کجا بودند نخبگان در پانزده خرداد
جوانی که سالها بعد از واقعه پانزده خرداد زاده شده، همزمان با چهل و هشتمین سالروز می پرسد چرا رژیم شاه توانست آن زمان بحران را مهار کند اما پانزده سال بعد نتوانست با این همه که همه می گویند کشور پیشرفت کرده بود و داشت به جوامع پیشرفته نزدیک می شد. جوان با این مقدمه شروع کرد به برشمردن آن چه در فیلم ها دیده یا از بزرگترها شنیده بود. پاسخش را به طعنه چنین دادم: به همان دلیل که امروز روشنفکران، از جانب بخشی از مردم، عامل وقوع انقلاب و مقصر شناخته می شوند. جوان چهره در هم کشید یعنی که این به آن چه مربوط.
ساده و آسان گفتم برایش که به گمانم رژیم پادشاهی در بخش عمده ای از ربع آخر عمر خود، طبقه محروم را مطیع و همراه خود داشت. این را خود شهادت می دهم که به مقتضای حرفهام روستاها و مناطق دور را دیده و واکنشهای مردم را از نزدیک ثبت کرده بودم. قبول ندارید، حکایت چریک های جان فدا را بشنوید که چهره در هم می کشیدند وقتی می دیدند در روستائی دور، عکس شاه و همسرش بر دیوار خانه های فقیر و متروک است، یا گاه از تأثر می گریستند وقتی می دیدند مردم ساده چه آسان باور کرده بودند که اینها "خرابکار"ند و گاه از ژاندارمها برای گیرانداختنشان، بیشتر تحرک نشان می دادند. تلخ است اما واقعیت دارد.
پس اگر بخواهیم همه پیچیدگی ها را از موضوع دور کنیم و جزئیات را نادیده بگیریم و فقط احتمالات بزرگ تر و قطعی تر را در نظر آوریم باید بگوئیم در پانزده خرداد سال ۴۲ حکومت پادشاهی، نخبگان را علیه خود نداشت. اما در سال ۵۷ نخبگان با آن حکومت نبودند، نخبگان که اعم اند از روشنفکران و تکنوکرات ها، تحصیل کرده ها و به تجربه، برجسته گشته ها.
در سال ۳۹ یعنی سه سال قبل از پانزده خرداد، همزمان با تولد ولیعهدی برای تاج و تخت، مردم شهری نشان دادند که خواستار و علاقه مند پادشاه اند. آنان از شهرهای دیگر آمده و دستافشان به در بیمارستان مادر، نزدیک گودهای هنوز خراب نشده جنوب شهر، رسیده بودند، همان جائی که انتظاماتش به دست طیب حاج رضائی بود که نوچه هایش در این جشن از شهربانی فعال تر بودند. اصلاحات شاه هم تا اندازه زیادی باور شده بود. به جز دین باوران تندرو و انقلابی و گروه های چپ، دیگران برابر دولت اسدالله علم نایستادند در خرداد ۴۲، و دیدیم که حکومت هم جز همان طیب حاج رضائی و یارش کسی را اعدام نکرد و تندتر کارش با مسبب آن ماجرا، آیت الله خمینی، و آیت الله طباطبائی قمی تبعید بود. یکی به بورسا و یکی به کرج. البته در درگیری های پیشوای ورامین و بازار تهران چندین تن کشته شدند و صد نفری هم دستگیر .
در آن واقعه کسانی از سیاست پیشهگان همچون مظفر بقائی و گروه نهضت آزادی و دیگر ملیون به زندان افتادند. اما نه بقائی در آن زندان به مرگی مشکوک دچار آمد، نه سران نهضت آزادی ـ چنان که خود شهادت داده اند ـ به اندازه دورانی که خود در ساختنش سهم اساسی داشتند زجر کشیدند. عزت سحابی هم در پایان آن زندان جهت خود گم نکرد و چنانش نکردند که از شناخت فرزند باز ماند. ماجرای اعدام چند تن از هیأت مؤتلفه اسلامی و حکم اعدام رییس یک گروه دیگر از مبارزان مسلمان یک سال و نیم بعد، و بعد از ترور نخست وزیر توسط این گروه ها، رخ داد.
تا ترکی خورد حکومت
خلاصه این که در پانزده خرداد، نخبگان، حتی آن بخش که در درون دولت علم بودند، با تندروی و رگبار مسلسل مخالف بودند اما کسی از آنان ، و نه علمای بلاد، به تبعید محترمانه آیت الله اعتراضی نکرد، روشنفکران هم که هیچ. اما در طول سال ۵۷ به جز این بود. نخبگان کشور مخالف رژیم بودند، ناراضی بودند. با اندک ترکی که حکومت خورد، این بخش نارضایتی خود را آشکار کرد و آزادی خواست. مدتی گذشت تا آیت الله از عراق اعلامیه داد و مردم آن را شنیدند، گرچه هنوز قم در خواب بود و خیال تحرک نداشت. طلاب و توده روستائی که بر حسب تقلید از آیت الله خمینی تکلیف خود را شرکت در اعتراضات دیدند، سه ماه آخر به میدان آمدند. گروه های سیاسی چپ کمی دیرتر حتی. پیش از آنان نویسندگان، روزنامه نگاران، وکیلان دادگستری، دانشجویان، پزشکان و تحصیلکرده ها از ناراضیان به حساب می آمدند. غلط تر گمانه زنی ها آن است که تصور می کنند انقلاب از جنوب تهران و از حلبی آبادها آغاز شد، که نشد.
در میانه سال ۵۷ زمانی که جورج بال، دیپلومات سپیدمو و با تجربه آمریکائی، در سفری حقیقت یاب به تهران آمد تا رأی و نظرهای نخبگان را دست اول بشنود، در پژوهشکده ای گردهمایی شد. نویسنده این متن، خود دید و شنید که کس از اهل تفکر و قلم از رژیم دفاع نکرد و کس رضایتی ننمود. جورج بال در گزارشش به کارتر به درستی نوشت که در شهر راضی ندیدم. و مقصودش حاشیه نشینان شهرها و حلبی آبادها نبود البته.
در همان زمان و شاید چند ماهی جلوتر، در یک میهمانی برای ازدواج فرزند یکی از مهندسان عالی مقام نفت، چند وزیر نامآور با ژنرالی که به او ژنرال پنج درصد لقب داده بودند همراه با هویدا که در آن زمان وزیر دربار بود، دایره ای ساخته بودند؛ سخن از نارضایتی دانشجویان بود که در سالگرد شانزده آذر شیشه شکسته و شعار داده بودند. همه و از جمله ژنرال معتقد بودند معترضان و منتقدان حق دارند و شرایط عمومی کشور خوب و به سامان نیست. . در پایان این شب روزنامه نگار جوانی از امیرعباس هویدا پرسید: "پس این دستگاه روی موافقت چه کسی استوار است. چه کسی مسئول نارضایتی هاست"، وی پاسخ داد: "سرت بوی قورمه سبزی گرفته".
راستش این بود که بوی قورمه سبزی در همه سرها پیچیده بود. مدت ها بود فغان شاه و ملکه وی از غمگینی ترانه ها بلند بود، از نمایش مدام فقر و نقاط فقیرنشین در فیلم ها گلهمند بودند، از این که قصه ها و شعرها همه از ظلم است و فغان در ایهام، و در نهایت دور از چشم بازبینان، شکایت داشتند. اما در جشن تولد ولیعهد سیزده ساله حتی، هم میزبان و هم آواز خوانان جز همان ترانه ها را نمیخواندند. شاعران نگران این که رستم و کاوه ای یافت نشد، و از خدا اسکندری طلب می کردند و نوید به راه افتادن سیل از توپخانه می دادند. مجسمه محبوب شهر "هیچ" تناولی بود و کاردهای آویخته مرتضی ممیز در سرسرای انجمن ایران و آمریکا خبر از واقعه ای می داد. این ها حال شهر را نشان می دادند، انقلاب از آسمان نرسید که . آن ها که می دانستند، راز گنج دره جنی را میگشودند. ترانه، اعتراض بود، شعر، صدای انقلاب بود، فقط قصه هائی خوانده می شد که قهرمانش ضد ظلم بود و تنها فیلمی گل می کرد که قیصری عدل آئین داشت، و تنها مقاله ای به دل ها می نشست که گوشه ای، طعنه ای و عتابی به شرایط داشت. بسیاری از آن چه را مردم در خیال ساختند هرگز مجله توفیق، تا توقیف نشده بود هم، ننوشت.
سانسور دیدنی
در آن احوال، سانسور را همگان می دیدند و آزار بازبینان کارمند مسلک را روشنفکران می چشیدند و در بین سطور خود به مردم منتقل می کردند. اما از چشم و گوش همه پنهان بود که پادشاه، سالی که برای نخست بار بانویش هم در کنارش بود، در کنفرانس انقلاب آموزشی رامسر رو به شوهر خواهرش، وزیر فرهنگ و هنر ابد مدت فریاد کشید: "بر اساس کدام قانون و کدام آئیننامه کتاب ها را سانسور می کنید و مردم را آزار می دهید"، و بعد به عتاب گفت: "فکر می کنید نمی دانم کتاب هائی که با روزنامه جلد می شوند در کلاس های دانشگاه ها و زیر عبای آخوندها دست به دست می چرخد. اما این ها که در مسئولیت شما نیست". از این دست گفته ها در جلسات دربسته فراوان بود، اما خبری از آن ها به مردم نمی رسید. در همان رامسر هم، غروب همان روز تحلیل این بود که ذات همایونی از تأخیر آقای پهلبد در ورود به جلسه عصبانی اند. یعنی به محتوای حرفش توجهی نکنید. سه روز پیش که سخن رهبر جمهوری اسلامی را شنیدم که گفت "نباید امنیت کسی که برانداز نیست ولی با تفکر سیاسی ما مخالف است، سلب شود"، باز به گمان کسانی هستند که تفسیر کنند چنان که این جمله در دماغ کارگزاران حکومت نپیچد.
اصل سخن من این است که اصلاحات شاه، روستائیان را صاحب زمین کرده بود. کسی از آن ها نمی خواست در عوض، تولیدات کشاورزی را افزون کند، پس جوانانشان راهی شهر ها بودند. گیرنده های تلویزیون داشت کم کمک و شاید به سرعت می رسید و تصویرهای قشنگ به خانه های کوچک می برد. برق داشت می رسید و اگر نه رادیو، ضبط صوت های کوچک و قابل حمل، همان موسیقی غم آور را در کومه ها و مزرعه ها و قهوه خانه روستا پخش می کرد. یخچال در کاروان های کوچ ظاهر شده بود. کارگران با یک تصمیم شبانه شاه در سود کارخانجاتی که به زحمتی ساخته شده بود سهیم شدند، چندان سهیم که صاحبان کارخانه ها داشتند پا به فرار می گذاشتند. تغذیه رایگان در مدارس، ساخت مدارس در هر گوشه، رساندن برق به گوشه های کشوری که تا بیست سال قبلش تنها وسیله روشنائی در پایتختش هم چراغ زنبوری بود. سپاه دانش و سپاه ترویج و آبادانی اگر برای رفاه مردم عادی نبود، برای که بود.
اکثریت دویست هزار دانشجوی خارج از کشور از طبقه مرفه نبودند. آن ها در محل های تحصیلشان از آبرومندترین و مرفه ترین دانشجویان بودند. هم بورس تحصیل در خارج گشادهدستانه بود و هم امکان دریافت بلیت رایگان هواپیما و پنج هزار دلار کمک هزینه برای سفرهای تابستانی به کشور تا دیارشان از یاد نرود. اما ناراضی بودند. چون چشمشان به دست روشنفکران و نخبگانی بود که کتاب هایشان را می خواندند و از دردشان با خبر می شدند.
حتی زهرا خانم
زهرا خانم که اوایل انقلاب در خیابان های تهران گل کرد و به سرعت شد سردسته لباس شخصی ها و دستهجات جلسه به هم زن، همان نقش که بعدها به حسین الله کرم و مسعود ده نمکی و حاج بخشی رسید، وقتی علیه من به قوه قضاییه شکایت کرده بود و در دادگاه بودیم برای همگان شرح داد که حتی چهارم آبان همان سال ۵۷ هم سالروز تولد شاه را در خانه شان در امامزاده معصوم چراغان کرده است. و گفت که روز سیزده آبان در دانشگاه تهران ـ محل کار زن ملایری بی بهره از سواد ـ از دیدن گاردی ها تکان خورده و شبش همسایه ای او را از فتوای مرجع عالیقدرش با خبر کرده و صبح چهارده آبان ۵۷ ماده تاریخ ورودش به جرگه انقلابیون بود.
این همه گفتم تا گفته باشم این تصور امروزی حکومت که توده با ماست، چه باکمان از مشتی روشنفکرنمای مخالفخوان، به این دلیل ساده نادرست است که همان استدلال شاه و ساواک اوست در سال های آخر حیات آن نظام. بخوانید روزنامه های سال های پنجاه را. قرار گرفتن جمهوری اسلامی در همان نقطه ای که نظام پادشاهی بعد از سال ۵۳ در آن قرار داشت افتخار کیست. و این همان سالی است که همچو امروز، فوران بهای نفت همه عیب های هر چند کوچک را بزرگ کرده بود. نه مانند احمدی نژاد در جمع روستائی قرچک، بلکه در قلب لندن شاه گفت "ما مدیریت جهان را می خواهیم و به دست می آوریم، دلیلی ندارد مشتی سرمایه دار تحت نفوذ یهودی ها بر همه چیز جهان حاکم شوند" ـ او مانند امروزیان حتی صهیونیست نگفت، صریح گفت یهودی ها قدرت را همه جا قبضه کرده اند در غرب. نه دستبسته و بی زبان در مقابل خبرنگاران از پیش تحبیب یا تهدید شده، بلکه با غرور در مقابل کسی مانند اوریانا فالاچی و دیوید فراست، شاه گفت "شما چشم آبی ها باید از ما حکومتداری یاد بگیرید". آقای احمدی نژاد مستظهر به پشتیانی ملت فقیر، یک صد آخرین شاه ضد غربی و ضد روشنفکر نیست.
نخبگان از آن رو نقطه اصلی غضب حکومت پیشین و حالیه هستند و از سوی پیشمرگ های هر دو نظام "دشمن بیگانه پرست" خوانده می شوند که افشاگرند. از آن رو که می دانند و می گویند و یاد مردم می دهند که قدرتمداران صاحبان اصلی کشور نیستند بلکه ماموریتشان عاریتی است، میزبان، دیگری است. هر دو حکومت تصورشان این بود و هست که با تکیه به تائیدی که از توده های محروم می شنوند و می بینند، با استناد به شور و خوشباشی روستائیان، وقت سفر حکومتگران، می توانند بی دردسر "خدمت" کنند و دعای مردم را بدرقه راه خود سازند. به گمانشان بود و هست که فقط این یک مشت روشنفکر مدعی هستند که نمی گذارند رویاهای شیرین تعبیر شود. نادرستی این تصور وقتی بر قدرت آشکار می شود که معمولا دیر شده است. در قدرت و حکومت چیزی هست که از یاد متوهم ها می برد که توده ساده و قانع و نجیب به تنهایی متکای خوبی نیست. جامعه ایران در عمق خود با همه محافظه کاری که نشان می دهد، زیرک تر از آن است که صدای نخبگان خود را نشنود.
اینک کجا رسیده کار
ظرف سی سال لایه متوسط شهری و دانشجویان و جوانان تحصیل کرده دست کم چهار برابر شدهاند. آنان در دوران انقلاب هم که اندک بودند جامعه را به دنبال خود کشاندند، امروز که جای خود دارد. و روزی که بر این اساس تکانی بخورد همه را متعجب خواهد کرد. حکومت شاه در اوج بود وقتی در بلا افتاد. زمانی بود که گمان می برد میلیون ها دعاگو دارد، چه نیازش به این چند نق نق زن به قول پادشاه "[...]تللکتوئل". قدرت از یادها می برد که این چند صد، در اصل چند ده میلیون اند. چرا که تنها مشغله شان غمخواری و آینه داری دردهای مردم است، که نیما سرود:
غم این خفته چند خواب در چشم ترم می شکند
و یک تفاوت عمده هم میان دو حکومت هست؛ هر دو حکومت چون در برابر خود روشنفکران و نخبگان را ناراضی و مخالف دیدند و می بینند، دست به کیسه برده و به سودای فرهنگسازی برآمده اند. به سودای شبه فرهنگ سازی. با یک تفاوت که نظام پیشین هزینه ها کرد برای جلب، حکومت فعلی بنا به مأموریتی که دارد هزینه ها می کند برای دفع، برای زندان، برای سر به نیست کردن. اما طرفه آن که ماشین شبه فرهنگسازی حکومتی در هر دو مورد ناموفق است. حکومت مدرن که مدرنیزم را تبلیغ می کرد و می خواست، با آن همه هزینه جامعه را مذهبی کرد. حکومت موجود میلیاردها هر سال هزینه می کند که دیندار بپروراند و شاعر و قصهنویس بزرگ اسلامی بسازد.
در سی سال گذشته جز چند تن که اینک یا آواره اند در تبعید یا گوشه زندان، بلند آوازه ای تربیت نشده که همدل و همرأی حکومت موجود باشد. جمهوری اسلامی در راه ساختن تمدنی تازه و تبدیل ایران به قدرت بزرگ شیعی منطقه، خود را ذوق ملی گرائی محروم کرده اند. حالا یک گروه به خیال عبث برآمده اند که این خلأ را پر کنند و از پشت اتاق احمدی نژاد فرهنگ ایرانی را صلا دهند.
اینک به آمار وزارت ارشاد نگاه کنید که می گوید چه خرج ها از بودجه بادآورده نفت می شود و هزار هزار کتاب که در جلدهای زرین خریداری می شود و راهی این گوشه و آن گوشه کشور. به عکس های آمده از نمایشگاه هر ساله کتاب تهران بنگرید و به هیأت خریدارانی که برخی کتاب ها را چون متکا زیر سر نهاده و خفته اند. کیست که نداند که این کتاب ها خوانده نمی شود. باز مردم در پی آن جلد سفید ها هستند که غیرمجازست. این نخبگان را، حتی اگر هیچ نگویند نمی توان در کنار و موافق شرایط امروز کشور دید.
وقتی نخبگان دل با حکومت ندارند، یعنی چیزی هست در میان رابطه مردم و حکومت. یعنی استخوانی هست در گلو. این استخوان را حکومت ها برکندن نمی توانند. با کشتن و راندن نخبگان فقط استخوان را فرومی دهند و کار گلو را دشوارتر می کنند. حکومتگران تا خود را میهمانان این سفره ندانند و تا متوهم باشند که صاحب خانه اند، با وجود تملق های مدام خود به خلق، چندان که به فرزندان این مردم سخت بگیرند و جان بستانند و فرمان برانند، خانه در تار عنکبوت ساخته اند.
به یاد و خاطره عزت
این روایت را به مهندس سحابی و فرزند دلبندش هاله تقدیم می دارم چرا که اول بار در اتاق ۵ بند ۳۲۵ اوین این ها را بازگفتم . دکتر لطیف صفری و عماد باقی و محمود شمس هم بودند، مهندس در پایان با همان دل امیدوارش وارد شد و نکته را در آن دید که این روایت راه عبور را می بندد. باید روزنه ای از امید دید. باید روی سخن را با نخبگان گرفت. آن ها صاحبان اصلی و مادران واقعی هستند، باید از دادن راه عبور به خشونت برحذرشان داد. باید به مدارا دعوتشان کرد.
افسوس بر ما و امیدواران که نمی مانند تا ما را چونان خود امیدوار دارند. یادشان خرم.
نظرات
دستتان درد نکند درباره کشته شدن خانم سحابی نوشتید.
زمان انقلاب ۲۰ سالم بود، حالا ۵۲. صبر بی صبر آقای بهنود، از زندگی استفاده باید کرد. انشاالله جوانان ایران راه خود را به زودی پیدا کنند.
یک نکته درباره جوانان درباره دانشجویان خارج از کشور در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷:
اینجانب و بیش از ۲۰ نفر از همکلاسیها حتی یک ریال از دولت شاهنشاهی نمیگرفتیم و همگی در کنکور قبول شده بودیم ولی ترجیح دادیم در آمریکا درس بخوانیم. بیشتر دانشجویان که من میشناختم با پول خانواده در اینجا بودند.
استاد محترم ، با یاد مرحوم مهندس سحابی و دختر محترمه ایشان و آرزوی صبر برای بازماندگان این بزرگواران ، بسیار تحلیل جامعی بود از مشابهت دو دوره و اینکه سرانجام نهائی دوره فعلی ، اگر به جبران همه اتفاقات ناهنجار گذشته برنخیزد ، جز فرجام دوره پیشین نخواهد بود ، هر چند منظر پیش رو چیزی در خود مبنی بر عبرت آموزی برای اینان ندارد . به هر حال امیدوارم تلاش و کوشش شمایان که همواره از راه صبر و آگاهی بخشی بدنبال آزادی و اعتلای این کشور و ملت بوده اید به پیروز ختم شود .
هنر همین است در حقیقت یک کتاب را در یک مقاله خلاصه کردید. این است نوشته متعلق به این دوران امیدوارم دوستان هم قدر بدانند و در کامنت هایشان به موضوع بپردازند نه به دعواهای قدیمی ممنونم
استاد دستتان گل باران و صدایتان استوار و اندیشه یتان پشتیبان ما باد ای بزرگ مرد
خانه نشین شدن، از کار افتادن و از دنیا رفتنِ بزرگانِ نسل های قبل، امروز آزاردهنده تر از زمان هاست.
معترضان و منتقدان سرشناس جمهوری اسلامی همه در حکومت قبلی تربیت یافته بودند
کاراکترشان به عنوان یک منتقد یا یک مخالف و یک معترض یا یک مخالف مسلح یا هر چیز دیگر، پیش از انقلاب شکل گرفته بود
فکر میکنم هنوز منتقدانی که در هوای این سالها تنفس کرده اند و منتقد شده اند به طور کامل معرفی نشده اند - همان هایی که احتمالا الان باید نوبت میدان داری (مردم داری)ِ آنها باشد.
از آن سو هم که نگاه کنی اقای هاشمی یا موسوی یا نسل دیگر مسئولان اولیه انقلاب شخصیتشان به عنوان یک رجل پیش از انقلاب شکل گرفته بوده اما محمود احمدی نژاد محصول تمام عیار جمهوری اسلامی است. در همان دستگاه بالیده و شکفته است و ویژگی های متضاد جمهوری اسلامی را به عنوان یک رجل سیاسی یا اجرایی بیش از امثال هاشمی و موسوی و خاتمی و ... نمایندگی میکند.
اگر دولت فعلی را - متاسفانه، بلوغِ نهایی جمهوری اسلامی به معنای کندن نهایی از نسل های پیش ساخته تصور کنیم و آن را عرضه ی محصول نهایی پس از سی سال تلاش و تربیت بدانیم؛
نمی توانیم به منتقدانی که محصول این فضایند و (به طور میانگین) در تعامل و تقابل با آن رشد پیدا کرده و شکل گرفته اند، سخت می توان امیدوار بود.
اعتراض باید بالغ شود و روی پای خودش بایستد و بزرگ تر از گذشته رفتار کند
مرگ بر مسعود بهنود و هر کس که علیه شاهنشاه آریامهر فعالیت کرد. می خواهد هویدا پدرسگ بهائی باشد یا ژنرال توفانیان دزد یا همه وزیران بدبخت دوران پادشاهی که آن مرد بزرگ تاریخ را چنان نالان کردند. ما جوانان ایران روزی انتقام آن بزرگوار را از همه شما خواهیم گرفت. من چرا باید از سی و چهار سال عمرم فقط دو سالش را در میهن بزرگ باشم چرا . احمق ها جواب بدهند. من نمی دانم چرا مادرم و خاله ام ترا دوست دارند و مزخزفیاتت را میخوانند
جناب بهنود عزیز سلام
من کهبعلت کم سن بودن بسختی قبل انقلاب رو بیاد میارم ولی جنگ رو لحظه به لحظه در حافظه دارم همیشه این سوال در ذهنم بوده که واقعا چی شد که انقاب شد
و جدا چرا حاصل تبلیغات بر علیع دین تبدیل به یک انقلاب عملا اسلامی شد
باید این رو از خیانت روشنفکرها بدونیم یاحماقتشون و تقلید از شورش های اروپا و جهان و اصولا مد شدن انتقاد و انقلابی بودن توطئه نفتی خارجی و یا اثرات مریضی شاه ویا پایان ناگزیر یک سیستم پادشاهی عهد بوقی تک نفره بعد از 30 و اندی سال شما انقلاب ایران رو ناگزیر می دونید و اگه دلیلی و یا دلایلی به ترتیب نام ببرید چی هست؟
فکر کنم امروز تقریبا همه نسل شما و یا نسل بعد از شمارو لعنت می کنن که چنین حماقتی(البته نه شخص خاصی(
را مرتکب شده اید ولی شما بعنوان یک روزنامه نگار با تجربه که علاقه خاصی به تاریخ معاصر دارید(و تقریبا من هم تمامی نوشته های داستانی تاریخ گونه تون رو خوندم(
چی فکر می کنید فکر کنم هم نسلان شما و نسل انقلاب هم هر روز صد بار بابت کاری که کرده به خودش لعنت میفرسته
ولی جدا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این مقایسه ها بین الان و اواخر دوران پهلوی خیلی امیدوار کننده هست. البته به همین نسبت هم تفاوت ها دلسرد کننده هست. الان چیزی که توی ذهن من رفته توهم یا حقیقت همراهی فقرا با حکومت نیست، سوال اصلی اینه که اگر حکومت شاه به اندازه الان خشونت به خرج میداد سقوط میکرد؟
خیلی تمایل دارم که طبقه فرهیخته بتواند کاری پیش برد ولی به دلیل افسار دیانت بر گردن توده مردم، هیچ وقت اتفاقی شبیه به انقلاب 57 در ایران تکرار نخواهد شد. شاید اتفاقاتی مانند درگیری داخلی جناح حاکم به تدریج توده را سرکش کند و کارساز شود که باز هم راهی 100 ساله پیش روی دموکراسی است.
جالب بود و آموزنده،
البته ماجرای 15 خرداد خشن تر از آنچه بود که شما تصویر کردید وبه گفته علم در خاطراتش حدود 90 کشته گزارش شده بود.
اما درکل، من هم مانند دکتر مردیها معتقدم تا وقتی سیستمی از ابزار سرکوب به نحو کارآمد بهره می گیرد، تغییر آن دشوار است و هر زمان که سیستم به هر دلیلی نخواست یا نتوانست که سرکوب را ادامه و اراده اش سست شد، می توان امید به تغییر داشت. و این همان دلیل سرکوب نسبی جنبش سبز است. با وجود اینکه اعتماد به نفس جمهوری اسلامی به میزان زیادی آسیب دید و آثار پریشان احوالی آنان هنوز هم هویداست، اما اراده سرکوب کماکان وجود دارد. در حالی که در سال 57 خلا وجود آدم های محکم تری همچون علم در اطراف شاه، بیماری جانکاه او و صداهای مردد و دوگانه ای که از غرب و شرق می آمد این اراده را کاملا مضمحل کرده بود.
البته عوامل مختلفی در تضعیف اراده سرکوب نقش دارند. من جمله فشار جامعه جهانی و میزان مقاومت مردم که به نوبه خود فشار جهانی را افزایش می دهد. و این همان روشی است که مردم سوریه برای متزلزل کردن اراده سرکوب حکومت ( که به ظاهر تزلزل ناپذیر می نماید ) پیش گرفته اند، یعنی مقاومت خیابانی تا نقطه ای که قدرتهای بزرگ در براربر رسانه ها و افکار عمومی دنیا دیگر نتوانند ماجرا را نادیده بگیرند
در مورد سخن نقل شده از رهبر هم باید بگویم اولا در نظر او دایره کسانی که "اصل نظام را قبول دارند ولی مخالف هستند" ، تا حد مشائی و امثالهم تنگ شده است. وانگهی، کسی که می گوید هر که از فردا خیابان آمد مسئول خونهای ریخته شده است، و می گوید اعتراف متهم علیه خودش در بازجویی پذیرفته است و اول جاسوس و خائن را تعیین می کند و بعد از دستگاه امنیت می خواهد مدارکش را فراهم کنند، در جایگاهی نیست که به مدارا جویی نصیحت کند!.
(زمان خوش استغنا )
کی فرا رسد ؟
كاوه لس انجلسي! ظاهرا" فقط مادر و خاله ات مقالات بهنود را نمي خوانند بلكه تو هم مي خواني. من متولد 1342 هستم و در اوان 48 سالگي. در اين حكومت سالها زنداني بودم و تا پاي مرگ رفتم و امثال تو كه در لس آنجلس نشسته اي امثال من را مسبب وضع امروز ايران مي داني و خودت را پشت اين اتهام زني قايم كرده اي. زندگي ات را مي كني و شعار مي دهي. چه خوش گفت آن نويسنده افغاني كه احمدي نژاد در انديشه اي ست در نهاد ما. كه در نهاد تو هم هست. غرغرو و دروغگو و بي سواد و تاريخ نشناس.
بهنود عزيز با درود و صد درود! به يك سوال اساسي من كه به اين در وان در ميزدم و پاسخي نمي يافتم( البته به عادت مالوف /به كنايه و در استتار)) پاسخ دادي. در كامنت هايم نيز مشخص بود. تكرار ميكنم همچو من هايي نيز به پاسخ رسند! با اقدامات پوپوليستي سي ساله رژيم نگران عدم همراهي عامه مردم بودم و نگران از ناچيز بودن نقش فرهيختگان! به زيبايي پاسخ دادي! سپلس دكتر ع ر ن تبريز
من که از جوان قصّه ی شما هم خیلی جوان تر هستم، چهره در هم کشیده بودم که این به آن چه مربوط؟! دیدم در پیام ها همه ی دوستان به ظاهر ربطش را فهمیده اند، بیشتر کنجکاو شدم؛ نوشته را نشان پدر دادم؛ ساعتی قصّه های آن روزها را گفت؛ گفتم می دانم این ها را امّا، این به آن چه مربوط؟! در واقع در این مانده بودم که شما گزاره ی جوان را غلط می دانید و در جوابش گزاره ی غلط نقش روشنفکران را مطرح می کنید، یاگزاره ی او را درست می دانید و نقش روشنفکران را هم به قرینه آورده اید؟!
بسيار عالي و روشنگرانه بود . بهره ي فراوان برديم . دست مريزاد . روح مهندس عزت الله سحابي و دختر گرانقدرشان نيز شاد باد
آقای بهنود ، درست است که جرقه خیلی ازحرکت هایی که ضد نظام شاهنشاهی انجام شد توسط نخبگان وروشنفکران زده شد ولی اگر بدون حمایت توده مردم این اعتراضات ادامه می یافت و یا اگرتوسط امام خمینی به همان توده هایی که امثال "زهراخانم چماقدار" دربین آنها بودند کشیده نمی شد نظام شاهنشاهی سرنگون نمی گردید .
به نظرمن روشنفکران ونخبگان درانقلاب نقش به سزایی داشتند وآنها که تاثیرحرکت های چریکی ، دانشگاهی ودانشجویی ، فرهنگی نظیر شب های شعر و تحصن های بعدی روشنفکری رانادیده می انگارند ویک سره حرکت های مردمی را به 15 خرداد می چسبانند به بی راهه می روند اما آنها هم که ازنقش توده ها چشم پوشی می کنند کم ترازآنها راه گم کرده نیستند . ای کاش روزی رامی دیدیم که باتوسعه فرهنگی کشور این فاصله بین لایه های مختلف اجتماعی کم می شد وچنین که تاکنون برای کمترین حقوقمان هزینه کرده ایم هزینه نمی کردیم . به هرحال دستتان را به خاطر قلم زیبایتان که تاریخ و حتی لحظات تلخ آن را به شیرینی روایت می کند می بوسم.
بنظر شما تغییر سیاست جهانی نقشی در انقلابها یا تغییر رژیمها ندارد ایا 30 سال دیگر نمی شنویم که فلان کشور درفلان تغییر رژیم براساس سندهای منتشر شده نقش داشته من شخصا شماونوشته های شمارا دوست دارم واز این مقاله لذت بردم دست شما درد نکند
اصل سخن من اینس که:
سه روز پیش که سخن رهبر جمهوری اسلامی را شنیدم که گفت "نباید امنیت کسی که برانداز نیست ولی با تفکر سیاسی ما مخالف است، سلب شود"
جناب تماشاگر و یکی دیگر از کامنت گذاران آخری به نظرم به نکته ای توجه نکردند. جناب بهنود می گویند نخبگان سخنی را که توده نمی گوید و از ترس یا ملاحظه کاری یا هر چه دیگر پنهان می کند بیان می دارند و به خطر می افتند . ایشان به درستی نشان داده اند که روشنفکران راه افتادند بعد توده ها و دیگران هم بهشان پیوستند. نگفتند که اگر توده ها نمی آمدند هم می شد. نگفتند که فقط روشنفکرها می توانند حکومت را ویران کنتد. یادتان باشد به اصل حرف که خطاب به جمهوری اسلامی است و قصد دعوا با گذشتگان نیست . خوب عنایت کنید. من که کیف کردم و دو سه بار خواندم
دستتان به درستی درد نکند. تعجب می کنم از دوستی که نوشته خود نفهمیده پاسخ سئوال را و پدرش هم نتوانسته کمکش کند.
یا حق
استاد عزیز ،
با تشکر از تحلیل آموزنده تان اجازه میخواهم اشاره ای داشته باشم به اهرم و فاکتور مهمی که متاسفانه به آن عنایت نفرموده اید، آنچه که میتوانست در نتیجه گیری از تحلیل شما تاثیر گذار باشد پوشش امروزه ی رسانه ای و اطلاعا تی خبر ها اعم از اخبار حقیقی و جعلی است، و این شرایط را برای ایجاد و یا پیشگیری از تحولات کاملا تغییر داده است .
برای مثال همانطور که اشاره کردهید توده های مردم در سه ماه آخر انقلاب ۵۷ به صحنه آمدند، و خواسته ها و اطلاعات ایشان نیز به شدت محدود و مخدوش بود.
اما همانطور که شاهد بودیم حکومت توانست در ۹ دی ظرف ۲۴ ساعت جمعیت میلیونی را در تهران و شهرهای بزرگ در حمایت از خود سازماندهی کرده و به صحنه بیاورد، در حالی که توده مردم و روستا نشینان سهم بزرگی از این جماعت را تشکیل داده بود. پس ضمن اینکه حکومت در این مورد تجربه ی سی ساله دارد اطلاع رسانی نیز با گذشته متفاوت است.
سرعت تحولات در کشور های عربی نیز عمدتا نتیجه ی همین انقلاب رسانه ای در جهان امروز است.
از طرفی مگر نه اینکه نخبه گان ما (تا آنجا که خاطره مان یاری میکند و یا در تاریخ میخوانیم) درهمه ی تحولاتی که هر سی سال یکبار گریبان این ملت را گرفته است، خیلی درست عمل کرده اند
که امروز و یا فردا امید داشته باشند به پشتیبانی توده ی مردم !
همین اعتراضات اخیر شرایط را به گونه ای به نفع اصولگرایان تند رو تغییر داد که امروزه شاهدیم دست رییس جمهور را برای ایجاد همان حداقل تغییرات وعده داده شده اش توی پوست گردو گذاشته اند.
منافع سوخته ی جهانی مان بماند!
نخبه گان ما و منجمله خود شما که به نظر من یکی از روشن ترین و بهترینشان هستید چه گفتند و چه راهکاری نشانمان دادند، امروز کدام نخبه ایراد کار خودش و ما را بررسی و گوشزد میکند. تا مگرسی سال بعد شما و یا یکی مثل شما تحلیل درستی از آنچه گذشت ارایه دهد.
شاید مفید باشد اگر حداقل امروز در نصیحت بزرگ دنیا دیده ای چون محمود دولت آبادی تاملی داشته باشیم که در آن شرایط بحران زده و ضمن اینکه خودشان اذعان داشتند که به کاندیدای اصلاح طلب رای داده اند گفتند:
"متاسفانه کشور ما در موقعیت بسیار حساسی از لحاظ داخلی و جهانی قرار دارد که موضوع انتخابات عمدتا با سرنوشت کشور گره میخورد و ... نوعی فریضه به من حکم میکند بگویم همه ی آقایان عنایت داشته باشند که سرنوشت ملت و مملکت در این شرایط بحران زده ی جهانی از پست و مقام یکایک کاندیداها بسیار مهمتر و حیاتی تر است، بنابر این مرحمت فرموده به آنچه که اهم و فی الاهم نامیده میشود خوب بیاندیشند"
ا میدوارم سالها زنده و سلامت باشند که ایران و ایرانی به شدت محتاج نصایح ایشان است.
با احترام، برزو
عرض کردم من هم مانند جوان قصّه، از آن جمله ی طعنه آمیز برداشت درستی نکردم؛ حال آنکه پدر فهمیدند و ادامه ی مطلب را ندیده شرح دادند!
آقای بهنود، در مورد سخنان دیشب شما در صفحه دو بی بی سی دو نکته را باید متذکر شوم:
1- شما با اگر ها و شرط و شروط های آقای رهبر در مورد انتخابات مخالفت کردید، اما بلافاصله خودتان اگرهای بسیار بزرگتری را مطرح نمودید،...اگر وضع اقتصادی درست شود و اگر شادی به زندگی مردم برگردد و اگر.......یعنی به نظرتان انجام این کارها برای جمهوری اسلامی راحت تر و میسرتر است تا آزاد کردن موسوی؟!
2- البته که اگر یک به اصطلاح سبلبریتی کاندیدا شود، خیلی از عوام الناس پای صندوق می روند( همان طور که برای دیدن اخراجی ها می روند).ولی خیالتان راحت باشد، گوگوش و مهران مدیری و برد پیت که سهل است، کلاه قرمزی را هم به بازی رای نخواهند داد. به این دلیل واضح که یک حکومت توتالیتر مثل ج.ا اصولا با تمرکز توجهات و اعتبار و محبوبیت در هر کانونی غیر از خودش مشکل دارد و این نکته در سرسابیدن های نظام با چهره های غیر سیاسی بارها به اثبات رسیده است
ظاهرا دوستمان ارش هیچ توجهی به بار گفته ها ندارند. در برنامه صفحه دو پنجشنبه آقای رهبر شرایطی را مطرح کردند مانند جذف نظارت استصوابی و ازادی زندانیان سیاسی و ... گفتند بدون این ها کسی پای صندوق نمی رود. آقای بهنود یادآور شدند که هم در دوم خرداد که این همه مردم رفتند و هم در انتخابات 88 هم نظارت استصوابی بود و هم عده ای در زندان بودند. خواستند بگویند آن درصد مردم که پای صندوق رای می روند خواهند رفت. در جای دیگر این برنامه آقای بهنود اشاره کردند اکثریت مردم دنیا و اکثریت مردم ایران زندگی بهتر در رفاه و ارام و لبخند می طلبند ، نگران آزادی مطبوعات و انتخابات بودن مال روشنفکرهاست . برای این که بفهمیم چه می گویند اشاره کردند که اگر گوگوش و مهران مدیری و کاندیدا باشند اکثریت خواهند رفت. خب اگر شما مخالفید کاری ندارد صبر می کنیم ببنیم شما درست پیش بینی کرده اید یا ایشان . اشکال این است که در آن صورت می توانیم یقه آقای بهنود را بگیریم اما شما نه یک نام مستعار هستی. به همین نسبت هم تعهدت کمترست
من واقعا به عنوان یک ادم از این همه واقع بینی و شجاعت شما حیرت می کنم. حیرت می کنم که شما نمی ترسید که از محبوبیتان کم شود.
واقعا به شما افتخار می کنم امروز در چمع دوستان همه اش صحبت همین بود. و من و همه دوستانمان به شما افتخار می کنیم. حتی کسانی که مخالف نظر شما بودند از این که یکی هیچ منع و خجابی برای بیان خودش نمی شناسد قدردان بودند
دوست عزیز دکتر احمدی،
حق با شما است ، من آیدی هستنم و آقای بهنود روزنامه نگار سرشناس. و به همان نسبت هم تریبون پرمخاطبی همچون بی بی سی در اختیار ندارم و الگوی کسی هم نیستم. بنابراین در صورت اشتباه کردن هم دلیلی ندارد که یقه من به اندازه آقای بهنود در دسترس باشد!.....هرکه بامش بیش برفش بیشتر.
چند موردی گواه مثال آورده اید در اثبات این ایده که انقلاب 57 از نخبگان شروع شد و در چند ماه آخر عوام به آن پیوستند.
اطمینان ندارم که جهت چنین ادعایی چنین دلیل کردنی مقبول باشد و کافی. ایکاش تحقیق جامعتری در این حوزه بود.
به فرض صحت این ادعای تاریخی هم جامع کردن آن و تعمیمش به امروز ایران خود ادعای جدیدی است و دلیل خود می طلبد.
به تفاوت دیروز ایران و امروز ایران اشاره مختصری کرده اید آنجا که از سواد بالاتر جوانان گفته اید. به آن می توان ارتباطات رسانه ای مدرن را هم افزود.
ولی اثر قوی افیون دین بر توده ها را فراموش کردن قیاس شاه با فقیهان را کم فایده می کند.
به نظرم می آید که کم دقت تر از معمول خود نتیجه گیری کرده اید و تا حدی اطمینانی کاذب به خواننده می دهید بر صحت تحلیلتان. اشاره روشن کاستی قیاس گذشته و امروز تحلیل شما را وزینتر می کرد.
ها ها ها. با خواندن این مقاله نوشتم و نوشتم و باید همه را بخوانی. با آن چه می کنی به من مربوط نیست. اما شما نباید از آن بترسی. چون خوشبختانه منقرض شده اید و داستان های شما هیچ خطری برای میهن و کشور و مردم شما ندارد. اما چون ممکن است ذهن جوانان هیجده تا نود و نه ساله خراب بشود اگر توانستی نوشته مرا به خود نگیری همه آن را منتشر کن. و اگر به خود می گیری حق انتشار از شما گرفته می شود و تنها حق خواندن داری. چون من نوشته ام را یک بار خواندم. پس چرا شما نخوانی؟
هوشنگ دودانی
قربانت گردم من هم اکنون خواندن این نوشته گویا و زیبای شما را به پایان رساندم. اعتراض دارم. خطا می کنی. نمی دانم حال و حوصله خواندن اعتراض مرا داری یا نه، اما می دانم خطای تو در این نوشته تنها خطای تو نیست پس نیاز به گفتگو هست. توجه بفرما خواهش می کنم. خطا می کنی، پس نیاز به گفتگو هست، نه اینکه چون به گونه ای دیگر می اندیشی.
همه آنچه شما فرموده ای در گذشته روی داده و به تاریخ پیوسته است. تاریخی که داستان های بسیار دارد و از جمله داستان هایی که در این نوشته هست. شما بهتر می دانی داستان های بسیار دیگری هم بوده که به این نوشته راه نبرده است. داستان های تاریخ را انسان ها برای آن سینه به سینه باز می گویند تا درسی از آنها آموخته شود. چه کسی بایستی بیاموزد؟ آنکه ناموزد ز هیچ آموزگار! شاه نیاموخت و شاهچه ها و شاه بچه ها هم نخواهند آموخت. صاحبان خانه اما می آموزند هم از داستان های تاریخ و هم از دستان هایی که خود در زندگانی روزانه خود می سازند و به گذشته می سپارند تا تاریخ شود. شاه از صاحبان خانه نبود. هم رفتار او در سال پنجاه و هفت نشان داد و هم بی اعتنایی او به خواسته ساده دلانه مهندس بازرگان پس از انقلاب. مهندس بازرگان از او خواست برگردد و در گرداندن چرخ تاریخ بر پاشنه سفارت امریکا در تهران نقشی بازی کند، شاه پاسخی درخور به آن خواسته نداد.
رفسنجانی از شاه بدتر، خاتمی از رفسنجانی بدتر و احمدی نژاد از خاتمی بدتر است و هیچ کدام آنها شاه نیستند. رفسنجانی را دیدی که شاه نبود، خاتمی را هم هر کار بکنی نمی توانی شاه بکنی، گذشت. به پرزیدنت محمود احمدی نژاد هم من اجازه نداده ام شاه بشود. خیالت از جانب ایشان راحت باشد. حتی رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد هم سر و ته یک کرباس نیستند. یک کرباسچی، یا مانند او را در همه دستگاه احمدی نژاد نشان بده تا من بپذیرم که همه آنها سر و ته یک کرباسند. رفسنجانی به تاریخ پیوست، خاتمی هم بفرموده من به تاریخ پیوست حتی اگر شما نپذیری. اگر انها شاه بودند چرا ایران پس از رفسنجانی یا خاتمی مانند ایران پس از شاه نشد؟ نتیجه می گیرم که ریاست جمهوری در همان راستا است که بایستی باشد. ریاست جمهوری می ماند و رییس جمهور می آید و می رود. خطای تو در آن جاست که رییس جمهور را می بینی و ریاست جمهوری را نادیده می گذاری. قربانت گردم، دیدن آن مادرزادی نیست بلکه آموختنی است. کسی برای رفسنجانی یا خاتمی یا احمدی نژاد عمر دراز یا جان جاودان نخواسته است. اما جاوید شاه از سر و کول دبستانی ها و پادگانی ها تا منبری ها بالا می رفت. در جاوید شاه نمی شود فرد و دستگاه را از هم جدا کرد. شاه اگر عمر طبیعی هشتاد ساله یا نود ساله می کرد چه می شد؟ شاه می ماند. من برای رفسنجانی و خاتمی عمر سد و چند ساله آرزو دارم. اگر هم اکنون مرغ آمین نیمایی بر بالای سر من باشد و آرزوی مرا برآورده کند ممکن است بفرمایی چه ربطی به دستگاه ریاست جمهوری آینده ایران دارد؟ پس می بینی که چگونه در همین روزگار سپری شده بر شما هم به سادگی فرد از دستگاه جدا شدنی است. و اکنون که چنین است ممکن است بفرمایی آیا فرد رییس جمهور از دستگاه کشورداری ریاست جمهوری احترام می گیرد یا فرد به دستگاه احترام می دهد و با رفتن او همه احترام نیز از هم می پاشد. تبریز ولیعهد نشین وظیفه داشت احترام به شاه آینده را بپروراند تا با مرگ شاه احترام به شاه به یک باره به او برگردانده شود. تبریز حتی در مشروطه هم از این نقش ممتاز سود می برد و تبریزیان حکومتپرور بودند. در جمهوری این نقش ممتاز نیز برافتاد. روان ولیعهدپرور تبریز اما هنوز به تاریخ نپویسته است و در هر جوشش مردمی با خود درگیر می شود که چرا دیگر تبریز آن تبریز نیست که بود.
هوشنگ
ممکن است بفرمایی رییس جمهور آینده در کجا پرورده می شود؟ قربانت گردم، نگرد، نیست. خطا کرده ای که دلبستگی به دستگاه ریاست جمهوری را در خود آنچنان نپرورانده ای که با رفتن این و آمدن آن، یا رفتن آن و آمدن این، دچار بحران رفتاری نشوی. دلبستگی به دستگاه کشورداری ضروری است. نمی توان به میهن، کشور و مردم دلبستگی داشت و به دستگاه سامانبخش زندگانی روزانه آن ها دلبستگی نداشت. من به شخص خاتمی رییس جمهور دلبستگی چندانی نداشتم اما هرگز به خود اجازه ندادم دلبستگی من به دستگاه ریاست جمهوری ایران در زمان ریاست جمهوری خاتمی آسیب ببیند. امیدوارم از من نخواهی به آخوندی که از جایگاه ریاست جمهوری در میان دو دختر خوش چهره برای تماشاییان گرامی فال حافظ می گیرد دلبستگی پیدا کنم. و باز امیدوارم از من نخواهی به آخوندی که در زمان ریاست جمهوری خطبه عقد ازدواج برای جوانان شیفته می خواند دلبستگی پیدا کنم. ریاست جمهوری جایگاهی تمام وقت است. او حق نداشت در زمان ریاست جمهوری چنان کند. چرا خیال می کنی جناب رییس جمهور اگر در سالن های چند هزار نفری فال حافظ بگیرد خوب است و اگر در دهکده چند هزار نفری سخنرانی بفرماید بد است؟ اگر راستای احترام و دلبستگی از دستگاه به فرد باشد به گونه ای دیگر خواهی دید. خطا می کنی. در داستان های تاریخی تو جای ریاست جمهور خالی است و چیزی برای آموختن در آنها وجود ندارد. تقصیر تو نیست. واقعیت تاریخ تو چنان است. وکیل دارد. وزیر دارد. شاه دارد. شاه در داستان های تو همه عمری و با آرزوهای جاوید شاه است؛ وزیر و وکیل هم برگمارده اوست. اگر پرورش یافتگان انقلاب مشروطه مانند تو خطا می کردند مجلس ایران حتی به بهمن پنجاه و هفت نمی رسید تا چه رسد به آنکه در آن نقش داشته و پایدار هم بماند. خمینی از انقلابی های مشروطه نبود اما پرورده مشروطه بود و دلبستگی او به مجلس، حتی زمانی که مشت به دهان این و آن می زد، چشمگیر است. در بحران های بازسازی دستگاه کشورداری موضع های نخستین خمینی دلبستگی او به مجلس را نشان می داد و آن دلبستگی به دوستداران او نیز راه می یافت. دوگانگی دستگاه کشورداری، یعنی نخست وزیر برگمارده مجلس و ریاست جمهوری برگزیده مردم، حتی در فرانسه لاییک حقوق بشری متمدن مسیحی هم بحران ساز است تا چه رسد به ایران تازه از یوغ ارباب و رعیتی رسته. بحران هم می ساخت و دستگاه تازه ساز ریاست جمهوری همواره با دستگاه نخست وزیری درگیری داشت. خمینی اگرچه در ایجاد دلبستگی به دستگاه ریاست جمهوری می کوشید اما هرگز ضد نخست وزیری یا مجلس نمی شد و ناچار می شد با اقتدار برآمده از پیشوایی مذهبی بحران را مهار کند. من نمی دانم خمینی خواهان برچیدن دستگاه نخست وزیری شد یا نه، اما می دانم که بازنگری قانون اساسی برای حل بحران ساختاری در زمانه او آغاز شد و بحران ساختاری به سود دستگاه ریاست جمهوری حل شد. این کار در سال شست و هشت انجام گرفت. پرسش از مشروطه دوستان استوار این است که آیا در بیست ساله گذشته راستای دلبستگی را به سوی ریاست جمهوری برگرداندند یا نه. تو می توانی کوچکترین دلبستگی به محمود احمدی نژاد نداشته باشی. غمی نیست. او اگر زندگانی جاوید هم داشته باشد دیگر باید به دنبال جانشینی برای او بود در همین یک و نیم ساله آینده چون ماههای پس از آن به بگو مگو های انتخابات خواهد گذشت.
هوشنگ
اما یک داستان را هرگز فراموش نکن. در بهار عربی، بی بی سی عکس احمدی نژاد را کنار دیکتاتورهای کشورهای عرب زبان گذاشت با زمان دیکتاتوری آنها. بسیار زود بی بی سی ناچار شد که احمدی نژاد را بردارد. چرا؟ بی بی سی چرا ندارد، اگر داشت بایستی ملکه انگلیس رسمی و علنی از من پوزش می خواست، از من بله از من، با دیگران چه بشود مجلس و نخست وزیر انگلیس تصمیم می گیرند و مساله من نیست. خطا کرده ای که دلبستگی به دستگاه ریاست جمهوری را در خود آنچنان نپرورانده ای که آنتی پاتی به محمود احمدی نژاد به بی اعتبار کردن دستگاه ریاست جمهوری کشور فرا نروید. و خطا می کنی که خیال می کنی نپاشیدن دستگاه کشورداری با رفتن این یا آن فرد بد است، شما بگو آمدن و رفتن خاتمی که در افسانه سازی های رسانه ای قرار بود گورباچف بشود که نشد و احمدی نژادی که قرار است پوتین بشود و من می گویم نخواهد شد. ایران امروز امپراتوری فروپاشیده نیست که روان مردم نیاز به ناجی داشته باشد. رفتار روزانه همه ماه های پیش از انتخابات ریاست جمهوری نشان می داد که رفتار بازیگران سختگیر سیاست در ایران از دلبستگی به دستگاه کشورداری ریاست جمهوری تهی است و بیهوده نبود که ناجی را در آخرین نخست وزیر یافت و خمینی مرده را بر سر خامنه ای زنده کوفت. قربانت گردم، شریعتمدار بودن کارگزاران یا دعاخوان شدن مبلغان سیاسی دانش را از اعتبار نمی اندازد. دانشی که برای شناخت است. دانش چیزی فراتر از چکیده و ساده شده رفتار روزانه انسان ها نیست، مهم آن است که از پرسیدن بازنمانی. داستان های تو بی شک برآمده از سرگذشت میهن و کشورتو و مردمان آن است اما جای پرسیدن از ریاست جمهوری در آن خالی است و چون نشانی از رفتار روزانه رییس جمهور در آنها نیست نمی تواند به دانش کشورداری ریاست جمهورانه در کشور فراروید. و کشور به دانش کشورداری با دلبستگی به دستگاه کشورداری پاسخگوی نیازهای مردمان آن نیاز دارد. و چون به این جا می رسد دیگر نمی توان مانند نیما گفت «چقدر بیچاره است انسان». مساله ساده تر آن است. انسان رییس جمهور شده بر پایه آزمون بشری دوره مدیریت زمانمند دارد.
دانش مدیریت امروز می گوید جایی که نیاز به نوآوری یا سازگاری روزانه با نیازهای دگرگونی پذیر انسان ها دارد به مدیریت چرخشی با زمان های چهار یا پنج ساله نیاز دارد. و قویترین مدیران هم بیش از دو دوره نوآوری پاسخگویانه نمی توانند. مدیران دانشورز هم با همه دلبستگی که به جایگاه خود پیدا می کنند برای واگذاری مدیریت برنامه ریزی می کنند. همه آنچه را که شما در باره این روزهای احمدی نژاد می گویی می توان در باره سال های پایانی زمامداری تونی بلر هم گفت و شگفت آور هم نیست. چون دیگر دانسته شده است توان نوآوری و سازگاری انسان با نیازهای دم افزون روزگارش محدود است. احمدی نژاد بحران سیاست هسته ای به ارث برده را خوب از سر گذراند. میراث او گمان نکنم سنگین تر از آنی باشد که به او رسید. اگرچه روان بزرگی و بزرگتر خواه ایرانی هنوز کوچکتر ستیز است و از احترام به کوچکتر از خود در آن نشانی نیست. من اگر به چشم خود ندیده بودم نمی توانستم باور بکنم که رفسنجانی و موسوی با احمدی نژاد چنین رفتار خواهند کرد. خاتمی هم اسیر رفسنجانی و احمدی نژاد ماند و نتوانست شخصیت مستقلی از خود نشان دهد. خاتمی با موعظه اخلاق به ستیز با احمدی نژاد پرداخت و بزرگترین بی اخلاقی را از خود بروز داد.
هوشنگ
خوشحالم که هستید
سلام
بنده حقیر نیز به بعضی از صحبت های آقای بهنود در صفحه دو آخر هفته که موضوعش شرکت یا عدم شرکت در انتخابات آتی بود ایراد دارم
بحث بر سر آزادی بیان ،نظارت استصوابی و آزادی زندانیان وغیره که به قول آقای بهنود در دوره های گذشته هم بود اما مردم شرکت کردند نیست و دلیل اقای بهنود انتخاب خاتمی در سال 76 علیرغم نبود پیش شرط های آقای رهبر است شکی در این زمینه وجود ندارد اما نمی دانم چرا در این برنامه 45 دقیقه ای این 3 مهمان محترم بحث تقلب رو فراموش کردن اونچه که باعث خواهد شد منه شهروند عادی در انتخابات شرکت نکنم عدم اطمینان از شمارش آرا است در انتخابات نیم بند گذشته این حداقل اطمینان وجود داشت برای همین بیش از 40 میلیون در سال 88 شرکت کردند که جبران اشتباه سال 84 را بکنن اما شاهد بودیم که چه تقلب وسیعی صورت گرفت آقای بهنود عزیز اگر گوگوش در انتخابات شرکت کنه من نوعی که می خوام بهش رای بدم از کجا مطمئن باشم بجای اسم گوگوش اسم ده نمکی از صندوق بیرون نیاد
انقلاب اسلامی تجربه ای بود که رخدادش برای مردم ایران لازم و واجب بود. فراموش نکنیم در جریان جنبشهای مشروطه و ملی شدن صنعت نفت رهبران مذهبی و خود مذهب چه ضرباتی بر ریشه جنبشهای آزادی خواهانه و مدرن ایرانیان وارد کرد. علت آن در سرگردانی مردم در پذیرش نقش مذهب بود. به همین خاطر اینگونه فکر می کنم که برای رسیدن به جامعه ای مدرن و آزاد در ایران سپری کردن و تجربه کردن اینچنین دوره ای واجب بود. و انداختن تمام تقصیرها به گردن روشنفکران و بیگانگان تنها فرافکنی است. تنها صد افسوس که این تجربه به بهای خونهای زیادی به دست آمد
هادی از مشهد
رخداد انقلاب اسلامی تجربه ای بود که از سر گذراندن آن برای مردم ایران واجب بود. فراموش نکنیم سردرگمی مردم در تعیین نقش مذهب در جنبشهای مشروطه و ملی شدن نفت چه آفاتی را به دنبال داشت. تجربه مستقیم مردم ایران از حاکمیت دینی آنها را از این سردرگمی رهانید. انداختن تمام تقصیرها به گردن روشنفکران و بیگانگان تنها فرافکنی است. اما صد افسوس که این تجربه گرانقدر به قیمت خونهای زیادی به دست آمد.
هادی از مشهد
مربوط به پیام قبل
آقای بهنود ، من هم یکی از همان جوانان هستم که در عجبم از نخبگان مملکتم من جمله شما. در عجب هستم که تا چه حد در سرگشتگی های ذهنی غرق شده اید. دیدم چند روز پیش از بی بی سی میگفتید که انتخابات پر شور خواهد بود؛ ای کاش در آن برنامه صدایی داشتیم تا جواب شما رو میدادیم. که چطور پر شور میشود زمانی که میرحسین و کروبی در بند هستند و صدها نفر در زندان و میلیون ها نفر در زیر بار خط فقر و رهبری که کمر همت بسته که به رای مردم اهمیتی ندهد. چطور میشود به قول شما که مغلطه کردید اگر یک کمی زندگی به کشور برگردد ، مردم دیگر دنبال آزادی نیستند، چطور میشود که زندگی برگردد بدون وجود آزادی؟ این چه مغلطه ای هست؟ مردم رو هم که کلا نادان فرض میکنید که اگر علی دایی کاندید شود همه چیز را فراموش میکنند و به او رای میدهند! غافلید از این اینکه در کشوری که میرحسین معتقد به ولایت فقیه را، در آنزمان تحمل نمیکنند چطور اجازه بدهند علی دایی که یقه پیراهنش را باز میگذارد ، کاندید شود؟
جناب مسعود خان بهنود
قبول كه شما روشن هستيد و منورالفكر. و قبول كه زندان ديده ايد و شغل شريف تان را نفروخته ايد و قبول كه به الطبع دوست داشتيد كه وطن پارسي _ ولا غيرتان_ طوري بود كه مي شد از آن لذت هاي اروپايي برد _كه البته همه مان اين آرزو را داريم_ ولي همان كساني كه شما خرده مي گيريد كه به نمايشگاه كتاب مي روند وكتاب را بالش سر همان كساني هستند كه نمي گذراند نمايشگاه كتاب تهران شبيه نمايشگاه مطبوعات نشود تا آقاي احمدي نژاد و شعبان هايش جرات جولان دادن در آن را نداشته باشند.
تمام حرف هايتان درست هم كه باشد يك جاي قضيه را توهم برتان داشته:
ديگر _آنگونه كه در سال هاي پيش از 57 بود_ كسي دنبال آن جلد سفيدهايي كه شما مي گوييد نيست البته به جز اقليتي كه شما تهييج شان مي كنيد و يا شمايان مي كنند.
و البته اين نشانه خوبي هم هست: احساساتي نخواهيم بود
آقای بهنود من واقعا این کامنت هارا خوردم خیلی ببخشی خیلی ببخشید اما به حال شما گریه کردم. مگر می شود که این همه ما ایرانی ها کج فهم باشیم . شما در برنامه ای توضیح داده اید که آن چه دلم می خواهد چیز دیگری است اما آن چه دارد می بینم که اتفاق میافتد این است که انتخابات شلوغ می شود. حالا خوب دقت کنید به کامنت ها دوستان فرق این دو گفته شما را نمی دانند با شما بحث می کنند که چرا باید در انتخابات رفت و چرا باید رای داد. شما کی گفتید بروید رای بدهید
دوستان گم کرده راه ما در مورد مقاله همین مقاله شما هم همین طور دقت کردم و دیدم یک جای کار انگار لنگ است دوباره مقاله را خواندم دیدم نه اشکال از مقاله شما نیست . پس می ماند این که ما نسل اینترنت این قدر شلخته و شتلی شتلی شده ایم که اصلا دقت نمی کنیم . حیف از حیف از شما. اما خواهش می کنم پایداری کنید. ما کم نیستم ما محتاجیم و جز شما کسی را نداریم
شاید بشود به عقاید مسعود بهنود یا هر کس دیگر ایراد گرفت؛ درست یا غلط امّا، آنکه بیش از چهل سال از سیاست و اجتماع نوشته و رنج ش را برده، نسبت دادن توهّم ش دور از انصاف و ادب است.
دوستان آرام باشند و نظر بدهند بهتر است؛ چرا عصبانی؟!!
جناب پوریا طباطبائی نگران نباشید. جناب بهنود با علم و اطلاع از این که صددرصدی های هر دو طرف، رادیکال های هر دو سو به ایشان خواهند تاخت سخن خود را می گوید به نظرم یک نوع آموزش را در نظر دارند. راه بدی هم نیست ایشان پیش گوئی می کنند و عده ای هم مانند شب عید مخالفت می کنند و مانند همین داستان امروز احمدی نژاد و دولت و روحانیت پیش بینی ایشان درست در می آید و معلوم می شود که نگاه صد درصدی غلط است. در تکرار این حادثه خود به خود افراد در می بایند سخن درست کجاست. اگر در سی و سه سال گذشته همین کار را کرده بودیم در جنگل یک مشت شارلاتان یا بی خبر نمی افتادیم که با دادن شعارهای تند خودشان را در دل ها جا کنند
تا جایی که بنده میدانم همیشه بهنود پیچش مو دیده و لاغیر! آنقدر مو در روزنامه و سیاست و جامعه سفید کرده که بیخودی تحلیل نکند مثل بعضیها. بهنود جامعهی ایران را به خوبی میشناسد و این ملت هستند که سیاست را نمیشناسند! هیچگاه به لیدرها و ...بزرگان سیاست که روزگاری بدانها رای دادهاند اعتماد نداشتهاند. یادم نرفته هنوز تیتر روزنامهی شرق از قول خاتمی: صدای پای دیکتاتور میآید! یعنی ملت برای خودتان هم شده بروید و رای بدهید به کاندید اصلاحطلب! اما حدودن ده میلیون آنروز نیامدند و جوری دیگر رقم خورد. روزی رسیدند که سهراب برایاش نوشدارو سم بود و دیدیم که سهرابها به خون غلتیدند!
حضرت استاد سلام . چند نکته خواستم به عرض برسونم . هم اکنون ما در مقطع خاصی از تاریخ ایران قرار داریم . زیاد آتش گرفتن از اوضاع موجود خوب نیست . باید از تاریخ درس گرفت که نمیگیریم . شما از کسانی به عنوان قشر نخبه و روشنفکر و تلاشهای اونها یاد میکنید . اما اگر قضاوت کنید در زمان انقلاب و بعد از اون و حتی الان نخبگان مطرح انصافا نخبه هستند ؟ چه کسی گفته کسی که صاحب تریبون هست لزوما نخبه هست ؟ انقلابی که ایدئولوژیست های فکری اون دکتر شریعتی و بازرگان بودند نتیجه اش همین میشه . نمیخام کار اونها رو کوچک کنم . و یا تلاشهای اونها رو کوچک کنم . و یا بگم که میهن پرست نبودند و یا خواستار ارتقا ایران نبودند . نه . اما میخام بگم که اونها بهترین نخبگان نبودند . یا بهتر بگم اصلا نخبه نبودند . شما کتابهای دکتر شریعتی رو نگاه کن : فاطمه ، فاطمه است . عاشورا . ناکثین فلانین بهمانین
نتیجه این حرکت همین میشه که میبینید . ناراحتی نداره . تلاش میخاد . این مقطع تاریخی مقطعی هست که باید سپری بشه . اما نکته اینجاست که اگر از گذشته درس درست نگیریم بازهم حتی اگر از شرایط موجود درباییم ، باز هم در آینده به این شرایط برخواهیم گشت . خیلی دوست دارم روی نکته ای که گفتم تاکیید کنم . حافظه تاریخی ما صفر هست . 50 سال بعد از نوشته شدن کتاب حاجی آقا توسط صادق هدایت گروهی که در اون کتاب توصیف شده بودن روی کار اومدن . چرا ؟ چون کسی برای تفکر اون ارزش قائل نبود . کسی برای تفکرات درست و حرکات درست ارزش قائل نیست . الان هم کسانی به عنوان نخبه صاحب تریبون هستند که واقعا ضعیفن . منظورم شخص شما نیستید . ارادت بنده نسبت به خودتون رو میدونید . اما وقتی میبینم کسانی در جامعه سیاسی ایران به عنوان روشنفکر ازشون یاد میشه که واقعا ضعیفن میشه آینده رو حدس زد . باز هم اشتباه خواهیم کرد . درسهای درستی از تاریخ معاصر نمیگیریم . چون درگیر بازی شدیم . بعضی وقتها باید از بیرون گود به بازی نگاه کرد و قضاوت درست و عادلانه داشت . نخبگان ما هم باید از تاریخ درس بگیرن و پخته تر بشن . باید اقرار به اشتباه بکنن . این جسارت الان در کسی وجود داره ؟ در هیچ گروهی وجود نداره . همه معصوم از اشتباه هستن انگار . خیلی حرفها هست . اما حسش نیست که آدم بزنه . روی ماه شما رو میبوسم استاد . یا حق
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home