But, not you! You are still that slimy and vile editor of that vile little magazine, “Tehran Mossavar” who continues to peddle his dishonest words to his sympathetic readers. Just remember that there are still those of us who “remember”…
دوستی نوشته که در هیچ جای دیگر جهان معمول نیست که وقتی کسی مرد مانند ایرانیان در باره اش بنویسند اول اینکه گیرم هیچ جای دنیا رسم نباشد مگر ماباید یکسره مقلد دیگران باشیم و هر کاری انها کردند بکنیم و رسوم خوب خود را فراموش کنیم دوم, با چه استنادی می گویید در دنیا رسم نیست وقتی چرچیل مرد روزنامه تایم یک ویزه نامه قطور برای وی اختصاص داده بود و برای مشاهیر دیگر دنیا نیز مرگشان بهانه ای برای سخن گفتن از آنان می شود
ای که روشنفکر دادی خود لقب….از برای سرنوشت مردمان بی تاب و تب راههای بی سرانجامت رها باید نمود….کارزار بی بدیل دیگری باید گشود تا به کی با آکسیونهای خیابان دل خوشی….یا به نخهای نمایان ره تحریمها فرصت کشی شیشه عمر رژیم هر چند وقت عریان بود….تو نداستی مگر در انتخابات آن بود با نوای بی نوای نام تحریم هر دفعه….تو ندانسته رهاندی مجرمان از مهلکه اینچنین آب زلال گنداب شد با یک سکون….فرصت اینبار اندک است بس کن جنون بهترین ره از پی تمرین آزادی رای….نیست رویا جای هر کوشش و سعی انتخاب پیش رو را میتوان رفراندوم آزاد کرد….همت و عزم دوباره با شهیدان یاد کرد این نمایش را برای این رژیم کابوس کرد….جملگی غارتگران رسوا و بی ناموس کرد گر شده این بار هم راه خطا سرمشق ما….چیست بر آیندگان جز لعن و نفرین حق ما
نظرات
مجله ی تماشا را هم، روزنامه ای موتور سوار، چهارشنبه ها می انداخت توی درگاهی و گاز میداد و میرفت...من که نوجوان بودم، فقط قسمت "برنامه های تلویزیون" ش را میخواندم که پیشاپیش ماجرای هفته ی بعد "مرد شش میلیون دلاری" و "خانه ی کوچک" را بدانم...دو سه سال بعد از انقلاب، به دنبال چیزی در زیرزمین میگشتم که به تپه ای "تماشا" برخوردم...همه را اوردم بیرون و همه شب میخواندم...حالا دیگر هم بزرگتر شده بودم و هم "درک انقلابی" داشتم!...و میدیدم تماشا حتی برای روزگار انقلاب هم چیزی کم ندارد...در کنار اخبار موسیقی راک و پاپ جهان، معرفی آلبوم پینک فلوید، بخش های ارزنده ی سینمایی، و مقالات سیاسی ...شب های "تماشا"ی حسرت بار خاطره...ههمچنین اولین رادیویی که با اولین کامپیوترم از اینترنت شنیدم رادیو آزادی بود...با فایل های نیم ساعته ای که بی اغراق، تمامش شنیدنی بود....نه این دوام کرد و نه آن...ولی یاد گرگین به خیر
چشم انتظار بودم. با تشکر. - رها
اگر مانند ماه گذشته این کامنت هم مشمول حذف نشود اجازه می خواهم بپرسم چرا هر وقت کسی می میرد دوستان ما به جای معرفی متوفا دست به کار خاطره تکانی از خود با او می شوند. راستی این چه بیماری است. نگاه کنید در هیچ جای جهان این کار معمول نیست
در همین ماجرای تلخ مرگ ایرج گرگین هر چند نوشته که خواندم شرح خاطرات و عکس های دست به گردن با متوفا بود
به جز جناب بهنود . نگاه کنید در همین مقاله که نشان دهنده اشراف کامل نویسنده به احوال گرگین است، یک کلمه از خود نیست. مقایسه کنید با مقاله [...] در [...] و [...] [...]
آخ که چه خوب یادم هست، زمانی که شما برنامه تیتر اول را اجرا می کردی و مدیرش ایرج گرگین بود و یادم هست که می خواستی جایزه دهخدا درست کنی رادیوتلویزون مجسمه اش را به جائی سفارش داده بود که من آن جا کار می کردم
روزی با همین آقای گرگین آمدید به بازدید و خرید . آقای بهنود باز هم از آن روزهای خوب بنویسید. شاید ما در میان قصه های شما متوجه شویم چرا چنین بلائی بر سر خود آوردیم
کاشکی کتابی منتشر شود از مجموع سوکنامه هائی که نوشته اید. چندتائی را دارم و تعداد بیشتری هم هست که یادم هست مثل آن که برای شاه و مظفر بقائی نوشته بودید
ايرج گرگين در "حرف آخر" امروز قطعه اي از گلستان سعدي را اجرا مي كند. "يك شب تامل ايام گذشته مي كردم و بر عمر تلف كرده تاسف مي خوردم و سنگ سراچه دل به الماس آب ديده مي سفتم..."
Start at 43:50
http://www.radiofarda.com/content/article/1132899.html
یاد گرگین به خیر
خوشا به حالش که شما بیوگرافی و یادوارهاش را اینگونه احترام برانگیز و تحسین آمیز نوشته ید
حتما مرد بزرگی بودهاند با خدمات شایان به این کشور و ملت، الگویی برای ما
دست شما هم درد نکند عالی بود
برزو
آقای بهنود دلم تنگ شده برای مقالاتتون. شما مگر نگفتید از در برانندتان از پنجره از دیوار از پشت دیوار از سوراخ کلید می آیید؟ مگر نگفتید انسان با کلمه آغاز می شود؟ مگر نگفتید این سرنوشت شماست؟ پس باشید چراغ راهمان باشید تحلیل روزنامه در دیدبان زیاد مهم نیست. ما به حرفهای خودتان محتاجیم. اکنون شاید بیشتر از همیشه. کمک کنید تا بتوانیم آینده را زیبا رقم بزنیم ما جوانان. بیشتر باشید.. بیادتان است؟ مرغی از شاخه پرید سگ زردی خندید؟ به یاقوت قسم و به راشل دوباره پادکست بگذارید و بیشتر بنویسید
Mr. Behnoud:
Even by your standards, this is one of the most deceptive and dishonest articles you have penned! It is fascinating to read a committed revolutionary like you now refer to the years that you and your fellow travelers so vehemently trashed in 1357 as “happy years”! Only a master con artist like you could pen such an article where an active participant in the destructive revolution of 1979 could narrate the past as a mere “spectator”! Do you take all your readers for fools? Do you think all your readers suffer from historical amnesia and do not recall YOUR revolting role on the eve of the revolution, and particularly your vile editorship of your vile little magazine, the “Tehran Mossavar”?! How convenient of you to write such dishonest phrases like “the violent revolution came….”. Are you serious? You and your leftist intellectualoids “brought” the revolution to Iran when you betrayed the very system that blew winds into your wings! How intellectually satisfying it must be for you now to shed crocodile tears for Neekkhah and Jafarian and blame their murder on Khalkhali and baseless “rumors” when indeed you were one of their main accusers who helped seal their faiths! And perhaps your most nauseating acrobatics is to now politely refer to the man that you used to call in your little vile magazine -consistently and prominently and singularly- as “Aan Saffok” as “Padeshah”! Have you ever had the dignity and the courage to apologize to the Iranian nation for your despicable use of the term “Saffok” to slander the Shah of Iran, whom you used to lionize in the “Happy Years”?!
It is truly fitting that you should write such a glowing obituary for your comrade, Iraj Gorgin. Leftists and revolutionaries (ex or not) always look after their fellow travelers. At least Gorgin had the dignity to pay some half-hearted tributes to his former “masters”. But, not you! You are still that slimy and vile editor of that vile little magazine, “Tehran Mossavar” who continues to peddle his dishonest words to his sympathetic readers. Just remember that there are still those of us who “remember”…
Azad
یه چیزی بنویسید آقای بهنود مردیم از بی مقاله گی!. توروخدا زودبه زودتر بنویسید
استاد بهنود
با سلام
ما و امام کاغذی هر دو منتظر نوشته ای زیبا از شما هستیم
خوب باشید
دوستی نوشته که در هیچ جای دیگر جهان معمول نیست که وقتی کسی مرد مانند ایرانیان در باره اش بنویسند اول اینکه گیرم هیچ جای دنیا رسم نباشد مگر ماباید یکسره مقلد دیگران باشیم و هر کاری انها کردند بکنیم و رسوم خوب خود را فراموش کنیم دوم, با چه استنادی می گویید در دنیا رسم نیست وقتی چرچیل مرد روزنامه تایم یک ویزه نامه قطور برای وی اختصاص داده بود و برای مشاهیر دیگر دنیا نیز مرگشان بهانه ای برای سخن گفتن از آنان می شود
ای که روشنفکر دادی خود لقب….از برای سرنوشت مردمان بی تاب و تب
راههای بی سرانجامت رها باید نمود….کارزار بی بدیل دیگری باید گشود
تا به کی با آکسیونهای خیابان دل خوشی….یا به نخهای نمایان ره تحریمها فرصت کشی
شیشه عمر رژیم هر چند وقت عریان بود….تو نداستی مگر در انتخابات آن بود
با نوای بی نوای نام تحریم هر دفعه….تو ندانسته رهاندی مجرمان از مهلکه
اینچنین آب زلال گنداب شد با یک سکون….فرصت اینبار اندک است بس کن جنون
بهترین ره از پی تمرین آزادی رای….نیست رویا جای هر کوشش و سعی
انتخاب پیش رو را میتوان رفراندوم آزاد کرد….همت و عزم دوباره با شهیدان یاد کرد
این نمایش را برای این رژیم کابوس کرد….جملگی غارتگران رسوا و بی ناموس کرد
گر شده این بار هم راه خطا سرمشق ما….چیست بر آیندگان جز لعن و نفرین حق ما
http://www.imagebam.com/image/649e39172329424
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home