Friday, April 8, 2011

در پاسخ آقای طاهری پور

نوشته جناب جمشید طاهری پور در گویا نیوز برایم آموزنده بود و از آن درس ها گرفتم. گیرم چند نکته می ماند از جهت گزارش نویسی و به سائقه نوشتاری توضیحش را لازم می دانم که در این کار اهلی هستم، اما در کار سیاست ورزی، به خصوص سیاست عملی، هیچ نمی دانم و خود را برای شنیدن پند و اعتراف به خطا آماده می بینم .

خلاصه کنم، لزومی به درازا ندارد سخن. مقاله ایشان دو بخش دارد: مقدمه ای و متنی یا کبرائی و صغرائی، شاید هم مبتدائی و خبری. متن چندان روشن است که نیاز به بازشکافی ندارد. تحلیل شرایط ایران و سخن گفتن از جانب جنبش سبز هم حق ایشان است چنان که حق من و دیگران است که قبول داشته یا نداشته باشیم. در این مقولات سخنی ندارم. یا اگر دارم لزومی به طرحش در این جا نیست. می ماند مقدمه و بهانه نوشته.

درمقدمه مرقوم داشته اند "برداشتم اين است آقای بهنود ترسيده و دوپهلو نوشته! به در گفته تا ديوار بشنود! و من اين قلم ترسيده را که ديدم با خود گفتم مبارزه برای پيش‌راندن ايران به سوی آزادی از همين‌جاها شروع می‌شود، از اين‌جا شروع می‌شود که به سهم خود نگذاری يک روزنامه‌نويس در خانه‌ی خود در لندن هم ترسيده بنويسد".

و در توضیح این که چرا من "ترسیده و دوپهلو" نوشته ام مستندشان این است که مثلا چرا ننوشته ام خلخالی دستور و حکم از آیت الله خمینی داشته، و چرا نوشته ام [قریب به این مضمون که ] در آن شور خون و جنون دوران انقلاب از خیابان فریاد خون خون می آمد و گروه های سیاسی هم خلخالی را تائید می کردند...

به فرموده آقای طاهری پور باید جور دیگری می نوشتم تا "تمام حقیقت" شود ". پس مرقوم فرموده اند " آن نيمه نانوشته حقيقت را من می نويسم: آن فرياد و آن خيابان و عدالت، نه صحرائی بلکه اسلامی و ايمانی و ايدئولوژيک بودند و "ليبرال دموکراتهای ايرانی" مثل آقای دکتر يزدی و ديگران که نام برده، کار گزار آقای خمينی و بستر ساز حکومت "اسلام عزيز" او بوده-اند. چقدر خوب می شد اگر آقای بهنود آن عبرت ديروز را به روز می کرد و از تجربه -ای سخن به ميان می آورد که آن فرياد و خيابان را تغيير جهت و ماهيت داده و بجای آن عدالت صحرائی – که ايضا" اسلامی بوده- در امروز روز؛ خواهان عدالت حقوق بشری است".

برای اطلاع جناب طاهری پور عرض می شود که هیچ نوشته ای تمام حقیقت نیست بلکه هر نوشته ای [به تاکید هر نوشته ای] حاوی "بخشی از حقیقت" است. دور باد از شما که تصور کنید "تمام حقیقت" را می دانید و در همین مقاله تمامش را برای ما بیان کرده اید. نشانه نزدیکش هم این که در این "تمام حقیقت" شما هیچ نشانی از تشکیلاتی نمی کنید که از جمله سیاستگذارانش بودید در آن دوران، و از قضا از خوشنام ترین تشکیلات سیاسی بود و هست، اما در آن زمان خواستار تندی بود و از اعدام ها هم حمایت کرد، در "تمام حقیقت" شما هر چه بدی هست و خشونت هست به گردن آن است که بازی را از شما برد. حتی اگر مربوط به قبل از بردن تمام بازی و نشستن بر سر سفره انقلاب باشد.

جناب طاهری پور این تمام حقیقت نیست که فرمودید. من در محدوده عصر روز 22 بهمن 57 در مدرسه علوی آن چه دیدم همان است که نوشتم . اما ادعا ندارم که تمام حقیقت است. این صحنه ای بود که من دیدم و نوشتم. وگرنه نه فقط آن چه شما اشاره کرده اید بلکه هزاران نکته دیگر هم درباره دکتر یزدی و انقلاب ایران، همین طور گروه های سیاسی درگیر و نقش هر کدام می توان نوشت که صد کتاب هم برایش کافی نیست، البته نوشته خواهد شد به روزگاران، بخش هائی هم نوشته شده است.

مقوله "ترس نویسنده در لندن نشسته " به نظرم زیادی است و تحلیل ناقص و از بالا نگاه کردن به صحنه ای که ایشان در آن بالا نیست، همین پائین هاست و وقتی مهندس بازرگان و دکتر یزدی دنبال آزاد کردن و جلوگیری از اعدام های بودند ایشان هم در همان اطراف بودند و ندیدم که دنبال حقوق انسانی باشند. این هم امر ناگفته نانوشته ای نیست.

این که ایشان، به درست، مبنای نوشته خود را عبرت نسل حاضر و لابد مانع شدن از تکرار خطاهای گذشته دانسته اند حکم می کند از شعارهای معمول در بیانیه های سیاسی به در آئیم – که مژده بدهم عمده ای از جامعه سیاسی ایران این کلاس را گذرانده و به کلاس بالاتر رفته است – از جمله مشخصات این شعارها همان است که در بیانیه های زمان انقلاب گروه های سیاسی بود. این که همه تقصیرات با شاه است. هواداران پادشاهی هم در مقابل فرمودند نه ایشان خوب است اطرافیانش بدند. امروز روز، جامعه ایرانی با پوست و گوشت خود درک کرده که اشکال در جا و بلکه جاهای دیگر است و بخشی از اشکال هم در جامه ناساز بی اندام ماست. آن نگرش صد درصدی پیشین اشکالش در این نبود که یک نفر را بیهوده بد مطلق می کرد و این ظلم بود، بلکه اشکالش به این بود که از تحلیل درست خود و جامعه در می ماند و حاصلش به نظر من همین که بهره اش را دیگران بردند که گفتند [پس] شاه باید برود.
جناب طاهری پور امروز روز بچه های ایران در مدرسه کتاب هائی را می خوانند که در همه صفحاتش از قدرت روحانیت و اثر بزرگش و فتوحاتش نوشته شده، اما بچه ها این همه را فقط برای گرفتن نمره حفظ می کنند و بعد صفحاتش را به کوچه می افکندند و می افتند در بزرگراه های اطلاعاتی در پی کشف حقیقت. چنین نسلی دیگر گول این نمی خورد که حسن آقا بد مطلق است و حسین آقا از ابتدای تولد لابد خوب مطلق بوده است. حتما شما این را خوب می دانید.

به همین جهت هم بنده جسارت می کنم و می نویسم روایت من "تمام حقیقت" نبود و روایت شما یک بیانیه سیاسی سال پنجاه هفتی بود و "تمام حقیقت" نبود.

این که آدمیان تغییر کرده باشند به خصوص تغییرات محسوس به سوی آزادی و مردمی، از شیرین ترین تجربیات و توانائی های بشری است، در هر کس رخ دهد باید قدرش را دانست و به دیده منت پذیرفت. اما این تصور که تاریخ، مطابق نظر امروز من تغییر شکل دهد امری نشدنی است و محال است گرچه برخی خیالش را دارند.

نگرانی جناب طاهری پور که مقاله ای از من مقدمه فاصله گرفتن سبزها از میرحسین موسوی و مهدی کروبی است از آن حرف های عجیب بود که جز حیرتم نیفرود. اگر سخنم حمل بر کنایه یا خودنمائی نشود باید آهسته بگویم کسانی که سهمی هر چند کوچک و ناچیز در جنبش اصلاحی ایران داشته اند و در داخل ایران و در زیر چنگال اقتدارگرایانی که از کشتن خود و دیگران ابائی ندارند، این فکر را ربع قرن گام به گام ، کلمه به کلمه جلو برده اند، و هنوز هم از رادیکال های دو سو ناسزا می شنوند، حتما خیال شکستن گلدانی را که به چه خون دل آب داده اند، در سر نمی پزند. حتما قدر ایستادگی میرحسین موسوی و کروبی را می دانند. چنان که اهمیت کاری را که محمد خاتمی کرد در می یابند.

اما گاه دیده ام کسانی که در بیست سال اخیر، هر وقت جوانان ایران حادثه ای خبری آفریدند با آنان همراه شدند [آن هم به ظن خود]، بعد کوتاه مدتی که ظنشان مبدل به یقین نشد، از آن جوانان بریدند و باز به "تحریم ابدی" پناه بردند که از دیدگاه من امری است مانند "ترحیم ابدی"، در شناخت حرکت های داخل کشور راه خطا می پیمایند. البته دلسوزی برای جنبش دوم خرداد و فرزندش جنبش سبز حق همگان است و ملک خصوصی هیچ کس نیست حتی رهبرانش هم مدعی نیستند. چنان که محمد خاتمی زمانی گفته بود من رهبر جنبش دوم خرداد نیستم بلکه مولود این جنبشم.چنان که مهندس موسوی هم بارها گفته است. اینان که نقش و سهمشان محفوظ است وقتی چنین بگویند ما که جای خود داریم.

اما این همه گفتم بگذارید بگویم که متن نوشته جناب طاهری پور که به ظاهر خطاب به من بود و نبود، در حقیقت سندی است برای ماندگاران، به جا و مشفقانه بود از آن نکته ها آموختم.
دعوائی اگر هست که نیست، بر سر آن وطن است و جوانانی که موتور محرکه هر تحولی هستند. و گرفتاری اگر هست که هست این است که جوانان امروز ما هم حق دارند همچنان که جناب طاهری پور داشتند، که در جوانی تند و پرشور باشند و در میان سالگی پختگی نصیب ببرند و نرمی بگیرند. تفاوت این است که جوانان امروز بیشترشان ایدئو لوژیک نیستند، زندگی می خواهند. زندگی چنان که حق آنان است، زندگی در عین صلح و رفاه. این را حق خود می دانند. به این اعتبار که در سرزمینی زندگی می کنند که نه تنها نفت و آفتاب، کوروش کبیر و تخت جمشید، خاویار و فسنجان دارد بلکه به اعتبار این که در قرون معاصر مردمانی داشته است که خطا کرده اند اما به شرافت. مردمانی داشته است که گاه راهی را با خون خود پیمودند اما ابا نکردند که به دیگران بگویند این راه رستگاری نبود. جوانان ایران بر بستر تاریخی زندگی می کنند که عوامل آن زنده اند هنوز، درد دیدگانش هزارانند و در گوشه گوشه جهان پراکنده، و چشم و گوش سپرده به اخبار وطن.

به این جوانان به دشواری می توان جامه عاریتی فروخت. نصیحت من به خودم اول و بعد به دیگران این است که متوجه این نکته باشید. آینده ای که برای این جوانان ترسیم می کنیم اگر از منویات خودمان بگذرد لباس پدربزرگ هاست پاچه گشاد و بد هیبت که نخواهندش پوشید. شلواری که جیبی برای هدفون و جائی برای آی پد در آن نباشد به دردشان نمی خورد. جوانان ایران در خانه های بسته تیمی گرفتار نیستند، در اوج اختناق، حتی در بند و منع، به طفیل علم و روند جهانی سازی خیلی زودتر از آن که دیر شود به پختگی می رسند. چیزی که نسل من و جناب طاهری پور از آن بی نصیب بودیم.

باری امیدوارم توضیحی که دادم و فقط برای توضیح بود، از محبت ایشان به بنده نکاهد. به خصوص که ایشان تحسین شده کسی است که آموزگار من بود و برای سخنش اعتبار بسیار قائلم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At April 9, 2011 at 2:01 AM , Blogger Unknown said...

چقدر از شما می آموزییم که چگونه پاسخ دهیم و چگونه تعادل ظریف را رعایت کنیم. بی شک شکستن صفر و صدیها از جانب شما در آینده ما تاثیر بسزایی خواهد داشت همانطور که تاوان نتیجه عکسش را هنوز تجربه میکنیم.
به یاد آر تاریخ ما بیقراری بود نه باوری نه وطنی
سینا از دبی

 
At April 9, 2011 at 3:26 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

هر بار که قلم رقصانده‌ای فارغ از نگارش و تمثیلات زیبا، نکاتی از احترام به مخاطب‌ات را آموخته‌ام. مُدارای قلمی را از شما آموختم. اما سخنی با آقای طاهری‌پور:

من جوانی هستم سی و یکی، دو ساله. از کودکی و نوجوانی، بهتر بگویم دهه‌ی شصت که آتش جنگ بود و امثال شما هیچ از آن اسم نمی‌برید و فقط کشتار سال67 را عَلم می‌کنید و پیرهن عثمان تا آقای "خمینی" و باقی را بکوبید، صدای بهنود عزیز از رادیوی "بی‌بی‌سی" آن‌زمان در گوش‌ام بود با گزارش‌ها و تحلیل‌هایی که پدرم شنونده بود و گاه من آن صدای آشنا را می‌شنیدم. صدا با من ماند و مانده‌گار شد. تا آن‌که عدو سبب خیر شد و "هویت" برنامه‌ی سعید امامی و رفیق گرمابه و گلستان‌اش شریعتمداری ساخته شد و در اعوان نوجوانی از آن‌جا که به نادرپور شاعر ارادت داشت‌ام و نامی از او در برنامه بود هر عصر جمعه هویت را می‌دیدم و دیگر بار نام بهنود و آدینه و دنیای سخن طنین انداخت. از آن‌جا آدینه را یافتم و خواندم و بهنود برای‌ام بزرگی شد که تحلیل‌هاش به حقیقتی که در میهن می‌دیدم نزدیک آمد. سالیان بهار مطبوعات پس از دوم خرداد، بهنود برای روزنامه‌خوانان نوجوانی چون من نامی بزرگ آمد. بسیاری شاگردش شدند و هنوز هستند. سخن کوتاه کنم که شما بهتر او را می‌شناسید و باید بدانید که قلم را به وقت می‌رقصاند و اگر از "خاتمی" و "کروبی" و "میرحسین" یادی می‌کند، همان‌طور که شرح داده، گل‌دانی را نمی‌شکند که به جان آب‌اش داده به قول نیمای یوش. سال‌ها در همان کشوری زیست و با مردم‌اش نفس کشید که شب‌های تهران گاهی میدان موشک‌های صدام بود. ببینید آخر مقاله‌اش جوانان را بهتر از هر جامعه‌شناسی تحلیل کرده. چرا که به قول خودش هنوز ساعت‌اش با تهران میزان است. او در لندن فقط حضور فیزیکی دارد و بس. روح و جان‌اش بسته به ایران است. امثال من که به روزگار نوجوانی "بهنودخوان" شدیم کم نیستند. اگر ایتالیا به "اوریانا فالانچی" می‌بالد و غره است، ما به بهنود. چرا که هیچ کم ندارد و بلکه سرتر است. آقای طاهری‌پور نگاه یک‌سویه و آن‌که فلان حاکم بد بود و فلان بود را ما نوجوانان دهه‌ی شصت به شرحی که بهنود آورده نمی‌پذیریم. هنوز باور داریم آقای "خمینی" هر که بود و هر چه بود، قلبن و وجدانن خون‌خوار نبود. این هم درسی است که از بهنود آموختیم که شرایط زمانه باعث می‌شود کسی چون "محمدعلی شاه" قاجار در روزگاری با توپ و تفنگ مجلس را به خون بکشد و گاه در خلوت‌اش زار بگرید. این دلیل نمی‌شود که آن‌چه خوبی کرده به یک طرف نهیم و بدی‌ها را برای آینده‌گان بنویسیم. هر چند آن‌چه در مورد آقای "خمینی" دانستم، بیش از آن‌که خود مسبب بعضی مسائل باشند اطرافیان از جمله جناب "هاشمی" و رفیق شفیق دیروزشان "خامنه‌ای" بودند.

 
At April 9, 2011 at 10:19 AM , Anonymous یا علی said...

خیلی ممنون از جناب طاهری پور و هم از شما. همان طور که مرقوم فرموده اید ایشان هم خیر ما را می خواهد اما مثل این که از احوالات داخل خبر ندارند. نمی دانند که نسل ما براندازی نمی کند اما موش را به رقص وامی دارد

 
At April 9, 2011 at 11:17 AM , Blogger Unknown said...

بهنود عزیز

این حقیقتا حرف دل از زبان شما بود! جوانان این سرزمین قیم نمی خواهند , آزادی می خواهند! آزادی

 
At April 9, 2011 at 1:51 PM , Anonymous korosh said...

استاد گرامی رادیکال های دو سو بی معناست یعنی دیگر بی معنا شده
سخن بر سر دمکراسی،حق انتخاب ملی،دادگستری مدرن،اقتصاد توسعه یافته و سکولاریسم با دیکتاتوری،قیم مآبی،ولایت فقیه و دیکتاتوری مذهبی
است شما در کدام سو هستی؟

 
At April 10, 2011 at 1:16 AM , Anonymous امیرمهدی said...

از زیبایی ها مطلوب است نوشتن
چرا که در زیبایی حقیقتی هست که در خود حقیقت نیست
حقیقت در ابتدا آینه ی بزرگی بود
القضا روزی شکست این آینه
خرد و تکه تکه گشت
پخش در اطراف و اکناف عالم
به الوان گوناگون
از آن پس هر کس تکه ای برداشت
عکس رخ خویش در آن دید
و حقیقت را منتسب به خود شمرد

 
At April 10, 2011 at 6:38 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب اقای بهنود
همانطور که اعتراف کردید در این نوشته شما هم هیچوقت تمام حقیقت را ننوشته اید.
از شما که خود را اهل قلم و اشنا با مسایل ایران میدانید میپرسم کی باید این نسل و دیگر نسلها
تمام واقعیت را بدانند.? خدایا ایا در این کهنه دیار وطن پرستی هست.?

 
At April 10, 2011 at 10:14 AM , Anonymous arash said...

هرچند در این نکته با آقای طاهری پور هم نظرم که به نعل و به میخ زدن های شما و نیمه گویی هایتان در اشاره به وقایع تاریخی گاهی واقعا روی نرو آدم می رود،ولی از این پاسخ تان خوشم آمد. آن هم به خاطر صراحت لهجه اش.چیزی که هیچ منافاتی با میانه روی و ادب و مسالمت جوئی ندارد و در تحلیل اجتماعی و سیاسی ( بر خلاف نوشته های ادبی و هنری) امر لازمی است.

 
At April 10, 2011 at 12:48 PM , Anonymous ahmad bahmani said...

حضرت استاد سلام . در مسابقات شطرنج بسیاری از بازیها ناتمام میماند. چون به محض اینکه یکی از طرفین اشتباه بازی کرد و متوجه اشتباه خود شد ، بازی را واگذار میکند . اما بازی سیاست جور دیگریست . کسانیکه اشتباه میکنند به بازی ادامه میدهند . اما بازهم در پایان شکست می خورند . یزدی ، بازرگان ، رفسنجانی ، خاتمی و .... خیلیهای دیگر سالها پیش باختند . هنوز بازی میکنند . غافل از اینکه 30 سال پیش باختند . شاید بگویید پس چرا مصدق و میرزا تقی خان باختند . آنها بدون مهره بازی میردند . هرچند که اشتباه بازی نکردند . اما شما از کسانی صحبت میکنید که مهره داشتند و اشتباه بازی کردند . خاتمی زمانی باخت که فروهرها را کشتند و لالمونی گرفت . این رسم بازی سیاست است . یا حق

 
At April 14, 2011 at 2:40 PM , Anonymous Anonymous said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At April 16, 2011 at 6:12 PM , Anonymous Hassan az L.A. said...

Thank you Mr. Ahamd Bahmani.
short and sweet, you said it all

 
At April 17, 2011 at 8:16 AM , Anonymous Anonymous said...

بنظر این حقیر تمام جوابهای شما به آقای جمشید طاهری پور کاملا روشن و به حق هستند
اما سوالی که در باب فاصله نگرفتن از موسوی و کروبی برایم مطرح شده اینستکه آیا شما هرگز از موسوی و کروبی فاصله نخواهید گرفت و یا هنوز به این نقطه نرسیده ید
در صورتی که جواب شما " هنوز" باشد که احتمالا اینطور است، آیا فکر میکنید شانسی برای جنبش سبز به رهبری این دو سیاستمدار شکست خورده وجود دارد.
بقول بزرگی اشتباه کردن سیاسیون را میتوان خیانت و جنایت نیز نامید
آیا هرگز به اشتباهات این دو رهبر جنبش سبز فکر کرده ید:
چرا ایشان هرگز خشونت ها و آتش زدنها را محکوم نکردند
چرا حداقل پیش از آنکه جنبش سبزی با اهداف مشخص شکل گرفته باشد از طرفدارن خود تقاضای راهپیمایی آرام نکرد و چرا از مناظراتی که به ایشان پیشنهاد شد سرباز زدند
اگر هدف سرنگون کردن این حکومت بود، پس چرا ایشان مانند امام که ایشان ادعا میکردند رهرو وی هستند قاطع نایستادند بگویند حرف ما این است نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم
نتیجه ی انقلاب ماستمالی بهتر از این نمیشود که شد .
برزو

 
At April 18, 2011 at 7:25 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام
هم نوشته ی شما را خواندم و هم نوشته ی جناب طاهری پور را . ضمن ادای احترام به تمام دلسوزان ایران زمین از جمله حضرتعالی و جناب طاهری پور باید عرض کنم که به عنوان کسی که وقایع دوره ی انقلاب را بخوبی بیاد دارم سخنان جناب بهنود را تایید می نمایم و بر این عقیده ام که بزرگوارانی دلسوز در خارج از کشور داریم که بخاطر فاصله گرفتن از فضای سیاسی و اجتماعی ایران ، تحلیلها و نظراتی ارائه میدهند که لا اقل بخشی از آنها با واقعیات موجود در جامعه ی ایران سازگار نیست و مطالب جناب طاهری پور را نیز از این دست میدانم

 
At April 18, 2011 at 4:28 PM , Anonymous احمد said...

به عنوان یک ایرانی شرم کردم از نوشته کسانی مانند آقائی که از شما خواسته بودند نوشته شان را تائید نکنید. و جواب نداده بودند که چرا نوشتی چیزی را خودت هم می دانی لغو است. شما کی هستی که حتی اسمت را می ترسی بیاوری و به خودت اجازه می دهی که حکم صادر کنی که ایرانیان این می پسندند و دنیای مدرن این طور است و به نویسنده پنجاه ساله ما دستور می دهی که این طور بنویس و آن طور ننویس . واقعا این همه [...] شرم آورست. من نمی دانم چرا ما [...] ادم نمی شویم . آقای بهنود یک کلمه زیادی در این نوشته اش نیست کوتاه و شیرین است اون وقت این می نویسد دراز گوئی در امروز مدرن محکوم است. یکی باید بگوید برو عمو [...]

 
At April 18, 2011 at 4:29 PM , Anonymous Anonymous said...

من نوشته ناشناسی را که مرقوم فرموده اند هم نوشته شما را خواندم هم نوشته جناب طاهری پور را... تائید می کنم . یعنی تصور می کنم هیچ عاقلی در مقابل ادب و متانت جناب بهنود کلاه از سر برندارد و هیچ عاقلی باشد که در میهن دوستی جناب طاهری پور شک کند.
از هر دو بزرگوار ممنون درس دادید به ما

 
At April 19, 2011 at 10:52 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود نویسنده تنبل !!

 
At April 20, 2011 at 6:46 AM , Anonymous امیرحسین said...

به نظر می‌آد که پیشبینی‌های شما در آخرین برناهه صفحه دو، در سال گذشته، داره سریع‌تر از آن چیزی که تصور می‌شد، تحقق پیدا می‌کنه.

 
At April 20, 2011 at 4:06 PM , Anonymous خانواده رحمانی said...

خوب شد آقای امیرحسین یادآوری کرد. خواستم بگم این همه مفسر و تحلیلگر ما داریم تا به حال شنیده و دیده اید که یکشان آینده را پیش گوئی کند همه منتظرند در تهران یک خبری بیفتد بعد ان را تحلیل کند یعنی حادثه اتفاق افتاده را تحلیل های معمولا خطا بگذارند. اما من دست کم ده پانزده بار یادم هست چه در پیام امروز چه در آدینه چه در روزنامه های اصلاح طلب چه در صدای آمریکا که روی کار آمدن همین احمدی نژاد را زمانی مطرح کردند که هیچ کس بهائی به این یکی نمی داد و آخرینش همین مناظره در بی بی سی پایان سال که گفتند مطبوعات در سال آینده برخلاف نظر دو نفر دیگر مناظره باز تر می شود مجلس با دولت کاری می کند که هرگز نکرده و در کل چنان رفتاری با احمدی نژاد می شود که چیزی برایش باقی نماند که صرف رحیم مشائی کند.
یادتان باشد که مجری برنامه یعنی آقای فانی هم انقدر با این پیش بینی بیگانه بود که گفت ا دارید پیش بینی می کنید . و برای آقای بهنود خط و نشان کشید ایشان هم خونسرد گفت بله اطمینان دارم

حالا پس می توانیم گله کنیم که جناب بهنود با تسلطی که شما دارید و علاقه مندانی که دارید چرا این همه کم کار م یکنید چرا

 
At May 1, 2011 at 5:18 AM , Anonymous امير said...

سلام استاد.
در بحبوحه انقلاب به دنيا آمدم و در مدارس جمهوري اسلامي باليده ام و در كودكي زنده باد و مرده بادها شنيده ام تاكنون. اين ها گفتم تا بگويم كه به قاعده بايد تند رو شده باشم و تند رو شده باشيم . اما نشديم تا تاييد گر سخنان شما باشيم كه به خوبي درك كرده ايد خواسته مارا. اين ما هم به اين معني نيست كه از تمام كراهت حرف زدن آقايان به جاي مردم نياموخته باشم كه ميزان "ما" نظر من نيست. منظورم خودم است و چند دوست همراهم
خواهش مي كنم كه بيشتر بنويسيد و بگوييد. ايران امروز در ميان اين همه تند روي به نظرات شماياني معتدل سخت نيازمند است

 
At May 10, 2011 at 11:05 PM , Anonymous PRINCE said...

"شما کی هستی ...و به نویسنده پنجاه ساله ما دستور می دهی... واقعا این همه [...] شرم آورست"

اگر او جرات نمیکند اسم خود را بیاورد,من میکنم
پرنس شناسه کاربری عمومی من در شبکه هست و مکان و قرارم هم در وب لاگ نسوان
nesvan.wordpress.com
و اگر میپرسی که چرا نام حقیقی خود را نمی برم و نمی برند که باید گفت که شرمنده خالق متعال بخاطر ان 1400 گرم مغزی که به سرکار عنایت کرده اند و البته شما هم اک ان را لب باغچه کاشته اید!

و اما در مورد مراد و مرشد و بت امروزیتان, اقای بهنود:

به نظر من:
1.قشنگ مینویسند.اما به همان اندازه که زیبا و فاخر ,به همان اندازه هم در بیان مطلب و منظور پیچش و اصراری زیاده از حد ثقیل,و به مصداق لقمه را دور سر چرخاندن بکار میبندند.
که گرچه شان لقمه! و تحلیل حکم میکند کهمثل اب خوردن با قیف به دهان ریخته نشود اما اصراری که این اقای بهنود در گران نویسی دارند,گرچه شاید از لحاظ زیبایی سخن-به عادت قدیم و قاجار و..-چیزی داشته باشد ولی چندان متناسب با فضای امروز عصر اطلاعات و تکیه بر خلاصه نویسی و ایجاز ,به نظر من خواننده نمیرسد.
که مگر ایشان را هدف از نوشتن چیزی جز بیان دلمشغولیها و تلاش برای افزودن اگاهیهاست؟
که اگر هست ,اینطور نوشتنشان بیشتر به راه رفتن پر غمزه معشوقی خود شیفته بر صحنه سالن مد میماند و حال دیگر خود دانند.که هدفشان از نوشتن به رخ کشیدن روشنایی دانایی بر نادانی-ونه نادانان -است و نه به رخ کشیدن مسائل دیگر
2-این که از کبر سن مرشد خود میگویید و به رخ میکشید ,علاوه بر تایید بر تجربه میتوان انرا به حساب کهولت و فرسایش و رسیدن زمان نزول استاد نیز گذاشت ها.
والا اینجا بخش حیات باستان موزه نیست که به قدمت و عمر سنگواره هایمان افتخاری باشد.
3- و اما در مورد متن موافق خستم با جناب بهنود که ادبیات و لحن طرف ایشان گزنده و دلالت بر گذشته ای پر رنج میکند اما جناب بهنود نیز دراین نوشته روشن کننده شان که حتما انرا از برای بالا نگاه داشتن شعله حقیقت طلبی بر سایه های دعوا و حسادت نوشته اند ,زایده از حد به پرداخته اند انطور که فقط التهاب و غبار را می افزاید.
*اتلاق تحلیل ناقص
*تکیه بیش از حد بر محق نبودن کامل طرف-که این بدیهی را خیلیها میدانند و دیگر استفاده ازین حربه زادی لوث است وگرنه که هیچ انتقادی و ایرادی را نمیشه گفت
*دانستن حرف طرف در حد بیانیه سیاسی
و...

اینها خود مثالی گویا هستند بر نیش های ظریف جناب بهنود که شاید نیازی برای تکیه بر انها در پاسخشان نبود

 
At May 13, 2011 at 10:01 AM , Anonymous مرضیه [نام مستعار] said...

این شناسه پرنس به طور غریبی خودشیفته است و به طور عجیبی فکر می کند که حق به جانب اوست مطمئن هستم هیچ کدام از نظرات دیگران را نمی خواند تصمیمش را از پیش گرفته است.
از نوشته خودش چنان خوشش آمده و آن قدر از نجابت و اعتماد به نفس جناب بهنود استفاده می کند که این [...] را که یک بار چند روز قبل پای پست های بالاتر گذاشته بود حالا این جا هم می خواهد به خورد ما بدهد
مرضیه

 
At May 24, 2011 at 2:06 PM , Anonymous PRINCE said...

1.سرکار علیه (؟),اطلاق پرسونای "خود شیفته" , به هر فردی , زمینه و معیارهای معینی را طلب میکند و الا که بر دو خط مرقومه سرکار , میشود که به حد نصف کتاب لغت فحش و افترا را چسباند.
لذا لطف میکنید و دیگر با این نوع استفاده ابزاری ناشانه از انچه که بدان مسلط نیستید, بیش از این نادانی خود را به رخ بقیه نکشید.پیشاپیش ممنون میشوم.

2.این گزاره که "نظرات دیگر را نمی خواند " که از ان مثالهای ناب انکار ,انهم در حد معیار دولت دهم بود.

3.صد البته که هر کس "نظر خود را در کنار حق "میبیند!
اینکه کشف جدیدی نیست که لخت از و حمام پریده اید بیرون و یافتم یافتم می گویید.
صرفنظر از تعریف حق,هر فرد حق طلبی ,قاعدتا,حداقل متناسب با شرایط خودش ,بدنبال مناسترین راه حل بوده و طرف انچه که فکر میکند درست تر است را میگیرد و بدین همراهی هم میبالد.
انکار چنین اصلی ,به مثابه انکار حقوق اولیع فردی فرد می باشد.
مشکل ازانجا اغاز میشود که افراد جوگیر میشوند و برداشت فردی خود را از حق عین حق و تنها برداشت معتبر از حق میدانند.در واقع طی مباحثه ,تفکر خود را به مثابه منیت خود دانسته و بدان شدت از عقیده خود دفاع میکنند که گویی که به خودشان تجاوز شده است.

فکر و عقیده لزوما مقدس نیستند.
این فکر کردن است که شاید شایسته تقدیس باشد...
4.کامنت پست بالاتر راکه نمیدانم که کجادیده اید که این مشاهده هم شاید از کرامات خودتان باشد.وگرنه من که هنوز به این مراحل صعود نکرده ام.

5.او اما اخرین نکته ولی نه لزوما کم اهمیت ترین ایشان;

لطف کنید از پیشوایتان ,اگر دفاع چنین است,دفاع نکنید که این بار هندوانه هایی که در بغل وی مینهید,
گرده موسای صریح و و محمد امین و حسین پر شور را هم به خاک میاورد
حیف است. بنده خدا که نه مثل محمد رضا عمری در نخوت و غرور یوده و نه به مثل روح ا.. در پوستین کینه و انتقام بوده ,که چنینش در پیله میپیچید و به عرش میبرید ک تا روزی به پایینش بیاندازید تا بشکند وگواهی بر ازاده طلبیتان باشد .
حیف است.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home