Wednesday, January 2, 2008

فقط یکی، بازرگان


مقاله این شماره شهروند امروز به مناسبت صدمین سالروز مهندس بازرگان

تاريخ دویست ساله اخير ایران – قرن نوزده و بیست میلادی - نام ها و یادها دارد از انقلابيون، رادیکال ها، جان باختگان بر سر آرمان و قدرت، به قدرت رسیدگان با احساس رسالت تاريخی، زندان کشیده های سرشار از اطمينان به نفس. اما نامداران مصلح و مصلحان اهل مدارا که مجالی يافته و مقامی گرفته باشند ، به تعبیری، سه تن بیش تر نبوده اند: امیرکبیر، دکتر مصدق و مهندس بازرگان.

اگر سه سالی را که میرزا تقی امیرنظام در ارز روم به چالش استخوان شکنی با روس و عثمانی و بريتانيا، سه امپراتوری و قدرت بزرگ زمان مشغول بود برای حفظ حقوق ایرانیان، مرحله ای برای آشنا شدن وی با فرهنگ اروپائی بدانیم، که سخنی نه گزاف است، آن گاه می توان گفت هر سه مصلح تاريخ معاصر، شیوه عمل و رفتار خود را از غربيان آموخته بودند. در شرق، این گونه انديشيدن نادر بود و تدریس نمی شد. چنان که هنوز هم اگر دانشگاه ها استثنا شده باشند، در بیش تر شرق، در خانه و خیابان و در زندگی، جوانان جز رادیکالی نمی آموزند. و اگر استادانی باشند که اين ها بیاموزند،جز آن نصیب نمی برند که دکتر حسین بشیریه برد.

چه عجب اگر که امیر و مصدق و بازرگان، تدبیر و درایت توام با نرمی و مدارا را که آموخته بودند در عمل پای منافع ملی گذاشتند، و عجب نیست اگر هر سه با غربی ها درگیر شدند – بیش از همه با بريتانيای استعماری و سلطه جو- . دومين مشترکه بين این سه، در مشترکات مخالفان و رقیبانشان بود. در تراژدی پایان کار امیرکبیر همزمان با ملاقات های سفیر بريتانيا با درباریان و پیام هائی که بين سفارت و مهدعلیا - مادر مغرور شاه جوان - رد و بدل شد، متحجرانی مانند حاج میرزا آغاسی و رادیکال هائی مانند میرزا آقاخان نوری اولين [و شايد آخرين؟] رییس دولت ایرانی دارای تابعيت خارجی هم دست داشتند. در کار نهضت ملی کردن نفت و دولت مصدق، ديگر چیزی در پرده نیست، باز تفاهم دو قطب درباری و متحجر [و مخالفت های به غلط سیاست گذاری شده حزب توده، نماينده صنف مترقی رادیکال] در کار بود.دولت 275 روزه مهندس بازرگان هم از همین راه رفت تا دوره ای تازه از زندگی مرد بزرگ آغاز شود. و بازرگان چکیده دانش همه مصلحان ایرانی بود.

2
بازرگان هم قصه پرغصه قائم مقام می دانست که روزگاری پاسخ بدکاران را به مردم تبریز چنین نوشته بود "اگر حضرات از آش و پلو سیر نشوند به جا، شما را چه افتاده است که از زهد ریائی و نهم ملائی سیر نمی شوید. کتاب جهاد نوشته شد نبوت خاصه به اثبات رسید. قیل و قال مدرسه دیگر بس است، یکچند نیز خدمت معشوق و می کنید. اگر صدیک آن چه که با اهل صلاح حرف جهاد زدید با اهل سلاح صرف جهاد شده بود امروز کافری نمی ماند که مجاهدی لازم آید"

او هم خوانده بود که با امیر مکر استعمار و خدعه تحجر چه کرد تا میرغضبان همچنان که در ماجرای قائم مقام، نه رحمی به زاری زوجه اش از بنات سلطنت کردند، و نه رعایتی به آن همه خدمت که کرده بود. این بار رگ امیر گشودند و خون در پای سروهای فین جاری شد تا ایرانی ترین باغ مرکز ایران تا ابد سوگوار بماند.

بازرگان ماجرای نهضت ملی و مصدق را هم به چشم دیده بود. از اتحاد متحجران و رادیکال ها خبر داشت. اما پشتش به انقلابی بود که در عظمتش جهانی به شهادت آمده بود. چنین بود که کوله بار تجربه و سال ها زندان را برداشت و چنان که خود گفته است از کتاب خدا استخاره کرد و وارد میدان شد. شد اولین رییس دولت بی شاه در صدها سال تاریخ ایران. انقلاب به نفس ضدسلطه ای که داشت، غم دخالت بیگانه نداشت. پس روایت پایان کار مهندس بازرگان، تفاوت داشت با پایان قائم مقام و امیر و مصدق. دیگر سفارتی در کار نبود. و هر چه بود همان اتحاد دیرینه تحجر و رادیکالی بود.

اما دو تفاوت عمده سرنوشت بازرگان با امیر و مصدق. اول آن که بازرگان مجال یافت تا بعد از پایان دولتش بنویسد و بگوید و خطاهای خود و دیگران را گواهی دهد. و از این فرصت معلمانه بهره گرفت و انگار تکه هائی از سرنوشت را در پیچ راه گذاشت تا آنان که به دنبال می آیند راه بدانند. اما تفاوت دوم آن جا بود اگر جنازه قائم مقام در سکوت نگارستان، در گوشه باغ دفن شد، اگر تن بی خون و سرد امیرکبیر را همسر و فرزندانش مجال نیافتند غسل دهند. اگر دکتر مصدق را – وقتی نپذیرفت به خارج رود مبادا که بیرون از این خاک در بگذرد – اذن آن ندادند تا جائی که می خواست دفن شود، و در حیاط همان خانه اش در روستای احمد آباد دفن شد.

اگر درگذشت و این حادثه یک سطر خبر شد در روزنامه های وطن و نه بیش. زمانی که مهندس بازرگان خرقه تهی کرد، که راهی است که همه می روند. چهارصد هزار نفر، او را بدرقه کردند. و این بزرگ ترین بدرقه کسی بود که نه روحانی بود و نه سیادت داشت. آن روز داریوش فروهر با پا دردی که داشت، به اصرار، تابوت مهندس بازرگان بر دوش گرفته بود.
و در سکوت سردی که در تعظیم بر جنازه بازرگان همه را در برگرفته بود، داریوش خان گفت بازرگان نادره ای بود که پاداش خود از مردمی گرفت که هرگز به آنان دروغ نگفت. و مصلحت مردم را به چیزی نفروخت.
فروهر هی می گفت افسوس... و تا نگاه پرسانم را دید گفت کاری نکرده داشت مهندس، یک آرزو به دلش ماند و آن آزادی امیرانتظام بود. به گفته فروهر مهندس در لحظات آخر به جز این تمنائی از جهان نداشت. می خواست اعاده حیثیت و آزادی امیرانتظام را هم دیده باشد

3
آنان که در زلزله های بزرگ بالاتر از شش در مقیاس ریشتر گرفتار شده اند می گویند که در لحظه ای انگار زمين چهارجهت را گم می کند، گوئی خورشید نه که از گرما می افتد که از بالا به زیر می آید، گم کرده مکمن ازلی. و اين شبيه ترين مثال است به حال آدميان هنگام انقلاب. این واژه که گفتن و نوشتنش چنان آسان می نمود که در شعرها و مقاله ها می گشت. وقتی فعليت گرفت از هیبت خود، انقلابیون را هم ترساند.

به باورم مهندس مهدی بازرگان را اگر هيچ صفت ديگر نتوان داد، همين که در روزهای بهمن سال 57 تنها کسی بود، که در آن موج کین جوئی و خون خواهی، که طاقت از همگان می ربود، او و تنها او بود که سخن از حقوق انسان ها، حقوق زندانيان و حقوق متهممان می گفت، یگانه اش می کند. می توان گفت که چندان محکم ایستاده بود که جهت گم نمی کرد.

در مدرسه علوی، از اولین لحظات روز بیستم بهمن، آرام آرام، تاريخ به وعده گاه رسید. یک هفته ای بود که رهبر انقلاب آن جا بود و مردم تمام روز و شب می آمدند و رقصی چنان میان آن میدان داشتند. بیعتی گویا بود برگرفته از سنت های هزاران ساله. و چنین بود که به همان آهنگ که نظام پیشین فرو می ریخت و به همان آهنگ که نظام تازه شکل می گرفت، از لای کاغد ها و پوشه ها بیرون می زد، همه چیز وارد آن مدرسه می شد. مدرسه انگار کش می آمد و وسعت می گرفت. در شهری که سال ها و سال ها گرفتن یک خط تلفن جز با دستوری از بالاترین ها ممکن نبود، در یک روز چند سیم از سردیوارهای همسایه رسید و در یک شب بیست خط تلفن اعتصابیون مخابرات رساندند. و چنین بود که روز بیست و دومم از بامداد مردمی مسلح می رسیدند و کسی را دست بسته یا باز، نشانده بر ترک موتورسیکلت یا بالای وانت، و یا نهان کرده عقب ماشینی آوردند که امیری است از ارتش شاهنشاهی یا وزیر، عضوی از دربار یا ساواک. این ها ابتدا در یک کلاس در طبقه همکف جا شدند. در این حال رهبر انقلاب در طبقه دوم در اتاق معاون مدرسه نشسته بود روی قالیچه کوچکی، در اتاق های دیگر جلسات برپا می شد. در یک اتاق صحبت از آینده ارتش بود و در اتاق دیگر سخن از سیستم آموزشی جانشین. جائی از قضاییه گفتگو می شد. آوردن اسلحه را به مدرسه از دو سه شب قبل منع کرده بودند، اما چه کس می توانست جلوگیری کند از کسی که از قم تانک آورده بود و در میدان شوش گرفتار شده بود و حالا اصرار داشت که رهبر انقلاب سوار بر آن شوند راهی زیارت حضرت معصومه. خواست ها و برنامه ها تمامی نداشت.

در همین حال وانت ها می رسید و بار می آورد. به سرعتی واژه "مصادره" کشف شد. کسی را نگاهی به ارزش مادی اموالی نبود که می آمد و یکی تحویل می گرفت، به چند دقیقه انباری مدرسه علوی پر شد. حیاط پشت به این کار اختصاص داده شد. ولی مگر تا کجا می شد این ها را روی هم تلنبار کرد. پس یکی با صدای بلند فریاد زنان بود: اموال مصادره ای رانیاورید. جا نداریم. بماند تا تکلیفشان را روشن کنند آقا. در این لحظه صندلی های طلائی. تابلوهای گونه گون از اصل پیکاسو تا باسمه ناشیانه از ون گوک و رافائل. در کوچه باريک نهاده شد.

تا غروب روز، هشت تائی شعبان جعفری در مدرسه بود، همه با ریش توپی و قوی اندام کت بسته، برخی سپید مو و پهلوان مسلک. صدای حاج مهدی عراقی در بلندگوی دستی پیچید که می گفت نه شعبان جعفری و نه اردشیر زاهدی نیارین... همان شبانه معلوم شد که فقط تهرانی ها نیستند بلکه از شهرستان ها هم مردم دارند اموال و دارائی های درباریان و به قول آن روزها طاغوتیان را به سمت همین مدرسه می آورند.

آن مدرسه که تا دو روز قبل تنها صدای درس و معلم از آن به گوش حاج موسائی می رسید که خانه اش درهمسايگی بود، از روز یازده بهمن شده بود مرکز و ملجا و مامن انقلاب. و می خواستند همه دار و ندار کشور را در آن جا دهند امیدواران خوش خیال. از همین جا شايد بتوان دريافت که انقلاب چقدر احساساتی بود و چقدر خوش خیال. شبش دیگر جائی و هیچ سوراخی خالی و مخلا نمانده بود، احمد آقا و آشیخ علی اکبر رفسنجانی رفته بودند پشت بام برای حرف هائی که داشتند. نمی دانستند که از کوچه دیده می شوند تا زمانی که مردم از کوچه صدایشان کردند. و این همان پشت بام بود که فردایش اولین اعدام انقلابی در چهارگوشه آن به اجرا در آمد.

در چنین فضائی و در چنین دنیائی تنها یکی بود که چون طرح های انقلابی که از در و دیوار می جوشید، اوج می گرفت، اعدادش فزونی می یافت، و میدان عملش گسترده می شد، با همه قدرتش می گفت حقوق این ها چه می شود. انگار یکی بود که وقتی همه از "حقوق جمع" می گفتند و آن را در انقلاب می دیدند، انسان را در نظر داشت و سرنوشت و حقوق شریف ترین مخلوق خدا از نظرش محو نمی شد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 2, 2008 at 4:51 AM , Anonymous Anonymous said...

آقاي بهنود با تمام ارادتي كه به شما دارم بايستس عرض كنم تاريخ اين مملكت نام مهندس بازرگان، و تمام ملي گراياني كه سهم بسزايي در پيروزي انقلاب داشتند را به عنوان خيانت كاران بزرگ ضبط خواهد كرد. آن چه كه به سر ما بعد از انقلاب آمده چيزي نيست كه به عنوان اشتباه مهندس بازرگان پذيرفته يا بخشيده شود

 
At January 2, 2008 at 5:01 AM , Anonymous Anonymous said...

مرد بزرگی بود. ممنون از شما که نامش را آوردید. اما احساسم این است که شما زیاد به نقش و اندازه وی اعتقادی ندارید و او چنان که ما می دانیم مرد تاریخ نمی دانید. فقط برای او ارزشی در این حد قائل هستید که در روزهای انقلاب که همه طالب اعدام بودند از جمله کسانی که امروز مخالف بازرگان هستند و لیبرال تر از همه شده اند، تنها بازرگان بود که از حقوق بشر می گفت. به نظر می رسد که شما سهم دیگری برای آن مرد قائل نیستید.
ولی همین هم خوب است و از سر انصاف.

 
At January 2, 2008 at 5:02 AM , Anonymous Anonymous said...

نامش متبرک باد که هر چه گفت شد. که سرانجام نیز در مقاله اش نوشت که با دین حکومت نمی توان کرد

 
At January 2, 2008 at 5:03 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد تازگی ها شروع کرده اید به بیوگرافی نوشتن که تخصص شماست و رو کم کنی ها. آن از سیمین خانم و آن از نیما و بی نظیر و حالا هم بازرگان. لطفا ادامه بدهید نسل امروز باید آدم های بزرگش را بشناسد. خواهش

 
At January 2, 2008 at 5:26 AM , Anonymous Anonymous said...

جنگجویان گاریبالدی و پیراهن سیاهان موسولینی هردو ایتالیایی بودند که هر دو در راه وحدت واستقلال مبارزه میکردند اما گاریبالدی افسانه شد و موسولینی منفورترین چهره تاریخ. اصالت آرمانها و درجه ارزش اهداف یک انقلاب معیار واقعیست و نه نحوه مشت گره کردن، فریادکشی، رسم دایره خودی وغیره خودی و تخریب نطم نامطلوب موجود تا خودبخود نطم بهتری که مطلوب است بیاید.

 
At January 2, 2008 at 6:16 AM , Anonymous Anonymous said...

انگشت بر روي نكته بسيار جالبي گذاشته ايد و آن اينكه چرا اصولا هنوز صفت محافظه كار يا شخصي كه داراي قدرت مدارا مي باشد نزد ما ايرانيان تا اين حد منفور است. مگر نه اينكه همه در زندگي روزمره خود و پيشينيان خود ديده ايم كه ثبات و تغييرات تدريجي تا چه حد مفيد و تلاطم و افراط حتي در صورت داشتن اثرات مفيد كوتاه مدت تا چه حد در دراز مدت زيانبار است. آيا امروز اگر كسي در انتخابات مجلس خود را سياستمداري محافظه كار معرفي نمايد مردمي كه زخم هاي افراط و راديكاليزم تمامي پيكرشان را سياه كرده به او راي خواهند داد جواب منفي است
و اما آقاي بازرگان با وجود احترامي كه براي شخصيت مهندس بازرگان قائلم بعيد مي دانم كه براي ايشان كه با استخاره وارد ميدان شده اند و بزرگترين حركت تاثير گذارشان اعتراف صادقانه به اشتباهات گذشته است بتوان يكي از سه رتبه مذكور را در تاريخ معاصر ايران در نظر گرفت. او در زماني قدرت داشت كه فوران راديكاليزم و هرج و مرج مجالي به او نداد و نه او بلكه هزاران بازرگان نيز نمي توانستند اين سيل بنيان برانداز را به مسير قاعده و صلاح بازگردانند. شايد براي رتبه هاي سوم به بعد افرادي نظير خاتمي يا فروغي مناسب تر باشند.

 
At January 2, 2008 at 6:46 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای مهندس بازرگان مردی شریف وصادق بود. مهمتر ازهمه ایشان به علت
نوع تحصیلاتشان-ومحل تحصیلشان- ازوسعت نظروآگاهی وقدرت تحلیل آکادمیک و
ریشه یابی ویافتن پاسخ به روشی منطقی برخوردار بود .ولی
بزرگترین خطای ایشان همدستی با جانیان جاهلی بود که ریشه این مملکت
را و مفاهیم بشری را نابود کردند . گناه
ایشان در استقرار فضاحت حاکم کم نیست.

 
At January 2, 2008 at 7:41 AM , Blogger خیابان شماره 11 said...

آقای بهنود٬ من از شما یک سوال دارم و خیلی ساده مایلم جوابی مختصر و مفید دریافت کنم.
ببینید٬ شما الان در لندن یا آمستردام زندگی می کنید. فرض کنید که کاندیدای نخست وزیری انگلستان یا هلند بیاید و اعلام کند: «اقتصاد مال خر است. اتوبوس و آب و برق مجانی است. گوشت های یخی کود است.» و قس علی هذا. واکنش شما به عنوان یک شهروند انگلیسی یا هلندی چه خواهد بود؟ واکنش عقلای حزب مطبوع کاندیدای مجنون مورد بحث چه خواهد بود؟
این صحبتهای کاندیدای مجنون فرضی شما را یاد کسی انداخت؟ آیا عقلای قوم ما در ان موقع «بازرگان» و «سحابی» و «فروهر» و ... نبودند؟ واکنش انها در ان زمان چه بود؟ بد نیست برای روشن شدن اذهان مردم یک نقبی به آن زمانها بزنید و واکنش این حضرات را به یاوه های مذکور برای ما یلادآوری کنید.

 
At January 2, 2008 at 7:44 AM , Anonymous Anonymous said...

واقعا به شما و شهامت شما تبریک می گویم دوره مجله تهرانمصور را نگاه کردم و دیدم در تمام مدت نخست وزیری بازرگان کلمه ای در تائید او نیست اما در سال های بعد همه جا یادش را گرامی داشته اید. این خصوصیتی است که در ما کم است .

 
At January 2, 2008 at 7:45 AM , Anonymous Anonymous said...

عالی عالی متشکرم . یاد آن مرد بزرگ گرامی . یادش بزرگ باد

 
At January 2, 2008 at 7:46 AM , Anonymous Anonymous said...

بدا به حال ما . بدا به حال کسانی که به مردی مانند بازرگان به دلیل دشمنی با انقلاب دشنام می دهند. وای به بی خردی ما . آن مرد بزرگ بود و بزرگ ماند.

 
At January 2, 2008 at 10:20 AM , Anonymous Anonymous said...

هفت چيز انسان را از پاي در مي آورد و هلاك ميسازد:1-سياست بدون شرف 2- لذت بدون وجدان 3- پول بدون كار 4-شناخت بدون ارزشها 5- تجارت بدون اخلاق 6- دانش بدون انسانيت 7- عبادت بدون فداكاري

- از خدا پرسيدم: خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟ خدا جواب داد: گذشته­ات را بدون هيچ تاسفي بپذير، با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز. شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن. زندگي شگفت انگيز است فقط اگر بداني که چطور زندگي کني.

 
At January 2, 2008 at 10:38 AM , Anonymous Anonymous said...

jhgg

 
At January 2, 2008 at 11:38 AM , Anonymous Anonymous said...

man ham fekr mikonam ke tarikh e iran bazargan ro ba maslahatgeraaie va oon jomleie ke darbareye tafavot e khodesh va aghaye khomeyni gofte bood mishnase.

 
At January 2, 2008 at 1:00 PM , Anonymous Anonymous said...

ایرانیان با حرکتهای سازنده امیرکبیر ، مصدق و بازرگان سرناسازگاری نداشتند و به آنان علاقمند بودند و حتا امروز نیز آنان را گرامی میدارند اما در حمایت از آنان و دفاع از ایشان عاجز بودند و بصورت جدی ، عقلانی و فعال برخورد نکرده بلکه بصورت منفعل و عاطفی برخورد کردند. دوست داشتن ،آرمان داشتن ، خیالاتی بودن و هزاره گرابودن با عمل فرق می کند. عمل از جنس تولید است .

 
At January 2, 2008 at 1:29 PM , Blogger MAHMOOD said...

جناب بهنود نازنین


بسیار نیکو سخن راندید !! هم از «بی نظیر» هم از « بازرگان » باشد که نسل جوان ایران با آنچه که شما از گذشته با صداقت و انصاف یاد میکنید ، بیاموزند . ضمنن من در وبلاگ محقرم از مقالات شما برای بازدید دوستانم استفاده می کنم به سبب اینکه وبلاگتان در ایران فیلتر است !! امید که همیشه قلمتان استوار در راه آزادی و آزاده گی باشد


شادزی

 
At January 2, 2008 at 5:06 PM , Anonymous Anonymous said...

آقاي بهنود
لطفا بازرگان را امير كبير مقايسه نفرماييد. من بسيار موافق عزيزي هستم كه با عنوان " خيابان شماره 11" در همين جا كامنتي گذاشته اند.
با تشكر
امير دانشي .

 
At January 2, 2008 at 5:39 PM , Anonymous Anonymous said...

میدانم چه می کنی ای مرد. صددرصدهای ما را خرد می کنی. به ما نشان می دهی که چقدر بدست که مطلق زده ایم. نشان می دهی که انسان همیشه این شانس را دارد که اثر بگذارد در اطراف . آرزو داشتم که از شما نوشته ای درباره آقای ابراهیم گلستان بخوانم و جواب بعضی سئوال هایم را از کسی بشنوم که می دانم غرضی در کارش نیست. آیا می شود؟
میترا

 
At January 2, 2008 at 9:20 PM , Blogger zargares said...

بهنود عزيز امثال بازرگان و خاتمي از نوادر روزگار ما هستند. نكته مهم به نظر من بالارفتن آستانه تحمل مخالف در نزد مردم است تا در زمانيكه احساسات بر آنهاغلبه مي كند توان درست انديشيدن و اتخاذ تصميم عقلايي را داشته باشند كه اين كار با روشنگريهاي افرادي مانند شما فراهم مي گردد. مشكل اينجاست كه در آن مواقع حساس گروههايي كه كمتر فكر ميكنند بيشتر عملگرا هستند و با رفتار هاي پرخاشگرانه فرصت عمل منطقي را از ديگران صلب مي كنند.

 
At January 3, 2008 at 12:00 AM , Anonymous Anonymous said...

خداوند هيچ انساني را فاقد خطا نيافريده است و مرحوم بازرگان نيز از اين قاعده مستثني نبودند. مسلماً در كنار اعتدال فوق‌العاده ايشان بايد به يا داشت كه ايشان پس از چند سالي كه به نواقص عملي و نظري خود واقف شدند اقدام به اصلاح مواضع خود نمودند و اين به معناي شجاعت و ازادگي بي‌نظير ايشان است.

 
At January 3, 2008 at 2:13 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزيز، از کسی نوشتيد که راستش نمی توانم بدون احساس در موردش قضاوت کنم. هم از این رو، نمی خواهم دوستی را که به کنایه از استخاره بازرگان گفته بود، دعوت کنم به خواندن شرطی که او برای پذيرش نخست وزیری با آیت الله در میان گذاشت و با چه اکراهی آن را پذیرفت، و حال آن ندارم که سوال کنم تا کی واژه هایی چنین درشت همچون "همدستی با جانیان" چنین سهل به زبانمان می آید؟ آن هم نه به مثال برای همچو منی(دانشجویی 25 ساله)، برای بازرگان که 50 سال، روشنفکر بود، فعال سیاسی بود، مهندس موفق بود و از همه مهمتر انسان بود. دیشب در نمایش بیضایی نازنین، پاسبانی را دیدم که 30 سال نه دزدی گرفته بود، نه قاتلی و از بیهودگی عمرش گلایه داشت و از قضا در روز آخر خدمتش پرونده ای به او داده بودند که آبروی آدمی و خانواده ای در گروی آن بود. به موفقیت در همان یک آزمون، سربلند شد و وه از بارزگان که در 50 سال سیاست پیشگی آن هم در ایران، هر چه کرد یا درست بود و باقی بی خبر بودند، یا حداقل از دایره اخلاق و انسانیت دور نبود. به قول دکتر سروش، به نام بارزگان بود، نه به صفت.

 
At January 3, 2008 at 2:51 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود جان ... شما هم از تیره بازرگان هستید که ان مرد بزرگ برای دشمنانش هم
ارزوی مرگ نمیکرد از اقلاب و خونریزی نفرت داشت و قانون و اجرای ان را از
خودش شروع میکرد ٬ با اینکه چپ ها بخصوص توده ایها مرگش را ارزو میکردند
اما ایشان برای حق و حقوق انها سینه و گلو پاره میکرد .... هم شیرین زبان بود هم
شیرین بیان با طنز هایش سعی میکرد مشکلات سیاسی اقتصادی اجتماعی را رنگ
خشن و انقلابی ندهد که ذاتش نرمخویی بود برای نجات هویدا هر چه دوید و فریاد
کرد بجایی نرسید و هویدا هر گز چنین نکرد... آری وقتی ذات و سرشت کسی مثل
آمهدی بازرگان ازادمنش و دمکراتت باشد همه بزرگان با احترام از ان یاد میکنند
بگذریم همین جوجه درباری های هنوز مشغول بایشان اسائه ادب کنند
بجایی بر نمیخورد که چون تفی سربالا بصورتشان باز میگردد
با تشکر کریم از مونترال کانادا

 
At January 3, 2008 at 3:40 AM , Anonymous Anonymous said...

با آرزوی سالی بهتربرای مهار اين دنيای سراسر ترور و تاراج . از ميان سطور اين نوشته ی گرامی شما که در باره ی يکی از مردان شريف ايران به زيور تحرير آمده می توان به گذشته ی نه چندان دور نقبی يزنيم که چگونه و چرا به اين جا رسيديم که بهترين ها در جهان پخش و پلا شدند و بهترين ها در مام وطن خانه نشين و اميدی هم برای بازگشت و همراهی در افق نزديک نيست. آنهائيکه در ۱۰۰ سال مشروطه با الهام از دستاوردهای حکومت های قانون مدار اروپا و درايت و توجه به زمينه های تاريخی فرهنگی مردم ايران در صدد پيدا کردن راه های مناسب پيشرفت و ترقی کشوربر آمدند کم نبودند. اگر نقش و عملکرد شادروان بازرگان وهمفکران اورا با زنده يادان مصدق و صديقی و شاگردان آنها مقايسه کنيم نتايج چندان موثری در ترويج جامعه مدنی نداشته ولی اگر مهندس بازرگان را در طيف جامعه ی مذهبی و روحانيون ارزيابی کنيم می توان به وضوح به نقش تاثير گذار او در ترويج و تلطيف مذهب در بين روشنفکران احسنت گفت و همين نکته جوهر فعاليت های او در دهه های متمادی بود که اتفاقا شاگردان بسيار تندرو مانند مثل مجاهدين و عناصر جنجالی مثل چمران و قطب زاده ببار آورد که معلوم نيست سرنوشت مجاهدين به کجا ختم شود. هزاران طرفدار چپ و مارکسيسم به تغييرات و بازنگريهای اساسی رسيده اند ولی معلوم نيست کدامين نيرو مسئوليت نجات هزاران مجاهد خلق را بعهده خواهد گرفت. متاسفانه در قبل از انقلاب بازرگان با توجه به اتوريته ی سياسی خود بخشی از نيروهای مشروطه خواه را به بيعت با مشروعه خواهان برد و مهم اين جاست که در روزهای بحرانی قبل از انقلاب که مردان بزرگی چون صديقی و بختيار ميخواستند مملکت را از بحران نجات دهند و با مشروعه همراه نشندند ، تعصب و سنت گرائی بازرگان او را باخود به آنجا برد که بعدا پشيمان شد. مگر شادروانان بازرگان ، سحابی، سنجابی و فروهر نمی خواستند قانون اساسی نيم بند مشروطه را در بعداز انقلاب با مجلس موسسان تکميل کنند؟ ولی در همان اول انقلاب کوتاه آمدند و دنبال حوادث رفتند و بد نيست نطرات دکتر سنجابی در دولت موقت را بخوانيم که چگونه فضيلت بازرگان و يزدی قربانی شريعت خمينی شد .

 
At January 3, 2008 at 4:12 AM , Anonymous Anonymous said...

قیاس جامعه شناسی این مقاله با نوشته شما جالب به نظرم رسید

http://www.tiknews.net/display/?ID=52404&page=1

 
At January 3, 2008 at 7:24 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر شما اقای بهنود عزیز
بازرگان مرد بزرگی بود این قضیه غیر قابل انکار است اما سوال اینجاست ایا سزاوار نبود مرد بزرگی مثل اقای بازرگان وقتی افکار خود را در تضاد با رفتار حاکمیت می دید سعی کند به هر قیمتی که شده جبران کارهایی را که در جهت منافع حاکمیت انجام داده بکند تصور نمی کنم سرنوشت به قهقرا رفته یک ملت را بتوان با یک اشتباه کردم جبران کرد

 
At January 3, 2008 at 11:52 AM , Anonymous Anonymous said...

how can you compare Bazargan to Mosadegh and Amirkabir?

We know about Mosadegh's and Amirkabir's outcome and contribution to Iran during their Prime ministry?

Could you please mention a few things that Bazargan did for Iran?

 
At January 3, 2008 at 1:34 PM , Anonymous Anonymous said...

درود
میتونم بگم که بازرگان در دموکراسی دینی مرد بزرگی بود ولیکن جمهوری اسلامی به او هم که در انقلاب نقش بسزایی داشت رحم نکرد .
ای کاش بجای اینکه انقلاب را بوجود می آورند نظام شاهنشاهی را اصلاح می کردند. که مهندس بازرگان توان آن را داشت یا حداقل بعنوان ادای احترام به رضا شاه که اولینهای ایران بودند که برای تحصیل به اروپا و آمریکا سفر کردند نظام را اصلاح می کردند نه ویران.
ایران سربلند ایرانی سرفراز
http://behzadjj.blogfa.com

 
At January 3, 2008 at 1:40 PM , Anonymous Anonymous said...

دوستان عزیز
یک نکته را خواهش می کنم از یاد نبرید. انقلاب را ملت ایران کرد. بازرگان سعی کرد با ده ها روایت که وجود دارد آن را به اصلاحات تبدیل کند. هم به شاپور بختیار خطاب کرد که با هم صندوق بگذاریم هم به قره باغی پیمان بست و هم با ناصرمقدم . بعد هم که نخست وزیر شد هی گفت چه خبرست من فولوکس قراضه ام اما ملت تند بود. اعدام می خواست . خون می خواست و ویرانی. این هم در لحظات ملت ها فراوان اتفاق افتاده است در همه انقلاب ها هست. اما درود به بازرگان که همان طور که آقای بهنود نوشته اند انسان را فراموش نکرد و در پایان عمر هم نوشت که با دین نمی شود حکومت ساخت. بزرگ باد نام او که هر چه می گذرد بزرگ تر می شود. متشکر از آقای بهنود

 
At January 4, 2008 at 9:02 AM , Anonymous Anonymous said...

What a terrible comparison. Bazargan and Amir Kabir?

Bazargan was simply a tool of clergy. He had no clue as to what was happening in Iran. He had no idea about the historical moment he had placed himself in. Khomaini used him to achieve his own purpose. He was a mediocre administrator in Mossadeq’s government. He was perhaps a good teacher, but he was not fit for the job of heading a revolutionary government. Good man he was but good men are not good for politics.

 
At January 4, 2008 at 11:48 AM , Anonymous Anonymous said...

salam aghaye behnood
man az nasre saje gooneye shoma lezat mibaram.saaj nist.nemidanam chist.
hasoodim mishe inghadr be farsi mosalatid.vali baese eftekhare iranian.
kari be ghezavathaye shoma nadaram.
asre bazargan ra be khoobi beyad miavarm.
Bazargan reform mikhast dar an moje sahmgine enghelab.
mosahebehaye haftehaye avale sedaratash dar televizioon ra ra be khoobi beyad miavaram va mesal zadan az mola nasredin ke dar an halo hava khod baese joke bood.
roohash shad.

 
At January 4, 2008 at 1:38 PM , Blogger Unknown said...

من در صداقت، مداراجوئی و میهن پرستی آقای بازرگان شک ندارم، اما باید پذیرفت کسی که پس از عمری همنشینی با روحانیون آنها را نشناخت و خود و همراهانش نقش کاتالیزور را در به قدرت رسیدن نورسیدگان به عهده گرفتند،سیاستمدار نبود و نباید در این عرصه می افتاد، که حکایت "اشتباه" و "تاوان" حکایت برف است و بام. ولی از شما می خواهم یک بار هم در مورد دکتر شاپور بختیار، آن رادمرد آزاده بنویسید. هم او که به گفتة خودتان درمورد تیتر روزنامه ها (به فرمان امام مطبوعات منتشر می شوند) سخنی با شما گفت که سالها بعد معنی آن را دانستید. او که از بسیاری از مدعیان مبارزه با استبداد پرسابقه تر بود اما کینه و انتقام چشم آزادگی اش را کور نکرده بود و وقتی ایران را در مهلکه دید پای به میدانی نهاد که خالی شده بود و از سوی دوست و دشمن تیر بلا می بارید. زیرا روان بی عقده (کالای کمیاب در میان ایرانیان) داشت.

 
At January 4, 2008 at 6:41 PM , Anonymous Anonymous said...

Dear Behnoud
Mr. Bazargan was too much involved in his religious studies and probably even could not imagine what kind of regim and government he was helping to take power (like the majority of iranians at the time of revolution).
Mr. bazargan fotunately did not lie to iranians but unfortunately believed in Khomeini's lies.
After 30 years, I personally think that Mr. Bakhtiyar was much more clairvoyant. The example of Bazargan shows that even the most experienced and benevolent persons could simply be wrong in their decisions.

 
At January 4, 2008 at 9:17 PM , Anonymous Anonymous said...

اول گفتند انحصار طلب نیستیم بعد با التماس بازرگان را جلو انداختند و تا توانستند چوب لای چرخ دولتش گذاشتند و و قتی ملت انقلابی و بیقرار با سبد خواسته های خود برای چیدن میوه انقلاب صف کشیدند همان حضرات بالای منبر رفتند و از بی کفایتی مشتی تحصیل کرده خارج(دولت بازرگان )گفتند و بالاخره آنان را برای همیشه به خارج از دایره خودیها سوت کردند.

 
At January 5, 2008 at 7:02 AM , Anonymous Anonymous said...

بااینکه افکاری به نام ملی مذهبی کاملا [...] است و عملاً محصولش همین حکومت فعلی می باشدوالبته مهندس بازرگان مهره شاخص این نوع طرز فکر بود. اما هشت ماه حکومت بازرگان آزادترین دوره در تاریخ اخیر ایران بشمار می آی

 
At January 5, 2008 at 11:57 AM , Anonymous Anonymous said...

طرح یک سوال : چرا مداراگرانی چون بازرگان راه مدارا و اصلاح را قبل از انقلاب (همچون بختیار)در مقابله با حکومت شاه پیش نگرفتند و جانب انقلاب را گرفتند؟ آیا آن حکومت اصلاح پذیرتر نبود؟

 
At January 5, 2008 at 3:04 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای سامی عزیز به نظر می رسد موضوع مهمی را نادیده گرفته اید وگرنه روی اعتراضتان نه به سوی بازرگان بلکه به سوی شاه [...] بود که هیچ صدای مصالحه گر و میانه روئی را نپذیرفت نپذیرفت و هر چه عقلا از جمله بازرگان گفتند نپذیرفت تا جائی که همه پل ها خراب شد همه مردم در خیابان بودند و آقای خمینی سوار کار شده بود آن وقت از بغل دست مهندس بازرگان دکتر بختیار محترم و لر را قاپید و در حقیقت سرش را کلاه گذاشت تا فقط کسی باشد که در فرودگاه بدرقه رسمی کند و او مانند پدرش نشود. شما لجبازی و بدکاری سی و هفت ساله شاه را نمی بینید و مدارای سی و هفت روز آخر کارش را می بینید و بعد هم به بازرگانی که تمام آن سی و هفت سال به او پیشنهاد اصلاجات کرد ناشنیده می گذارید. عجب است اما برای اطلاعتان باز هم وقتی که بازرگان از سوی مردم انتخاب شد در نطقش در دانشگاه به بختیار گفت تو مبارز هستی . من هم صندوق را می خواهم که می دانم تو هم می خواهی اما صندوقی را که دستگاه شاه بگذارد مردم قبول ندارند بگذار ما بگذاریم. در آن زمان هم بازرگان حاضر به درگیری با بختیار نشد و تا آخرین روز هم با او گفتگو کرد و مشهور بود و هادی خرسندی در شعری ساخت که بالاخره هم بخیتار از مرز بازرگان گذشت.نه عزیز دلم تاریخ که مقوائی و یک روزه نیست

 
At January 6, 2008 at 5:15 AM , Blogger Unknown said...

آقای ناشناس عزیز، دکتر بختیار به خاطر شاه به میدان نیامده بود که فریب او را خورده باشد. شعار او روشن بود:"نه چکمه، نه نعلین".بختیار هم مانند بازرگان اصلاح طلب بود و از نظر او با رفتن شاه راه اصلاح هموار شده بود و دیگر نیازی به شعبده ای به نام انقلاب نبود.زیرا می دانست شاهی که با آن حال نزار و بیمار رفت دیگر بازگشتنی نبود و می دید که آنچه از پس آنهمه گرد و غبار می آید، هرچه هست مرکب نجات نیست.اما عاملی که این دو را در آن بزنگاه تاریخی در دو جبهه رو در روی هم قرار داد با دیگران تفاوت داشت. جز آقای خمینی که دقیقاً می دانست چه می کند و چه می خواهد، بقیة چهره های سیاسی اعم از چپ و ملی و نهضتی، یا گرفتار هیجان و کین خواهی بودند یا بوی کباب به مشامشان رسیده بود.ولی تنها دلیل بازرگان برای انتخاب اردوگاه انقلاب علائق شدید دینی اش بود و نه چیز دیگر.صد حیف که تاریخ نه به عقب باز می گردد و نه تکرار میشود وگرنه می شد ببینیم که اگر کلیه نیروهای روشنفکری ایران پشت دولت بختیار ایستاده بودند سرنوشت ما چگونه رقم می خورد

 
At January 6, 2008 at 3:31 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای ارژنگ عزیز من در مورد صداقت و وطن پرستی دکتر بختیار شکی ندارم و با شما اختلافی ندارم. در مورد این که راه حل او بهتر بود تردیدی ندارم. در این که اگر انقلاب نمی شد برای همه مان بهتر بود تردید ندارم. اما به نظرم جنابعالی نکته ای را اصلا در محاسبه تان وارد نکرده اید و از همین رو به خطا افتاده ایم و آن مردم هستند. مردم ایران و اکثریت این مردم به فرمان دکتر بختیار و یا مهندس بازرگان نبودند بلکه علیه شاه به راه افتاده چیزی کمتر از سقوط وی را قبول نداشتند و چون خمینی همین را می گفت با او بودند. این نه ربطی به مهندس دارد و نه به دکتر بختیار زنده یاد. اگر یادتان باشد به همین دلیل بود که آقای خمينی خطاب به دکتر امینی گفت اگر شما هم با حکومت باشید و یا بخواهید این حکومت را سرپا کنید مردم ازتان برمی گردند. این فاکتور را به خاطر داشته باشید. ارادتمند

 
At January 7, 2008 at 4:51 AM , Blogger Unknown said...

دوست عزیز ناشناس؛ دو نکته را توجه بفرمائید: 1- من نگفتم که اگر آقای بازرگان و تمامیت نیروهای روشنفکری به گونه دیگر عمل می کردند ، انقلاب به این شکل "قطعاً" اتفاق نمی افتاد، اما این احتمال با چنان شواهد تاریخی همراه است که بسادگی قابل اغماض نیست. انقلاب ایران نه انقلاب کارگری بود و نه انقلاب دهقانی. بلکه محصول نارضایتی طبقه متوسط در کشوری به شدت تمرکزگرا بود که نبض سیاسی اش هنوز هم در پایتخت و حداکثر چند شهر مهم می زند.نمیدانم تاحالا در تاکسی و خیابان از زبان مردم عادی این مدعیات را شنیده اید که "تقصیر این تحصیلکرده هابود، ما که سواد نداشتیم،دنبالشان افتادیم"!.من بارها شنیده ام. خاطرات عمادالدین باقی را بخوانید که می گوید تنها تا چند ماه پیش از بهمن 57 مردم از راهپیمائی ها استقبال نمی کردند و پنجره بروی ما می بستند. روحانیون تنها قشر مرجع نبودند.خیلی ها به پیروی از چهره های غیر روحانی انقلابی شدند.
2- به فرض که تمام مردم مطیع مطلق آقای خمینی بودند و مخالفت همه نیروهای سیاسی دیگر هم توفیری ایجاد نمیکرد.آیا وظیفة این چهره ها همراهی با توده و بعضاً تلاش برای سوار شدن بر موج بود یا ایستادگی در برابر آن حتی به قیمت در هم شکسته شدن؟!. فراموش نکنیم که بدنام ترین جنبش های سیاسی هم در ابتدای راه مورد حمایت توده مردم بودند. امروز استدلال سردمداران اشغال سفارت هم همین است که چرا ما را محکوم می کنید؟! اکثریت مردم پشتیبان ما بودند.

 
At January 15, 2008 at 4:10 PM , Anonymous Anonymous said...

در اینکه مهندس بازرگان بزرگ بود و لایق همه تمجیدهایی که از او شده است، یقینا هیچ شکی نیست. ولی بهر حال در آن مقطع در همراهی با موجی که راه خطا میرفت و ویران می کرد دچار اشتباه شد که خود نیز بارها به این اشتباه اعتراف کرد. ولی عجیب است که چرا در نوشته های شما تمجیدی از تنها کسی که در تشخیص حقیقت در آن اوضاع تاریک و مه آلود خطا نکرد و از اینکه خود را در مقابل آن موج قرار دهد تا از فاجعه بزرگی که سی سال است با تمام وجود احساسش می کنیم جلوگیری کند و همه را از سرانجام راه بیم دهد، نیست؟ چرا از کسی که صدای دیکتاتوری نعلین را پیش از آن که کار از کار بگذرد شنیده بود و مردم را از گرایش به آن بر حذر داشت و همانطور که با اختناق شاه جنگیده بود بود با اختناق اینسو هم با تمام توان جنگید و در پایان قربانی خفقان و دیکتاتوری آن شد، هیچگاه به نیکی نمی گویید؟ نکند هنوز هم بهمن 57 است و نمی دانیم که بختیار تنها کسی بود که در آن روزها آینده را درست دید و برای فرار از آن آینده شوم تمام تلاشش را به کار برد و همه چیز خود برای این مبارزه فدا کرد؟

 
At February 3, 2008 at 10:56 PM , Anonymous Anonymous said...

اي كاش بازرگانان امروز جائي براي سخن گفتن داشتند. افسوس افسوس افسوس

 
At January 4, 2011 at 2:32 AM , Anonymous نیما said...

نمیدونم چرا هرکی هرچی میخواد بنویسه یه نیشی هم به این حزب توده میزنه و میره! بابا شما که تاریخ و بهتر از خیلی های دیگه میدونید، چرا یادتون رفته که مخالفت حزب توده با دکتر مصدق تا قبل ماجرای ملی شدن صنعت نفت بود؟ از بعد اون حزب توده نه تنها مخالفتی نداشت که حمایت هم میکرد. اتفاقا برای حمایت از مصدق در طرح ملی دن صنعت نفت حزب توده یک تظاهرات بسیار وسیع ترتیب داد. چرا بی انصافی میکنید؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home