Thursday, February 7, 2008

گذر ایرانی ها بر انتخابات آمریکا


این یادداشتی است که برای هفته نامه اعتماد نوشته ام
ما شصت سالگان، از سال شصت ميلادي، انتخابات رياست جمهوري امريکا را دنبال کرده ايم. همان زمان از يک جهانديده پير شنيدم که انتخاب ساکن کاخ سفيد با سرنوشت ما ايرانيان ارتباط دارد.

در آن انتخابات ريچارد نيکسون نانوازاده و معاون ژنرال آيزنهاور به سناتور جان کندی اشراف زاده و جوان باخت و در رياست همو بود که جهان دگرگون شد تا لبه جنگ جهاني سوم رفت، گيرم بخت يار جهانيان بود و در ماجراي خليج خوک ها، در اردوي مقابل - اتحاد جماهير شوروي - ميانه رويي مانند خروشچف بر سر کار بود و مشغول پاکسازي کرملين از آثار وجود استالين. سهم ايران هم اصلاحاتي شد که شاه سابق گرچه به نام خود نوشت و بر آن افتخارها کرد اما هرگز از تلخي ياد آن غافل نشد. يا در سفر چهارم به امريکا که کندي جوان، حتي معاونش را هم به استقبال از وي نفرستاد و در ملاقات با ميهمان تاجدار کم سن و سال تر از خودش، با يادآوري کودتاي 28 مرداد و خدمتي که امريکايي ها به او کردند تا به قصر برگردد، کارهايي را که بايد بکند به او ديکته کرد. و حاصل همان اصلاحاتي شد که به انقلاب شاه و ملت شهرت گرفت و در حاشيه اش، بازگشت شور و حالي به فضاي سياسي کشور و انتخابات مجلس بيستم شد. پس اگر هم در سفارش جهانديده ترديدي بود، رفع شد.

اما چيزي از انتخاب کندي نگذشته، اول دستگاه هاي اطلاعاتي غرب و بعد خبرگزاري ها و سرانجام بعد از يک هفته رسانه هاي حزبي مسکو اعلام داشتند که به کودتامانندي خروشچف از کاخ کرملين رانده و شبانه به خانه اش فرستاده شده و تز همزيستي مسالمت آميزش هم دفن. چنين بود که باز آن سالخورده دنياديده مرد ما را اندرز داد که تحولات همسايه شمالي را هم بپاييم چرا که سرنوشت ما به ميزان زيادي به آن بستگي دارد.

اما ما از کنار هم نهادن دو نوع تغيير، يکي با صندوق راي و ديگري پشت ديوار و مخفيانه، تفاوت دو اردو را دريافتيم. همين تفاوت اولي را اهميت داد و اهميت را از دومي گرفت.

قرار بود و چنين آئين ما شد که خيلي به ديده نگيريم که داوود خان در کابل چه مي کند و نپرسيم چرا در بغداد مي گذارند جنازه رهبران برکنار شده شان چند روز بر تيرهاي برق ميدان التحرير آونگان بماند، حساس نباشيم به اينکه در سرزمين ترکان جوان چه مي گذرد که گهگاه نظاميان با محاصره مقبره آتاتورک اعلام حکومت نظامي مي کنند، يا شيوخ خليج فارس با نظاميان و کنسول هاي بريتانيايي به کدام زبان نرد عشق مي بازند و پشت سر هر کدام شان کسي مانند کلنل مک داول چه مي کند که در ظاهر مدام تعليمي را زير بغل دارد و سبيل روغن زده تاب مي دهد. حتي در سرمان بود که خيلي در سرنوشت ما اثر ندارد که در جدال بين جانشينان دموکرات مسلک و به اخلاق آراسته گاندي و نهرو در حکومت لائيک هند با همسايه شان چه مي گذرد. چه مي گذرد در آن قطعه فقير و پريشان و قبيله يي شبه قاره هند که بنيانگذارش روزي يک بطري جک دانيل با يخ مي نوشيد، اما از اصرار بر سر بنيانگذاري جمهوري اسلامي پاکستان دست برنداشت. هيچ کدام از اين تحولات به گفته آن جهانديده پير در زندگي ايراني ها موثر نبود مگر انتخابات امريکا. که او مي گفت همواره بايد گوش به زنگش باشيم.

چنين است که دارد پنجاه سال نزديک مي شود که چشم مان به انتخابات امريکايي ها خيره مانده است. همان آغاز هر چقدر انتخاب جان کندي خبري ناگوار بود و دردسرها براي نظام پادشاهي ساخت اما ترور وي و با تنفسي در دوران ليندون جانسون کابوي تگزاسي، سال 1968 انتخاب ريچارد نيکسون به رياست جمهوري چنان خبر خوشي بود که شاه احساس کرد هماي سعادت بر شانه اش نشسته و همان زمان بود که ادعاي نظرکردگي در او چندان قوي شد که به زبان آورد، آن هم در گفت وگو با دو خبرنگار ملحد اروپايي که پيدا بود خود اعتقادي ندارند و با تعجب و حتي به نوعي تمسخرگي گوش کردند به اين ادعا.انتخاب ريچارد نيکسون براي هيچ رهبري در جهان به اندازه شاه ايران خبر خوش نداشت. نيکسون همان کس بود که جلسات مربوط به طراحي کودتاي 28 مرداد در دفتر وي که معاون آيزنهاور بود، برپا مي شد و به خوبي از عمليات آژاکس خبر داشت. همو بود که شانزده آذر سال 32 با هيات پرتعدادي از تصميم سازان و سرمايه داران امريکايي وارد تهران شد فاتحانه و در مقدمش دانشگاه تهران برخاست و سه قطره خون از گلوي جنبش دانشجويي به زمين ريخت که هنوز مي جوشد و همو بود که در دوران بيکاري بعد از شکست از جان کندي، در شرکت کوکاکولا مشاورت گرفته بود، در همان سمت به تهران آمد و با آمدنش بهترين معاملات ممکن شد و اين آغاز يک دوستي بلند بين او و شاه شد. اين دوست در دوران رياستش حکومت پادشاهي ايران را به جايي برد که به ژاندارمي امريکا در خليج فارس مشهور شد، بزرگ ترين هم پيمان امريکا در منطقه شد، و بزرگ ترين زرادخانه سلاح هاي مدرن امريکايي به طوري که بعضي از سناتورهاي امريکايي را به وحشت انداخت که مبادا اين انبوه سلاح روزي به دست گروه هاي ضداسرائيلي بيفتد. اما هر بار هم مشاوران کاخ سفيد و هم حکومت ايران با نمايش قدرت و محبوبيت خود نشان مي دادند که خطري تهديدشان نمي کند.

تمدن بزرگ

پروازي که با انتخاب ريچارد نيکسون اتفاق افتاد و شاه و نخست وزيرش آن را به سوي دروازه تمدن بزرگ توصيف کردند وقتي به اوج رسيد که بريتانيا نيروهايش را از خليج فارس برد و پذيرفت که به جايش حکومت ايران محافظ امنيت بزرگ ترين آبراه جهان باشد. حاصلش اول 10 ميليارد دلار خريد نظامي براي نيروي دريايي بود و بعد قرارداد 1975 با عراق ممکن شد، و حاصل ديگرش که مسموم ترين هديه يي بود که دولت نيکسون به حکومت ايران داد، يا کاري که با انجامش مخالفتي نکرد افزايش بهاي نفت بود که در فاصله دو سال اقتصاد جهان را دگرگون کرد. تمدن بزرگ را در خيال شاه آنقدر نزديک کرد که اعلام داشت تا پنج سال ديگر ايران جزء پنج قدرت صنعتي مي شود. و ديگر چنان تهران و واشنگتن به هم دوخته شده بودند که شاه بيش از امور ايران مدام مشغول وساطت براي اردن و مصر و مراکش و حتي سوريه بود. به نوشته لوموند شاه پيشکار امريکا در خاورميانه شده بود. پس چه عجب اگر همزمان با باز شدن دروازه شهر ممنوع پکن به روي نيکسون، پرواز هواپيمايي ملي نيز راهي چين شد و شاهزادگان ايران ميهمانان مدام شهر ممنوع. ديگر حضور ارتش ايران در ظفار براي پاک کردن نوک دماغه خليج از کمونيست ها امري عجيب نبود.

روياي بزرگ شاه با افتضاح واترگيت به هم ريخت. روزي که ريچارد هولمز رئيس سابق سيا که بعد به سفارت امريکا در تهران منصوب شد، به دفتر شاه رفت که خبر بدهد رئيس جمهور قصد استعفا دارد از بدترين روزها براي کسي بود که نشانه هايي از بيماري جانکاهش هم ظاهر شده بود. اما اسدالله علم وزير دربار شاه حضور داشت که به او اطمينان بدهد که خر ايران از پل گذشته، ديگر هر رئيس جمهوري در امريکا مجبور است بزرگي ايران را بپذيرد ،چاره يي ندارد. و در دوران کوتاه جرالد فورد شاه به خود حق مي داد که به امريکايي ها در مورد همه حوادث منطقه رهنمود بدهد. دهه هفتاد به ميانه رسيده بود و او گمان نداشت که انتخابات بعدي رياست جمهوري امريکا اهميتي چنان مي گيرد که گرفت. و امريکايي هاي دلخور از افتضاح واترگيت، فورد پاکدامن را انتخاب نکردند. شاه و نزديکانش که هرگز گمان نمي کردند از واشنگتن خبري بدتر از انتخاب جان کندي بشنوند تا يک هفته مانده به روز راي گيري انتخابات 1976 با خيال راحت مشغول برنامه ريزي براي گسترش حزب سراسري رستاخيز بودند که پشت به دموکراسي ليبرال و از روي الگوي هيتلر و لنين و موسوليني ايجاد شده بود. همداستاني تهران و واشنگتن چنان شده بود که ساواک اجازه گرفته بود در ايالات متحده امريکا مخالفان حکومت ايران را تعقيب و مراقبت و شنود کند و سيا هم در داخل ايران همه کار خود را از ساواک بخواهد و سرخود هيچ اطلاعاتي جمع نکند. شاه و سفير پرآوازه اش در امريکا - اردشير زاهدي- باور نکردند که شاهين بخت که چنان آسان و راحت هشت سال پيش بر سرشان نشسته بود، با راي مردم امريکا به يک کشاورز بادام زميني فروش ساده دل و مبلغ مذهبي به جغدي تبديل شود که بر بام آنها نشست.

کارتر بي شناختي در سياست خارجي نرسيده به کاخ سفيد در ميان شعارهاي حقوق بشري از ايران هم سخن بگويد. و همين براي زلزله انداختن بر اندام شاه بيمار و حکومتش که از نظر اقتصادي هم با تورم و گراني دست به گريبان بود، کافي مي نمود.

انقلاب ايران زلزله يي بود که به ارکان حکومت امريکا افتاد. تمام دولت کارتر را از خود پر کرد. اشغال سفارت امريکا و گروگانگيري پنجاه امريکايي با دولت جيمي کارتر همان کرد که جنگ ويتنام با جانسون، و افتضاح واترگيت با جمهوريخواهان و جرالد فورد.

صحنه برگشت. ايران که کارتر از دستش داده بود و به همين گناه هم دوباره انتخاب نشد، جاي حکومت پادشاهي هم پيمان امريکا را به يک حکومت استقلال طلب و بيگانه ستيز داده بود. ايرانيان آنقدر صبر کردند که شصت هزار مستشار نظامي امريکايي با خانواده هايشان با عجله تهران را به قصد قبرس و استانبول و ابوظبي ترک کنند و بعد به سفارت امريکا ريختند. و چنين بود که انقلاب دوم هشت ماه بعد از پيروزي انقلاب اول شکل گرفت و حادثه يي جهاني شد. اين حادثه يک جابه جايي کوچک در دل تاريخ بود. انتخابات بعدي رياست جمهوري امريکا که نتيجه آن گمان مي رفت مانند همه آن بيست سال بر سرنوشت ايران و ايراني ها اثر بگذارد، اين بار اعجابي کرد. زير تاثير ايران و انقلابش کارتر انتخابات 1980 را باخت و در کتاب خاطراتش نوشت من نه به رونالد ريگان که به روح الله خميني باختم.

اريک رولو چندي بعد نوشت حالا ديگر امريکايي ها بايد دلواپس انتخابات ايران باشند.

پايان دوقطبي

اما دنيا بر اين قرار نماند. بر اساس تحول بزرگي که انقلاب ايران در آن بي تاثير نبود، ابرقدرت سرخ همسايه شمالي ايراني، در اوج بحران گروگانگيري براي غرب، گامي جلو نهاد و ارتش سرخ وارد افغانستان شد و سينه به سينه مسلمانان قرار گرفت. و اين باتلاقي بود که بلوک شرق با همه ابهتش يادگاران لنين و استالين را در آن غرق کرد و پنج سال بعد اتحاد جماهير از هم پاشيد و شرق اروپا هم. جهان دوقطبي هم. شعار نه شرقي و نه غربي انقلاب و جمهوري اسلامي با پاک شدن شرق از روي نقشه سياسي عالم به ستيز با امريکا خلاصه شد. هشت سال رونالد ريگان را ايراني ها و عراقي ها صرف جنگي کردند که صدام حسين آغاز کرده بود. راهي براي غرب تا پاسخ غرب ستيزي ايراني ها را بدهد. جز آنکه تلاشي براي نزديک شدن به ايراني ها،نزديک بود ريگان را به رئيس جمهوري بدل کند که استعفا را پذيرفت. افتضاح ايران - کنترا بزرگ ترين بحران دوران رياست وي بود که جاي خود را در انتخابات 1988 به جانشين خود داد اما ديگر نتيجه انتخابات براي ايراني ها مهم نبود. بلکه خود هر سال درگير انتخاباتي بود که برايش هزار بار از انتخابات امريکا مهم تر بود. اما نمي توان گفت انتخابات سال 1992 رياست جمهوري امريکا براي ايراني ها و دولتمردان شان اهميتي نداشت که داشت. اما نه به حالي مانند شاه در سال 1976 و نه در موقعيت سال 1980 که هر تصميم تهراني ها در سرنوشت نامزدها موثر بود، بلکه اين بار در جست وجوي هماورد يا هم صدايي. براي بيرون آمدن از تاريکي دشمن ساز و شايد رسيدن به تفاهمي بر اساس احترام متقابل. چنين خيالي از تحقق دور نماند. انتخابات رياست جمهوري 1376 ايران توجه جهانيان را جلب کرد و از جمله منتخبين انتخابات آخر امريکا را. کلينتون و دولت دموکراتش به موجي که انتخاب محمد خاتمي در دنيا در انداخت، تن دادند. جلوه دوم خردادي اصلاحات ايران و سياست تنش زدايي، کلينتون را در سازمان ملل دقايقي چند منتظر گذاشت تا بلکه با دست دادن با همتاي ايراني فرصت تاريخي بسازد.

فرصتي از دست رفت و هشت ساله رياست کلينتون در ميان ناباوري به پيروزي معاون وي ختم نشد چنان که هشت ساله خاتمي هم به پيروزي هيچ اصلاح طلب يا ميانه رويي نرسيد. آنچه در انتخابات آغاز قرن بيست و يکم امريکا رخ داد و جرج بوش جوان با جمع نومحافظه کاران به کاخ سفيد رفت، چهار سال بعد در انتخابات نهم رياست جمهوري ايران تکرار شد. نومحافظه کاران ايراني به رياست محمود احمدي نژاد برآمدند و عقربه ها برگشت به بيست و پنج سال قبل، بار ديگر تلخي در کام ها افتاد. اين بار در فضايي که حضور نظامي امريکا در همسايگي ايران ايجاد کرده، تا تهديد به حمله نظامي خصومت جلو رفت. اما در ماه هاي پاياني رياست جمهوري بوش کوچک، از آن فضاي پرتهديد و پرتنش چيزي نمانده است. مخالفان ثابت قدم جمهوري اسلامي که چشم انتظارشان در همه سال هاي بعد يازده سپتامبر به بوش بود تا مگر کاري کند، اينک در زماني که کشتي جمهوريخواهان به گل نشسته و نور رستگاري در جبينش پيدا نيست، اميد خود را به مک کين بسته اند تا مگر وعده هاي ناتمام جرج بوش را عملي کند. اما اين از عالم خيال است و در واقع ثابت ترين موضوع خارجي انتخابات امريکاست و ايراني ها ناخواسته در وسط ماجراي ايالات متحده نشسته اند. همزمان نمي توان گفت دولتمردان ايراني به گفته هاي اوباما و هيلاري بي تفاوتند. هنوز صداي مادلين آلبرايت در گوش هاست که به خاطر حضور امريکا در 28 مرداد از مردم ايران عذر خواست. اما در آن زمان اصلاح طلبان در تهران بر سر کار بودند و چنين ميداني نمي گرفتند و چنين فضايي در اختيارشان نبود. اينک اما جانشين خاتمي که ادعاي تنش زدايي هم ندارد هم نامه نوشته است و هم با امريکايي ها به گفت وگو نشسته و هم سه باري آماده و حاضر به يراق به نيويورک رفته - که هيچ رئيس جمهوري از ايران نرفت. پس مي توان گفت منتخب انتخابات 2008 امريکا شايد با دادن پاسخي به نامه بي پاسخ مانده محمود احمدي نژاد، دفتري را که سي سال پيش پاره شد، از سر بگيرد.

رسانه هاي جهاني نشان دادند که انتخاب رياست جمهوري ايران در 10 سال اخير هم از چشم دولتمردان امريکا دور نبوده است. چنان که همه اين سال ها نخبگان ايران انتخابات امريکا را پاييده و نگران سرنوشت خود بوده است.

پس شايد بتوان با اندک دستکاري نظر خانم رابين رايت نويسنده واشنگتن پست را پذيرفت و گفت در شصت و چندي سال که از جنگ جهاني دوم مي گذرد، سي سالي را ايرانيان در جست وجوي سرنوشت بهتر نگاهشان به انتخابات امريکا بود و اينک سي سالي است که امريکايي ها براي رسيدن به آرامشي چشم شان به خبرهاي رسيده از تهران است.

10 سال پيش دوره اول روابط ايران و امريکا را هم آغوشي در تاريکي نوشتم و دوره دوم را خصومت در تاريکي. گمان مي رود که بعد از انتخابات ماه آينده امريکا فضا روشن تر شود.

و در اين چهل و هشت سال که شرحش رفت، دوازده بار مردم امريکا براي انتخاب رئيس شان به پاي صندوق رفته اند، ما ايراني ها در همين سي سال فقط 9 دولت و شش رئيس را با صندوق راي برگزيده ايم. در انتخابات برگزيده اند. اما داستان همچنان باقي است و اينک، در هر دو پايتخت قطورتر از پرونده آن ديگري دفتري نيست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 7, 2008 at 1:15 PM , Anonymous Anonymous said...

aghaye behnoud salam

aghaye montazeri be shureshe mosalematamiz daavat kardeand. fekr nemikonid nobat shoma ham reside??

kahroba

 
At February 7, 2008 at 1:16 PM , Anonymous Anonymous said...

عالي....
خيلي عالي.
:)

 
At February 7, 2008 at 3:12 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
چه كسي است كه بتواند مقاله هاي جانانه بهنود را ناديده بگيرد . اما اما اما
روزگاري كه تازه وارد دنياي جرايد شده بودم هميشه دوست داشتم روزي بشوم مسعود ،آن هم نه هر مسعودي بلكه تنها از نوع بهنودش
حال چه بود گرايش هميشگي ام به ادبيات و چه شد كه براي هميشه در سرويس ادبيات جا خوش كردم بماند اما حالا به اين فكرم كه حيف از اين قلم و اين شيوايي بهنود نيست كه از داستان و رمان بماند؟
هرچند كه چندتايي از كارهاي اينچنيني شما را هم خوانده ام اما در انديشه آن شاهكارهايي هستم كه پس اين مقالات،مظلوم مانده اند امان از اين و هيهات از آن

 
At February 7, 2008 at 6:58 PM , Anonymous Anonymous said...

Salam

Aghaye Behnoud, khoda vakili shoma kasi ro too iran darid keh negarnes hastid? Aya zamini melki chizi darid keh mitarsid mosadere beshe va har chand vaght yek bar yeh khorde hendoone midin zire baghala aaghayoon?in hameh tarifo tamjid az enghelab va in hameh bad gooyi az shah?

 
At February 8, 2008 at 6:37 AM , Anonymous Anonymous said...

اما آقای بهنود شما از شصت سال بیشتر سن دارید . سال هشتاد و سه یادم است که نوشته بودید در آستانه ی شصت سالگی هستم و به پیرمردی زیر درخت سیب فکر می کنم و تقویم الان همان روز را نشان می دهد که در تلویزیون برنامه
. پخش می کردیم الان فکر کنم یک صد سالی دارید .

 
At February 8, 2008 at 6:54 AM , Anonymous Anonymous said...

ای کاش روزی بیاید که شاهد این نباشیم که این قلم شاعرگونه در جوهرسیاست خود را بیالاید حتی اگر حقایق تلخ تر از حقیقت را به این لطافت بازگو کند. حیف و صد حیف ازادیبان روح مخملی ما .

 
At February 8, 2008 at 8:38 AM , Anonymous Anonymous said...

Mr. Behnoud, Thank you so much for brightening us with your brilliant historical articles from time to time. This article, specifically, summarized the contemporary Iran-USA inter-relationship. I am amazed by some viewers who read your works and suspect your honesty. Thanks again for writing for us and being righteous.

 
At February 8, 2008 at 2:39 PM , Anonymous Anonymous said...

به نظر حقیر در مرکز توجه بودن برای شما بسیار مهمتر از حقیقت است و مطابق میل هر کس که حاضر به چاپ نوشته های شما باشد قرار میگیرید.
به راحتی داستان سازی می کنید حقایق تاریخی را با داستان نویسی تحریف کرده و مقالات شبه سفارشی مینویسید و حاضر به ذبح حقیقت به شرط مطرح شدن هستید.

جای تاسف دارد...

 
At February 8, 2008 at 4:06 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای به نظر حقیر، نفرمودید اشکالتان به نوشته آقای بهنود چیست. یعنی چیزی ندارید بگویئد جز این که خلاف میل شماست. برایتان متاسفم این فرهنگ منحط تهمت زدن. متاسفانه ما نمی دانیم که همه مان تا چه حد زنداین و قربانی این فرهنگ هستیم. بدون توجه همان کار را می کنیم. سفارش کی . مرکز توجه بودن برای آقای بهنود چه ارزشی دارد برادر. این حرف ها چیست. بهتر بود به جای این ها می فرمودید که به فلان دلیل و به این سند نوشته اطلاعات خلاف دارد. هم ما استفاده می کردیم هم مانند صدها بار دیگر آقای بهنود می پذیرفتند و اصلاح می کردند. برادر نازنین شما به کسی تهمت می زنید که تا به حال ده ها بار نوشته نظرم ناقض بود یا سند تازه پیدا شده که خلاف نوشته مرا ثابت می کند. ایا جنابعالی شده است که یک بار در مورد مسائل ساده چننن تعبیری را درباره خودتان به کار برده باشید. گمان نکنم. امیدوارم در حرفم چیزی نبوده باشد که جناب بهنود حذفش کنند

 
At February 8, 2008 at 4:11 PM , Anonymous Anonymous said...

به به از مچ گیری دوستی که همه مشکلات را گذاشته و برای کسی که تاریخ تولدش هویداست مچ گیری کرده که چرا ننوشته شصت یک ساله ام و نوشته ما شصت ساله ها. آفرین به شما آن هم در مورد کسی که وقتی سر کلاسش بودیم و همه می دانستند پنجاه و یکی دو سال دارد اما می گفت ما شصت سالگان و حرصمان را در می آورد. همیشه می گفت یادتان باشد با رنگ مو دستکاری در تاریح چیزی عوض نمی شود به خصوص که اودر صدها سند تولدش و سن بچه هایش ثبت است و خودش نوشته که پاسپورتش کوچک تر از اوست و متولد 1325 است که همسن هایش سال هاست از پنجاه سالگی بالا نمی روند اما ایشان از زمانی که پنجاه و هشت سالش بود می نوشت ما در آستانه شصت سالگان. حالا امیدوارم که آقای بهنود فردا هی نگویند ما هفتاد ساله ها.

 
At February 9, 2008 at 4:51 AM , Anonymous Anonymous said...

هيچگاه از شما يک تحليل علمي و قوي نديدم. هميشه يک مرور سريع ميکني و در آخر آن چيزي را که مي خواهي به خورد خواننده ميدهي .يک دستگاه پخش صوت با دور تند داري و کمي هم از فوت وفن هاي ادبي ياد گرفته اي.
با با دست بردار!!!

 
At February 9, 2008 at 3:10 PM , Anonymous Anonymous said...

ناشناس محترم که هیچ گاه یک تحلیل قوی ندیدی. مگر کسی برای شما کارت دعوت فرستادی یا بلیت خریدی. خوب نازنین برو همان جا که تحلیل قوی و علمی برایت می نویسند. اگر واقعا کرمت همین باشد که نیست. دردت جای دیگرست ولی مضحک است که آدمی به مردم بد و بیراه بگوید و خودش جرات اسم مستعار گذاری هم نداشته باشد.
تصور من این است که تو [...]

 
At February 9, 2008 at 6:15 PM , Anonymous Anonymous said...

تعجب میکنم چرا بعضی از دوستان جناب بهنود از نقد مخالفانش زود ناراحت
میشوند و شروع بجواب دادن و .... دوست و هوادار عزیز بهنود توجه کنید که
خود بهنود هیچ مشکلی ندارد که انرا چاپ میکند و خیلی راحت میتواند کامنت
را دیلیت کند ٬ ایا دوست دارد با چاپ ان بین انها مشاجره راه بیاندازد !؟ نه والله
نه بالله خیلی ساده میگزارد همه حرفشان را بزنند حتی انها که با تهمت و ناروا
دنبال جلب توجهند مثل همین ناشناس که دارد معروف میشود !!! البته در جهت
معکوس

جناب ناشناس علی دایی در میان ورزشدوستان ایران و شاید منطقه و کمی هم
در اروپا جایگاهش مشخص است
اقای بهنود هم در میان روزنامه نگاران ایرانی و تا حدی در منطقه و کمی هم در اروپا و امریکا

اما جایگاه شما کامنت گزار ناشناس !!؟ در میان مردم کجاست
باتشکر کریم مونترال

 
At February 9, 2008 at 6:30 PM , Anonymous Anonymous said...

ba khoondaneh comment ha yadeh in jomleh az daee jan oftadam; "oon chizi keh hadi nadareh khareeyateh!" :D man nemifahmamin bazeeha in maghzeh kharo az koja khordan? maghzeh khareh homayooniyeh koorosheh kabir ya shayadam khareh Essa keh enghadr ehsaseh daneshmandi mikonan,...
Aghayeh behnood, man az tarafeh in daneshmandha az shoma ozr khahi mikonam,..shoma lotfan beh del nagirid, in bandehayeh khoda gonahee nadaran, ghalbeshoon pakeh,...faghat too madreseh nafahm bareshoon avordan! ;-)

 
At February 10, 2008 at 12:42 AM , Anonymous Anonymous said...

پس از عرض سلام و احترام:
یک نکته اینکه مگر در دوره دمکراتها نبود که نزدیک به بیست هزار بار یوگوسلاوی و بارها عراق بمباران شد ؟ نمی فهمم که چرا دمکراتها غیر جنگ طلب قلمداد می شوند وبسیاری مسئله حمله نظامی را منتفی می دانند در صورتی که داستان قایق ها شکنندگی آرامش و خطیر بودن اوضاع را به نما یش گذاشت.
دیگر اینکه آمریکا چه به واسطه ایجاد فضای باز سیاسی و نیز در اواخر کار نقش اساسی در سرنگونی نظام شاهنشاهی بازی کرد «ژنرال هایزر بعد از کنفرانس گوادلوپ به تهران اعزام شد و مأموریت اصلی او در ایران ترتیب خروج شاه از صحنه بود.»(جنگ قدرتها در ایران، باری روبین،ص۷۷).

 
At February 10, 2008 at 5:09 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر بجای تو مرکز توجه قرار گرفتن تو تیررس یانکی ها قرار نگیریم ، باید کلاهمون رو بندازیم بالا . دست از خود مهم بینی بردارید . همین که هنر نزد ما هست و بس برای هفت پشت مان کافیست .

 
At February 10, 2008 at 7:54 AM , Anonymous Anonymous said...

ها ها ها ... پس رنگ می کنی .

 
At February 10, 2008 at 8:59 AM , Blogger MAHMOOD said...

با درودبه بهنود نازنین

از دوستان "فرهاد" و" پرستو" و "سعید" سپاس دارم که بار مرا سبک کردند در جواب نوشتن به ناشناسان

اما به غیر از آن چه دارم بنویسم که دوباره خوش رقصاندی قلم را بهنود عزیز!! هنوز طعم " امینه" و " ضدیاد" به ناکجاها می بردم و فرقی بین مقالات سیاسی و ادبی ات نمی بینم که در هر دو استادی !!

اینکه درانتخابات آمریکا و ایران هر دو چشم بر هم دوخته اند شکی نداشتم من ِ حقیر که با روایت خواندنی ات مسلم شد که چنین است

هماره شادزی

 
At February 10, 2008 at 9:25 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام و احترام
از سراسر اين نوشتار بوي دائي جان ناپلئونيسم به مشام ميرسد.حوادث جهاني قطعا بر روي هم تاثيرگذارند ولي بزرگنمائي آنها همانقدر ناصواب است كه كوچك انگاري آن .اين موضوع را تجربه جناب بهنود بهتر مي آموزد. باسپاس

 
At February 10, 2008 at 3:34 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود
به مقاله‌ي خيلی جالبی در نقد آرای آقای گنجی در وبلاگ غربتزدگان برخوردم.
http://www.persianblog.ir/posts/?weblog=ghorbatzadegan.persianblog.ir&postid=7654304
شايد بد نباشد نگاهی بيندازيد.
ارادتمند
پوژن

 
At February 10, 2008 at 7:57 PM , Anonymous Anonymous said...

agha shoma tarafdare ghajarie hasti...
plz dast az sare javanan bardarid..

 
At February 12, 2008 at 9:05 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
به نظر من در مورد انتخابات ایران و تاثیر آن بیش از اندازه اغراق فرموده اید. مقایسه انتخابات شواری نگهبانی ایران با انتخابات ایالات متحده قیاس مع الفارق است و اگر امریکائیها واقعاً چشم به چنین انتخاباتی دوخته اند احتمالاً روزی نیاز به چشم پزشک پیدا خواهند کرد! انتخابات ایران نهایت تحولی که بتواند ایجاد از حد همان دوم خرداد تجاوز نخواهد کرد و محصول آن یک رئیس جمهور [...] میشود که برای کوچکترین حرکتی باید عکس العمل مخالفین و بالانشینها را به عنوان "مصلحت" در نظر بگیرد و در بعد از هشت سال در نقطه صفر بمان

 
At February 12, 2008 at 9:09 AM , Anonymous Anonymous said...

ممکن است این کامنت گذار ناشناس که نوشته شما در مورد انتخابات ایران و تاثیر آن بیش از اندازه اغراق فرموده اید این مقایسه انتخابات شورای نگهبانی .... لطف کند به ما و نشان دهد کجای مقاله آقای بهنود اغراق در مورد تاثیر انتخابات ایران و کجایش مقایسه با انتخابات ايالات متحده بوده است. لابد سواد یکی از ما ها نم کشیده است. و این اتفاق مدام می افتد و من دلم برای بزرگوارانی مانند آقای بهنود می سوزد که باید کدام خوانندگان را تحمل کنند. که هر کدام از نوشته ایشان چیزی را می فهمد و بر اساس همان هم نظر می دهد. خدا رحم کند

 
At February 13, 2008 at 1:06 AM , Anonymous Anonymous said...

وای چه جو بدی . چقدر پر از تملق های بی دلیل و خالی از انتقاد . من که اگه یک وبلاگ این طوری داشتم از خجالت تعطیلش می کردم . مرد حسابی توچه جور نویسنده ای هستی . این صداهای پر از تعریف و تمجید چی است دور و برت جمع کردی . اونوقت اون [...] یک مقاله ی بلند بالا درباره ی [...] می نویسد . خودتان یک پا سلطانید . شما هر کدامتان برای خودتان شاهی هستید . اگر شاه نبودید بجای این که لغت عجیب و غریبی مثل [...] خلق کنید . یک نامه ی سر گشاده برای آقای خامنه ای می نوشتید و در آن به خطرهایی که شاه بودن دارد اشاره می کردید . مثلا این طوری می نوشتید : " رهبر انقلاب عزیزم حالت چطور است , مدت های مدیدی بود می خواستم این نامه رو برایت بنویسم اما حقیقتش می ترسیدم . آخه تو اونقدر دل نازکی که هر کس شکوه ای از تو بکند سر از زندان در می آورد . اما آخه چرا ؟ مرد حسابی تو شیعه ی علی هستی چرا این قدر کارهایت شبیه عمر است . می
گویی علی هم مخالف داشت . درست من اصلا مخالفت این روشنفکرها را قبول ندارم فکر می کنم این ها می خواسته اند شاه باشند و حالا که نیستند دلخورند . اما آخه مخالف های تو که مثل مخالف های علی گردن کلفت و پدر سوخته نیستند . مخالف های تو برای مثال آن بچه ای است که در سرمای زمستان می آید دم در خانه ی ما نان خشکه ببرد . هیچ لباسی به تنش نیست و معلوم نیست کجا زندگی می کند و کجا می خوابد و در این سرما پناهش چیست . فکر می کنی او با سرنوشتی که تو براش درست کرده ای موافق است . نه عزیز من . می گویی باید فقر را ریشه کن کرد و رهنمود های لازم را می دهی . رهنمودهای لازم به چه درد ما می خورد آقای من سید من . علی هم می نشست آن جا و فقط رهنمود می داد ؟ آن هم به یک مشت آدم مغرض که هر کدامشان سرهایشان پر از سوداهای خودشان است . مرد حسابی علی برای یتیمان می زیست . همه را می شناخت . یتیم تو ی جامعه ی علی کسی بود . بیا ببین توی این گرانی و گرفتاری اگر زن خانه دار بچه دار بی کسی شوهرش بمیرد چه خاکی باید توی سرش بریزد تا بچه هایش را با آبرو داری بزرگ کند. یک لحظه از آن بیتت بیرون بیا نگاه کن به دور و برت ببین فقر چکار می کند . مرد حسابی کی آزادی خواست از تو . اما تو چنان دهن همه را بسته ای که کسی نمی تواند یک کلام با سلام و صلوات باهات حرف بزند . بیا برای این مردم کاری بکن مرد خدا را خوش نمی آید که تو که دم از دین می زنی جامعه ات پر از بیداد باشد . اگر تو به دادمردم نرسی پس کی باید برسد . پس کی ؟ می خواهی آن بوش عرق خور بی همه چیز بشود سوپر من ما . رهبر عزیزم اگه من به خاطر این نامه به زندان بیافتم . مطمئن باش که در زندان می میرم . چون یک بیماری قلبی نا شناخته دارم و اگه بمیرم روز قیامت دامن جدت را می گیرم و از او می خواهم انتقام من و همه ی بچه های نان خشکه جمع کن و بیوه ها و پیرمردهای بی کس و انسان های بی پناه را از تو بگیرد

 
At February 13, 2008 at 1:25 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام آيا ميتوان فايلهاي صوتي كاستهاي سال 58 آقاي بهنود با نام كانال 2 را از اين وبلاگ دانلود كرد؟

 
At February 13, 2008 at 6:54 AM , Anonymous Anonymous said...

چند روزی ست که یادداشت شما را خوانده ام و همه اش به این موضوع فکر می کنم که هر چند وضعیت ایران و زاویه دید ایران به منافع امریکا، در انتخابات ریاست جمهوری آن کشور تاثیر می گذارد اما این نقطه ی قوتی نیست. شما هم نگفتید هست. می دانم. دردم اینست که تاثیر نتایج انتخابات امریکا در ایران بر سرنوشت یک ملت است و ما فوقش تسریع کنیم در برنده شدن یکی از این حزبها. مملکتشان کن فیکن نم شود که... این ماییم که ضرر کلان می کنیم و لرزه ی مهیب به تاریخمان میفتد گیریم قلقلکی هم بخورد به سیاست امریکا

 
At February 13, 2008 at 2:05 PM , Anonymous Anonymous said...

با درود
اینکه انتخابات آمریکا در ایران موثر هست شکی نیست ولی امیدوارم تاثیر این انتخابات مانند تاثیر انتخابات کارتر باشد(البته متاسفانه) و باعث تحولی بزرگ در ایران شود با یک دگرگونی دیگر به نفع منافع ملی نه منافع نظام.
که حداقل در آن مسئولان بوئی از حقوق بشر را برده باشند !
ایران سربلند ایرانی سرفراز
http://behzadjj.blogfa.com
و بلاگ جدیدم که قبلی فیلتر شد
http://irman.blogfa.com

 
At February 14, 2008 at 3:39 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام جناب بهنود نوشته ای بود فکر کردم خوبست کمی در ان غور بفرمائید..



...‎‎آقاي زيباکلام، اصلاح طلبان در شرايط حاضر چه مي توانند بکنند؟ چه استراتژي اي را بايد در پيش ‏بگيرند؟‎ ‎
سوال خيلي دشواري است. فرض بگيريم الان معجزه اي اتفاق بيفتد و نامزدهاي اصلاح طلب تاييد صلاحيت ‏بشوند و بتوانند در انتخابات شرکت کنند. يک سوال منطقي به وجود مي آيد که فرض بگيريم 100 يا حتي 200 ‏نماينده اصلاح طلب هم به مجلس هشتم راه پيدا کنند، افزون بر مجلس ششم قادر به انجام چه کاري هستند؟ بنابراين ‏بر فرض، من اگر شخصا خواسته باشم به سي نماينده اصلاح طلب در تهران راي بدهم علي القاعده اين سئوال ‏براي من مطرح است که اين سي نماينده که به مجلس مي روند، براي من چه کاري مي توانند انجام بدهند. ‏بنابراين من فکر مي کنم مساله تعيين استراتژي براي اصلاح طلبان از اين مساله که صرفا در انتخابات شرکت يا ‏آن را تحريم کنند، فراتر مي رود . من فکر مي کنم مساله اصلاحات و آينده اصلاحات فراتر از بحث انتخابات ‏باشد.‏.......

....ایا بدین صورت فقط رفتن به مجلس انهم در حدی که هیچ تاثیر گذاری ندارید وصرفا خوراک خوبی برای تبلیغات اقایان هستید که میگویند ما هم دمکراسی داریم !!..وصدای مخالف داریم !! کشور تک صدا نیست !! چه اثر مهم دیگری میگذارید ..وبه این ترتیب جز اینکه پایه های این حکومت جور وستم را با شرکت کردنتان در این انتخابات بیشتر محکم میکنید چه کار دیگری میتوانید انجام دهید ؟؟؟ تا همین جا ظهور اصلاح طلبی در ایران عملا با قویتر شدن روز به روز ودقیقه به دقیقه گروه های تندرو وخشونت طلب همراه بوده ..میتوانید این حالت را براحتی با مقایسه کردن روز دوم خرداد ماه ۷۶ با امروز ۲۵ بهمن ماه ۸۶ براحتی مقایسه نمائید فکر کنم لازم به توضیح نیست واظهر من الشمس است ...پس چرا تعصب دارید ونمیخواهید در استراتژی خود تغییری بدهید ..روشتان را عوض کنید ..مطمئن باشید برایتان سر شکستگی ندارد ..هر چه زودتر اینکار را بکنید بهتر است ..همین امروز هم اگر اینکار را بکنید باز حمایت مردمی را خواهید داشت...مردم را بیش از این منتظر نگذارید ..نگذارید تا مردم به دلیل رفتار شما خود نیز ندانند که چه باید بکنند وانها را سرگردان نکنید اگر مردش هستید تغییر رویه بدهید اگر نیستید کنار بروید خانه نشین شوید وبلاگتان را ببندید ..بدین ترتیب مردم خودشان راهی مییابند وشما را نیز با خود میبرند ..شما با این روشتان جز اینکه ترمزی هستید برای دستیابی مردم به یک راه حل خوب ونه حتما انقلابی ...نقش دیگری ندارید ..واز این روش شما بیشترین کسانی که سود میبرند تفکرات خشن وتند رو است ..باز میگویم بنگرید به قدرت این گروه در ۲۵ بهمن ۸۶ وقدرت انان در ۲ خرداد ۷۶

 
At February 14, 2008 at 5:26 AM , Anonymous Anonymous said...

دوستان با حلوا حلوا دهن شیرین نمیشه . نه به روز قیامت و نه امید به لطف جهانخواران باید داشت که جز به منافع حویش نمی اندیشند . تز دست پنهان خارجی نیز ما را بشدت منفعل کرده است . باید سکان کشتی سرنوشت مان رابدست بگیریم . نرمش در مقابل این حضرات کارساز نیست . باید دم این مرتیکه را گرفت و انداخت تو گونی و از مرز سوتش کرد یعنی همان دوای خودشان را بخوردشان داد .

 
At February 14, 2008 at 1:02 PM , Anonymous Anonymous said...

agha age entekhabat khobe,chera zamane shah entekhabat va taghirat ro ghabl nakardim va enghelab kardi?hala joloie inha baiad be kochektarin taghiri raie bedim?age shah eslah besho nabod inha ham nistand...

 
At February 15, 2008 at 2:27 AM , Anonymous Anonymous said...

خانم مینا مرادی ٬ کامنتگزار بعدی دقیقا مطلب شما کامل کرده ٬ توجه کنید بنوشته
پر مایه اش !!! که باید دم رژیم را گرفت و از کشور بیرون انداخت !؟ یا جمله شما
که مردم خودشان راهی پیدا خواهند کرد که امثال شما را هم با خود میبرد !؟

مشکل فهم اندیشه های شما و بدنه اصلی مردم ایران قیاس پیاده راه پیمودن یک
پیر مرد فرسوده از بندر ولادی وستوک !!؟ تا لس انجلس است ٬ انهم در مدت
کوتاه یک یا چند روزه است .... غیر از معجزه خدایی چنین امری از محالاتست

باید اول پیر مرد را جوان کرد و بجای دستهایش نه بال عقاب که دو جت پر قدرت
از کارخانه بوئینگ سفارش داد تا این فاصله را بان زودی طی کند

افکار شما دو نفر از افکار مجاهدین خلق و سلطنت طلبان هم مهجور ترست که
انها پراگماتیک وار در گل نشسته اند و شما تئوریک وار در هوا معلقید
کریم از مونترال

 
At February 15, 2008 at 2:50 AM , Anonymous Anonymous said...

دوستان عزیز یک اسم قلابی به خودتان بدهید که جوابتان آسان باشدو گرفتار نشویم . حالا از کامنت گذاری که به لاتین پرسیده چرا زمان شاه انتخابات را قبول نکردید و چرا حالا تغییرات را هر چند کم قبول می کنید. سئوال اگر شما همین طوری دلت می خواهد شعار بدهی بده. اما اگر مقصودت این است که چیزی مربوط به نوشته آقای بهنود نوشته باشی. باید گفت ربطی نداشت. کجا آقای بهنود گفته انتخابات زمان شاه قبول نبود و حالا بروید قبول است. اما حالا که گفته اید جوابتان را هم دریافت دارید. برای اطلاع سرنوشت انسان ها بازی دخترخاله و پسرخاله نیست که لجبازی درش باشد. و دهان کج کردن. خیلی امکان دارد که انسان ها به این نتیجه برسند که همان موقع هم اشتباه کردند که با انتخابات و رای به مقصود نرسیدند و امکان برپا شدن انقلاب را دادند. وقتی به این نقطه رسیدند آن وقت راهش این است که به عمل درآورند نه این که بگویند نه فقط در صورت زنده شدن اعلیحضرت ما راه درست را می رویم.
کمی به پیشنهادات و ایرادهایتان اگر فکر کنید شاید راهی باز شود به روی همه .

 
At February 16, 2008 at 8:31 PM , Anonymous Anonymous said...

agha man arzhang hastam,mesle shoma dostan ham nemitarsam ke esmam ro nagam,yadamrafte bod begam!!dictatori ba entekhabat dorost nemishe,shoma midoni dictator yani chi?
ma migim khar nemikhaim palone khar avaz mishe..shoare shoma bode to enghelab.
ma ham hala hamino migim!ama na bajang ya ye enghelabe dige..
ba nafarmanie madani...

 
At February 18, 2008 at 9:24 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود لطفا در مورد صحبتهای عجیب و احتمالا متهم کننده ی آقای مک کین مطلبی بفرمائید

 
At May 17, 2009 at 1:31 AM , Blogger Zionism said...

ایالات متحده آمریکا، تجزیه یا اضمحلال؟

مطابق تجزیه و تحلیل های بسیاری از صاحب نظران مطرح در علوم استراتژیک، فیوچریستها و آینده پژوهان در سالهای اخیر که پیش بینی می کردند دوران رکود و در پی آن نوعی هرج ومرج در جامعه ایالات متحده نمایان و هر روز برجسته تر خواهد شد، چنانکه ایالات متحده به سرعت به ایالات مستقل در جهت کسب منافع مردمشان تبدیل خواهند گردید، هم اکنون شاهد بوقوع پیوستن آن هستیم، این پدیده به چه نتیجه ای خواهد انجامید؟ آیا دولت مرکزی و حاکمان این سرزمین خواهند توانست از عهده مدیریت و نهایتاً حل مشکلات این کشور بدرستی برآیند؟ آیا دولت مرکزی ایالت متحده خواهان حل مشکلات جامعه این کشور می باشد؟ این نشانه ها کدامند؟ آینده کشوری که خود را ابرقدرت و تاثیر گذارترین کشور در جامعه جهانی می پندارد چه خواهد شد؟ آیا این تصور را می تواند برای خود قائل باشد؟ آیا جامعه جهانی این نقش را برای این کشور می پذیرد؟ و هزاران سوال دیگری که وجود دارد و می خواهیم در حد بضاعت به آنها بپردازیم:
جمعی از اساتید علوم استراتزیک معتقدند بعلل زیر ایالات متحده آمریکا توان مقابله و یا حل مسائلی که در پی طوفان سهمگین شکست اقتصادی برای این کشور تصور می شد و هم اکنون هر روز شاهد بوقوع پیوستن آنها هستیم را ندارد:
1- وجود اقوام مختلف و نقض آشکار و پنهان برخی از مسلم ترین حقوق این اقوام، از آن جمله می توان به شهروندان سرخ پوست، سیاه پوست، اسپانیولی زبان و فرانسوی زبان اشاره نمود
2- وجود حاکمیت اقلیت سرمایه دار این کشور و نفوذ کامل ایشان بر تمامی اریکه های قدرت و ثروت در حکومت مرکزی و حتی برخی از حکومتهای ایالتی، بصورتی که دولت نظام حاکمیتی این کشور عملاً در خدمت تامین منافع این اقلیت سرمایه دار می باشد
3- اختلاف طبقاتی شدید که روزانه به وسعت شکاف آن بین طبقات فقیر و بسیار غنی آن افزوده میگردد
4- کاهش اعتبار مالی و قدرت حاکمیتی دولت مرکزی در اثر کاهش منابع مالی و شکست فاحش اقتصادی در بازپرداخت بدهیهای معوقه این کشور بصورتی که حتی این مورد اخیر باعث زیانهای بسیار برای شرکای بزرگ اقتصادی این کشور نیز گردیده است، برای مثال می توان به فروپاشی اقتصادی کشورهای کوچکی مانند امارات متحده عربی که کاملاً اقتصاد وابسته به ایالات متحده آمریکا را داشتند اشاره نمود تا جایی که در پی این مشکلات حتی بنادر این کشور تعطیل شده اند یا در حال تعطیل شدن می باشند و سرمایه گذاران خارجی حاضر در اینگونه کشورها و حتی سرمایه گذاران محلی آنها برای جلوگیری از زیان بیشتر به کشورهای دارای استقلال بیشتر اقتصادی در مقابل ایالات متحده می اندیشند و شاهد این ماجرا درخواستهای بیشمار برای سرمایه گذاری در کشورهایی که بزعم حکومت واشنگتن ناامن برای سرمایه گذاری قلمداد می شدند می باشد و رشد روز افزون این روند زخم مهلک تری است برای اقتصاد این آمریکا
5- در نتیجه مورد مذکور در بند 4 ما شاهد فرار سرمایه از ایالات متحده و خارج شدن سرمایه های خارجی از این کشور می باشیم و همچنین به همین علت است که بانکها و موسسات مالی و اعتباری جهان تمایلی به سرمایه گذاری در آمریکا از خود نشان نداده و در صدد خروج قسمت اعظم سرمایه هایشان هستند و عدم جذابیت سرمایه گذاری، مشکلات عدیده در بازپرداختها، کاهش بی رویه ارزش داراییها و املاک در این کشور باعث عدم توافق بانکها و موسسات مالی در دادن وام بیشتر و در پی آن زیان بیشتر شده است
6- هزینه های غیر لازمی که هیچگونه منافعی برای مردم ایالات متحده ایجاد نمیکنند ذیلاً می آیند که فشار بیشتری برای تضعیف مالی شهروندان آمریکایی که می بایست از محل پرداخت مالیات آنها را بپردازند وارد نموده و باعث ناخرسندی ایشان و تضاد بین مردم و دولتمردان این کشور گردیده است:
a. هزینه های پرداختی برای اعمال سیاستهای خارجی ایالات متحده برای تامین منافع اقلیتها و لابیهای سرمایه دار در این کشور از محل مالیاتهای پرداختی شهروندان آمریکایی
b. هزینه های دخالت در امور داخلی کشور های مستقل مانند: ایجاد انقلابهای رنگین، کودتاها، هزینه های تبلیغاتی و رسانه ای
c. هزینه های کمک های بلاعوض مالی از محل دریافت مالیاتها، مانند کمک هایی که بصورت علنی و گاهاً مخفیانه به کشورهایی مانند اسرائیل، اتیوپی می پردازد
d. هزینه های نگهداری و توسعه جنگ افزارهای نظامی، خصوصاً تسلیحات اتمی که بر مردم این کشور تحمیل میگردد
e. هزینه های نگهداری و تامین حقوق نیروهای نظامی در پایگاههای ایالات متحده آمریکا در کشورهای مختلف مانند: ژاپن، کره جنوبی، قزاقستان، عربستان، اردن، مصر، آلمان و دیگر کشورها
f. هزینه های بسیار بالای جنگ در کشورهای افغانستان و عراق و پاکستان
g. هزینه های پرداختی برای مانورهای نظامی مشترک با کشورهای دیگر
7- فروپاشی اجتماعی: وجود اختلافات شدید طبقاتی در جامعه آمریکایی که ناشی از عدم توجه حکومت واشنگتن به مشکلات داخلی در ایالات مختلف این کشور و همچنین عدم وجود نظام کامل و سالم تامین اجتماعی و بیمه، باعث از بین رفتن امنیت اقتصادی برای شهروندان آمریکایی که بعضاً دچار زیانهای جبران ناپذیر گردیده اند و برخی از ایشان کل داراییها، درآمد و حتی مسکن شان را از دست داده اند و از طرفی دیگر اقلیتهای سرمایه دار و لابیهای قدرتمند با نفوذ در حکومت از طرف حکام کاخ سفید و سنای آمریکا با کمک های بسیار زیاد حمایت مالی میگردند تا با جبران زیانهایشان منافعشان تضعیف نگردد، این عوامل پایه های متزلزل نظام اجتماعی ایالات متحده را بسیار شکننده تر از پیش کرده است و عواملی مانند وجود سلاح در دست مردم و عدم توانایی نیروهای امنیت ملی و پلیس این کشور در کنترل خشونتها و نارضایتی هایی که بصورت کشتارهای دست جمعی در محل های عمومی و حتی مدارس و دانشگاهها علیرغم تبلیغات بسیار زیاد دولت برای نمایش اقتدار حکومت ظهور و بروز می نماید صورت می پذیرد این فروپاشی اجتماعی را سرعت می بخشد
8- فرهنگ غالب حکومت مرکزی ایالات متحده که بر ایدئولوژیهای لیبرالیسم و کاپیتالیسم بنیان نهاده شده است بهیچ عنوان حقوقی برای فقرای این کشور که روزانه تعدادشان افزایش می یابد قائل نیست بنابراین:
a. فشار اقشار ثروتمند بر فقرا از طریق حکومت مرکزی
b. افزایش هزینه های زندگی در ایالات متحده آمریکا و در پی آن کاهش قدرت خرید و درآمد سرانه مردم این کشور
c. عدم وجود نظام تامین اجتماعی سالم و بیمه های کارا
d. دادگاههای حکومتی ناکارآمد و وابسته به گروههای اقلیت و شرکتهای بزرگ
e. عدم وجود قوانین یکسان حاکم بر جامعه ایالات متحده در ایالات مختلف
f. تقسیم ایالات به ایالات فقیر و غنی
g. تقسیم ایالات به ایالات و حتی شهرهای سیاه، سرخ، سفید، انگلیسی، اسپانیولی، فرنچ، مکزیکی و ...
h. ایجاد و بسط تنفر از برخی از اقوام حاضر در این کشور مانند اعراب، مسلمین و ... از سوی حکومت
i. وجود تبعیض بسیار شدید اقوام مختلف
j. عدم فرهنگ یکسان جمعیتی و در پی آن عدم توان تحمل یکدیگر
k. کاهش روزافزون توانایی تامین امنیت در حکومت مرکزی
l. افزایش میل به استقلال در ایالات مختلف
m. عدم وجود نمایندگان واقعی اقشار مختلف مردم در رده های مختلف حکومتی در پی نبود شیوه های صحیح و عادلانه انتخابات
n. نداشتن متحدان واقعی در عرصه بین اللملی
o. رشد و افزایش گروه های تبهکار
p. عدم اعتماد عمومی بر حاکمان واشنگتن با وجود انتشار خبرهای سوءاستفاده ها و فسادهای مالی و اخلاقی دولتمردان این کشور
q. نظر منفی افکار عمومی جهان و حس تنفر از آمریکا و فرهنگ آمریکایی در اثر اعمال سیاستهای غلط دولتمردان در جهت جنگ طلبی و فعالیتهای سازمانهای جاسوسی این کشور در کشورهای دیگر
r. افزایش میزان نارضایتی های عمومی
s. عدم وجود هویت و ملیت واقعی که شهروندان بتوانند به آن تمسک جویند
با جمع بندی موارد یاد شده می توان به این نتیجه رسید که نظرات و مقالات مختلف صاحبنظران در زمینه آینده نگری و پیش بینی وقایع در ایالات متحده آمریکا که هم اکنون برخی از نشانه های آن بسرعت در حال برجسته شدن می باشد صحیح بوده و آنان این موارد را مد نظر داشته اند لذا پیش بینی این مورد که در آینده ای نه چندان دور می توان به سقوط کامل هیمنه ایالات متحده آمریکا در عرصه جهانی و تقسیم ایالات متحده به ایالات مستقل در جهت تامین عدالت شهروندانشان باور داشت، چنانکه اتحاد جماهیر شوروی به نوعی دیگر و با ایدئولوژی دیگری با وجود سازمانهای امنیتی و ارتش بسیار قوی به فروپاشی محکوم گردید

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home