درس های تاریخ
با گذشت سی سال از چاپ مقاله رشیدی مطلق که به نوشته آنتونی پارسونز فتیله انقلاب را آتش زد، سالی آغاز می شود که هر روزش یادآور حوادثی است که سی سال قبل رخ داد و سرانجام به 22 بهمن سال 57 رسید. بار دیگر آن بحث کهن شده آغاز می شود که مقصر که بود. یا لعنت به روشنفکران. و آن سئوال مقدر که چرا به اصلاحات تن ندادید و انقلاب را ممکن کردید.
در دو سوی 22 بهمن، حکومت پادشاهی و هم حکومت اسلامی، اگر هیچ شباهت دیگر نداشته باشند در این نکات شبیه به هم اند که به يک اندازه از "روشنفکر" نفرت داشته و دارند. هر دو هواداران آزادی را علت ناکامی های کشور می دانند. از نظر دو نهادهای حقوق بشری جهان آلت دست قدرت های جهان اند. هر دو حکومت خود را در حال مبارزه با قدرت های جهانی می دیدند و می بینند و به همين دليل توقع دارند کسی از آزادی دم نزند. با خارجی ها هیچ رفت و آمد نکند. هیچ کاری نکند که فرنگی از وی تحسین کند.
برخی از اعضای نسل جدید گمان دارند همه اين ها از جمله خصلت های دوران فعلی است و تصور می کنند در حکومت مدرن پادشاهی این ها معمول نبود. ولی چنین نیست. از قضا آن چه کار اهل تاریخ را دشوار می کند همین است که هواداران جمهوری اسلامی، همه عیب های جهان را در حکومت پادشاهی سراغ می کنند اما از حال خود هیچ خبر ندارند. هواداران پادشاهی هم همه نقدها را به جمهوری اسلامی دارند اما در قامت پادشاهی هیچ خطائی نمی بینند. حقیقت هیچ کدام از این ها نیست.
برای شناخت واقعی گوشه های مهم تاریخ نزدیک و معاصر، این بخت برای امروزیان هست که هم رسانه های بزرگ و معتبر آرشیوهای مجهز دارند و هم دسترسی به اسناد وزارت های خارجه کشورهای بزرگ دشوار نیست. به باورم همین کاری که سایت فارسی بی بی سی در انتشار بخش هائی از تحقیق مجید تفرشی انجام داده، کمک بزرگی است به شناخت و خرد کردن تصورات صد در صدی مطلق زده. این ها بخش های ازاد شده اسناد وزارت خارجه بریتانیاست که بعد سی سال در اخیتار اهل تحقیق قرار گرفته است. سرکشی به اين اسناد حسن دیگری که دارد این است که نشان می دهد که قدرت های بزرگ هم در گمانه زنی مسائل سیاسی و اجتماعی خطا می کنند. آنتونی پارسونز دیپلومات چیره دست که شاه بدون حضور وی سخن های سفیر آمریکا برایش اهمیتی نداشت، حتی سه ماه قبل از سقوط حکومت در گزارشی به لندن می نویسد شاه محکم است و ارتش محکم پشت او ایستاده و هیچ خطری رژيم را تهدید نمی کند.
بی بی سی دستگاه خبری بزرگی که در روزهای انقلاب تنها بنگاه سخن پراکنی بود که صدایش را مردم ایران می شنیدند، خود حکایت دیگری دارد. این رادیو در منابع مختلف از سوی هواداران سلطنت و شخص شاه متهم شده به هواداری از انقلابیون و ضدیت با شاه، و دولت های آخر شاه سفیرانشان را در لندن زیر فشارها گذاشته بودند که از دولت بریتانیا بخواهد که دهان این برنامه فارسی را ببندد، اما واقعیت جز این است. این رادیو زمانی که اين موقعيت برایش به وجود آمد که اولين مصاحبه را با آيت الله خمینی انجام دهد که در نجف بود و حاضر شده بود به این کار، فرصت را از دست داد. رییس انگلیسی وقت بخش فارسی بی بی سی چندان موضوع را با اهميت ندید. و این مصاحبه انجام نشد. و هرگز هیچ مصاحبه اختصاصی توسط بخش فارسی با رهبر انقلاب ممکن نشد. افتخار اولین مصاحبه به لوموند و اریک رولو رسید.
مقصود از این مقدمه اشاره به این واقعیت است که نسل امروز که اکثرشان زاده بعد از انقلابند، برای این که اسیر ذهنیت های پیش ساخته نسل گذشته نشود، و بتواند واقعيت ها را از لای دستکاری ها و غرض ورزی های دوران بیرون بکشد، سی امین سالگرد انقلاب را می توانند فرصتی شمارند. از کنار هم نهادن اسناد بی تردید، تصویر واقعی تری به دست می آید که رسیدن به آن ها برای نسل شاهد گذشته مقدور نبود و نیست چرا که با خواست ها و آرمان هایشان نمی خواند. نسل امروز این بخت دارد که در سال های اخیر و در مراکز دانشگاهی، تاریخ بی دروغ و بی غرض معاصر شکل گرفته و یا از داخل مجادلات و مناظره ها به دست آمدنی شده است.
به عنوان نمونه. یک گوشه از تاریخ را برگزیده ام تا بر آن گذر کنم. آغاز سال 1354
این آغاز همان سالی است که گفته اند اوج موفقیت های رژيم پادشاهی بود. با فوران پول نفت، هم شاه به شدت احساس بزرگی کرده بود، و هم ارتش و صنایع وسعت و قدرت گرفته، شهرها تغییر شکل داده بودند. طبقه متوسط پولدارتر شده بود. تهران مرکز رجوع هزاران دلال غربی و مدیران بلندپایه و سیاستمردانی بود که می خواستند شاه به عنوان تنها تصميم گیرنده و کلید دار آن درآمد بزرگ، نگاه مرحمتی به آن ها بکند. هر کس با شاه آشنائی داشت توسط شرکت های بزرگ صید شده بود که واسطه معاملات شود. روسای جمهور و پادشاهان عالم مدام پشت خط تلفن و در صف انتظار سفر به تهران بودند. بنادر مملو از کالا بود و دریاهای اطرافش شب ها روشن از چراغ صدها کشتی باری که در انتظار بارگیری بودند. پاویون سلطنتی و دولت پرکار بود و به طور متوسط هر دو روز یک میهمان بلندپایه از جائی از جهان به تهران می آمد. و همین زمان بود که ماجرای اروند رود حل شد و صدام حسین معاون ریاست جمهور عراق وساطت بومدین را پذیرفت و دنبال شاه به راه افتاد و در الجزیره قراردادی را امضا کرد که شش سال بعد به تصور انهدام ارتش شاه و نبودن شخص شاه آن را تحمیلی خواند و پاره کرد و جنگ هشت ساله آغاز شد. قرارداد الجزایر پیروزی بزرگی بود برای شاه که بعد از پیروزی وی در جنگ با شرکت های فروشنده نفت و کشورهای مصرف کننده، دومین پیروزی وی به حساب می آید که در عین حال باعث شد مشکلاتش با شوروی و کشورهای سوسیالیستی هم حل شود و آن ها هم در زمره دوستان در آمدند. چه رسد به آمریکا که در هشت سال قدرت محافظه کاران که همگی از دوستان و نزديکان شاه بودند، عملا ایران بزرگ ترین پایگاه خارجی آمریکا شده بود و نزدیک شصت هزار مستشار نظامی آمریکائی در ایران بودند و امکاناتی که در اختیار ارتش ایران گذاشته می شد مورد حسد همه همپیمانان آمریکا بود. سران خاورمیانه برای حل مشکلات خود با واشنگتن، از شاه کمک می گرفتند. یازده پادشاه برکنار شده از سراسر جهان حقوق بگیر دربار ایران بودند و شش تایشان ساکن تهران.
پانزده روز مانده به آغاز این سال، شاه به طور ناگهانی احزاب صوری را تعطیل، و اعلام یک حزب واحد فراگیر کرد، و مملکت به صورت یک حزبی درآمد. در حالی که پیش از آن چند بار و از جمله در کتاب ماموریت برای وطنم به کشور های کمونیستی تک حزبی ایراد گرفته بود که دیکتاتوری هستند و رعایت رقابت های سیاسی را نمی کنند و بدترین نوع حکومت اند. اما اعلام تاسیس حزب رستاخیر و اجبار مردم به شرکت در آن، به سادگی نبود. روزی که شاه سرمست از اضافه درآمد نفت و تملق های مدام خارجی و داخلی این تصميم را اعلام داشت، در ضمن گفت هر کس نمی خواهد عضو این حزب شود، پاسپورت بگیرد و برود.
در اين زمان مدت کوتاهی بود که در زندان تهران برای سیاسیون گیرنده تلویزیونی گذاشته بودند تا زندانیان که برخی از آن ها هنوز حاضرند اخبار را نگاه کنند. از شاهد موثق جان به در برده نقل است که روزی که این صحنه از تلویزیون پخش شد بیژن جزنی رهبر فکری سازمان فدائیان خلق و برجسته ترین چهره فعال به بندافتاده مخالف رژيم در آن زمان، بعد از دیدن آن صحنه آهسته گفت "ما را می کشند. این نوع تصميم گیری های از بالا و از موضع قدرت،از آن جاست که شاه با قدرت های جهانی ساخته. در این وضعیت منقدی ندارد و ما را تحمل نمی کند."
سال 1354 آغاز شد، شاه و خانواده و میهمانان خارجی گرانقدرش در کیش بودند، که روز 24 فروردین روزنامه اطلاعات گزارشی درباره حزب رستاخیز چاپ کرد که در آن خبرنگار از یکی از معاونان حزب رستاخیز پرسیده بود رابطه این حزب با دولت چه می شود. شاه با خواندن این بخش از روزنامه عصبانی شده و بنا به نوشته اسدالله علم ، وزیر دربارش را احضار می کند و می گوید" همین حالا که مرخص شدی به روزنامه کیهان به مصباح زاده تلفن کن که مردکه، این حرف ها چیست که می نویسی. راجع به حزب، هر کس هر غلطی می کند می نویسید؟ منجمله یکی پرسیده چرا در اساسنامه حزب تکلیف دولت روشن تعیین نشده. شما هم چاپ کرده اید. به آن ها تفهیم کن که تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزیران با شخص پادشاه است، و شاه ریاست فائقه بر قوه مجریه دارد. دیگر این ها فضولی است. روزنامه از خودش توضیح بدهد" علم بر این نوشته اضافه کرده "مرخص شدم فوری در این زمینه اقدام کردم. معلوم شد بدبخت کیهان نیست و اطلاعات است و به هر حال آن ها این را تصحیح کردند"
گفتنی است که قانون اساسی مشروطه سلطنتی،شاه را فردی بدون مسوولیت می شناخت که حق دخالت در امور قوای دیگر را نداشت و برای تصریح در قانون اساسی نوشته شده بود که وزیران نمی توانند برای اعمال خود به فرمان شاه متوسل شوند. شاه آن قدر به عمل غیرقانونی خود ادامه داد که دیگر باید می گفت صدای انقلاب شما را شنیدم و شنید. چنان که پدرش با همه خدماتی که به ایران کرد، که کرد، آنقدر در خلاف قانون و استبدادی جلو رفت که وقتی قوای خارجی کشور را اشغال کردند و مجبور به استعفا شد یک نفر اشکی نریخت و به این سرنوشت اعتراضی نکرد.
اما در همان روز دوشنبه 25 فروردین گفتگوهای دیگری هم بین شاه و محرم او می گذرد. از جمله زنده شدن یاد پانزده خرداد 42 . اسدالله علم که آن موقع نخست وزیر بود، آغاز می کند "صبح پانزده خرداد هم که اول با تلفن از من سئوال فرمودید حالا که انقلاب شده چه می خواهی بکنی، من عرض کردم توپ و تفنگ در دست من است... مادرشان را پاره می کنم. از ته دل خندیدید و فرمودید من موافقم و پشت تو هستم. اگر کمی تزلزل در اعلیحضرت بود من چه غلطی می توانستم بکنم. همه چیز بر باد رفته بود. فرمودند بلی همان آخوندهای شپشو ما را می خوردند و تو نمی دانی که [عبدالله] انتظام و [حسین] علا با چه وضعی پیش من آمدند. سر من داد زدند که بس است بس است، آدم کشی بس است، دولت را بیندازید و با آخوندها کنار بیائید. بعد که من حرف آن ها را شنیدم آن ها را از اتاق بیرون کردم و تو را خواستم و آن دستورات را دادم. درست روز هجده خرداد بود که شاهنشاه مرا به کاخ سعدآباد احضار فرمودند و این اوامر را فرمودند و من تمام آن سه روز را از دفترم خارج نشده بودم و به سعدآباد هم با زره پوش رفتم چون هنوز شهر متشنج بود. فرمودند خوب به خاطر دارم. عرض کردم پس برای علیاحضرت [در مقام نایب السطنه] هم یک آموزش لازم است. فرمودند فایده ندارد. اولا ایشان زن هستند و بعد هم خیلی ساده هستند. عرض کردم پس برای والاحضرت همایونی [ولیعهد] باید فکری بفرمائید. فرمودند خودم باید به او بیشتر برسم و درسش بدهم . عرض کردم از لحاظ کشور لازم است این کار ها بشود."
و دو روز بعد از این گفتگوها و تنها چهل و پنج روز بعد از تاسیس حزب رستاخیز که جزنی را به آن گمانه زنی رسانده بود، سی زندانی سیاسی را از بقیه همبندان جدا کردند به بهانه ای. شب بیست و نهم فروردین بود که نیمه شبان صدای گلوله در اوین می پیچد. بیژن جزنی را به همراه هشت زندانی دیگر(کاظم ذوالانوار، و مصطفی جوان خوشدل از اعضای مجاهدین خلق، و حسن ضیا ظریفی،عباس سورکی،محمد چوپان زاده،مشعوف کلانتری،عزیز سرمدی واحمد جلیل افشار از چریک های فدائی خلق) بازجویان و شکنجه گران مست به تپه بالای اوین بردند و شروع کردند به تیرباران آن ها به همین سادگی گمانه زنی جزنی درست در آمد آن هم بعد حدود یک ماه و نیم. خاطرات اسدالله علم در صبح آن شبی که این حادثه رخ داد و نمی توانست بدون اجازه شاه بوده باشد، هیچ نشانه ای از واقعه اوین ندارد. شرح این است که شام ملکه مادر بریتانیا میهمان دربار بود. صبح چهار سفیر شرفیاب شدند. "شاهنشاه سرحال بودند از بارندگی های اصفهان و کرمان .فرمودند بعد از ظهر را گردش می رویم. من هم بعد از ظهر را با دوستم گذراندم . خوب بود... سر شام مطلب مهمی نیود. الا این که امشب ملکه اوقاتش تلخ بودند و تمام مطلب را با بدبینی و کسالت می دیدند. ناگزیر بودم درباره برنامه سفر آمریکا عرایضی بکنم. و احمقانه فکر کردم سر شام هر دو تشریف دارند مطالب را بیان دارم. باعث اوقات تلخی بین اعلیحضرتین شدم. غصه خوردم و سرم درد گرفت. به این جهت به منزل برگشتم . شنا کردم که بتوانم بخوابم"
و اگر برای عبرت حاضران و ناظران بخواهیم این نوشته را کمی دیگر ادامه دهیم و دورینیمان را کمی بچرخانیم، باید به یاد آورد که دو سال بعد از این روزها، اسدالله علم گرفتار سرطانی بدخیم شده و مرده بود. شاه جای علم را به رقیب او داد که علم از وی متنفر بود، یعنی امیرعباس هویدا. و اين نخست وزیر سیزده ساله را که دوران دولتش خوش ترین دوران پادشاهی وی بود، وقتی اولين نشانه های انقلاب ظاهر شد، همراه گروهی دیگر از دولتمردان آن سال ها به زندان انداخت، تا شاید اعتراض های مردم را به آن ها متوجه کند. که نشد. دولتمردان زندانی گناه بزرگشان این بود که فرامین وی را اجرا کرده و نگفته بودند که دخالت شاه در کار حکومت قانونی نیست. و جز این نیست سزای کسانی که تملق گوی قدرت می شوند. هویدا در همان زندان بود که انقلاب شد و وی خود را تسلیم انقلابیون کرد و در حالی که دولت بازرگان مشغول تدارک محاکمه عادلانه اش بود، با خودسری صادق خلخالی اعدام شد.
اما در همان دوران که فکر قربانی کردن یاران در سر ها افتاده بود، وقتی از هر جای شهر صدای الله اکبر بلند بود، سفیران آمریکا و بریتانیا هم چاره ساز نبودند، افسری که کارتر فرستاد هم مانند کرومیت روزولت منجی نشد و سوپرمنی نبود که برای نجات سلطنت آمده باشد، شاه دست به دامن همان ها شد که پانزده خرداد با ناسزا از اتاق بیرونشان کرده بود. دکتر علی امینی، عبدالله انتظام، علی دشتی، سیدجلال تهرانی، امیرتیمور کلالی، دکتر صدیقی و همه آن ها که چهارده سال قبل وی را به مماشات در مقابل مردم فراخوانده و بعد هم مغضوب شده بودند. سالخوردگان در این دیدار ها دیدند که شاه از فشارهای روانی و بیماری به شدت لاغر شده. و در چنین حالی همان ابتدا می گفت گذشته را فراموش کنید خطا کردیم حالا چکار باید کرد. امینی و انتظام و تهرانی در گفتگوهائی که در همین زمان با مهندس بازرگان و آیت الله مطهری برقرار کرده بودند، با کمک فلسفی واعظ می کوشیدند راهی بیابند. اما در همان زمان روزی مهندس بازرگان از آنان پرسید شما که اینک دلتان به درد آمده است با اطمینان می توانید بگوئید که اگر بحران بگذرد اوضاع گذشته تکرار نخواهد شد، اول از همه سید جلال تهرانی [ که به ریاست شورای سلطنت منصوب شد] به حرف آمد و گفت اصلا و ابدا، من هیچ تعهدی نمی کنم.
وقتی خبر این رفت و آمدها به نوفل لوشاتو رسید آیت الله خمينی در یک سخنرانی گفت مردم کارشان از این حرف ها گذشته، دیگر امکان آشتی با این آدم وجود ندارد. در این شرايط اگر آقای امینی هم با این ها باشد از چشم مردم می افتد.[نقل به مضمون] دکتر امینی فردای روزی که معلوم گشت سید جلال تهرانی در نوفل لوشاتو بعد ملاقاتی با رهبر انقلاب استعفا داده است، پاسپورت سیاسی گرفت و رفت. در حالی که از همان پانزده خرداد تمام سالخوردگان مانند وی مورد غضب قرار گرفته گذرنامه های سیاسی و حتی حقوقشان را از دست داده بودند، خاطرات اسدالله علم نشان می دهد که در روز پانزده خرداد شاه حتی دستور زندانی کردن این سالخوردگان با تجربه را داده بود و علم به عنوان نخست وزیر "استدعا کردم که از تقصیراتشان بگذرند".
تاریخ قصه نیست. غرور، فاصله افتادن بین قدرت و مردم، و فریب خوردن صاحبان قدرت که ابراز احساسات مردم را نشانه محکم بودن جای خود می بینند، قصه نیست، واقعیت های دردناک است از ضعف بشر. و از همین جاست که به این نتیجه می رسند که می توان مخالف را به بند کشید و کشت . و از همین روست که گفته اند تاریخ تکرار می شود.
این بازگوئی زمانی اتفاق می افتد که بحث انتخابات مجلس درگیرست. بیشتر روزنامه های رقیب دولت تعطیلند. گروهی که خود را به بالاترین راس قدرت منتسب می کنند، اصرار دارند که جز خودشان کسی را به مجلس و دولت راه ندهند. یک گروه مانند آقای خاتمی اصرار دارند که هر چه آزادتر و بدون دخالت تر برگزار کردن انتخابات به نفع نظام است، نماینده ولی فقیه در روزنامه کیهان با تندترین کلمات و تعابیر کسانی مانند خاتمی، و هاشمی رفسنجانی را که خود سی سال نگهبان همین درگاه بوده است فرصت طلبانی صفت می دهد که مردم را نمی شناسند. یعنی به شما مربوط نیست، ما خودمان نفع نظام خودمان را خوب می دانیم.
نظرات
سلام استاد بهنود.
ممنون از بابت تاريخنگاريهاي روشنگرتان.
چقدر تاريخ پر است از وقايع تكرار شدني. كاش پند بگيرند
كاش
عظیم نشان دادن قدرت حاکمیت ، شکست ناپذیری آن را تبلیغ میکند یعنی برجسته کردن نقش دولت با حذف کردن نقش مردم حاصل میگردد . مردمی که نتوانند واقعیت های نامطلوب را تغییر دهند به گونه ایی استدلال میکنند که بتوانند در خیال بر واقعیت چیره شوند یعنی ستایشگر حقیقت میشوند تا عمل کننده به حقیقت . امروزه در حامعه ما برخی به هنگام ستیز ، خود را با حق نمی سنجند بلکه حق را با خود می سنجند و در این راست استدلال میکنند .
با سلام
در بین حاکمان ایران در سده اخیر، آقای خمینی تنها فردی بوده که در اوج قدرت، نظر مردم را فراموش نمی کرد و در حالیکه قاطبه مردم نظر او را چشم و گوش بسته می پذیرفتند، گفت"من به پشتیبانی این ملت، دولت تعیین می کنم". او 50 سال خودسازی کرده و سرد وگرم روزگار را چشیده بود و حتی در ابتدا نمی خواست که شاه برود، ولی افسوس که جاه طلبی شاه حد و مرز نداشت و پیش آمد آنچه که نباید می آمد.اما قبلی ها و بعدی های امام چنین نبودند. آنها خام و نپخته بودند که به قدرت رسیدند. آدمی که مستحق جایگاهش نباشد مایه عبرت خواهد شد. به دین و ایمانش هم ربطی ندارد. این قانون روزگارست.
آقای بهنود سلام
1- پیش از هر چیز نکته ای بگم که اگر نگم این کامنت هم فرستادنش بی فایدست: فکر نمی کنم پاسخ به بعضی کامنت ها، بیش از چند دقیقه وقت شما رو بگیره، که بعضی کامنت های بی پاسخ، منتشر نکردنشون بهتر!
2- به نظرم تاریخ گویی هایی این چنین سودمند تر است برای "نسل امروز که اکثرشان زاده بعد از انقلابند، برای این که اسیر ذهنیت های پیش ساخته نسل گذشته نشود" تا نوشته هایی به سبک "شب نوشته ها" که خودم خواننده ی ستایش گر شما هستم اما، تاریخ را بیش تر برایمان بگویید که بی غرضان و متعهدانی چون شما که مورد اطمینان بسیاری هستند کمیابند.
3- در یکی از برنامه های صدای آمریکا که مهمان بودید، گفتید شاه انسان دل رحمی بود و اصلا کسی نبود که (برخلاف گفته های بسیاری مخالفان غرض ورز یا هم چنان درگیر احساسات و فریب خورده اش) هر روز دستور قتل بدهد و خونریز باشد (همان طور که اسنادی که آقای باقی منتشر کرد و بسیار اسناد دیگر گواه گفته ی شماست) اما در این مقاله از شاه تصویری خون ریز می دهید، که فکر می کرد "می توان مخالف را بند کشید و کشت"! چرا؟
Great to read and admire these valuable words about our generations time 1950-1979
Would you please didicate an Engish version of this artice to young generation who can English as first language to think about your goods examples or facts about history. Kind Regards Mani
وقتی بجزعیات رویدادهای انقلاب میپردازید و با دقت و وسواس سعی میکنید
حقایق را بنویسید نشان از تجربه روزنامه نگاریتان میدهد که جزو نادر ژورنالیستها
هستید که بیطرفانه قلم میزنید اما ...!؟ میدانم از این اما ها !؟ دل خوشی ندارید
بالاخره شخص بنده از زاویه دید خودم بشما اشکالاتی دارم نه ٬ قیاس حکومت امروز
با اواخر دوران شاه قیاس مع الفاقست ٬ یعنی اوج کج اندیشی ان رژیم و تک حزبی
کردن ایران و اوردن نخست وزیران کاملا تحت فرمان و حرف شنو و ساواک پر قدرت
و حرف اول زن !!! را چگونه با این حکومت یکسان میکنید ؟؟؟ و از همه مهمتر کجا
هر دو حکومت ضد خارجی بودند ؟ وقتی مینویسید ۶۰ هزار مشتسار و ارتشی امریکا
در ایران بودند ٬ کدام مستشار و سرباز خارجی امروز در ایرانست ؟؟
اقا جان اگر از این حکومت بخصوص محافظه کاران سنتی دلخون هستی که حق هم داری
اما انتقاد شما از این زاویه بسیار دور از ذهنست . با تشکر کریم از مونترال
آقاي بهنود چقدر قشنگ مي نويسيد شما 3 بار مقاله تان را خواندم و هر دفعه بيشتر از دفعه قبل لذت بردم اين چه نعمتي است كه خدا در وجود شما به وديعه گذاشته
ارادتمند شما و قلم شما
كامبيز
اقای بهنود ایا حدس نمی زدید اوقات تلخی ملکه در آن شب بابت همین حادثه کشتن زندانی ها باشد. خواهش می کنم نظرتان را در این باره بگوئید. ممنون از نوشته تان.
من تا همین لحظه که مقاله شما را خواندم تصورم بود که شاه هیچ آدمی نکشته و هیچ خلافی نداشته است . با خواندن این مطلب به خصوص با نظر او درباره روزنامه کیهان، فهمیدم واقعا مردم حق داشتند انقلاب کردند. به کسی هم مربوط نبود و کسی هم نمی توانست جلوشان را بگیرد.هر کس به این جا برسد سزایش همین است.
بعد از یک هفته که ما را در خماری گذاشته بودید دستتان درد نکند واقعا عالی بود. هم اتاقم می گفت ما تکلیفمان را با آقای بهنود نفهمیدیم گاهی به شدت هوادار جمهوری است و گاهی به شدت علیه شاه. بهش گفتم این بدبختی از ماست که هر مطلبی را به له یا علیه کسی تعبیر می کنیم . وگرنه کسی که آزاد و مستقل است جز این هم عجیب است. به هر حال متشکریم هزار بار. که چشم های ما را باز می کنی.
باز بند کردی به این نه نه مرده شاه. بابا او رفت فکری برای امروز کنید که روی او سفید شده است
آقای بهنود سئوالی دارم. آیا فقط باید از افعال شاه مرحوم عبرت گرفت یا حرکاتی امروزی ها هم عبرت گرفتنی است. اگر پاسخ مثبت است چرا یک بار از این ها انتقاد نمی کنی. از دستگاه حماقت پرور روزنامه [...] کیهان. نکند خدا نکرده خودتان هم ... بگذریم. به سئوالم جواب بدهید
استاد بسیار به جا و درست نوشتید. ولی کو گوش شنوا!! این آقایان هم متاسفانه به تکرار تاریخ محکوم هستند و هم حکومت و عزت خودشان را از دست خواهند داد و هم ملت ایران را به گرداب ناشناخته دیگری میاندازند که معلوم نیست چه کس و گروه و فرقه ای در آن سوی آن بر مسند قدرت از آب در بیاید!
آقای بهنود
ای ول خیلی عالی بود
آقای بهنود اینها که نوشته اید، جزییات نه چندان مهم این نمایشنامه است...اصل قضیه (چنان که همه میدانند و میدانید) این بود که سران دولت های غرب متوجه شده بودند که شاه سرطان دارد و بزودی خواهد مرد. پسرش بسیار جوان و بی تجربه است. نیروهای چپ بیشترین پتانسیل و سابقه سیاسی را در ایران دارند و خطر شوروی که از مدتی قبل تعرض به افغانستان را آغاز کرده شوخی نیست...تنگه هرمز گلویی است که خون اقتصاد تمام کشورهای غربی از آنجا روان میشود و اگر به دست خرس سرخ بیفتد؟...بنابراین بین خمینی و موسی صدر (و یک آخوند دیگر که اسمش یادم نمانده)، اولی را برگزیدند که بهتر از همه، حلال تمام مشکلات خواهد بود. و چنان هم بود...و انچه میخواستند کرد و اعقابش نیز...برای همین است که سی سال است که این رژیم با تمام والذاریات مانده است و خدا میداند که تا به کی.....حالا بازگو کردن دوباره و دوباره ی خاطرات آن روزها بدون در نظر گرفتن این مسائل، به چه کار نسل جوان می اید؟،
خوب است هواداران آن دوران که هنوز هم خواب دلار هفت تومانی و بازگشت اعلحضرت را می بینند، جواب بدهند که چه می گویند . البته معلوم است . پاسخ می دهند هاهاها پس حالا بهتر شده که آخوند آمده بله؟
به این ترتیب می خواهند بگویند ایرانی مستحق بیش از این نیست. یا شاه مستبد یا آخوند عقب افتاده سنتی.
اما مژده شان باید داد که نسل جوان ایران بالاخره همین حکومت را درست می کند یا اگر درست نشد برش می دارد، و کاری محال است این که بازگردد به آن چه خود سی سال قبل با چه زحمتی قی کرد. [...] ممنون از آقای بهنود
خوب است هواداران آن دوران که هنوز هم خواب دلار هفت تومانی و بازگشت اعلحضرت را می بینند، جواب بدهند که چه می گویند . البته معلوم است . پاسخ می دهند هاهاها پس حالا بهتر شده که آخوند آمده بله؟
به این ترتیب می خواهند بگویند ایرانی مستحق بیش از این نیست. یا شاه مستبد یا آخوند عقب افتاده سنتی.
اما مژده شان باید داد که نسل جوان ایران بالاخره همین حکومت را درست می کند یا اگر درست نشد برش می دارد، و کاری محال است این که بازگردد به آن چه خود سی سال قبل با چه زحمتی قی کرد. [...] ممنون از آقای بهنود
هر بار که مقاله ای از شما می خوانم شگفت زده تر می شوم. اگر روزنامه نگاری کاری است که شما می کنید پس چرا دیگران سعی برای آموختن نمی کنند. چرا فقط سعی می کنند نظر خودشان را به ما حقنه کنند. هر بار که مقاله ای در این وبلاگ می خوانم به خودم می گویم بهترست استاد در همین زمینه بنویسد. اما فردایش با مقاله ای دیگر پشیمان می شوم
یکی نبض من خسته را بگیرد و ببیند شاید حالم خوب نباشد.
آقای بهنود گرامی، بیایید حالا درس هایی هم از "درس های تاریخ" شما بگیریم. مقاله ی جالبی ست البته، ولی اشاره هایی به چند نکته هم، آموزنده می تواند باشد. اول اینکه در دو سوی 22 بهمن، رفتار حکومت ها با "روشنفکر" هم بی شباهت است با یکدیگر. و هم اینکه روشنفکر و روشنفکری در دو سوی این نقطه معناهای متفاوتی دارند. امروزه کمتر کسی با خواندن سخنرانی ها و نوشته های "علی شریعتی" می تواند چیزی همچون روشنفکری در آن ها بیابد و آن روزها هم چه کسی "داریوش همایون" را روشنفکر می نامید؟ اگر از این بگذریم که بر اساس معیارهای امروز، اصولا "حکومت مدرن پادشاهی" و طبقه ی حاکم آن روز را روشنفکران تشکیل می دادند، می توان رفتار نظام شاهنشاهی با روشنفکران چپگرایی مثل پرویز نیکخواه، و زندگی و کار روشنفکر معترض و زندان سال های 32 و 33 کشیده ای مثل شاملو در سال های پیش از انقلاب، و سپس برخورد رژیم اسلامی با چنین کسان را نمونه ای از تفاوت های دو نظام دانست که نتیجه ی تفاوت های ساختاری و فکری این دو سیستم است. البته برای نوشتن انشا، می توان با نگاهی سطحی و عبارت هایی مثل خودکامه و استبدادی، پادشاهی خشایارشا و حکومت پهلوی و رژیم استالین و جمهوری اسلامی را همه همچون هم دانست و در پایان انشا هم شعارهای آزادی خواهانه سر داد. ولی خوب تاریخ نگاری چیز دیگری ست.
خواستم جواب غافلان تاریخ !!؟ یعنی طرفداران رژیم گذشته را بدهم که فکر
میکنند در گوادالوپ سران غربی تصمیم گرفتند شاه برود و خمینی بیاید
واقعا کوته بینی بعضی ها اندازه ندارد ٬ البته تقصیر ها همه بر میگردد بخود
شاه که این تفکر پوچ را در خاطرات و مصاحبه هایش در قربت القا کرد که چون
شخص بنده !! را عقاب اوپک دیدند برایم نقشه کشیدند و .... انچه را نمیگوید
همین همایت بیدریق جیمی کارتر و جزیره آرامش خواندن ایران تحت رهبری
داهیانه شاهنشاهی و پشتیبانی دیگر یاران امریکایی .. اما چه شد !؟ خب شما
توضیح کامل دادید و دیگر احتیاج بتکرار نیست ولی این سوال کوچک را از حامیان
هنوز در خواب سلطنتی ها باید کرد اولا چرا صدام زپرتی که قبل از حمله امریکا
سه پاره شده بود و زورش باندازه مش قاسم !! هم نبود ان قدرتها در گوادالوپی جمع
نشدند تا بفرمایند صدام شما رفته و بدنامی دیگر بیاید !؟ چرا لشگر کشی و چهار
هزار کشته و چرا این همه بدنامی برای امریکا در دنیا !؟
البته که جوابی ندارند چون سواد ندارند
متاسفانه نفت اين مايع سياه رنگ و بدبويي كه در زيرزمين اين سرزمين به وفور يافت مي شود علاوه بر خواص شيميايي كشف شده اش داراي خواص فيزيولوژيكي زيان آوري است كه از جمله سبب تورم غبغب حاكمان شده و در مغز ايشان كريستال هاي اعتماد به نفس و توهم تدبير و درايت را متبلور مي كند. نفت اشتهاي انسان را زياد كرده و اين افزايش اشتها او را از كار و زندگي انداخته و بر سر سفره چشم به راه و نيازمند حاكم مينمايد.
بررسي تاريخ و بيان بي كفايتي و يا تدبير حاكمان البته مفيد و موثر است اما در نظر نگرفتن خواص زيان آور نفت و نقش آن در تحولات تاريخي اشتباهي بس بزرگ است.
شايد اگر انقلاب يا رفرم مفيدي براي اين كشور متصور باشد آن انقلاب يا رفرمي است كه قانون اساسي آن درآمد دولت را منحصر به ماليات كرده آنان را وابسته و محتاج ابدي ملت نمايد و چاه هاي نفت را مانند ساير معادن در قبال اجاره ناچيز به بخش خصوصي داده و از آنان ماليات دريافت كند. در آن صورت ملت از نوكر به نان آور خانواده تبديل شده و دولت به نقش اصلي خود كه نوكري نان آور خانواده است باز مي گردد.
بی درنگ پس از این جمله ها شاه می گوید: "...یک کسی که توده ای نباشد، بی وطن هم نباشد، ولی به این جریان هم عقیده ای نداشته باشد، او آزاد است به شرطی که بگوید به شرطی که علنا و رسما و بدون پرده بگوید که آقا من با این جریان موافق نیستم ولی ضد وطن هم نیستم ما با او کاری نداریم ... اگر جنبه ی خائنانه نداشته باشد، از لحاظ فکری یک جریان دیگری دارد، او آزاد است در این مملکت، اما توقعاتی دیگر نداشته باشد ولی ضمنا هم به کلی در پوشش قوانین ایران از لحاظ فردی و اجتماعی محفوظ...". در اشاره به ماجرای کشتار گروه جزنی نوشته اید که "نمی توانست بدون اجازه شاه بوده باشد". با توجه به این که تاریخ یک علم است، اول باید پرسید که اصلا مفهوم این جمله ی "نمی توانست..." چیست و دیگر آنکه چنین اطلاعی بر کدام سند تاریخی و دقت علمی استوار است.[...] در پایان اشاره کنم که این گفته از شاه در یادداشت های علم را که "...به آن ها تفهیم کن که تکلیف تعیین دولت و عزل و نصب وزیران با شخص پادشاه است..." را نشانه ای از عمل غیر قانونی شاه دانسته اید. گویا شاه از تاریخ نگار ما قانون اساسی مشروطه را بهتر خوانده بود. اصل 46 از متمم قانون اساسی: "عزل و نصب وزراء به موجب فرمان همايون پادشاه است". البته این به معنی تایید دیکتاتوری نیست بلکه به این معناست که پیچیدگی ساختار قدرت و جامعه در ایران به حدی ست که نمی توان با شاه را مقصر همه چیز دانستن تکلیف دیروزمان و هم امروزمان را روشن کنیم.
با سپاس
متأسفانه در جامعه ای که به اندازه با سواد هایش روشنفکر دارد یعنی روشنفکری اش باندازه سوادش است بایستی فتیله انتظارات را تا حداقل پایین کشید . در ضمن شما مرثیه شاه و شیخ میخوانید که تما می ندارد به این ملک . دست به خاکش میزنی زر ولی مردمانش " بی انصاف ".
انقلاب هم مانند آتشفشانی یک کوه آتشفشان خارج از اراده این و آن است و قوانین خودش را دارد. وقتی زمان انقلاب در یک جامعه فرا برسد جلوگیری از آن خارج از قدرت و اراده اشخاص و گروهها می باشد. به همین دلیل کسی را نمی توان سرزنش کرد. فقط افراد مثخصص می توانند احتمال وقوع آنرا آنهم بصورت تقریبی حدس بزنند.
استاد بهنود شما را خیلی دوست دارم وسلامتی تان را از خدا خواستارم
حقيقت اين است كه تاريخ واقعي هر دوره اي حدود 50 سال بعد نوشته ميشود
بزرگترين مشكل برخي از ماايرانيان نداشتن مطالعه تاريخي است
نظريه هاي امثالي چون استاد بهنود ميتواند دريچه اي باشد براي ميل به حقيقت شناسي عموم مردم.
با مطالعه تاريخ همان گونه كه جناب بهنود عنوان كردند "ضرورت تاريخي" كه اصل جدا ناپذير تاريخ است استنباط ميشود.
شكي نيست كه وقوع ضرورت تاريخي ديگري در ايران غير قابل انكار است و چه بهتر كه با ديدي روشنتر و استفادهاي عميقتر از اين تجربه هاي گرانبها به استقبال ساختن آينده اي روشن برويم .
با تشكر از همه كساني كه قلم خود را در جهت روشني حقايق و دور از هر زنده باد و مرده باد ميزنند.
آقای ناشناس محترم! ممکن است من به زعم شما "سواد" زیادی نداشته باشم. ولی حداقل میدانم که "حمایت" و " بی دریغ" را اینگونه باید نوشت و نه طوری که حضرتعالی مرقوم فرموده اید. در ضمن من هوادار سلطنت نیستم ولی همین قدر میدانم که سرنگون کردن چنان رژیمی با یک "انقلاب" 6 ماهه و خلقی که اعتصاب کرده و حقوقش را میگیرد و تفریحش بی بی سی و راهپیمایی است، امری محال است...باور ندارید خاطرات اعوان و انصار انقلابی و کنار گذاشته شده همین حکومت را مطالعه بفرمایید. [...]
اقای حامد اگر اصل قانون اساسی بشاه ان اجازه عزل و نصب نخست وزیر و وزرا
و استانداران و حتی فرماندار شهرهای کوچک و کدخدایان دهات !!را داده
و طبق نظر شما دیکتاتوری هم نبوده !!؟؟ پس چرا این همه دارید گلو پاره میکنید
که اختیارات رهبری امروز اصل دیکتاتوریست !؟ یک بام دو هوا که نمیشود تازه
مگر اوضاع پیچیده ایران که شما را ترغیب کرده شاه باید چنین اختیاراتی را داشت
وگرنه سنگ روی سنگ بند نمیشد !؟ چگونه است که امروزه ان اوضاع تغیر کرده
در جواب ان کامنت گزار با سواد !! هم عرض کنم که عزیز دل مادر قدرتهای فائقه
دنیا ان انقلاب را شش ماهه !؟ بثمر نرساندند که ان انقلاب ریشه اش در کودتای ۲۸ مرداد
هزارو سیصد و سی و دو بود و اگر پیروان خمینی هم وارد شدند باز از همان کودتا و
طرفداران کاشانی بودند که بعللی از مرحوم مصدق بریده بودند ...داستانش مفصل است
اما چسبیدن بخاطرات چند مبارزی که در انقلاب شرکت داشتند و سرشان بیکلاه مانده
دردی از شما دوا نمیکند که شده سرگرمی دوران پیریشان
ناشناس عزیز، اول بگویم که کامنتم را در سه بخش فرستاده بودم و جناب بهنود بخش دومش را منتشر نکرده اند که فکر می کنم این کار ایشان باعث بی سر و ته شدن کامنت شده، که نمی فهمم چرا. دیگر اینکه دوست عزیزم، [...] نه قانون اساسی به شاه اجازه ی عزل و نصب "استانداران و حتی فرماندار شهرهای کوچک و کدخدایان دهات" را داده و نه من چنین چیزی را دیکتاتوری ندانسته ام. [...] در ابتدای کامنتم از "تفاوت های ساختاری و فکری این دو سیستم" نوشته ام. یعنی اساسا یک بام وجود ندارد که دو هوایش شما را شگفت زده کند. [...] می دانید که قانون اساسی مشروطه، قانونی دموکراتیک بود، یعنی نظام شاهنشاهی در نفس خود رژیمی دموکراتیک و از نظر سیاسی مدرن، پس اصلاح پذیر بود. چگونه توتالیتریسم اسلامی [...] حاکم بر ایران را با نظام لائیک و دیکتاتوری عرفی و گذرای گذشته مقایسه می کنید؟ دوست عزیز، از دیدگاه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، از فردای کنار رفتن رژیم کنونی و برای ساختن این کشور، باید از همان جایی شروع کرد و همان روش هایی را به کار گرفت که رژیم گذشته شروع کرد و در طول 57 سال به کار گرفت. دیگر اینکه اگر با شاه مخالفیم، نیازی نیست برای لجن مال کردنش آنچه را بنا به تعریف کودتا نیست، کودتا بنامیم. نام دیگری برایش انتخاب کنید. و در پایان، کامنتم گلو پاره کردن نیست، نوشتن دیدگاه های شخصی ست که می توانید موافق باشید یا مخالف. ما ایرانیان باید سرانجام گفتگو کردن را بیاموزیم
فرمایشاتی می فرمایند جناب حامد که متوجه نیستند گاهی به ضرر خودشان مبدل می شود. اگر آن حرف را بپذیریم که نظام شاهنشاهی به نفس خود دموکراتیک بود[البته نمی دانم چرا می نویسند از نظر سیاسی مدرن، وای بر من دیکتاتوری از نظر سیاسی مدرن می شود. لابد از نظر سلطنت طلبان همین طورست]اما به هر حال همه این تعاریف غیردقیق را که بپذیریم تازه به این جا می رسیم که پدر و پسری که توسط کمپانی های نفتی بر سر کار آورده شدند تقصیرشان هزار برابر امروزی ها بود چون که یک نظام به نفس دموکراتیک را تبدیل به یک دیکتاتوری [...] کردند. مجلس را با خانه خود عوضی گرفتند و آن را طویله خواندند، در همه کار دخالت کردند و تعجب ندارد که وقتی رفتند نه که کسی زاری نکرد بلکه بلکه مردم ضرب گرفته بودند در خیایان ها . اما امروز که به نظر ایشان نظام به نفس دموکراتیک نیست، تقصیر کسانی که بر سرش نشسته اند چندان نیست. در ضمن به یاد حضرت ایشان می آورم که رضا شاه جانشین یک پادشاه کاملا دموکرات و به قول امروزی ها خوان کارلوس بود، که البته سلطنت طلبانی که به ذات هوادار دیکتاتوری هستند وی را "بی عرضه" می خوانند، اما جمهوری اسلامی جای یک حکومت فاسد و دیکتاتور آمده و همین قدر که برخی از عیب های آن حکومت را ندارد و همین که مووروثی [ که بدتری عقب افتادگی ها و ارتجاع هاست] درش وجود ندارد خودش پیشرفت است.نکته آخر این که به فرض ما قبول کنید سخن ایشان را که آن نظام اصلاح پذیر بود و این نظام اصلاح ناپذیرست، تازه سخنی برخلاف رای مردم گفته ایم که معلوم نیست چرا باید بگوئیم و وقتی گفتیم چه می شود جز آن که مردم به راه خود می روند و اعتنائی به ما نمی کنند. چون که مردم هیچ شرکتی در اصلاح آن رژيم نکردند و دکتر شاپور بختیار مردم بزرگ تاریخ معاصر را بیرون راندند و به مهندس بازرگان اصلاح طلب هم چندان ابقا نکردند اما از خمینی استقبال کردند که اصلاح نمی خواست و انقلاب می خواست. امروز مردم چنین نیست و هواداران انقلاب کجایند. جر این که چندتائی شان مانند من و شما با اسم مستعار کامنت می گذارند. حتی وقتی خارج از کشور هم هستند باز سعی می کنند درگیر نشوند. با عذر تشکر از آقای بهنود به خاطر مقاله فوق العاده شان
با اجازه جناب بهنود یک عرض کوچک دیگری بحامد مشروطه خواه نه سلطنت طلب
دو آتشه !؟ بکنم که چرا همه کارشناسان دنیا واقعه ۲۸ مرداد را کودتا خواندند و شما
انرا یک تعویض ساده !! که در اختیار شاه مرحوم بود میدانید ٬ اقای معظمی که مدتی
هم رئیس مجلس ان دوران بود و از قضای روزگار هم طرفدار نیم بند مرحوم مصدق
بود و هم نیم نگاهی بدربار داشت در خاطراتش نوشته وقتی مجلس هنوز نمایندگانش
با اکثریت کم طرفدار مصدق بودند شاه طبق قانون اساسی حق نداشت مصدق را برکنار
کند و کارش غیر قانونی بود .... شما متاسفانه شیپور را از سر گشادش میدمید
ملکه انگلیس هم نخست وزیر را تائید میکند و یا استعفایش را میپذیرد اما بر حسب
انتخابات حزبی نه هر که را دلش خواست ٬ اختیار شاه هم اینگونه بود اما خب فرق
انگلستان قانون طلب با ایران فرصت طلب !! انگونه شد که یک بند !؟ دوران بهران
اضافه کردند و شاه هم از ان دایم استفاده کرد ٬ و هر وقت از نخست وزیری حرف
شنویی ندید انرا بهران !! قلمداد میکرد و دستور بتعویض میداد
عزیزم، نمینی، اول اینکه فرمایشات من بیشتر از این هاست ولی نمی دانم چرا بعضی از فرموده هایم تبدیل به نقطه چین می شوند. دیگر اینکه چه فرقی می کند که نام کامنت گذاران مستعار است یا نه، یا "نمینی" اسم واقعی اش چیست. عزیز جان ایرانیان علاوه بر گفتگو کردن، علمی فکر کردن و علمی خواندن و علمی سخن گفتن را هم باید یاد بگیرند. کجا من نوشته ام دیکتاتوری از نظر سیاسی مدرن می شود؟ آیا مدرن بودن "نظام شاهنشاهی" به این معناست که دیکتاتوری یعنی مدرنیسم؟ از کجا فهمیده اید که پدر و پسر را کمپانی های نفتی بر سر کار آورده اند؟ اگر هم چنین باشد اساسا اینکه کسی را کمپانی های نفتی بر سر کار آورند به خودی خود چه اشکالی دارد؟ آیا فکر نمی کنی اگر مثلا من یا نمینی یا بهنود به جای پدر و پسر بودیم نتیجه باز هم یکسان می بود؟ آیا فکر نمی کنی اگر همان پدر و پسر با همان ویژگی ها و همان کمپانی های نفتی در جامعه ای دیگر مثلا ژاپن بر سر کار می آمدند، نتیجه به کلی با ایران تفاوت داشت؟ از اینکه مردم با رفتن کسی زاری نکنند و ضرب بگیرند چه نتیجه ای می توان گرفت؟ اهمیت دموکرات بودن احمد شاه در چیست وقتی بنیادهای یک جامعه چند سده ای با مدرنیسم فاصله دارد؟ ارتباط پادشاه امروز اسپانیا با احمد شاه 90 سال پیش ما چیست؟ جمهوری اسلامی کدام یک از عیب های آن حکومت را ندارد و در یک حکومت مدرن پادشاهی موروثی بودن چرا باید ارتجاعی باشد؟ فرمانروایی گفتمان پیش از مشروطه بر جامعه ی امروز ایران چگونه می تواند پیشرفت خوانده شود؟ "مردم" کیست و اعتنا کردن یا نکردنش به کسی چه چیزی را ثابت می کند؟ آیا همه چیز کمی عمیق تر و پیچیده تر از این حرف ها نیست؟
کاش همه عادت کنند که کامنت ها را بخوانند اگر هم کامنتی نمی گذارند . من ده ها نفر را می شناسم که فقط مقالات آقای بهنود را کپی می گیرند و می خوانند و اصلا خبری از کامنت هاندارند. در حالی که حیف است و به نظرم یکی از خواست های آقای بهنود همین گفتگوهائی است که در کامنت ها در می گیرد. از همین کامنت ها می فهمیم که خوانندگان این سایت یکی شان مثل آقای بهنود نیستند. همه غرض و نظر داریم. دیدید که یکی به آقای بهنود نوشته بود شما که یک سال پیش در رادیو آمریکا گفته اند شاه آدم دلرحمی بود چرا حالا می نویسید چرا هشت نفر در زندان های ساواک کشته شدند. این یعنی صددر صدی یعنی یا باید شاه را واجد همه حسن ها بدانی مانند حامد یا این که رژيم جمهوری اسلامی را به همه بدی ها نسبت دهی. اما راه خرد کردن مطلق ها همین کاری است که اقای بهنود می کند و هر از گاه آبی در لانه مورچگان می ریزد
ناشناس عزیز، از کجا به این نتیجه رسیده اید که من مشروطه خواه یا سلطنت طلب هستم؟ من "همه کارشناسان دنیا" را ندیده ام و دیدگاه هایشان را نخوانده ام(شما گویا چنین کرده اید)،ولی تا آنجایی که می دانم برخی به کودتا بودن و بعضی به کودتا نبودن آن رویداد معتقدند. من معتقدم که کودتا نبود.ولی در کجای کامنتم آن را "یک تعویض ساده"خوانده ام؟ ناشناس، باور کنید هر کلمه وهر عبارت بار معنایی مخصوص به خود را دارد.علاوه بر گفتگو کردن وعلمی زیستن، ایرانیان باید دقیق بودن را هم بیاموزند.نمی دانم آقای معظمی چه نوشته، ولی دوست من، روز 28 مرداد 1332 مجلسی در ایران وجود نداشت.مجلس در نتیجه رفراندوم منحل شده بود. در آن روز کدام اکثریت کدام مجلس طرفدار مصدق بودند وبر اساس کدام اصل قانون اساسی اگر نمایندگان با اکثریت کم طرفدار مصدق باشند شاه نمی تواند او را برکنار کند؟ و دیگر اینکه شیپوری ندارم ولی برای دمیدن از سر گشاد، سرنا نتیجه بهتری می دهد.
ناشناسی هم که امیدواری کامنت ها هم خوانده شوند،با شما موافقم.و فکر می کنم که باید با دقت هم خوانده شوند.چون مثلا من در هیچ جای کامنتم ننوشته ام "شاه واجد همه ی حسن هاست". دیگراینکه چه خوب که همه مثل آقای بهنود نیستند.همه مثل خودشان هستند.همه مثل هم بودن، چه منظره ی هراس آور و سوررئالیستی ای ست.درضمن شرایط را هم کمی آسان تر کنید. اینکه هرکس هر سوالی از بهنود بپرسد صددرصدی می شود،کمی سخت است.بیچاره ما مورچه ها.
و در پایان پرسش دیگری از "نمینی" که فراموش کردم در کامنت قبلی بنویسم:نام کمپانی های نفتی که پدر و پسر را بر سر کار آوردند چیست،با چه میزان هزینه ای وچگونه چنین کردند؟ویک یادآوری:جمله هایی که به علامت سوال پایان می یابند، پرسش نامیده می شوند. ایرانیان باید پرسش کردن و پاسخ دادن را هم بیاموزند.
درود بر بهنود و قلم همیشه استوارش
برای نسل من ، که متاسفانه با دیدن و شنیدن آنچه که امروز بر او می رود و گمان برش داشته است که دیروز ایران چون " علی آباد " دهی بوده است ، بسیار نکته ها دارد
آری تا دیروز یکی تاج می گذاشت و سلطنت می کرد و امروز یکی عمامه می گذارد و سلطنت می کند !! به همین ساده گی و فقط تعاریف عوض شده است یا شاید بهتر بگویم : واژها رنگی دیگر گرفته اند ! یعنی سلطنت مطلقه پادشاهی امروز شده است : ولایت مطلقه فقیه . اینسوی رود هم ملت تا دیروز برای پادشاه اشک می افشاند و امروز برای ولایت فقیه
درود بر کسی چون بهنود که ایران باید قدرش را بداند که روزنامه نگاری را به گمانم بالاتر از استاندارد جهانی اش رعایت میکند . بی هیچ حب و بغضی و ترسی از این و آن قلم می رقصاند
پاینده باد قلم استوارش
سلام بهنود عزیز
این مملکت ما ایران و دولت و رسانه هاش واحزابش و... خیلی خیلی بامزه اند . هیئتهای نظارت انتخابات مجلس همه غیر خودیها رو رد صلاحیت کردند باز نظام جمهوری اسلامی دم از بهترین نوع دمکراسی در دنیا میزنه و اصلاحطلبان ملت رو به شرکت در انتخابات دعوت میکنند .چندین شهر از سرما به خاطر نبود گاز یخ زدن و مدارس و کل مملکت سه هفته به خاطر کمبود گاز تعطیل بود ولی نظام از غم بی برق و آبی نوار غزه مرثیه سرای میکنه و جالبتر اینکه دیروز چند تا دانشجو از وزارت نیرو خواستند برق و آب و گاز سفارتخانه های کشورهای عربی رو قطع کنند تا بفهمند ملت در نوار غزه چی میکشند جدا" مملکت , مملکت با مزه ای نیست ؟!!!
با درود
آن موقع هم چوب روشنفکران را خوردیم ولی حالا چرا روشنفکران راه حل عملی پیشنهاد نمی کنند همه می گویند که باید این رژیم آخوندی برود . جالب آن است که در زمان شاهنشاه شعارشان این بود که شاه برود هر کسی دیگری بیاید بهتر از آن است!!! که دیدیم و کشیدیم و سوختیم که چه شد .
" بهنود عزیز دوست دارم پیشنهاد بدی پیشنهاد عملی برای آزای "
ایران سربلند ایرانی سرفراز
http://behzadjj.blogfa.com
آقابهزاد عزیز
عجیب نیست که مقاله آقای بهنود را می خوانی و عکس آن نظر می دهی. ما همه مان همین طوریم نظر خود را داریم و حاضر نیستیم با استدلال از آن دست برداریم مثالش هم می شود همین نوشته شما. کدام روشنفگر گفت شاه باید برود. اصلا کجا روشنفکران ایران چنین قدرتی دارند از کی مردم به حرف آن ها گوش می کنند. فقط یکی گفت شاه برود آن هم خمینی بود. بقیه این مدعی ها که می بینی همه بعد از خمینی به قافله پیوستند. مهندس بازرگان هم به فرض آن که روشنفکر باشد همان است که آقای بهنود نوشته هیچ وقت با آهنگ انقلاب موافق نبود و از آن می ترسید.. بعد هم شما از آقای بهنود چه توقعی دارید. آیا تصور می کنید که طرح آماده ای هست که اگر مانند وردی خوانده شود همه چیز درست می شود. فقط اشکالش این است که آقای بهنود آن را اعلام نمی کند. زهی خیال باطل. نه عزیزم نه نازنین در این فضای دلمرده که دانشجوها را می کشند و بهنود ها و گنجی ها و سرکوهی ها را به زندان می اندازند باز کک کسی را نمی گزد و هیچ کس تکان نمی خورد چه طرحی بدهند. تازه وقتی هم اقای بهنود بگویند حالا که این طورست دست کم رای بدهید و نگذارید بدترها انتخاب شوند، همه ما راه می افتیم و مانند آن شعبان بی مخ صدای آمریکا ناسزا می گوئیم که فلانی عامل رژيم است. خلاصه کار ما حتی خراب تر از آن است که با آگاهی های مهمی که امثال اقای بهنود می دهند هم کارمان درست شود.
استاد بهنود خيلي از زمان اعلام رد صلاحيتها گذشته وهنوز هيچ مطلبي نديده نخوانده ايم!شماراچه شده ؟منتظر چيستيد؟شوكه شده ايد يا دنبال مطلب حسابي هستيد؟شماكه هميشه در استين داريد.منبه چند تن از اصلاح طلبان هم نوشتم كه الان وقت تحريم است چرا كه اذهان مردم بسيار اماده است وبا اينكاري هم كه كردند اصلا كسي باقي نمانده كه بهش راي دهيم .الن انقدر كه تحريم اثر گذار است شركت كردن وفرستادن چند نماينده منفعل بي خاصيت اثر ندارد حتي اگر با اين شدت هم رد صلاحيت نكرده بودند مردم بسياري در انتخابات شركت نميكردند.به نظر من الان بهترين زمان است كه يك دوم خرداد ديگري با نه گفتن به حاكميت انحصار طلب افريده شود.انوقت برحسب واكنش انها براي رياست جمهوري برنامه ريزي خواهيم كرد.لطفا زودتر نظر خود را درمورد حوادث اخير بنويسيد خيلي دير شد!!عباس از مشهد
یاد شعارهای آن روزها افتادم؛ یکی این بود که مامیگیم شاه نمیخوایم نخست وزیر عوض میشه ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه؛ حکایت انتخابات و بی پاسخ ماندن مکرر مطالبات مردم است
جناب بهنود عزيز
ميبينم كه آقايان بعد از گذشت 30 سال مقاله ايرا كه درست يا غلط جرقه انقلاب را زد تاب نياوردند و شما را هم فيلتر كردند
يعني اين مقاله اينقدر مشكل دارد يا حقايقي در آن است كه اين همه واهمه ايجاد كرده ؟!!!
بعضی ها خیلی جالب اند. ابراز تنفر از انقلاب می کنند و در همان حال با اصلاحات هم مخالفت می ورزند. به زبان دیگر بار دیگر انقلاب می خواهند، همان چیزی که ازش نفرت دارند. خنده دارست نیست؟
البته استدلاشان این است که آن انقلاب ضد سلطنت بد بود انقلاب ضد جمهوری اسلامی خیلی هم خوب است. دوستان نمی دانند برای ما که اکثریت مردم هستیم و برایمان فرقی نمی کند کی حکومت کند یک انقلاب دیگر یعنی فاجعه. به همین دلیل از جمهوری اسلامی متنفریم اما از انقلاب متقنرتر.
دوستان این آرزو را مواظب باشند به گور نبرند.
مشکـــــــــــــــــــل مـــــــــــــــــــا منقدین "غیر خودی"و اصلاح طلبان "خودی" اینـــــــــــــــــــــست کـــــــــــــــــه با وجـــــــــــــــود اینــــــــــــــــکه همـــــــــه میــــــــدانیم کــــــه بـــــا ایـــــــن قـــــانون اســـــا سی راه بجـــــائی نمی بـــــریم به این مهم الـــــویت نمی دهیم بنظر من باید تمام کسانی که دلشان واقعا برای ایران و مردم میسوزد با هر مرام و مسلک که دارند بپذیرند که تا مردم برای تغییر این قانون اساسی مشروعه همت بخرج ندهند در بر همین پاشنه خواهد گردید
. یک لحظه بلاهائی که در صد سال اخیر بر سر قانون اساسی آمده را فراموش کنید و به جهان آزاد توجه کنید که با قانون اساسی خویش مملکت را اد اره می کنند.امیدوار
بهنود جان من خاطرات اسدالله علم رو مطالعه کردم...بنظرم شاه هرچه قدر بد بوده باشه 1/1000 این آخوندها بد نبوده...من هم با دیکتاتوری مخالف هستم...اما به هر حال شاه خیلی خدمت به کشور و مردم کرد از نظر اقتصادی و صنعتی و فرهنگی ...ایران با سرعت به طرف پیشرفته شدن پیش می رفت و ایرانی تو جهان اعتباری داشت وضعیت اقتصادی مردم هم به سرعت رو به بهبود بودو آقای خمینی من نمی دونم به کدوم وعدش عمل کرد که بعضی می گن خمینی رهبر خوبی بود!!! و بقیه بدن[...]فقط به خاطر نبود آزادی سیاسی همه چیز رو با انقلاب نابود کردن و حالا دم از اصلاح می زنن..حالا که خانه ویران شده...خوشحالم که حقایق رو نوشتین اما بی لطفی هم می کنین...دستاورد های پهلوی واسه ایران و ایرانی خیلی بزرگتر از استبدادشون بود
فكر مي كنم هيچ تاريخ نگاري با بي طرفي نمي نويسد. چون بهر حال هركس واقعيات را از ديد خود و هميطور با تآكيد بر قسمتي و كمرنگ كردن بخش ديگر ارائه مي دهد. براي مثال در نوشته شما در مقايسه شباهت هاي نظام سلطنتي و اسلامي، اگرچه تمام واقعيات آورده شده است. اما اگر همزمان به اختلافات اين دو نظام اشاره نشود، بيطرفي رعايت نشده است. آيا فكر نمي كنيد كه از پيشرفت هائي كه ايران قبل از انقلاب داشت ( اقتصادي، ، سياست خارجي ، اقتدار ايران و ...) به سادگي گذشته ايد؟ در اين كه ايران در هيچيك از دو دوره دموكراتيك نبوده و حقوق بشر هم در آن رعايت نمي شده است شكي نيست. اما آيا در اين موارد هم دو نظام قابل مقايسه و شبيه هستند؟ حد رعايت نكردن حقوق بشر آيا مهم نيست؟ آيا امكان داشت فجايعي كه در حال حاضر اتفاق مي افتد، در آن زمان اتفاق مي افتاد؟ آيا سردار زارعي هائي در آن دوره وجود داشتند كه بخاطر چند تار مو جوانانمان را بگيرند، كتك بزنند، زنداني كنند؟ آيا دست پاي افراد را به بهانه دزدي قطع مي كردند در حاليكه بزرگترين دزدان در رآس حكو مت بودند؟ اگرچه كشتن جزني ها و همرزمان آن ها را هيچكس تآئيد نمي كند، اما فراموش نكنيم كه آن ها مبارزات مسلحانه در مقابل نظام گذشته مي كردند كه هيچ حكومتي تحمل نمي كند. ولي در حال حاضر دانشجو بخاطر يك اعلاميه در زندان كشته مي شود و به سادگي مي گويند خودكشي كرده است. آيا اگر شاه مي خواست نمي توانست در زمان انقلاب با آن ارتش قوي، انقلاب را با كشتن تعدادي از مردم سركوب كند ؟ كاش به اختلافات اين دو نظام هم اشاره مي كرديد، تلاش هائي كه درجهت تماميت ارضي كشور انجام مي شد در مقايسه با وضعيت فعلي در درياي مازندران و خليج فارس. كاش وطن پرستي آن نظام را با حكومت فعلي مقايسه مي كرديد و اعتبار ايران را در دو دوره. حكومتي كه با دروغ به سركار آمد فجايعي مثل سينما ركس را براي تحريك مردم آفريد، و اين همه مصيبت به بار آورد، آيا قابل مقايسه با هيچ حكومتي هرچند استبدادي ميتواند باشد؟ فكر مي كنم اين گونه تفسير تاريخ خود تحريف تاريخ است.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home