Tuesday, June 2, 2009

خوب می پرانند

گزارشگر خارجی حتی اگر مسلمان سیاه پوستی مانند رگه عمر است که برای شبکه های خبری بین المللی و روزنامه ساندی تایمز کار می کند، از این که در خیابان های ایران مدام دعواهای تن به تن می بیند به تعجب می افند. آن ها می گویند و می نویسند از مردمان چنین میهماننواز و مهربان عجب است که به کوچک تر بهانه ای به جان هم می افتند. بازدید کننده خارجی حتی اگر عضو ایرانی الاصل پارلمان سوئد باشد با حیرت می پرسد چرا مردم چنین بی گذشت و پرخاشجو شده اند.

ریشه یابی چنین تندخوئی در روابط اجتماعی ما ایرانیان، که در نسل جدید – یعنی در سی سال اخیر – شدت گرفته کار اهل فن یعنی مردم شناسان و جامعه شناسان است چنان که در شماره ای از شماره های پیشین مجله بخارا مقاله دلنشینی از دکتر هوشنگ دولت آبادی در همین باره خوانده ام، سال ها قبل راه های عملی از دکتر عیسی جلالی روانشناس شنیده ام برای مداوای این رفتارها، اما از دید تاریخی شاید بتوان نشانه های تازه ای هم داد.

ضرورت این یادآوری به این روزهاست که با نزدیک شدن انتخابات خشونت های لفظی سیاسی شدت گرفته است و خوب است یادآوری شود که دست کم مسوولیت ها به یاد آید.

تندرو ترین جوامع بشری بر اساس میزانی از اخبار خشونت ها که به جهان مخابره می شود در بخش های خشگ آفریقاست یا منطقه سبز بنگال، و گوشه هائی از آمریکای لاتین. در این مناطق با بی قانونی، حکومت های طایفه ای، سندیکائی [مافیائی]، قدرت بدکاران [مانند قاچاقچی های آدم و مواد مخدر که در برخی نقاط، دولت تعیین می کنند] با داشتن ارتش و نیروهای مسلح به کشتار جمعی و تقدیس خشونت مشغولند. در این نقاط البته ادبیاتی دیگر در کارست. نگاه کنید به فیلم های مستند درباره نطق های جنگلی روسای قبایل یاغی آفریقا و یا فرمانده لشکرهای مسلح مافیائی. زبانی دارند مخصوص به خود. و این نه زبان متانت شمول مجامع جهانی است.

اما طرفه این که در جوامع بدسرنوشت، سیاستمردان و آن ها که در ویترین قرار دارند و از سوی این کشورها سخن می گویند، درست همانند بقیه جوامع دنیا، افرادی هستند که آداب می دانند، متانت بلدند، اصلا به همین دلیل به آینه گردانی جامعه برگزیده می شوند.این ربطی به سیاست این جوامع و ماموریتشان ندارد. حتی جنگ هم راه می اندازند، حتی اتم هم که آزمایش می کنند، حتی با دنیا سرجنگ هم که دارند باز این متانت از دست نمی دهند.

آن ها که بر تاریخ معاصر ایران پژوهش کرده، و به عنوان یک کار علمی و یا تحقیقی بر آن تامل داشته اند – نه برای اثبات نظریه های سیاسی و منافع جناحی خود – نیک می دانند که ماندگاری این گربه خمیده تا اندازه زیادی مدیون رجال ایران است. همان ها که تاریخ نویسان حکومتی در دو سده اخیر مدام بدشان را نوشته اند تا بزرگی نداشته ممدوحان خود را به اثبات رسانده باشند. برخی از این رجال خود حکیم و ادیب بوده اند.

دولتمردان ایرانی قرون نوزده و بیست، در سرزمینی به شدت ضعیف از نظر اقتصادی و بنیه دفاعی، احاطه در میان قدرت های جهانی توطئه گر و پادشاهان بی سواد و خودرای، هر کدام سرنوشتی همانند مصدق، امیرکبیر و قائم مقام فراهانی داشته اند گیرم نه به آن شدت. اما با این همه، حتی آن ها که رجال متوسط قلمداد شده و تاریخ ساز نام نگرفته اند، از خود نکته ها به یادگار گذاشته اند که آموزنده است. کسانی مانند فروغی، حکیم الملک، ساعد، هژیر، سپهبد زاهدی و امینی. تنها حکایت قوام و مصدق و مشیرالدوله و مستوفی الممالک نیست.

اما سئوالم این است که آیا رجال پرسروصدای امروزی ایران تصویری را به جهان می رسانند که مصدق و قوام می رساندند. یا تصویری که همین اواخر محمد خاتمی می رساند. اگر چنین نیست که نیست، به گمانم به یکی از رازهای مخفی چنان پرخاشوئی که در خیابان های ایران دیده می شود، نزدیک شده ایم. مردم کوچه و بازار از که می آموزند استدلال را، از کی باید بیاموزند متانت را، از کجا یاد بگیرند که چطور باید باانصاف بود و قدر گذشتگان دانست. وقتی کسی مانند رییس دولت فعلی با چنین بغض و نفرت و کینه ای درباره پیشینیان همفکر و همکیش خود سخن می گوید [نشنیده ام که او درباره شاهان و اشخاص قبل از انقلاب چیزی بداند و بگوید]، چه عجب اگر مردمان هم برای حل مشکل با همسایه سنگ و چوب و فحش به میدان می آورند.

وقتی رییس جمهور که برای حفظ قانون [خوب و بد] قسم خورده چنین اسان قانون را دور می زند و در مقابل اعتراض با زنجیره ای از تهمت ها آماده سرکوب منقدان است، چه توقع از کارمند قانون شکن. وقتی حقوقدان دولت که استاد دانشگاه است و وزیر دادگستری بی قانونی را با استناد به قانون اساسی توجیه می کند. نادیده می گیرد که اگر هر کس بر همین قیاس تفسیر خود را به جای قانون و مقررات نشاند که سنگ بر سنگ ایستادنی نیست، چه توقع از آن که برای دور زدن قانون می آید. این نکته بدیهی را چنین نیست که استاد حقوق نمی داند. بهتر این است که بگوئیم می داند اما حفظ قدرت و ماندن در خیابان پاستور شیرین است.

این که کسانی مانند محمود احمدی نژاد برای اثبات مردمی بودن خود – همچنان که کپشن مصنوعا پاره شده به تن می کنند – ادبیات خاصی وارد جامعه کرده اند: به دانشمند منقد دولت می گویند بزغاله، به وزیر خودشان می گویند گوشت را می کشم،[در این مثال شخصی که چیزی نمی گوید و در این کار می ماند فقط به یک دلیل چنین تحقیری را تحمل می کند، حب مقام و حفظ آن. این شلختگی در گفتار که هر روز رییس دولت نشانه ها دارد و هرگز بابت واضح ترین اشتباهات هم عذرخواهی نشده است، آیا بی هزینه است برای جامعه. آیا فقط طرح بی موقع هولوکاست هزینه زا بود، در دل جامعه این همه زهر ریختن هیچ هزینه ندارد آیا.

وقتی رییس جمهوری که مدام زیر پروژکتورهاست چنین آسان نادرست می گوید، دروغ می گوید، با وجود اسناد غیرقابل تردید حقیقت ها را انکار می کند، چرا جامعه نکند، چطور مردم فقیر کوچه و بازار الگو نگیرند. و در این موقعیت جالب است که برخی کسان از برنامه سازان سینما یا نمایش های تلویزیونی ایراد می گیرند که چرا شخصیتی چنان ساختی که این بدآموزی است. ایراد گیران به خود نمی گویند بیش از شخصیت های نمایشی، شخصیت های واقعی مانند رییس جمهور الگو می شود. همان طور که کپشن او مد می شود، هاله نورش ورد زبان می شود، گفتم نگفتم هایش بر سر زبان می افتد، نوحه خوانی و شعار کی خسته ست بر سر زبان ها می افتد، بی دقتی، تهمت زدن و ناسزاگوئی هم از وی سرایت می کند. اگر در بیان این مقام عالی دولتی همه گذشتگان خاطی و مافیا و وابسته به خارج و وطن فروش هستند دیگر چه توقع از مردم کوچه و بازار که به هم بدنگویند و به جان هم نپرند.

در جواب این نکته و توجه کسانی حق دارند بپرسند کدام حرف تازه آوردی. این ها که تمام نزد اهل نظر آشکارست.

در جوابشان بایدم گفت. مقصودم نقد ادبیات حاکم بر رییس جمهور و دولت نهم نبود. بلکه از قضا اشاره ام به رقیبان و منقدان دولت است. اگر آن نوع رفتار و کردار ناپسندست که هست، اگر تندخوئی و تندگوئی مذموم است که هست، چگونه است که می خوانیم و می شنویم که اصلاح طلبان – هوادار آقای موسوی و یا آقای کروبی – چنین در نفی همدیگر بی طاقتند که با همه نشانه ها که هست، با همه آن که کارنامه شان روزانه بر خبرهای ویژه روزنامه کیهان می آید، باز هم چاره شان نمی شود. بی طاقتند چنان که ده روز تحمل نمی توانند. حتما باید در گفتن و نوشتن لگدی بزنند و نیشگونی بگیرند.

به باورم جامعه جوان ایران که گاه به نظر می رسد متانت بیشتری دارد تا الگوها و نامداران. این بار، و اگر خدای ناکرده این فرصت هم از دست رفت، گریبان را رها نخواهد کرد و دیگر امکان نخواهد داد که اینان در صحنه طلبکار بمانند. نطق مشاور یکی از نامزدهای اصلاح طلب چنان سراسر از کینه ورزی پر بود که این تصور را ایجاد می کرد که اصلا همه این کارها صورت گرفته تا میدانی برای برون ریختن عقده های سرکوب شده باشد. اصرار برخی از باشعورترین و موجه ترین چهره های اصلاح طلبی در ایجاد نزاع در اردوی خودی به هیچ چیز جز این تفسیر نمی شود که ما نیز از همان ها هستیم که وسط خیابان می خواهند عدالت را با ناسزا و لگد اجرا کنند و حق را برقرار دارند. در حالی که برای برقراری چنین عدالتی و برای لگدپرانی همین دولت فعلی هست و خیلی هم خوب می پراند.

گاه خوب است چنان غرق در امروز نشویم که از یاد ببریم که بر کدام خاک خانه داریم و به کدام تاریخ باید ببالیم.

دفتری ساخته ام از همه آن چه در همین دو ماه می باید نوشت و ننوشتم. ننوشتم تا هیمه ای زیر این اجاق نگذاشته باشم. نگاه داشته ام برای بعد از انتخابات. آن گاه باید تکلیف را روشن کنیم با خود. فقط باید امیدوار بود که فرصت از دستمان نرود.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At June 2, 2009 at 4:48 AM , Anonymous sayeh said...

salam aghaye behnoud.gamoonam indafe aval shodam.man shoma ro ,tarze fekr va negahetoon ro ,makhsoosan dar ertebat ba sandooghe ray kheili doost midaram.
va hamin tor negahetoon be tarikh.

 
At June 2, 2009 at 4:50 AM , Anonymous مرد آريائي said...

آفرين بر قلم شيواي تو كه مسحور كننده و انرژي زاست.
بهنود عزيز ، از پيرمردهاو نسل قديم ما كه گذشت اميدوارم فرهنگ مناعت طبع و تحمل و نقدپذيري در ما جوانان ايران زمين ريشه كند كه اين خود يكي از اصول اوليه دموكراسي است.اميد كه روزي در ايران ما نيز صاحب منصباني بر سركار باشند كه قدرت نقدپذيري و نقد شوندگي بالايي داشته باشند.باميد آن روزها.....

 
At June 2, 2009 at 5:12 AM , Blogger احمد احمدي said...

بنام خدا (سلام)
سلام اقاي بهنود
در ابتدا بايد خدمت شما عرض كنم بنده به لطف ومهرباني خدا وبا پشتكار وكوشش خود ادم موفقي هستم وهمه اين ها را حاصل مطالعه و خواندن وخواندن وخواندن مي دانم واين خواندن ودانستن بيشر مرا به فكر وا مي دارد تا بلبل مجلس شدن وهي سخنوري كردن ،و هميشه عاشق فيلم خوب موسيقي خوب و كتاب خوب هستم وهمه اين ها به كار و زندگي من هدف و معني مي بخشندوشما وبسياري ديگر از بزرگان را سرما يه ها يي براي كشورو ما جوانها مي دانم زيرا كه هميشه ما را به تعادل و اعتدال و فكر كردن وخواندن دعوت مي كنيدوبه ما مي اموزيد كه مي توان به اهداف بلند رسيد اما ارام ارامومقصودم از اين نوشته نگرش شما بود به انتخابات ايران كه معتقد هستيد از هر روزنه كوچكي نيز بايد استفاده كرد برايرسيدن به هدف بالاتر.اميدوارم موفق باشيد چون نظر شما مي تواند بسياري از افراد خاموش را به پاي صندوق راي بكشاند .
ودر پايان اين بيت شعر زيباي اقبال لاهوري تقديم به شما
(گمان مبر كه به اخر رسيده كار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاك است)

 
At June 2, 2009 at 5:40 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام خدمت آقای بهنود
تشکر میکنم که چنین نوشتید، چند روزی هست که شاهدم، شاهد نزاع دوستان تا دیروز یکدل. لینک نوشته تان را خواهم گذاشت تا بخوانند، شاید اثر بخشید
با تشکر

 
At June 2, 2009 at 7:45 AM , Anonymous Anonymous said...

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

مشنگان وامانده اند از در بند کشیدن این آهوی سرمست .

همچو آهو کز پی او سگ بود می دود تا در تنش یک رگ بود

 
At June 2, 2009 at 8:20 AM , Anonymous Anonymous said...

mamnoonam, tahlileh jalebi bood, bande motavajeh nemisham chera setadeh jenabeh karroobi aghlab raghibeh aslishoon ro aghayeh mousavi midoonand ta ahmadi nejad, nemifahmam hadafeshoon chi mitoone bashe?

 
At June 2, 2009 at 8:28 AM , Anonymous محمود said...

درود بهنود جان!

حظی بردیم! به گمان‌ام نباید بگذارید بعد از انتخابات! همین الان بنویسید که چشم‌ها و گوش‌ها در درون همین دو طیف اصلاح‌طلب به نوشته‌های شماست! اهل هنودوانه زیر بغل گذاردن نیستم و دوستان تصدیق می‌کنند صبوری شما را... اهل خرد بودن در بین روشن‌فکران و به راه و روش منطق نوشتن الگوی‌اش شمایید و تعدادی دیگر... بر فرازشان آن‌ها که هوچی‌گری را سم می‌دانند خاتمی و آن‌کس که او فعلن به ملت نشان داده «میرحسین موسوی»‌ست.

متاسفانه در جبهه‌ی روبه‌رو همه می‌خواهند ترمز بریده بر این جاده‌ی سنگلاخ عبور کنند. کجا برادر؟! چرا درس نمی‌گیریم؟ یادم هست همیشه از دوست‌تان «اکبر گنجی» یاد می‌کنید که خط‌های قرمز را درنوردیده بود و دیدیم که تاوان داد. که به راستی این راه‌اش نبود.

یک‌شبه این قوم می‌خواهد به همه حقوق حقه‌ی خود برسد! من نمی‌دانم چه‌گونه با قهر و کین می‌توان در دو جبهه موفق بود؟ این دوستان الگوی‌شان کدام برهه از تاریخ دنیاست؟

شاد زی

 
At June 2, 2009 at 8:41 AM , Anonymous Anonymous said...

(این را در جایی دیگر هم نوشتم واینجا تکرار می کنم)

آقای بهنود، جامعه ایران در حال دگردیسی و به عبارتی فروپاشی اجتماعی است. شک نکنید که چنین افزایشی در انتروپی اجتماعی ایران به زلزله فرهنگی بزرگی خواهد انجامید. لمپنسیم، شارلاتانیسم، نزول سطح کنش های گفتاری و رفتاری، رواج خشونت، قلب ارزش ها، مسخ هویتی، ... همه و همه از وقوع چنین زلزله ای در آینده خبر می دهند... "رولوشن" 57 انقلابی سیاسی بود، و "اولوشن" دهه 80 -با تاسف- وارونگی همه هنجارها.

 
At June 2, 2009 at 9:36 AM , Blogger سلام said...

سلام
بسیار ممنون از نوشته زیبا و محتوای زیباتر آن
کاش آن نوشته ها را مثل همین یکی حالا منتشر می کردید تا به غیر از این دادوقال ها و دعواها صدای دیگری، نوای دیگری هم به گوش می رسید شاید عده ای را تکان می داد
کاش می نوشتید برای جوان ها که این روزها در تلاش برای رسیدن به کمی هوای بیشتر گاه ناخواسته دست بر دهان یکدیگر می نهند و آن هوایی که هست را از هم دریغ می دارند بگویید بنویسید به گفته های شما نیاز هست

 
At June 2, 2009 at 10:42 AM , Anonymous تزاد said...

آقای بهنود عزیز
مشکل بی اعصابی ایران رییس جمهورش نیست. مشکل ایران اینه که خیلی از امور بر طبق قانون وضابطه ی مشخصی نیست. هر کار کوچکی که انجام بخوای بدی یه جوری یه سیخی به اعصابت می زنه چون یه جاش بی قانونه و هرتیه و یکی زور می گه. این سیخا هر روز روی هم جمع می شه و بالاخره با یه دعوای جانانه تو خیابون یا پشت تلفن یا تو روزنامه خالی می شه. درد های دیگه ای نظیر بی پولی، بی فرهنگی و غیره بماند...

 
At June 2, 2009 at 1:17 PM , Anonymous radmanesh said...

سلام جناب بهنود

اینکه به بهانه پاسداشت حریم سکوت کنیم و یکدیگر را نقد نکنیم عمل صحیحی نمی تواند باشد چرا که در این موج احساسی تنها ابزار ما نقدست و من در آخرین مقاله ام به آن پرداخته ام اما خود شما خوب می دانید که گاهی نقد به خطامی رود که شاید از ضروریاتش باشد

 
At June 2, 2009 at 1:59 PM , Blogger Unknown said...

آقای بهنود،
حق دارید، خیلی خیلی حق دارید. این روزها با خوندن سایتها، شنیدن خبرها، دیدن کاریکاتورها گاهی خیلی دلم می گیره. شاید اینم که اینجا می نویسم فقط واسه درد دل کردنه وگرنه برای کسایی که به خاطر قدرت می جنگن، شنیدن زیاد تعریف شده نیست. منظورم هم مشخصا خود کاندیداها نیست چون اطرافیانشون به نظر خیلی مشتاق تر میان.
آقای بهنود،
تو تمام این 12 سالی که به طور جدی و مستمر خواننده شما بودم، هر وقت خسته، ناامید، ناارام شدم به شما سرزدم و بی اینکه بدونید آرومم کردید. من با شما بزرگ شدم. اما امروز برای اولین بار نوشته اتون به جای اینکه آرومم کنه، بدتر دلو رو لرزوند، بیشتر ترسیدم. می دونم من فقط قراره اینجا بنویسم و بگم و انتظار جواب شنیدن نباید داشته باشم. اما گیجم و کسی نیست تا جواب "چرا" ی بزرگم رو ازش بگیرم. شاید این بار هم شما بتونید جوابم رو بدید. آقای بهنود ما، "مردم"ی که همه بهمون استناد می کنن با اینکه هنوز اول راهیم و مونده تا خوب خوب یاد بگیریم "چه را و چرا می خواهیم" اما باور دارم که خیلی بزرگ شدیم. من می بینم این روزها که دیگهتصمیممون فقط از روی احساسات نیست. خیلی این جمله ها رو می شنوم که " اینا از اختیارات رئیس جمهور نیست." یا " این روش خیلی تنده شکست می خوره" یا "هیچ حرفی از برنامه عملی نیست" با " این حرفها بیشتر به اقتصاد ضربه می زنه" یا....قبول دارم هنوز هم اکثر ما یه دلیل اصلی انتخابمون نخوااستن یک نفره تا خواستن کس دیگه اما جدا از هیجانات داریم فکر کردن رو تمرین می کنیم، خیلی برام جالبه که این بار صرف نه گفتن به یک نفر نیست که رای می دیم حالا برامون مهمه کسی که انتخاب می کنیم با چهار سال آینده از زندگیمون چه کارهایی می تونه بکنه.
آقای بهنود،
ما داریم یاد می گیریم، چرا سیاستمدارامون یاد نمی گیرن. چرا اصلا ما رو یادشون میره، چرا نمی تونن به نفع ما، مردم، با هم کنار بیان. چرا اصلا نمی ترسن از لطمه ای که هممون ممکنه بخوریم. چرا لااقل اگه نمی تونن با هم به تفاهم برسن، سکوت نمی کنن؟
آقای بهنود،
این بار اگه بازهم چیزی بشه که نباید، شما بگید،بازم میشه گفت تقصیر از انتخاب ما، شناخت ما، عدم بلوغ سیاسی ماست؟
آقای بهنود دلم آرامش می خواد، باز هم آرومم کنید!

 
At June 2, 2009 at 3:28 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود
وقتی که آقای زیدآبادی به عنوان بخش موثر کمپین کروبی، در شماره امروز اعتماد ملی، رسما پیشنهاد می کند که تمامی قدرت توپخانه تبلیغاتی شیخ باید موسوی را هدف قرار دهد تا از برد او در مرحله اول جلوگیری کند و سپس پیشنهاد می دهد که اگر موسوی و احمدی نژاد به مرحله دوم رفتند به شرطی به او رای خواهیم داد که مطلبات ما را بپذیرد ( یعنی تلویحا تحریم دور دوم را مطرح می کند) چرا بجای نام بردن از او ، آنچنان القابی را بزرگوارانه به او می بندید؟
چرا سرنوشت حسین مکی را یادآورش نمی شوید که مرد اول ملی شدن نفت بود ولی در لحظات آخر مطالبه محورانه، در مقابل مصدق ایستاد و نامش از حافظه ملت پاک شد؟

 
At June 2, 2009 at 3:38 PM , Blogger Amin said...

اسم ایشان «راجح عمر» است ولی بنا به لهجه‌ی عربی افریقایی و مصری، «ج» را «گ»» تلفظ می‌کنند؛ چنان که جمال عبدالناصر را گمال می‌گویند و در انگلیسی هم
Gamal
می‌نویسند. بنابراین یا ما هم باید آن را هم گمال عبدالناصر بگوییم یا این را هم راجح عمر. مراجعه بفرمایید به صفحه‌ی مرتبط به ایشان در ویکی‌پدیا.

 
At June 2, 2009 at 6:49 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای امین متشکر از توجهتان ولی عنایت داشته باشید که او خودش را همان طور که آقای بهنود نوشته معرفی می کند راگه عمر .

 
At June 2, 2009 at 9:16 PM , Blogger Unknown said...

جناب بهنود
لازمه تغيير معقول در جامعه، بودن يك سياستمدار يا يك گروه هم ايمان نيست به خدا قسم با همين قلمتان ميتوانيد يك تنه جامعه اي را از التهاب نجات دهيد برگ سياهي از تاريخ ملتي با تردستي حذف كنيد. كاش فقط به اندازه يك مناظره اين كانديدا ها برنامه اي تصويري داشتيد تا بدانند مردم اهل رنگ به رنگ كه اول بايد چه بخواهند كه نمي دانند صد البته . خواسته ها از رنگ سبز يا قرمز كه بر آنتن ماشينها پاپيون مي شود مهمتر است
به گمانم نور آتشي كه اين بي تابان روشن كرد هاند دارد بيشتر ميشود
گفته هايتان دارويست كه نجات دهد ولي نمي رسد به دست اين بيمار ناتوان

 
At June 2, 2009 at 9:50 PM , Anonymous حميد said...

جايي از كسي خواندم كه فردي گفته بود در آرمانشهر افلاطوني، فيلسوفان حكم مي رانند و خوشا ايرانيان كه فيلسوفي چون خاتمي زمامدارشان شده! اين البته مال آن روزگار است كه قدرش را ندانستند و ندانستيم.
و انگار به اين سادگي ها هم قرار نيست عبرت بياموزيم از آنچه بر ما رفت.
كاش پيران قوم اين ده روز را دندان به جگر بگيرند.

 
At June 2, 2009 at 11:26 PM , Anonymous Anonymous said...

با سلام
چند روز پیش از اینکه حضرتعالی این نوشته را اینجا بیاورید در کامنت سخنی با مردم نوشته ای داشتم که مناسبتش را برای این مقاله شما بیشتر دیدم لذا با اجازه شما مجدد در اینجا هم می آورم:با سلام
هنوز سالهای محرومیت و خفقان قبل 76 یادم نرفته هنوز سالهای فشار بر قبض و بسط تئوریک شریعت از یاد ما دانشجویان آن سالهای کوی دانشگاه نرفته یادم هست در آن روزهای سخت و حمله، حضرت استاد ملکیان در جلسه ای خصوصی فرمودند نقدی جامع بر قبض و بسط دارم و نوشته ام وقتی با سوال من مبنی بر چرایی عدم انتشار آن مواجه شدند فرمودند این روزها حملات سنگینی به جناب دکتر سروش می شود صلاح نیست در این شرایط منتشر کنم چرا که از آن برای نابود کردن کل و اصل ماجرا سوء استفاده خواهد شد و منتشر نکردند وهنوز هم منتشر نکرده اند و اگر من شاگرد ملکیان هستم و ایشان را میشناسم مطمئن باشید دقیقترین نقدی است که بر قبض وبسط شده است ..این تا اینجا بماند این روزها در این شرایط سخت آقای دکتر سروش -که البته من اگر دینداری ای دارم از روشنگری های ایشان است - در این وانفسا بی محابا بر موسوی تاخته است برای کوبیدن خرمن پارسال!! آقای دکتر سروش جنگ بر سر انقلاب فرهنگی و اثبات بی گناهی خود و پای دیگران را به میان کشیدن در این شرایط آب در آسیاب دیگران ریختن است شما چه میدانید این آقایانی که تا دیروز طناب دار در مقابل درب دانشگاه امیر کبیر برای شما محکم میکردند دست به دست نوشته و گفته شما را میچرخانند که هان خلایق بیایید ببینید این مهندس شما هم توزرد از آب در آمده و دروغگویی بیش نیست
ما موسوی را تنها راه نجات مملکت از این فلاکت میدانیم نه آنکه کاملا مورد وثوق ما باشد پس تخریب چرا؟ آن هم از خودی آقای دکتر سروش جا داشت مانند ملکیان نقدی هم بر این قرآن بر سر نیزه کرده ها در این وانفسا بنویسید و آب رفته را به جوب برگردانید
با عرض پوزش از شما جناب بهنود سایت شما را تنها مکانی یافتم برای رساندن مطلبم به دکتر سروش و دیگر دوست داران

 
At June 3, 2009 at 4:15 AM , Blogger Unknown said...

آقاي بهنود عزيز
چه خوب كه امروز نوشته هاي آن دفتر را منتشر نمي كنيد . اما كاش فردا كه اين امتحان از سرمان گذشت . چه رد شديم چه قبول نوشته هايتان را در دسترس ما جوان تر ها قرار دهيد .
آخر براي نمره دادن به كارنامه ي خود هم كه شده به آنها نياز داريم .
با تشكر

 
At June 13, 2009 at 1:26 PM , Anonymous sam said...

ba salam
mazerat mikham ke finglish neveshtem farsi nadaram
ma ke dastemun be in bbc nemirese
begin chera inghadr kutah be shoma vaght mide
ma teshneye shenidane harfhaye shoma hastim shoma khairolomure siasato daneshe o letafate irani hastid
yani too hame chi vasateshid!
zende bashid o salamat

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home