Sunday, January 30, 2011

یک قلم توانا شکست


این نوشته را در معرفی داریوش همایون برای سایت فارسی بی بی سی نوشته ام

داریوش همایون یکی از اولین اندیشمندان سیاسی ایران که از صحنه روزنامه نگاری برای بسط اندیشه خود بهره گرفت، در زمانی که هنوز بسیار سخن ها داشت تا بگوید و بسیار ننوشته ها داشت تا بنویسد به حادثه از پا افتاد و جهان را وداع گفت.

داریوش همایون، متولد مهر 1307 از نسلی بود که با اصلاحات و نظم دوران رضاشاه به زندگی وارد شدند و با آزادی های بعد از حمله متفقین به ایران، امکان یافتند که خیلی زود، راه خود انتخاب کنند. شانزده ساله بود که مهر تفکر افراطی راست را بر شناسنامه سیاسی خود زد.

خانواده پدریش ابتدا جمالی خوانده می شدند چرا که با جمال الدین واعظ اصفهانی منسوب بودند و خانواده مادریش به خانواده روحانی صدر و صدر عاملی و جبل عاملی می رسیدند و گویا نیایشان از لبنان آمده بود.

انتخاب نام خانوادگی همایون و برگزیدن نام فارسی ذوق نورالله خان پدرش بود که ذوق ترانه سرائی داشت و از کارگزاران مجلس شورای ملی بود اما قصیده ها در وصف امامان شیعه و در مناسبت های خاص سروده بود.

خیلی زود، زودتر از آن که پدر سخت گیر و نظم آموزشی دوره رضاشاه تحمل کند از خانه به در زد. با دفتری که همیشه در بغل داشت و قلمی که با آن می نوشت. می خواند و می نوشت مدام. دکتر علینقی عالیخانی گفته است "من با داريوش در سن سيزده ـ چهارده سالگی آشنا شدم. يکی از دوستان مشترکمان پيشنهاد کرد دورهم جمع شده و در مورد مسائل ايران صحبت کنيم..... آنچه از همان نخستين مراحل چشمگير بود، نويسندگی داريوش بود. قدرت نويسندگی با استدلال... ما به يکباره در ميان جمع خود با فردی روبرو شديم که مسائل را به قلم می‌کشد، آنهم نه تنها بقدر کافی زيبا بلکه دارای محتوا. او با منطق سخن می‌گفت. از اين نقطه‌نظر داريوش در ميان ما فرد برجسته‌ای بود.....»".

زودتر از آن که تصور می رفت، در حالی که دوستان نخستین همه پی تحصیل رفته بود وی وارد کارزار شد. می خواست شر ظلم را بکند و مظاهر ظلم در آن روزها روس و انگلیس بودند. در راه مبارزه با این ظلم، کارش به ساخت اسلحه برای خرابکاری رسید اما پیش از این که کسی کشته شود نوجوانان کم تجربه خود را لت و پار کردند.

همایون و دو تن از دوستانش در زمین های خالی امیرآباد که کمپ نظامی آمریکائی ها آن جا بود در پی یافتن مین و کار گذاشتنش در جای دیگر، گرفتار آمدند، پایش روی مین دیگری رفت. در بخش دیگر شهر بمب در دستان دو نفر دیگرشان ترکید.

برخاستن از بستر با پائی که تا آخر عمر خوب نشد، تحولی بود که وی آن را ذره ذره باور کرد و از آن دوران برید. سرخورده برید.

داریوش همایون جوان در کنار داوود منشی زاده دبیرکل سومکا

دوره بعدی زندگیش همه ادبیات جهان است و عطش خواندن و دانستن تاریخ ملل. انجمن هائی که از سیاوش کسرائی و سهراب سپهری و نادر نادرپور در آن بودند تا منوچهر شیبانی، ضیا مدرس و شاپور زندنیا نوشته های همایون را چاپ می کردند نوشته های سیاسی رادیکال و جسورانه. که سرانجام راه به رهبری حزب سومکا می برد که یک تشکل فاشیستی است بیشتر شبیه به حزب موسولینی، سرورانش با پیراهن و بازوبند سیاه. و در همین هیات در زدوخوردهای خیابانی دوران نهضت ملی هم حاضر شد و دو باری هم به زندان افتاد.

بعد از 28 مرداد

تکان دوم زندگی وی بعد از بیست و هشت مرداد 32 و سقوط دولت مصدق رخ می دهد که یک سره وی را نومید از فعالیت های اجتماعی به سامان دادن زندگی خود می کشاند. اینک از پدر بریده و مادر را با خود همراه کرده است. به گفته خودش باید یک چند شور را به زندگی سامان می دادم .

یک آگهی استخدام روزنامه اطلاعات وی را که هر شغلی را حاضر بود به شعبه تصحیح آن روزنامه کشاند، با دقتی که همیشه داشت و حوصله ای که در وجودش بود تصحیح را به بهترین شکل انجام داد اما زیاد نکشید که از طبقه چاپخانه به هیات تحریریه رفت و مترجم روزنامه شد. همزمان با سی سالگی رییس بخش خارجی روزنامه اطلاعات شده بود و در همین مقام گاه گاه مقالاتی هم می نوشت و در اندیشه دانشگاه و تحصیل علوم سیاسی بود و یک سفر به آمریکا و چهار ماه گشت در موسسات مطبوعاتی آن کشور دریچه ای گشود به روی دانسته هایش. و یک اعتماد به نفس. در جمعی که از همه کشورها بودند هیچ کدام به اندازه وی نمی دانستند و از دنیا خبر نداشتند.

داریوش همایون برای جهیدن بر صحنه سیاست و اجتماع تنها یک بستر نیاز داشت که سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات که در غیاب وی تشکیل شده بود آن بستر شد. به عنوان دومین دبیر این سندیکا اعتصاب و اعتراضی را رهبری کرد و به پیروزی رساند که نام وی را برای شهر آشنا کرد. گرچه شغل خود را در روزنامه اطلاعات بر سر همین مبارزه گذاشت.

بورس یک ساله مطالعاتی که نصیبش شد برای دانشگاه هاروارد جائی که هم هنری کیسینجر در آن جا مونتسکیو درس می داد و هم گالبرایت کلاس های تاریخ داشت و هم ساموئل هانتیگتون را می شد شنید و دید. به کلی تصویر و ذهنیت وی را دیگرگون کرد. افق های تازه ای گشود که در بازگشت دیگر به جای سابق برنگشت.

دوره ای در موسسه انتشاراتی فرانکلین و ترجمه چند کتاب و ویراستاری چند اثر برجسته جهانی ذوق وی را راضی می کرد. گرچه گاه گاه مقالاتی می نوشت که هر کدام به جای خود نشانه تلاش جدی وی برای اثرگذاری بر پیرامونش بود اما دنبال استقلال می گشت. مقاله وی در اطلاعات سال 1341 پیرامون اصلاحات ارضی نشان دهنده مطالعه ای جدی و میدانی است، چنان که چند سال بعد وقتی در مقاله ای در مجله بامشاد این فکر را مطرح کرد که دعوای بحرین را می توان فیصله داد و در مقابل آقائی خلیج فارس را به دست آورد، دیگر بلندپایگان نمی توانستند او را نخوانند.

تاسیس آیندگان
اولین بار که توانست با امیرعباس هویدا بنشیند زمینه تاسیس روزنامه ای که می خواست فراهم آمد. اما شاه و دستگاه امنیت نه فقط داریوش همایون را به صاحب امیتازی روزنامه نپذیرفتند بلکه به شریکان نخستین وی در روزنامه آیندگان [دکتر مهدی بهره مند، دکتر مهدی سمسار و جهانگیر بهروز] هم اعتمادی نداشتند، آنان جای خود را به دیگران و از جمله منوچهر آزمون دادند. شرکت آیندگان به عنوان یک شرکت نشر پا گرفت و همایون فقط مقام مدیرعامل آن شرکت را داشت.

روزنامه آیندگان در یازده سال عمر خود پنج تن را به عنوان سردبیر دید اما در همه آن سال ها ، بخش میانی روزنامه که زمانی هم نام "آیندگان ادبی" بر آن نهاده شد زیر نظر مدیرعامل روزنامه همایون می گشت و سردبیری جدا داشت که اولینشان نادر ابراهیمی بود و آخرین آن ها هوشنگ وزیری. همایون ذوق نوشتاری خود را در صفحات میانی روزنامه پیدا می کرد.

آیندگان ادبی توانست همه روشنفکران زمان خود را جلب کند، از مشهورترین ادیبان و مترجم چپ تا متفکران لیبرال در آن نوشتند و ترجمه کردند تا روزی که دیگر حمایت هویدا کارساز نبود و ساواک تاب نیاورد و بعد از دستگیری دو تن از نویسندگان آن ضمیمه تعطیل شد. این نگرانی و بدبینی که در ساواک نسبت به داریوش همایون وجود داشت موجب شد تا آخرین روزها هم مجوز روزنامه به او داده نشد.

از دیدگاه علاقه مندان به داریوش همایون ناگوارترین اتفاق ها وقتی بود که وی با تشکیل حزب رستاخیر در آن فعال شد. در نخستین روزی که شاه خود این حزب را اعلام داشت و در حالی که هیچ یک از مبلغان همیشگی سخنی برای گفتن نداشتند، داریوش همایون در یک برنامه یک ساعته تلویزیون حزب فراگیر را تشریح کرد، فردای آن روز در شهر پیچید که آن حزب طرح همایون است. چندی بعد به قائم مقامی حزب رستاخیر برگزیده شد و عملا آن را شکل داد.

با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، و آغاز دورانی که به آن جیمی کراسی گفته اند دولت سیزده ساله امیرعباس هویدا به دستور شاه جای خود را به دولت جمشید آموزگار داد و کسی که در عمرش لباس رسمی تشریفاتی نپوشیده بود با ژاکتی که قرض گرفته بود و چندان مناسب جمع نبود به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی در کاخ سعدآباد وارد کابینه تکنوکرات ها شد.

مدتی بود در محافل سیاسی گفته می شد "اگر همایون نیم ساعت گوش پادشاه را به دست آورد صعودش حتمی است"، با ورود او به دولت گمان می رفت آن فرصت به دست آمده است. حتی در شایعات گفته شد که ازدواجش با هما زاهدی تنها دختر سپهبد فضل الله زاهدی راه صعودش هموار شده است در حالی که خبرگان می دانستند داریوش همایون به اندیشه منسجمی که داشت و به توانی که در تحلیل و پرداخت مسائل سیاسی داشت مدت ها بود خود را شناسانده بود.

چرا وزارت؟

یکی از جوانانی که روزنامه نگاری را از داریوش همایون آموخته بود در همان زمان در مصاحبه ای با وی پرسید "چرا حرمت قلم را به وزارت فروختید، شما در جائی که نشسته بودید کم از وزارت نبود" پاسخ راست و درست این بود: گمان دارم دیگر نمی توان نشست که اوضاع خودش درست شود بلکه باید رفت و در روندش مداخله کرد.

اما چنان که خود بعد ها در اولین کتاب تحلیلی اش نوشت دیر شده بود، وقتی نوبتش دادند که "دیگر تباهی به جائی رسیده بود که جز هزیمت و باج دهی چاره ای برای پادشاه باقی نگذاشته بود. اراده ای برای حفظ دستاوردها نبود.

دولت جمشید آموزگار را طغیانی سرنگون کرد که برسر چاپ مقاله ای به امضای احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات به وجود آمده بود. مخالفانش زود شایع کردند و نوشتند که نویسنده متن داریوش همایون بوده است که نبود. این تنها شایعه ای نبود که گریبانش می گرفت، پیش از آن نیز بارها هدف شایعات و افتراهائی شده بود. اما این دیگر می توانست به بهای جانش تمام شود.

همایون هم قلم نگارش داشت و هم توان گزارش و می توانست سوء تفاهم ها را رفع کند اما همان زمان دربار در حال هزیمت از وی فداکاری طلب کرد. از دربار از وی خواستند برای حفظ موقع و مقام پادشاه سکوت کند. و همایون به اخلاقی که داشت سکوت خود را تا زمانی که نویسنده اصلی آن مقاله زنده بود کش داد و همین دو ساله زبان گشود و گفت. اما حتی همین دو هفته پیش مدیر روزنامه کیهان در جهت تعریض سران جنبش سبز، همایون را مدافع آن ها و در عین حال نویسنده مقاله احمد رشیدی مطلق خواند.

و چیزی نگذشت که ماموران حکومت نظامی دستگیرش کردند و به جمع وزیران و دولتمردانی بردند که برای مهار شورش های عمومی و تظاهرات رو به افزونی، به خواست نظامیان و تصویب پادشاه زندانی شان کرده بودند و در روز 22 بهمن دست بسته تحویل انقلابیون شدند.

همایون در یادداشت های زندان خود از همان اولین برگ به این دوره "هزیمت و ترس" لقب داد و زمانی هم که یک سرهنگ از سازمان قضائی نیروهای مسلح به بازجوئی وی رفت، حاضر به پاسخگوئی نشد و گفت آن کس که باید بازجوئی کند شما نیستید. اصلا شما چرا در پست اصلی خود نیستید، در این اتاق چه می کنید با اوضاعی که در کشور هست.

با پیروزی انقلاب و انتشار اعلامیه بی طرفی فرماندهان نظامی، در باشگاه جمشیدیه همایون اولین کس بود که به وزیران و مقامات بلندپایه زندانی می گفت "دیگر زندانیانی نیست باید رفت" اما آنان از صدای تیر و شعارهای تند بیرون در هراس بودند. چنین بود که مردی بلند اندام با ریش بلندش، با یک جلد کتاب مونتسکیو در دست، به باغ جمشید آباد رفت و از میان مردمی که ارتشبد نصیری را طلب می کردند گذر کرد، جلو در چند سوار وی را سوار کردند و به خانه بردند، جوانانی که از دور از وی آموخته بودند و دل به نثر و نوشته های وی بسته داشتند.

زندگی در مهاجرت

دو سال بعد همایون زندگی سی ساله ای را در مهاجرت آغاز کرد که برایش تجربه بزرگ دیگری بود. خود گفت با همه سختی ها که در زندگی تجربه کرده هیچ کدام به دشواری این دوران نبود. نامردمی، بداخلاقی، تیشه رو به خود و بلاتکلیف صفت هائی است که همایون به برخی از کسانی داده در دوران مهاجرت با آنان برخورد کرده است.


در این دوران داریوش همایون گرچه نام خود را به یک حزب مشروطه خواه وام داد و در آن کار مداومت داشت اما کار اصلیش، همان بود که از شهریور 1320 در هفده سالگی دمی از آن فارع نشد، یعنی اندیشه و نوشتن.

نثر سالم و پویای وی از ذهنی شفاف برمی آمد. از بهترین مقاله نویسان ایران بود و از جسورترین متفکران. هفته ای پیش از مرگ با اظهارنظرش درباره جنبش سبز، آخرین اثر را گذاشت و گرچه باز با افترا ها و بدگوئی ها بدرقه شد اما چنان که می خواست عده ای را به فکر واداشت.

دو سال قبل، وقتی دوستدارانش مجلسی برای هشتادمین زادروز وی آراستند در آن جا امید داد که با پیشرفت هائی که در علم پزشکی به دست آمده و به رعایت هائی که او همه عمر در حفظ سلامت خود داشت، تا آن روز که امیدش را داشت ببیند. اما در سرنوشت او انگار بازگشت نوشته نبود.

او با تاسیس روزنامه آیندگان – چنان که در زادروزش گفته آمد – مکتبی برپا داشت که بعدا وقتی او نبود و به ظاهر نامی از آیندگان هم بر صحیفه روزگار نبود، پیروان آن مکتب هر کدام در سوئی راه وی را ادامه دادند. از همین رو خطاب به او گفتم "آقای همایون شما کار خود کردید".

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At January 30, 2011 at 11:25 AM , Blogger masoudbehnoud said...

This comment has been removed by the author.

 
At January 30, 2011 at 11:26 AM , Anonymous Anonymous said...

منمتظرتان بودم. آن قدر آقای همایون را بزرگ می داشتم که وقتی اسم شما را آورد گفتم هیچ تعجب ندارد. او گفت دوست و همکار من. اما شما گفتیم من شاگرد ایشان بودم. او گفت سردبیر جوان من. اما شما امروز در رادیو فرانسه گفتید من اسمم بودم در حقیقت نایب آقای همایون بودم. بعد رفتم نوشته آقای همایون را درباره سرگذشت آیندگان خواندم و بعد ماجرای هشتادمین زادروزش را خواندم .حرف های شما را. این طوری بود که رفتم و زدم توی سر (...] که ادعای روزنامه نگاری دارد و همه اطلاعاتش غلط بود

 
At January 30, 2011 at 5:45 PM , Anonymous رها said...

زنده یادش همیشه از او خوانده و شنیده بودیم اما نه به این دقت و درستی . ای کاش یک روزی این بیوگرافی هار ا جمع و منتشر کنید ممنون

 
At January 30, 2011 at 5:51 PM , Anonymous shahpar said...

روحشان شاد. وجود شما نعمتی است برای کسی مثل من که قبل از این انقلاب را ندیده است و این بزرگ مردان را جز به نام نمیشناسد. پاینده باشید

 
At January 30, 2011 at 6:18 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد. من یکی از هزاران و شاید هم میلیونها طرفدار پر و پا قرص نوشته های شما هستم. از روزنامه جامعه با نوشته های شما آشنا شدم و تا الان که تشنه خوندن وبلاگ و کتاب و خلاصه هر چیزی که به قلم شما باشد. من این را برای انتشار در این مقاله ننوشتم اما چون آدرس دیگری از شما نداشتم اینجا مینویسم
دلیل نوشتنم یک انتقاد و شاید هم به بیانی یک خواهش باشد. نویسنده ای مثل شما که بدون نیاز به تعریف و تمجید امثال بنده جایگاه خود را به خوبی میشناسید در این دنیای مدرن و تکنولوژی باید فعالیتش در شبکه های اجتماعی مثل فیسبوک بیشتر باشد من نمیگویم اجباری در این است که شما هر روز یک مقاله در صفحه تان آپ لود کنید اما اگر همین وبلاگتون هم یک لینک در صفحه فیسبوکتان داشته باشد و گاهی فقط یک جمله از سر یک دنیا تجربه بنویسید جوانان بیشتری میتوانند از آن استفاده کنند.
من یک مصاحبه از پائلو کویلو دیدم که لینکش را برایتان میفرستم. نشون میداد که این نویسنده چقدر به این ارتباطات مدرن باور دارد
http://www.livestream.com/worldeconomicforum02/share?clipId=pla_99e2ceba-44cc-4779-882c-76792493d346&utm_source=lsplayer&utm_medium=ui-share&utm_campaign=worldeconomicforum02&utm_content=worldeconomicforum02
و این هم صفحه پائلو کویلودر فیسبوک
http://www.facebook.com/?ref=home#!/paulocoelho
البته من اصلا قصد مقایسه ندارم. من ضمن احترام برای شما و ایشان، فقط منظورم اشاره ای بود به مساله ای که شاید خود شما بسیار بسیار بیشتر از من حقیر به آن واقف هستید ولی این جسارت را به خودم دادم چون میدانم در صورت انجام به آگاهی میلیون ها جوان هموطن کمک کرده ام.
من این درخواست را به پیج شخصی شما در فیسبوک هم ارسال کردم
با احترام
شهپر- از سیدنی

 
At January 30, 2011 at 6:58 PM , Anonymous Anonymous said...

اره اقاي مسعود بهنود كيسه كش خميني دجال و خامنه ديكتاتر

 
At January 30, 2011 at 11:02 PM , Anonymous Anonymous said...

بسیاری در تاریخ دست به قلم بوده اند و از اقای داریوش همایون نیز هزاران بهتر، لیکن در این زمانه کسی که از "فرد سالاری" دم بزند یا حزبش را تشکیل دهد در یک فکر بسته شده خودرا زندانی کرده است. زمانیکه حتی در بخش جنوبی قاره افریقا یا امریکا با تمدنی چند قرنی بیش ندا، برنوع حکوتی "مردم سالاری" رویکرده اند باعث تاسف است که میبینیم قلم بدستانی از تمدنی چند هزار ساله از و نظام "سلطان طلبی" میگویند و یک حزبی را با کمک دیکتاتوری بر جان مردم پایگذاری میکنند و جناب بهنود منطقی نبود که شما خود را الوده به
این افراد کنید بخاطر همکار بودن
مزدک..

 
At January 31, 2011 at 5:56 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز
من قلبا شما را دوست دارم و همیشه نوشته های شما را می خوانم.اما این نوشته برایم یک سوال یزرگ است.
آیا سمت آخر آقای داریوش همایون در رژیم شاه همان رئیس ساواک بودن نیست ؟؟؟؟
وزیر اطلاعات و جهانگردی مگر همان وزارت اطلاعات کنونی نیست؟؟
اگر این است پس این همه تعریف موضوعیت ندارد! اگر نیست لطفا من را روشن کنید که این دو با هم تفاوت دارند.
با تشکر
یا حق

 
At January 31, 2011 at 6:02 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز ازاینکه خیلی خودمانی شما را به نام صدا می کنم صرفا به لحاظ اختلاف سنی است که با شما دارم وگرنه وظیفه خود می دانم شما را با تمامی القاب ممتاز بخوانم.
ای کاش غرور از همان دوران دهه 40اجازه می داد روزنامه نگاری را خدمت شما شاگردی می کردم و پس از آن تحلیلهایم را براساس یک سری از واقعیات می نوشتم.
خیلی برای خودم و دروان روزنامه نگاری خود افسوس می خورم که چرا بدون فراگیری اصول نویسندگی وارد این میدان شدم..
معمولا همه نوشته هایت را می خوانم و احساس می کنم دایرالمعارف متحرکی هستی که یافته های خود را بدون هرگونه حسادت و غرض و مرض در اخیتار مردم قرار می دهید.
نه تنها داریوش بلکه همه ایرانیان و نویسندگان بزرگ باید به داشتن چنین نویسنده توانایی افتخار کنند که دین استادی و حمایت از منافع ملی را به نحو بارزی ادا می کند.
زنده و سرافراز باشی
تا ما یاد بگیریم که با حداکثر مدارا با مردم قطع نظر از دین و آینشان رفتار کنیم.
ارادتمند همه بزرگان ادب
طهماسبی

 
At January 31, 2011 at 7:19 AM , Anonymous Anonymous said...

برای اطلاع دوست عزیزی که پرسیده بود وزارت اطلاعات و جهانگردی در زمان پادشاهی به همان وزارت خانه گفته می شود که الان ارشاد گفته می شود صحیح تر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با این تفاوت که در آن زمان کسی قصد ارشاد آن هم از نوع اسلامی را نداشت. و چون بر رادیو و تلویزیون ریاست داشت به معنای امروزی کمونیکایشن بود.
یک قدیمی

 
At January 31, 2011 at 7:21 AM , Anonymous حمید ناظمی بیروت said...

آن کس که خودش را پشت فحش آن هم چارواداری قائم می کند شرف شعبان خان هم ندارد وگرنه اسم واقعی اش می گذاشت . کیسه کش برای نسل ما معنا ندارد مگر مال بازار و چاله میدان های قدیم باشد . فقط شرم بر ما که هنوز چنین همزبان هائی دارند که نمی دانند و به ندانستن خود خشنودند.
گو بمان در جهل برادر

 
At January 31, 2011 at 7:22 AM , Anonymous حمید ق said...

مرد بزرگی بود و درود بر شما که بسیار حق به گردن ما دارید برای شناساندن این ها .
حمید

 
At January 31, 2011 at 8:10 AM , Anonymous korosh said...

داریوش همایون برخلاف بسیاری از نیروهای سیاسی اسلامگرا و چپ گرا که فقط خودشان را قبول دارند و با اینکه خود طرفدار نظام پادشاهی پارلمانی بود
ولی همواره خواهان وجود نیروهای رقیب در صحنه سیاسی بود
همین یعنی دمکراسی
ای کاش سایر افراد و نیروها هم به جای طرد و حذف برای دمکراسی فردای ایران چاره ای بیاندیشند.

 
At January 31, 2011 at 9:09 AM , Anonymous Anonymous said...

marde bozorgi bood va dostdar haqiqi IRAN. Yadash Javdan

 
At January 31, 2011 at 10:36 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای بهنود، با تمام احترامی که برای شما و بخش فارسی بی بی سی قائل هستم! اما به نظرم می رسه که بی بی سی فارسی یه عذرخواهی به ایران ها و افغانها بدهکار است.

http://balatarin.com/permlink/2011/1/30/2346448

http://fuadroshan.blogspot.com/2011/01/blog-post_30.html

 
At February 1, 2011 at 1:30 AM , Anonymous Anonymous said...

vجناب بهنود

رسماست که پشت سر تازه از دنیا رفته حرف بد !؟ نزنیم
اما چون داریوش همایون پست حساس وزارت اطلاعات را داشت باید که که جوابگو باشد
ایشان بسیار جاه طلب بود چه در جوانی و چه در پختگی کامل از سومکا تا حزب رستاخیز
را چگونه میشود هضم کرد!؟
میخواست دنیا ر تغییر بدهد و فکر میکرد میتواند ولی چرخ گردون و تاریخ از غار نشنینی
تا تسخیر ماه مثل همایون صد ها هزار داشته و خواهد داشت وقتی در آخر عمرش بحقیقت
رسید که دیگر دیر و تنها شده بود وحرفهایش شنوندگانی اندک داشت
خدایش بیامرزد

 
At February 1, 2011 at 6:17 AM , Anonymous کاوه said...

درود
بزرگ بود واز اهالی امروز .
ای کاش قدری هم از سخنوری ایشان و بیان آهنگینشان می گفتید که در بین سیاستمداران و روشنفکران ایران بینظیربود.


.

 
At February 1, 2011 at 9:50 AM , Anonymous arash said...

با سپاس از این نوشته و یک گله،
در تمام این سالها که خواننده نوشته های شما بودم هرگز نپرسیدم چرا راجع به فلان موضوع نوشتید یا ننوشتید. اما امروز می پرسم : آیا موضوع مرگ علیرضا پهلوی از نظر شما ارزش خبری و تاریخی کافی در حد یک یادداشت کوچک نداشت؟!

 
At February 1, 2011 at 11:22 AM , Blogger Unknown said...

حمید:
داریوش همایون هم به تاریخ ایران پیوست همانکه سراسر عمرش دلبسته اش بود.ما اما امروز نه بر درگذشت اوکه بیشتر برخود دریغاگوییم که چون داریوش همایون هایی چه غریبند در این سرزمین.بزرگمردی بود که قدر دانسته نشد نه در حکومتی که حتی تا وزارتش بالا رفت ودر این حکومت که خود شاید نیازی به گفتن نباشد .اما در پاسخ دوستانی که اورا سلطنت طلب خطاب میکنند و...کاش کمی کتاب های اورا می خواندندواز اندیشه هایش آگاهی داشتند تااینگونه بی پروا از ظن خود قضاوت ناصواب نکنند.دستکم کاش آخرین مقاله اش را میخواندند"همکاری بر اصول نا باکسان" .یا از اختلاف اوباشاهزاده رضا پهلوی ...بزرگمردی بود که شاید آیندگان صحبت ها کنند از او....روانش شادومکتبش پررهرو.

 
At February 1, 2011 at 3:19 PM , Anonymous رضا said...

آیت اله منتظری که درگذشت داریوش همایون در توصیف وی مردی که از خود فراتر رفت را بکار برد. اینک داریوش همایون نیز رفته است به باورم این عنوان بیش از هر کس زیبنده اوست.
یادش گرامی راهش پر رهرو

 
At February 2, 2011 at 3:18 AM , Anonymous اطهری said...

+باید گفت صد آفرین به این انصاف به این مروت . به نظرم الگوست امیدوارم همان طور که همایون الگو گذاشت در ذهن شما . هزاران نفری هم که از شما الگو می گیرند درس های اصلی را فراموش نکنند مروت را. و درست همین روزها که دوستان خنجر کشیده اند روی فرخ نگهدار با خودم گفتم کجاست مروت بی انصاف ها شما قرار بود الگوی تسا قرار بود الگوی تساهل باشید باز گلی به جمال این بچه مسلمان های اصلاح طلب که از همه ما مستقر تر پابرجا تر و با انصاف تر از کار در آمدند.

 
At February 2, 2011 at 10:07 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام بر جناب آقای بهنود

بعنوان یکی از دقیقترین تحلیلگران روز مسائل ایران که کمترین تعصب و گرایش ها را دارد باعث تعجب اینجانب شد پس از اینکه به سخنان جناب آقای همایون در خصوص درج مقاله در روزنامه اطلاعات اشاره نمودید و آنرا بعنوان یک حقیقت آورده اید. که این خود نشان دهنده این است که واقعا سخنان ایشان را قبول داشته اید و هیچگونه سئوالی در این زمینه نداشته اید. اما سئوالی که بنده در این زمینه دارم و نمی توانم جواب آنرا از لا به لای متون مختلف بیابم این است که جرا جناب آقای همایون در صورتی که نویسنده آن مقاله نبوده اند زودتر این قضیه را تکذیب نکرده بودند ؟ آیا واقعا به صرف اینکه فرد نویسنده زنده بوده است ایشان نخواسته است که نام او را ببرد تا مبادا آن فرد به دفاع از خود بر خیزد آیا انتصاب کاری به فردی که دیگر در دنیا نیست برای تبرئه خود از هر کاری قابل استناد است؟ اگر این می بود که هر شخصی می تواند در مورد کارهای اشتباه خود اینگونه استدلال نماید. به هر صورت سئوالات زیادی در این زمینه هست که سندیت حرفهای ایشان را اگر رد نکند حداقل با تردید مواجه میکند . و اینکه جناب آقای بهنود با این استحکام ایشان را در این زمینه تبرئه مینمایند بعنوان یک نویسنده و تحلیلگر معتبر جای بسی تعجب است.
در خصوص مابقی متن این نوشتار هیچگونه نظری ندارم و تمامی آنرا از جناب آقای بهنود باور دارم و به آن احترام میگذارم.ی

ارادتمند

 
At February 2, 2011 at 11:38 AM , Blogger Mir Nader said...

آقای بهنود عزیز از مطلبتان در باره داریوش همایون لذت بردم. فقط اجازه بدید یک مطلب را یاد آوری کنم: آقای داریوش همایون - با هر نیتی که دشت - داوطلبانه به خدمت یکی از جنایتکارترین، کثیفترین و غیر انسانیترین حکومتهای قرن بیستم در آمد. رژیمی که دستش به خون بهترین انسانهای سرزمینمان آلوده بود. اجازه بدید فراموش نکنیم این گفته را که راه جهنم را هم با حسن نیت سنگفرش میکنند. دوستدار شما نادر از هلند.

 
At February 3, 2011 at 4:46 AM , Anonymous Anonymous said...

درگذشت آقای همایون را به خانواده سرلشگر زاهدی وهمه اعضای حزب رستاخیز تسلیت عرض می نمایم.

 
At February 3, 2011 at 10:12 AM , Anonymous ارادتمند said...

دوست ناشناس نوشته اند که آقای بهنود چرا گفته آقای بهنود را درباره رشیدی مطلق باور کرده اند. دوستمان خطا کرده اند و تصور کرده اند نویسنده هم مانند من و شما این دوران را از کتاب خوانده . نه نازنین. آقای بهنود خودش در مورد این حوادث سندست. در تورنتو از ایشان پرسیدیم و توضیح مفصلی دادند قبل از این که نویسنده بمیرد. و گفتند که او زنده و در ایران است و در مورد آقای همایون هم یادتان باشد که آقای همایون در کتابشان توضیح داده اند و در همین مقاله هم آقای بهنود نوشته اند که دربار بعد از آن که آن گند را زد ، از آقای همایون خواست که به خاطر مصون ماندن شاه از آشکار کردن حقیقت خودداری کنند.و از طرفی نویسنده اصلی زنده بود واقعا شما انتظار دارید که آقای همایون جان یکی را به خطر می انداخت به خاطر من و شما. وی همیشه گفت من ننوشتم و فاش
کرد که مسیر چه بود شاهدانی مانند جناب بهنود هم روایت خود را گفتند که همخوانی داشت. مشکل شما چیست. در مقامی که آقای همایون بود عیبی نداشت بلکه افتخار داشت که اگر می گفت من بودم

 
At February 3, 2011 at 10:14 AM , Anonymous Anonymous said...

آن قدر این حکومت و رسانه هایش به مردم دروغ گفته اند که کاربران این سایت هم به حرف های دیگران اعتماد ندارند این زهری است که در کام ما ریخته است
همه به هم بی اعتماد هستیم و باور داریم که هر کس چیزی زیر نیم کاسه دارد

 
At February 3, 2011 at 6:09 PM , Anonymous Anonymous said...

خوب حالا تو جرا ناراحت ميشي اقاي حميد ناظمي از بيروت. اين اقا انقدرها هم بيتعصب نيست با ان كتاب سراسر جانبداري وتعريف و تمجيد از تروريستها و همايت كنندهاشان كتاب (از سيد ضيا تا بختيار.

 
At February 4, 2011 at 12:30 AM , Blogger انسان سکولار said...

متاسفانه ما ایرانیان بازیچه‌ای بی اراده در دست لردهای دنیاهستیم

چطور انتظار داریم غیر این باشیم؟

به هر حال آنزمان که حکومت شاه داشت به سمت استقلال از غرب می‌رفت با شورشی سرنگونش کردند و گرفتار هزار مشکلش کردند تا محتاج بماند و باز هم اکنون که دارد جانی می‌گیرد دوباره می‌خواهند آنرا گرفتار کنند تا نباد لحظه‌ای که ما توان نفس کشیدن و تفکر داشته باشیم

تا کی باید نخبه‌گانی چون بهنود یا همایون را از دست بدهیم و یا در سنگر بیگانگان ایشان را بیابیم؟

شد یکبار با خود فکر کنیم چقدر حسادت‌هایمان اجازه داده که نخبه‌گان را دلسرد نکنیم و در جذبشان قدمی برداریم؟

 
At February 4, 2011 at 4:59 PM , Anonymous خسته said...

چند ماه پیش آقای همایون مهمان برنامه ای در یکی از این کانالهای لس آنجلس بود...صحبت از رزمایش ارتش و سپاه در ایران شد، به صورت معترضه گفت: "اتفاقا چه واژه ی زیبایی هم ساخته شده بجای مانور، در این روزگار: رزمایش که مرکب از رزم و آزمایش است..." و لبخندی هم زد!...همانجا یقین کردم که به واقع، از شیفتگان زبان درست فارسی است...زبانی که این سالها، بتدریج دارد از میان میرود و با رفتن کسانی چون داریوش همایون، با شتابی بیشتر!؛

 
At February 5, 2011 at 2:36 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزيز/ هر روز سايت شما را به اميد يافتن متن جديد باز ميكنم و سپس مايوس! در اخرين كامنتتم جملهاي از دكتر مصدق نقل كردم! مخاطب تو بودي! بنظر تغيير اساسي در سياست نوشتاري شما حاصل امده! بعنوان يك ايرانيكه از اوضاع اخير خاور ميانه و بااخص ايران/ متحيريم/ ياداوري ميكنم به نقش خطير صاحبان قلم! ديگر هيچ تبريز مه الود دكتر ع ر ن

 
At February 6, 2011 at 7:15 AM , Anonymous امیرمهدی said...

همایون فالی که او بود ...

 
At February 6, 2011 at 8:11 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود خان حال می کنم وقتی زندگینامه می نویسی اغلب با تصویری که ما در ذهن از این نفرات داریم متفاوت است حتی گاهی اوقات متضاد.از بس جریان های اطلاعاتی در این کشور با بغض کینه همراه است که بندرت می توان یک نظر بی طرف خواندالقصه چند موضوع بنظرم رسید که لحاظ کنید
الف- اگه خودت رفتی کی برات بنویسه یک خلاصه ای واسه خودت بنویس
ب- چرا باید یکی بره تا براش بنویسی جلو تر بنویس چه اشکالی داره بجای اینکه وقت با ارزشتو بذاری با اون عنایت فانی عجول هدر بدی بشین واسه ادمهای مهمی که میشناسی و نمردن و ارزش نوشتن دارن بنویس
ج-زندگینامه ها بند ب رو بعد از رفتنشون واسه احترام بذاری اشکالی نداره ولی بهتره قبل از مرگ باشه

 
At February 8, 2011 at 6:03 AM , Anonymous Anonymous said...

اقا مسعود حالا بايد خودتو اماده كني واسه جانب داري از كومونيستها با بيشينه اي كه از تو سراغ دارم اين يكي باب ميلت هم هست

 
At February 9, 2011 at 11:56 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز،
سال پیش شما ان مقاله معروف رشیدی مطلق را در سایت خود چاپ کردید. همان مقاله که برخی آنرا با شادروان همایون نسبت دادند
. آیا میتوانید آدرس ان مقاله را دوباره در سایت
خود چاپ کنید. یا لینک آنرا در اینجا بگذارید.
با تشکر.

 
At February 11, 2011 at 2:05 AM , Anonymous Anonymous said...

ابراهیم نبوی هم مطلبی در مورد زنده یاد همایون نوشته اند، آنجا نظری دادم. برای آنکه غیبت نکرده باشم ان نظد را اینجا هم عینا می آورم:

"من تازه وقتی مقاله شما و مسعود بهنود در مورد داریوش همایون رو خوندم، تازه فهمیدم داریوش همایون با شهرام همایون فرق داره!
نمی دونم اشکال از من و فیلترهای دور و برم هست یا از تو و بهنود!
بهنود که سالی یک مقاله می نویسه و مسلما در یک سال موضوع های مهمتر از معرفی همایون به دهه پنجاهی ها و شصتی ها وجودداره برای نوشتن!
تو هم که سالهاست درگیر طرح کردن سوالات چهار جوابی هستی در مورد جنتی و ماموتی!

باز خوب شد مرد تا ما بفهمیم کی بود!"

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home