یک خاطره از دیروز
کار درخشان توکا نیستانی عدالت
این متن را یکی از دوستانم نوشته با اطمینان به صحتش بخوانید. برایم تکان دهنده بود.:
نشستم توی آژانس. رانندهی آژانس پیرمرد آفتابخوردهای بود و بیحوصله. روی صندلی جلوی ماشینش یک مجله بود با عکس سحابی روی جلدش. تازه راه افتاده بودیم که ازم پرسید انگلیسی بلد هستی؟ گفتم بله. گفت می توانی برایم این اساماس بخوانی؟ گوشیاش را داد دستم. نگاه مسجاش کردم و شروع کردم متن را خواندن. خبر مراسم ختم شهید صابر را نوشته بود که کجا و چه ساعتی برگزار میشود و بعد یک عالمه در مدح صابر و ذم حکومت و از بین رفتن ظلم و پایداری هدا صابر نوشته بود.
اساماس طولانی بود و پینگلیش. آخرهای مسیج را دو تا یکی خواندم و از سر باز کنی. توی دلم میگفتم یک اساماس سند تو آل بوده و این بندهی خدا چه میداند کی مرده و چه اتفاقاتی افتاده. موبایل را که پس اش دادم گفت هدا در اعتراض به مرگ هاله، دختر سحابی اعتصاب غذا کرده بود و مرد. گفتم بله. خبر دارم.
گفت روز تشییع جنازهی سحابی من آن جا بودم و بعد شروع کرد ماجرای هاله را تعریف کردن. خم شدم جلو. یکهو برگشت گفت پسر من هم با هدا صابر اعتصاب غذا کرده بود. شوکه شدم. گفتم شما پدر امیرخسرو دلیرثانی هستید؟ برگشت طرفم و پرسید پسرش را از کجا میشناسم؟ و بعد من برایش گفتم که نامهشان را خواندهام و اتفاقاً آدمهای زیادی هستند که این دو روز نگران پسرش بودهاند. گفت امروز صبح ملاقات بوده. پسر ِ امیرخسرو را نبرده و اینبار گذاشته مهد کودک. گفت پسرش نزدیک به ده کیلو وزن کم کرده. بعد گریهاش گرفت. گفت که صورتش فقط استخوان و پوست شده. گفت رفتم ازش خواستم اعتصاب غذایش را بشکند. گریهام گرفته بود. پرسیدم قول داد که بشکند؟ گفت آره. و تکیده بوده از مرگ هدا صابر. و گفتم دیروز خیلیها لباس سیاه پوشیده بودند توی خیابان. گفت خودم آنجا بودم. خیابان ولیعصر بودم. دیدم.
آنقدر از اتفاق غیرمنتظره و دیدن پدر امیرخسرو شوکه بودم که دست و پایم را گم کرده بودم. بهش گفتم آقای دلیرثانی. این دوشنبه که رفتید ملاقات، بهش بگویید ما خیلی آدم هستیم این بیرون که هستیم. فراموش نمیکنیم. تنها هم نمیگذاریم. به پسرتان بگویید. رسیده بودیم و باید پیاده میشدم. حاضر نمیشد کرایه را بگیرد. اصرار میکرد که مهمانش باشم و میگفت همینکه این صحبتها بینمان شده برایش کلی ارزش دارد. من شرمندهی قضاوت خودم بودم و به زور کرایه را حساب کردم و با بغض پیاده شدم و بعد دلم ماند توی ماشین پیرمردی که نوهاش را نبرد ملاقات پسرش که نکند پدرش را تکیده و لاغر ببینید...
نظرات
سلام
علیرغم احترام به رهبران جنبش ندانم کاری این دوستان شور عظیم این جنبش را به محاق برد اونها برای حوادث بعد از انتخابات برنامه نداشتن مصاحبه آقای اکبرین با آقای کروبی که تازگی منتشر شده نشون میده اونها میدونستن چه اتفاقی میفته اونها و مشاورینشون فاقد استراتژی برای آن روزها بودن چرا با علم به سبعیت نظام از پتانسیل جنبش در سال 88 استفاده نشد که امروز نامیدانه شاهد از دست دادن انسانهای ارزشمند همچون هاله و هدی و دیگرانی باشیم که ممکن است به سرنوشت این دو عزیز دچار شوند
هنوز آدم های بزرگ کم نیستند ولی نمی دونم چکار باید کرد؟
جزء تاسف چه میتوان کرد! امیدوارم رهبران حاکم سر عقل بیایند و بیش از این دل این ملت را خون نکنند که خون دامنگیر است و عجب صبری خدا دارد.
خدا چشمان بسته عدالت را باز كند
I want to say Burn, Burn, Burn! But then I keep thinking this is the only home we have...Will there come a time when your only home is best left to flames in the vague hope that you may build something better from the ashes, when we have failed to do just that in the past 3000 years? Where and to whom should we take this pain, Ostad?
امروز
همان فرداییست
که
دیروز
منتظرش بودیم
...
باز هم این روحیه ی انفعال ایرانی و واگذار کردن ظالم به خدا و حواله دادن ستمگر به ائمه!وقتی آقای هاشمی رفسنجانی بعد از چند سال نوری و کنار گذاشتن ملاحظه کاری هاش ، اخر چیزی که می تونه تو شکایتش بگه اینه که " به خدا واگذار می کنم"تازه این تو اینترنته که قاعدتا آدمهای آگاه تر جامعه باهاش سر و کار دارن! ببین دیگه بقیه که تو این حوالی هم نیستن دیگه چه قدر انرژی های اعتراض خودشونو با این طرز تفکر خاموش می کنن!خواهشا یه نیگاه به کامنت پرنیان در این وبلاگ
http://chemical-victims.blogfa.com/post-386.aspx
بندازین
استاد عزیز ـ با سلام ، اگرچه بنا به بینش عقلائی ، تجربه های مکرر تاریخی و آموزه های عقلای سیاسی ، امیدوار به دگرگونی احوال این ملک و ملت از طرق مختلف مردومسالارانه و بویژه انتخابات سالم پارلمانی هستیم و بناچار صبور در مقابل همه این پیش آمدهای ناگوار ، اما آیا براستی از حاکمیتی که بر مدار خشونت و سرکوب و اقتدار آهنین از طرق غیر مسالمت آمیز می چرخد ، امید مردمسالاری داشتن عبث و بیهوده نیست ؟
من یکی از دوستان خانوادگی آقای امیر خسرو دلیر ثانی هستم و باید بگویم ایشان یکی از صادقترین و شریفترین انسانهایی است که در طول زندگیام برخورد داشته ام. آنهم در این وانفسای اخلاقیات. برای ایشان و تمام زندانیان سیاسی آرزوی سلامتی و تندرستی میکنم. ایران امروز و فردا، به عزیزان این گونه واقع نیازمند است.
آقای بهنود عزیز
پدر آقای امیر خسرو دلیر ثانی در تهران سکونت ندارند، بلکه ایشان دبیر بازنشسته آموزش و پرورش هستند و در شهر سبزوار ساکن هستند. البته خود آقای امیر دلیر قبل از دستگیری در تهران ساکن بوده اند. اگر پدر ایشان در آژانس هم مشغول باشند، قاعدتاً باید در سبزوار باشد و نه در تهران. زیرا پدر ایشان هنوز ساکن همین شهرند. ضمن احترام به خاطره این دوست عزیز برای من که از دوستان نزدیک ایشان هستم این موضوع کمی عجیب است.
با سلام و احترام
پس از شیر کردن در فیس بوک متاسفانه بجای قسمتی از مطلب اصلی کامنت کاربر در خلاصه مطلب نمایش داده میشود
لطفا از راهبر سایت بخواهید اصلاح کند
درود فراوان بر امیر خسرو دلیر ثانی
او مجددا اعتصاب غذای کرده از صمیم قلب آرزوی سلامتی و آزادی اش را دارم.
درضمن با توجه به آشنایی که با ایشان دارم پدرشان در سبزوار ساکن هستند. احتمالا این راننده آژانس پدر همسر ایشان است. در هر حال در اصل ماجرا فرقی نمی کند. کاش کسی فریاد مظلومیت و بی گناهی اینها را بشنود.
اینها جقدر بی رحم اند که حتی به بچه های کوچک هم رحم نمی کنند.
کنارشان بیایستیم تا آزادی شان
دوستان جوان با شور و حال که کامنت می دهند خواهش می کنم به من جواب بدهند با وجود این ملت هری هری مذهب اگه اقا یان به خدا واگذار نکنند به شما واگذار کنند ایا به خیا بان می اید نه ..اقای فلانی هزینه بده من بعد موفقیت هستم ..چرا که من ...انها ادمهای دنیا دیده هستند به همین خاطر به حرف شما اطمینان نمی کنند ..اگه نه هر کی مرده بسم الله...سال 57 هم وقتی مردم فهمیدند ارتش اقای ژنرال..که خودتان می دانید به شاه خیانت کرد و گفت من به مردم کاری ندارم مرد شدند و امدند....بعد 17 شهریور کمتر ادمی جرات کرد که بیاید..ولی وقتی چراغ سبز امد همه مرد شدند...الان هم این اقا یان از شما بچه ها بهتر می دانند که شما ادمهایی نیستید که پای حرف بیاستید و فقط شعار می دهید..روزی که مرد شدید انها هم از شما بهتر می دانند باید چه کرد
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home