Friday, March 7, 2008

دستبندهائی نه از سیم و زر


در سالگرد روز زنان هشتم مارس برای ادوار نیوز نوشته ام

روزگاری چون سخن از زنان می آمد همه ستایش از آن دهان چو غنچه بود، نرگس چشم، قد چون سرو، چاه زنخدان و جعد گیسو. اما دستانی که با سردی دستبد آشنا شد، دیگر آن نیست که در قاب مینیاتورها بگنجد، زينت خانه و جنس دوم نیست. در پایان سالی که در آن بی نظير بوتو با شهامت به سرنوشتی تن داد که گمانش می رفت، در سالی که دختران جوان ایرانی صد شب را در اوین خوابیدند به جرم آن که نمی خواهند جنس دوم باشند، ديگر اين تصور که زن شرقی مقدرش این است که پرده نشین باشد، به هذیان می ماند.

همان قاضی که به حکم حبس خانمی، که تنها گناهش این است که می گوید حقوق مدنی زنان بايد محترم داشته شود، به اصرار، شلاق را می افزاید، خود نمی داند که با انشای این حکم اصلی را پذیرفته است که قصد انکارش را دارد. اصل تساوی را. مگر نه که آن کس که برای خاموش کردن صدای بی نظیر بمب به خود بست، با آن شقاوت، پیامی هم برای جهان فرستاد. گفت زن شرقی حقوق خود دانسته و برگرفته، پس سزای او مرگ است، اما آن مجسممه تحجر برای آن که بی نظیر را بکشد ناگزیر بود از جان خود هم بگذرد. چنین بود که آن زن مسلمانی که پرده پندارها درید و در جامعه ای چنان خشک که پاکستان، رییس دولت شد، سزایش از نظر تحجر جز مرگ نبود. اما صدای بی نظیر با مرگش بلندتر شد.

تاریخ ما را هم مذکر نوشته اند تا امروز، اما دیگر تمام شد. از این پس نمی توانند یک نیمه هستی را حذف کردن و ندیدن. در تاريخ مذکر ننوشته اند از زنانی که چون سواد آموختند دیگر راهی نبود تا شبنامه نویس شوند، و نامه شان در حرم شاه مستبد ولوله اندازد. ننوشته اند از شب هائی که برادر، فرزند، شوهر و پدر شنبامه نویس خود را از گزند عسس نجات دادند. در تاریخ مذکر بی رغبت نوشتند از تظاهرات زنان در برابر شمس العماره که وقتی قابلمه ها از زیر چادر بیرون کشیدند و با قاشق بر آن کوفتن، یعنی که گرسنه ایم، اولین نافرمانی و اعتراض مدنی بود، به صد و سی سال قبل، در عهد پادشاهی که خود در خاطراتش نوشت"نسوان ما هم دستی از زیر چاقچور درآورده اند". چنین بود که مجسمه استبداد لرزید. همان زمان چندان که حاکم تهران از ترس به هم ریختن شهر و عتاب شاه، با لشکر جرار تفنگدار از دروازه ارگ بیرون زد، برخی مردان گریختند اما زنان نه، و چنان غوغائی کردند که مرکب کامران میرزا برگشت و سربازان هم از اطاعت فرمان حکومتی برگشتند، و شاهزاده به چنان حالی به ارگ پناه برد که قهقهه شاه بابایش آبرو برای او نگذاشت. و نوشته اند کم مانده بود نایب السطنه زیر دست و پا بماند و به مفاجاه از دنیا بگذرد.

ننوشته اند در تاریخ مذکر از غوغائی که جزوه بی بی خانم استرآبادی در اندرون ها برانگیخت، و تاریخ نویسان مذکر پنداشته اند اگر خاطرات تاج السلطنه را عوام نبینند کس ندیده است. چنان که هنوز هم ابا دارند از نوشتن شرح مکتبی که عصمت الدوله داشت و اثرش در موسیقی و نقاشی این دیار، و نقشی که فروغ الدوله در مشروطیت گذاشت. که تازه این کار شاهزادگان و حرم های پر و پیمان است، چون کار به خانه علما می رسد که اغلب آتش اعتراض از آن جا زبانه کشیده، ماجرای قره العین است و دلاوری ها. اما به خواست جامعه مرد سالار، پدر و شوهران هم رضایت نداده اند که جامعه شمه ای از اثر کار خواتین بداند. چنین نموده اند که انقلابی که صد سال قبل شکل گرفت و کشور را به مشروطه و قانون رساند همه مردانه بود، همان مردان که معقول در سفارت بست نشستند، قلیان کشیدند. انگار زنی در عالم وجود نبود، یا اگر بود جز پخت و پز و زائیدن کارش نبود.

از مجله زنان که نود سال پیش ایجاد شد، از مدارس دخترانه که در رشت و شیراز همزمان با مدارس پسرانه برپا شد، کمتر شرح هست. از مردان موفق و تحصیلکرده و اثری که بر صفحه تاریخ نهاده اند فراوان نوشته آمده اما از مادران و همسرانشان نه. انگار که آن ها از بطن مادرانی نزاده اند که مانند مادر دکتر حسابی گاه به خون جگر اسباب تحصیل و بزرگی فرزندان فراهم آوردند. ننوشته اند که وقتی مدرس تیر خورده بود و مردان جرات نگهداریش را نداشتند خانم ایران الدوله جنت چگونه او را روزها و روزها پنهان کرد و نگهبان شد، آخر کار هم رفته بود به کاشمر بلکه نجاتش دهد. و دیر رسیده بود.

از پروین دختر اعتصام الملک نوشته اند که زنانه شعر می سرود و زنانه سوز داشت اما ننوشته اند که در وقتی زور به کار آمد، زنان بر سر آژان ها و ماموران امنيه چه آوردند وقتی که به قلدری روسری از سرشان می کشیدند و یا در شالیزار وادارشان می کردند که لباس فرنگی تن کنند. ایستادگی زنان که سرانجام هم حرفشان به کرسی نشست، بعد از شهریور بیست خود را نشان داد که نشان دادند خود باید سرنوشت خود و پوشش خود را تعيين کنند، نه آن که کسی به زور بردارد با بگذارد. و همین شد.

و در گزارش آزادی های دوازده ساله بعد از سقوط رضاشاه، نوشته اند که در راه پیمائی ها و تظاهرات چه شد، چگونه شد که نهضت ملی سر بر آورد، آرمان خواهی متولد شد، اما کجا نوشته اند که عصر 28 مرداد آن تانک در سه راه امین حضور چرا متوقف ماند و تنها کسی که در روز کودتا زیر تانکی رفت کدام کس بود. خانم اسکندری را جامعه مرد سالار ندید و نگفت. تا رسید به انقلاب، که دیگر حضور زنان چنان بود که در هر تصویری نقش داشت و جای انکار نگذاشت.



در سال های منتهی به انقلاب، در جمع هزاران جان باخته مبارز، هیچ گاه مردان تنها نبودند، تنها نویسنده حماسه انقلاب نبود، بسیاری از آن ها هنوز هم پیرانه سر و یا در میانه عمر در تهران و یا گوشه ای از دنیا نگاه آرامی به بازی های سیاسی دارند و به کس نمی گویند که ماه ها و سال ها با سیانور زیر لب در خانه های تیمی و با سلاح های آماده، چگونه زیستند وقتی که حکومت مانند همه تهمت زنان، وقتی دستگیری و کشتنشان، انگشت اتهام های غیرانسانی هم بر جنازه های تکه تکه شده شان می گذاشت. کم نبودند از زنان جوان که زودتر از برادران و هم تیمی ها سیانور را ترکاندند تا مبادا در اتاق های تمشیت از آنان وسیله ای ساخته شود برای ازار و شکنجه پدران و برادرانشان.

زنان از همان زمان که سیل انقلاب در خیابان های شهر به راه افتاد، گوئی ندای سرنوشت شنیدند. هنوز جای پای قدم هاشان روی سطح خیابان های انقلاب بود که صدا در صدا پیچید که "یا توسری یا روسری". و ماجرا درگیری آنان با کسانی آغاز شد که می خواستند زنان را به پستوی خانه ها برگردانند، در فاصله رختخواب و مطبخ. حتی به جائی عقب تر از پیش، عقب تر از آن که قبل از انقلاب بودند، از بند قانون رها شده و در بند سنت ها و در بند سنگوارگی مردان مانده.

جنگ به داد سنگواره ها رسید، جنگ اصل بود و فضا ملتهب، پرتنش و پر سوء تفاهم. گوئی جای فریاد نبود، پس زنان کاری کارستان کردند که درک ظرافتش، عقلی بیش از آن می خواست که اهل توسری داشتند. دختران جوان به شور مادرانشان و گاه به تحمل پدران و برادرانشان، پاسخ توسری را جای دیگر دادند. وقتی دادند که ناگهان راست های سنتگرا به خود آمدند که دانشگاه ها از دختران پر بود. وقتی جواب شنیدند که در هر آزمایش که شد آن جنس که قرار بود جاودانه دوم باشد، از نیمه دیگر جلو زد. خواننده کتاب های تازه شد و نویسنده هزار قصه نگفته، در اين معامله [روسری در مقابل حضور بر سر تقسیم حق] مذکر ها برنده نشدند.

و تازه امسال مرکز وابسته به جناح راست کشف کرده است که خطری بزرگ از بالاتر بودن تعداد دختران دانشگاهی تهدیدشان می کند. آری که تهدید می کند، چه دير به صدا در آمده اند، چه دیر شنیده اند صدای تهدید را. دیری است تا سواران از پل گذشته اند. دیری است از آن سرنوشت گریخته اند که در نهايت یا توسری در نهان خانه هاست یا حراج در بازار برده فروشان. دیگر زنان ایرانی به بند رفتنی نیستند. آنان با همه محرومیت ها نقش خود در هر فن و هنر، در هر ادب و صنعت زده اند.

و تازه این شرح آن بخش از تک کوه است که از دریا برون مانده، ورنه باید سال ها بگذرد و تمامی قصه ها نوشته آید تا معلوم روزگار شود که در مهاجرت هائی که روزگار برای بخش بزرگی از جامعه فراهم آورد، بار اصلی بر دوش کدام نیمه ماند. آن ها که از برابر خشونت ها و جنگ گریختند، کس نمی داند چه کشیده اند در گردش روزگار در سرزمین های غریب، گاه با فرزندانی و بار مسئولیتی که بر دوششان می ماند، که گاه همدوشی هم نبود.

شرح آن سوز می ماند تا به سالیان نوشته آید که در خشونت های سیاسی و رقابت های قدرت، در این سی سال بر سر زنان چه آمده و چگونه دردی مضاعف کشیده اند، اگر چادر به سر پشت در زندان ها و دوستاقخانه ها بوده اند یا در درون. اگر در کار تحصیل بوده اند یا در عرصه کار و خدمات. چنان که وقتی اول بار کاپیتورن آمد تا گزارش از زندان ها برد، این مریم خانم فیروز بود که شمه ای به او گفت و این آغاز آگاهی دیگران از آن فاجعه ها بود که در درون زندان ها می گذشت. و آغاز تغییرات.

با این تاریخ کجرفتارست که می توان گفت زنانی که امروز حقوق انسانی خود می جویند، که نوشته شده در یک سال صد نفرشان شبی را در اوین گذرانده اند، از انبوه خشونت ها وتحجرها و روایت های متصلب از آیه های رحمان گذشته اند، دل به دریاهائی زده اند هایل. و در موج موج تعصب و استبداد، به خون دیده شنا کرده و گذشته اند.

اینک نقش آن دستان بر صفحه روزگارست که دستبندش از زر و از سیم نیست، و به جواهر آذین نیست. در مینیاتورهای آینده دختران ما چنین اند. اما امیدوار، چرا که دستبند جاودانه ماندنی نیست. به حکم، و به فرمان نمی توان خواستی ازلی را گرفت. حرکت رود خروشان را سد کرد. تسلیم، مقدر سنگ هاست که چندی برابر موج مقاومتی می کنند، اما عاقبت می غلتند. موج می گذرد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At March 7, 2008 at 7:37 PM , Anonymous Anonymous said...

dorood bar ghalami ke baran ast va ghobar mishooyad az peikare ranj keshideye razme zanaane een diyar.

 
At March 7, 2008 at 10:50 PM , Anonymous Anonymous said...

Facinating !Dear Masoud get the message all over the country that every second-hand citizen understands there are rights for her ,but she is the one to discover .

 
At March 8, 2008 at 12:41 AM , Anonymous Anonymous said...

حقا قلم سحر آسایی دارید اما اینکه کدام نقش برای بانوان ارزش مجاهده دارد تردید دارم گاهی فکر میکنم که آفرینش از زنان خواسته تا بنشینند وزایند شیران نر تا اینجوری در جهان هم شیر نر داشته باشیم هم شیرزن نه مثل این روزها که تخم شیر نر را ملخ خورده وزنها هم به دنبال شیر نر شدن در جهادند

 
At March 8, 2008 at 2:10 AM , Anonymous Anonymous said...

Nemidanam bh chi tu aziz fekr konam bh chashmant ? bh delat ? bh andishehat ? hr 3 shan geryan vali por OMID. Javdan v Sarboland Bashid,hamish SABZ

 
At March 8, 2008 at 4:57 AM , Anonymous Anonymous said...

nemidonam chera tarikhe shoma hamishe az ghajar shoro mishe,behtarin midonid!!!!,pahlavi ro badtarin doran midonid va hokomate eslamie hal ra motevaset!!!!!!!!!
2500 sal tarikh ast ba zanane padeshah dar sasani va digar zamanha...
dorod bar zanane irani dar hameie 5000sal tarikheman

 
At March 8, 2008 at 5:23 AM , Anonymous Anonymous said...

الحق که شبیه نداری . شیر مامانت که نوشته بودی مهر تست حلالت. و همین طور مهر مامان بزرگت که نوشته بودی ماه من.

 
At March 8, 2008 at 7:23 AM , Anonymous Anonymous said...

agha behnood,khanome ARDALAN dar saite svt(televisione sued) peyami por eftekhar be jahan miferestad ke hezaran,hezaran irani dar 30 sale akhir dar sued hamchin kari ra natavanesteand bekonand,roozeshan mobarak.ali

 
At March 9, 2008 at 6:49 AM , Anonymous Anonymous said...

سوختن نيست چاره کار، بايد ساخت
مادرم می گفت: با همه بايد ساخت
اما امروز معتقد است : که همه را بايد ساخت.
زيبا بود، مثل هميشه. اميدوارم همه زنان ايران زمين همانند مادر من فکر کنند

 
At March 9, 2008 at 9:34 AM , Anonymous Anonymous said...

از اولین شعارهای " صاحبان انقلاب " یاروسری یاتوسری بود که در بهار آزادی و در همین روز فرخنده فضای شهر را پر کرده بود .متأسفانه بر زنان دلیر ایرانی هم روسری و هم توسری تحمیل شد .روز زن فرخنده باد .

 
At March 9, 2008 at 11:24 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود
سلام
من از خوانندگان کتابها و مقالات شما هستم
لطفا در مورد شرکت یا عدم شرکت در انتخابات مطلبی پست کنید.
یک روش منسجم کردن افکار مردم وهدفدار کردن انها همین نوشته هاست.
من با تمام وقت و انرژی که برای رسیدن به یک جمع بندی در مورد شرکت یا عدم شرکت صرف می کنم هموز به هیج نتیجه ای نرسیدم.
همیشه با نظرات شما در این مورد موافق بودم لطفا در این مورد هم نظر خود را اعلام کنید.
از وقتی که برای ما و نسل ما میگذارید متشکرم.
هومن

 
At March 10, 2008 at 1:59 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ...ظلمی که باین طبقه از بشر رفته انقدر عمیق و وسیع و هولناکست که
قابل بیان نیست بقول دکتر رضا براهنی مظلوم ترین تاریخ همین جامعه نسوان است
و بس و اصلا و ابدا در قیاس با مرافعه پولدار با فقیران یا همان کاپیتالیسم و کمونیسم
هم نیست که ریشه در اصل خلقتست نه چیز دیگر ٬ در میان حیوانات بین مثلا ببر نر
و ماده یا شیر و گربه و گاو هر گز این تفاوت عضلانی !! وجود ندارد که بیشتر مادگان
هم قویترند هم نان آور !! خانه ....از هر صد قتلی نودتای ان این زنان مظلوم هستند که
توسط مردان دیوانه و خودخواه بعللی گوناگون جان باخته اند که نه غرب و نه شرق را
تفاوتیست و نه فرهنگ پیشرفته و پسرفته ...رسیدن بحق و حقوق مدنی برای زنان بیشتر
از جنبه کار و حرفه و اداره زندگی انهاست اما در بعد روانی هیچ پیشرفتی حاصل نشده
و متاسفانه در غرب هم کوششی نمیشود .... زمانی این مهم حاصل میشود که برای تولد
فرزندی هر گز شادی و شعف برای مولود مذکر و غم و حسرت برای مولود مونث بپا
نگردد که خود زنان بیشتر از همه در این مورد مقصرند

 
At March 11, 2008 at 12:18 AM , Anonymous Anonymous said...

هيج گاه پشت صندلي هاي دانشگاه فكر نمي كردم روز بشود براي مسعود بهنودي نوشت كه استادمان مي گفت استاد روزنامه نگاراان ايران است .
خوب شد . حالا وقتي مي خوانم نوشته هايتان را مي بينم راست مي گفت قلم خاص شما و اين ادبيات كه مي نگاريد را هيچ جاي ديگر نمي شود پيدا كرد.
آقاي بهنود من فكر مي كنم جنبش زنان در ايران به آهستگي ايران را به سمت ديگرگونه شدن و تغييرات بنيادين مي برد . جنبشي كه بي شك هدفش مطبخ خانه و آرايشگاه و فروشگاههاي خريد نيست . دقيقن قانون است و حكومت ....
اما قرباني زيادي مي گيرد همين طور كه مي بينيد .
بسيار خوش حال مي شوم اگر سري به وبلاگ من هم بزنيد .
محبويه آب برين
www.nanehrozaneh.blogfa.com

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home