جایزه گنجی از دو چشم
این طرحی از مرتضا خسروی است
اهدای جایزه معتبر میلتون فریدمن به اکبر گنجی، که چنان که گفته می شود بعد از جایزه صلح نوبل در زمره معتبرترین تحسین هایی از این دست قرار دارد، آدمی را وامی دارد تا با چشمی گریان و چشمی خندان خبر را بشنود.
چشمی گریان از آن رو که این فلات مصیبت خیز، سال ها و سده هاست که در گیر چالش برای پذیرش دستاوردهای مدرن بشری مانده است، در مرحله چالش سنت و مدرنیته. چرا همچنان بزرگ ترین خبر ما برای جهانیان مبارزات حق طلبانه ایرانیانی است که باید از جان بگذرند تا جهانشان بشناسد و قدر ببیند. کجاست سهم ما ایرانیان در میان عالمان و کاشفان، صلح سازان، یکی که محمد خاتمی بود و طرح گفتگوی تمدن ها آورد دیدید که توسط سیاه اندیشان از کرده پشیمان شد گرچه جهان نشد. اما کجاست نام های ایرانی حتی بر روی محصولات صنعتی جهانگیر، بگو نوعی آدامس، بگو نوعی نوشابه ای، بگو مدل لباسی، بگو یک مدل ریاضی، بگو یک مارک ماشین حساب، بگو یک نوع ماشین رختشوئی. بعد از الکل کدام ساخته متداول بشری از این خاک در دفتر هستی به نام ما ثبت است.
به ویژه این ها را در روزگاری به یاد می آوریم که نام ایرانیان حتی در نمایشنامه ها و فیلم های هالیوودی هم شد ملازم با تروریسم و معامله هسته ای و... با گفتن این که جنگ روانی است مشکل حل نمی شود. ما داریم در ذهن جهان به این عناوین حک می شویم.
چشمی گریان از آن رو که نام صدها ایرانی در پشت تحقیقات معتبر، جوایز علمی، پیشرفت های دانشگاهی و موسسات پیشرو علم مدرن هست، اما بیشترشان تبعیدی یا نسل دوم ایرانیان هستند با تابعیتی دیگر، بیشتری فارسی نمی دانند و این موقعیت را بعد از هجرت از خانه پدری کسب کرده اند.
چشمی گریان از آن رو که جز سخنان یاوه و رجزهای خالی از وجه برای جهان خبری نمی سازیم، چه وقتی آخرین پادشاه دست در جیب بالای کتش می خواست به چشم آبی ها درس حکومتداری بدهد بی آن که مردمانش را خوب بشناسند و بداند که آن ها چه می خواهند، چه سی سال اخیر که مدیران جامعه با کپی برداری از یکی از قدیمی ترین روش های قبیله داری با سیاست خارجی ضعف کارآمدی را می پوشاند. هر چه عقب تر می افتند بر ارتفاع ادعاها و شعارهایشان می افزایند. با یک سیاست خارجی بحران زا [به زبانی تهرانی ها انگولکی] بحران به وجود می آورند و آن شرایط هیجانی را بهانه می کنند برای دو کار [هم متحد نگاه داشتن مردم پشت سر قدرت موجود و برانگیختن غرور آن ها، هم پوشاندن ناکارآمدی و فسادشان]. این که آخرین نمونه از این نوع حکومتداری با جامعه عراق چه کرد ظاهرا مشکل اینان نیست. این که ایدی امین که تخت خود بر دوش تاجران انگلیسی گذاشت سرانجام چه حاصل برد و به مردمش چه داد موضوعشان نیست، حتی این که حاصل چهل سال غرورفروشی معمرقذافی با مردم لیبی چه کرده و هم اکنون سیف الاسلام پسرش به کدام معامله مشغول است به ظاهر همتایان وی را نگران نمی کند.
و خبر جایزه معتبر بین المللی برای اکبر گنجی را با دلی خندان می توان پذیرفت از آن رو که نشان از آن دارد که جوانان و نسل آزادی طلب ایرانی تنها نیستند. خبر می رسد که از یکی از این گوشه ها، کسانی صدای شما را شنیده اند.
اکبر گنجی به حق یکی از پایداران بر سر عهدی است که از بیست و چند سال پبش گروهی از بچه مذهبی ها با خود و خدای خود بستند تا ظلم را تحمل نکنند حتی اگر از جانب همراهان سابقشان باشد و از سوی نظامی که در ابتدا و در نوجوانی خواستارش بودند. او وقتی از ایران به در آمد که دیگر به راستی جایش نبود و جانش فقط داشت هزینه و هیزم آتشی کم فروغ می شد. مگر نه که جان های عزیزی همچون پروانه و داریوش فروهر یا سعیدی سیرجانی با رفتن جانسوزشان موجی چنان برنینگیختند که باید. من این را روزی به خود گفتم که گنجی به دلیل اعتصاب غذا در حال مرگ بود و ما سخت نگران او، و همه آن ها که در برابر بیمارستان میلاد به اعتراض گرد آمده بودند از دویست تن بالا نرفتند و از اول صف که دکتر ملکی بود و مهندس سحابی تا میانه ها که فریبرز رییس دانا بود و علی افشاری و دانشجوهای جوان تا دیگرانی که هم اکنون مانند عماد باقی به زندان اندرند یا به سرنوشت هائی مانند گنجی مبتلا. بیشترشان را می شناسیم، حاضران همیشگی این غمکده ها را. آن زمان از خود پرسیدم یعنی برای وداع با بابی ساندز امروز ایران و حضور در صحنه ای چنین جانگزا و شهادت بر چنین از جان گذشتگی در شهری نه میلیون نفری، تنها دویست نفر.
پس از آن که اکبر گنجی، با همه اکراهی که داشت به خواست سیاسیون و اهل اصلاح در خارج ماند، باز طرح هائی به میدان آورد که گرچه نتوانست همه ایرانیان در تبعید را به خود بخواند و دور هم گرد آورد اما کوشید فضایی بسازد که در داخل کشور، محدودیت های امنیتی و پلیسی از دسترش اصلاح طلبان و آزادی خواهان دور می دارد. به نامداران عرصه علم در جهان سر زد، با آنان گفت و شنید، طبعش آرامی ندارد و آرام نماند. موفق بود یا نبود سخنی دیگرست. اگر عملکردهای غرب را می شناخت بی شک حاصل کارش به از این می بود. اصل آن است که گنجی به هزار حسن و ده عیب که دارد، اما راستگوست، حتی زمانی که تکروی می کند و دافعه دارد باز صداقتش قابل انکار نیست، دلبستگی عمیقش به رستگاری جامعه ای که از آن برآمده جای تردید ندارد. گاه فغان دوستان و همراهانش از گفته ها و نوشته های او به هوا رفته، زمانی سخنش را نابهنگام و دور از مصلحت دیده اند اما نشنیده ام کسی وی را متهم کرده باشد که ریا می کند یا قصد بازارگرمی دارد.
جایزه معتبری که به اکبر گنجی تعلق گرفت، نشانی است از شناخته شدن ارزش حرکت آزادی اندیشی و دموکراسی خواهی ایرانیان برای جهانیان. این جایزه بی گمان به گنجی فرصت خواهد داد تا چنان که می خواهد طرح های خود را برای مبارزه با خودکامگی روان تر جلو ببرد. دیده ایم که پیش از این اهدای جایزه نوبل صلح به بانوی ایرانی شیرین عبادی چه امکان های تازه داد. خانم عبادی از همان سال تاکنون از پا نایستاده، بیشتر دیگرانی که جایزه نوبل صلح را گرفته اند دیده اید که حرکتی ندارند اما خانم عبادی چرا از این جایزه فرصتی تازه و موقعیتی افزون ساخته است برای پیشبرد اهدافی که همواره در سر داشته است. او همچنان حکایت چالش آزادی خواهانه ایرانیان را در این سو و آن سوی جهان به نقل می آورد و زنده نگاه می دارد.
چنان که محقق دردکشیده مهرانگیز کار، بعد از تبعید دمی فارغ از دغدغه عدل و تساوی حقوقی آدمیان نیست گیرم زنانی که دیده بودم از بامدادان در راهرو دفترش گرد می آمدند تا مگر وکیلشان داد آنان را بستاند اینک سال هاست که با در بسته دفتر وی روبرو می شوند. چنان که در ماه های اخیر جوایزی که به شادی صدر نسل دیگر از زنان حقوقدان ایرانی تعلق گرفته راه را برای کاری مشابه گیرم از مسیری دیگر هموار می دارد. پروین اردلان و دیگر مدافعان حقوق زن در ایران نیز از این کلیت جدا نیستند. بدگوئی مدام رسانه های تندرو داخل کشور از شیرین عبادی، مهرانگیز کار، اکبر گنجی و شادی صدر خود بهترین گواه است که کوشش های اینان موثر افتاده است. همان ها که اگر موقعیتی علمی و جهانی به نصیب برده اند صرف همان مبارزه ای شده است که به هجرت و تبعید خودخواسته دچارشان کرده. و از این همه جز تداوم و اوج گیری جنبش مدنی مردم ایران بر نمی آید.
نظرات
aya eghtezaye sedaghat va rastguyi lajanmal kardane montaghedine ishan ast?
چه باید کرد؟ جامعه ایران به سادگی با شرایط جدید خود را وفق می دهد. سالهاست که اندیشه های سبز در این کشور بی کوچکترینثمری فنا می شوند. الان هم که این حکومت تمام تلاش خود را می کند تا با اعمال فشار معیشتی بر توده مردم از هر گونه جنبشی پیشگیری کند. واقعا مانده ایم که چه باید کرد؟ هنوز هم استواری استاد؟!! د
مرجان عزیز
شاید جای دیگر خوانده و شنیده ای . من که هر شب برنامه های آقای بهنود را می بینم قبلا نشنیده بودم و خیلی هم لذت بردم
ممنون
من از این همه بلند نظری و سعه صدر شما درس می گیرم گاهی توجهی به سوژه ندارم. حقیقتش من خیلی به ایشان ارادت ندارم اما بگذارید شهادت بدهم که نمی توانم نوشته شما را رد کنم
ممنون ممنون ممنون هزار بار این کلمه ها در گلویم گیر کرده بود. مدام با خودم می گفتم چرا دویست نفر از خودم می پرسیدم امثال گنجی دیگر چه بکنند . گاهی هم گفتم شاید او از زمانه جلوترست
چرا کسی نامه ای نمی نویسد و از دهندگان جایزه به خاطر این که به کسی جایزه دادند که جانش را پای عقایدش گذاشت تشکر نمی کند
آیا سخنان افشاگر گنجی این قدر تلخ بود برایتان آیا شما هم معتقدید قرآن نظر خداست . و جلو افتاده اید از برخی از علما . آیا شما هم مانند ما که در تهران نشسته ایم و می ترسیم نام گنجی را ببریم از او می ترسید. ببنید این ارتجاع تا کجای ما رسوخ کرده است
به هر حال ممنون آقای بهنود که دست کم شما به صدا آمدید. ممنون که شما اجرش را دادید و هیچ از جاده انصراف خارج نشدید و حسنش را هم گفتید. زنده باشید
یکی نگاه نکرد بگوید کار مرتضا خسروی چقدر زیباست
من اصلا به موضوع کاری ندارم اما خواهش می کنم تشکر مرا برای انصاف و خونسردی و بی طرفی خود که درس بزرگی است برای ما بپذیرید. ما از نظر این دوستان درباره شما با خبریم . ما دیده ایم این دوستان جانی که پشت هم نماز می خوانند وقتی یک امر ناخوش می شنوند و می خوانند چطور با تبر به جان هم می افتند. اما خونسردی شما ستودنی است. انصافتان درس گرفتنی است
مقاله فوق العاده ای بود هر چه گشتم که رگه ای از خارج شدن از متر و انصاف در آن ببینم ندیدم
از آقا مرتضا ممنونیم چه طرح قشنگی
آقاي بهنود عزيز خيلي غمگينم از اينكه مي بينم تعداد زيادي از مردان وزنان اين ديار در زندان دارند قطره قطره آب مي شوند و من و امثال من داريم زندگي روزمره مي كنيم.آتش گرفتم وقتي رسيدم به اونجاي مطلبتون كه گفتيد فقط دويست نفر رفته بوديد در بيمارستان.خيلي دوست دارم بتونم براشون كاري بكنم اما با اين شرايط نمي دونم چه بايد كرد.نه رهبري واحدي است و نه مردمي كه الفباي كار تشكيلاتي رو بدونند.فرهنگ ما مردم رو عوض كردند.هركس فقط فكر خودشه و به كس ديگه كاري نداره.خدا كنه شيرمردان و شيرزناني از اين ديار پيدا بشن كه بتونن تو مردم عامه و محرومين و مذهبيون تاثير مثبت بذارن و فرهنگ تحمل يكديگر و آشتي پذيري و صلح دوستي رابجاي تنفر و دشمني با مخالف خود جا بندازن و دلايل واقعي محروميت و فقر و بدبختي شون كه حاكمان هستند رو براي آنها روشن كنند.ما مردم آمادگيمون براي اينكه خودمون دنبال يادگيري بريم كمه.اينو با استناد به تاريخچه سياسي كشورمون مي گم .خدا كنه اين هسته هاي اجتماعي شكل بگيره كه از خود گذشته باشن و دلشون واسه اين ديار بسوزه و در تمام نقاط كشور پخش بشن و در مشكلات مردم عامه در كنارشون باشن و اعتماد اونا رو بدست بيارن و در كنارش فرهنگ تحمل يكديگر و آشتي پذيري و صلح دوستي رابجاي تنفر و دشمني با مخالف خود به اوناآموزش بدن.
سلام.زندگیمون عجیب شده.نه.دنیامون عجیب شده.یه روزی میگفتن "ایران" همه به احترامش از جا بلند میشدن و حالا که میگن "ایران" ........ شاید یه روزی "ایران" ،"ایران" شد.
راهی(پسری که می خواست از ایران بگوید) حق نگهدار
rama.rahi@gmail.com
بهنود جان
سپاس از شما که حق مطلب ادا کردید. گنجی را چند ماه پیش پیرو وقایع انتخابات اخیر در برنامهی صدای امریکا(تفسیرخبر) دیدم و شنیدم. خیلی خوب و بهدور از حب و بغض وقایع را تحلیل کرد و چهقدر تحلیلاش نزدیک بود به آنچه که امثال من در ایران هستند و میدانند. او شاید از اولین کسانی باشد که از جو موجود مطبوعات در بعد از دوم خرداد سود جست تا مردم را آگاه کند و جسارت حمله به کسی را داشت که دیگر داشت بت سازندهگی میشد و البته نمیتوان این خرده را نگرفت که دیگر ترمز بریده بود. مشکل امثال آقای گنجی عزیز این است که گاهی وقتها از آنسوی بام میافتند و معتدل نیستند. یا اینسو هستند یا آنسو. یعنی همان حکایت صددرصدی که از بهنود آموختیم. باز در راستای همین مطلب است که میآید تئوری قرآن کلام خدا نیست را که مدتها پیش توسط محققی عرب که ناماش یادم نیست را زنده میکند. این تفسیر و تئوری هم تحت تاثیر تبعید و غربت و مطالعهی کتابهای امثال شجاعالدین شفا است و لاغیر... اما با این احوال درود بر او که صادقانه راوی بی حب وبغضیست!
درود بر هر كس كه به خاطر وطن در رنج است. و خوشا به حال گنجي كه درد كشيد اما صدايش را مي شنوند و به دور از خطر نگهش مي دارند اما كسي از گمناماني كه دهها برابر گنجي در ستمند نمي نويسد و صدايشان را نمي شنود و كسي نيست كه از آنها بگويدdh به آنسو ببردشان كه به سرنوشت فروهرها دچار نشوند. `پرچممبارزه را مثل دوي امدادي دست به دست مي دهيم به فكر آناني كه در وطن جانشان در خطر است باشيد.
من با نظرات اخیر گنجی موافق نیستم اما حرف شما را می پذیرم او بر سر عهدی که بسته بود ایستاد و تا پای جان رفت و حقش هست که جهان از وی تجلیل کند
زنده باشید
chi? ganji gofteh ghoran kalam khoda nist???pas khoda gofteh agar zaneton gosh nadad bezaninesh.
200 milioen shiet are right and the rest of world are wrong.
RIGHHHHHHHHHT
به طور کلی حرکات آقای گنجی را به نفع جنبش اصلاحات نمی دانم . به همین جهت تصور می کنم همان طور که برای تفنگ به دوش های استالینیست دهه شصت ارزش قائل بودیم چرا که جان را فدای آرمان کردند و ندانستیم که هر آرمانی به خودی خود مقدس نیست، در مورد ایشان هم [...]
ولی در مورد نوشته آقای بهنود عرض کنم که مانند همیشه معجزه می کند اول آن که من کمی در موضعم نسبت به گنجی نرم شدم. دیگر این که باز هم نکته ها یاد گرفتم از بلندنظری
مازیار
دوستان نمی دانم چرا تعجب می کنند آقای بهنود همیشه به این گنجی یک علاقه ای داشته اند. نمی دانم در دوران زندان چه خدمتی کرده است که این طور گناهانش را کوچک می کنند و موفقیت هایش را بزرگ
سلام.
در سايت جرس و در بخش شهروندنگارسبز گاهي اوقات نوشته هاي كامل و خوبي نگاشته مي شود. درخواست دارم به آنها هم اشاره اي بكنيد.
با تشكر
مثل هميشه عالي بود بهنود عزيز.
آنهايي كه از قماش اصلاحات و منور الفكرند و ازگنجي انتقاد مي كنند اكثرا غبطه مي خورند كه چرااو اين همه در ايران گفت و نوشت و سرآخر هم زنده ماند و جهاني شد.ما ايرانيها اكثرا چشم نداريم نداشته هاي خودرا در داشته هاي ديگري ببينيم و راحت نمي نشينيم.اگر توي خيابون يه ماشين نو پارك باشه حتما بايد روش خط انداخت..ما فرق ادمها و ماشينها رو هم نمي دونيم ..روي آدما هم خط مي ندازيم.از نظر شخص شخص شخص خود من گنجي حتي نظريه ي فعليش هم درسته..شباهتهايي هم با صحبت هاي دكتر سروش داره.
با يك استدلال منطقي هر فرد اهل منطقي به اين نتيجه ميرسه.
سروش در يكي از كتاباش ميگه ماهيت و وجود دو چيز هز هم متمايزند..و ماهيت امري ست قدسي-ملكوتي-الهي-آسماني و اما وجود وجه زميني شده و استحاله يافته در ظرف زمين فعلي ماست.
دوستت دارم مسعود بهنــــــود
استاد بهنود، حقیر هم معتقدم که ما درست میگوییم و متین. تنها ایرادی که میتوان به برداشتهای ما گرفت شاید این باشه که آیا ما بازی مصلحتی سیاست و جهان سیاست را خوب بازی میکنیم ؟ و به نازوکیهای طناب دموکراسی واقفیم.
حرکت ما باید کاملا حساب شده باشد .
مثلان وقتی میگوییم جامعه روشنفکر ما میتواند هدایت کند، یعنی لیسانس اداره کشور را به ایشان میدهیم، حتمن اینطور است. در حال حاضر روشنفکرانی خادم در درون اتاق فکر همکاری میکنند که بنده ایشان را با چند پله فاصله لایق این جوایز جهانی اغلب مغرضانه و یا کوته فکرانه میدانم .
مهدی کلهر برای مثال ده پله بالاتر از گنجی قرار دارد. صد البته آقای گنجی هم خیلی خوبند، اما در شاخه تاثیر گذاری مفید و پیش برنده هم امتیازات بسیاری نهفته است .
البته اگر نخواهیم مغرضانه به افراد امتیاز بدهیم، بنده بالاترین امتیازات را به کلهر میدهم ، و بعد مشایی ، محصولی، ... زیادند خوشبختانه و امیدوارم بمانند و زیاد هم بشوند. خود شما و آقای گنجی هم البته در لیست من جای دارید.
اینها تاریخ را مینویسند و شما و ما باید خیلی مواظب باشیم که بیراهه نروند. ارایه دادن در محیطی صلح آمیز بهترین روش پیشبرد جامعه به سمت یک دموکراسی مقبول برای همه!
برزو
یه اعتراف که فقط تونستم به شما بگم تا آروم بشم:
من برای آزادیت امضا نکردم همکلاسی
می بخشی همکلاسی من برای آزادیت زیر آن صفحه سفید را امضا نکردم.برایم دلایلی منطقی وجود داشت.اگر قانون به امضای ما ترا آزاد خواهد کرد ، اصلا به کدام دلیل محکم تر به بندت کشیده؟؟تا آن صفحه کاغذ بگردد نیمکت ها را و سر هر نیمکت مکثی کند من برگشتم به روزهای اول ، به شیطنت هامان ، به برف بازیمان وسط حیاط دانشکده. برگشتم در این 4 سال پیدایت کنم که چند بار چشم در چشم هم شدیم و سلام دادیم چند بار مبهوت و نگران بعد از امتحان به هم نگاه کردیم و لبخند زدیم و شانه ها را بالا انداختیم. حالا اما بی هیچ فرقی که با هم داشته باشیم تو تعلیق خورده ای و من معلقم بین احساساتم.
مکث ورقه سفید تمام شد، همان که چند سطری بالایش بود و چند امضا و شماره دانشجویی تهش به امید برگشتنت.
می بخشی همکلاسی مکث ورقه سفید تمام شد بی آنکه شماره دانشجویی من رویش نوشته شود. باور دارم که امضایم به درد تعلیق خودم می خورد نه آزادی توو پدرم نه شهید است نه شهردار و نه پولدار که به یک تلفن اسمم را ندید بگیرند روی آن صفحه کاغذ. قانون هم که نیست که اگر بود الان کنار هم روی نیمکت دانشگاه نشسته بودیم.
تنها می توانم برایت بنویسم.
پست ماخر< دلقک ایرانی> به نام بلی اتفاق جدیدی افتاده است! قابل توجه و تامل است .
خواستم اینجا گفته باشم مرسی ،
برزو
آموزگار نوشتار و نکته ها درود بر شما و تمامی کسانی که در راه آزادی گام برداشتند.
خواستم چیزی بر نوشته ات بیافزایم اما دیدم کامل است و بدون نقص تناقضات درون جامعه را مانند یک پزشک گفتید.
لیک در باره اهدائ جایزه به گنجی بگویم الفبای جهانی شدن آزادگی است اگر بتوانیم در زمینه آزادگی در جهان مشهور شویم و مدال گیرمان آید بسیار با ارزش تر است در درون حکومت مستبد مدال نوآوری های علمی کسب کنیم.
نکته ای که باید بر نوشته هات بیافزایم سکوت اصلاح طلبان جوان 30 سال پیش در برابر حوادث آن دوران از جمله دیده شدن آیت الله خمینی در کره ماه است.
اگر یادتان باشد برخی از مکلاها و آخوندها چون فخرالدین حجازی و آیت الله مشکینی نه تنها حضور آیت ا... خمینی در ماه را تکذیب نکردند بلکه او را بالاتر از حضرت عیسی خواندند.
و جناح اصلاح طلب حاکم نیز دانسته و یا ندانسته با سکوت خود مهر تاییدی بر فرشته نجات بودن خمینی زدند.
اگر مانند داستان هاله نور احمدی نژاد، کسانی پیدا می شدند و عکس خمینی در کره ماه را رد می کردند قطعا وضعیت ما اکنون این طور نبود.
اکبر گنجی جنبید ولی با تاخیر.
بازهم او دمش گرم.
ارادتمند
طهماسبی
به حق که این جوایز این بزرگواران را به راه شان امیدوار خواهد کرد و از بهنود عزیز نیز به خاطر یاد آوری چند باره آزادی خواهان برای ما، باید تشکر کرد.
یکی داستان لاک پشتها رو برای ما هم تعریف میکنه؟
نكته جالب توجه و فابل تعمق است؛ اينكه تنها دويست نفر در آن شرايط به بيمارستان ميلاد رفتند! من كجا بودم؟ تو كجا بودي؟ اين همه ادعا از كجا بر مي خيزد!
اکنون سالهاست که دیگر ،
شادمانی ما به تقویم روز نیست ،
وقتی که گم می شویم در سفر خاطرات قدیمی .
در ایستگاه دلخوشی کوچکی ،
بیتوته می کنیم ،
و دل می بندیم به نفس گریزان یادها .
گاهی ،
ترانه ای،
خیابانی ،
زنگ مدرسه ای،
یک نیمکت،
یا قاب کهنه ئ تصویری ،
نم نم بارانی ،
یک عکس دسته جمعی،
یک صدا ،
یک ...،
ما را به خلوت یک شادی
به بی کرانگی گریه می برد .
درود بر شما بهنود نازنین
این خبر را می بینیم و تنها لبخند می زنیم ! که تنها کاری که از این جایزه ها برمی آید همین لبخندهای لحظه ای است ! خوشحال می شوم برای آقای گنجی برای یک لحظه ! روزی برایش سالها خوشحال خواهم شد که لبخندش را ببینم ، اینجا ، در ایران ... دور از دستبند و دادگاه و زندان ...
یادم می آید آن روزها که اعتصاب غذا کرده بود اخبارش را از رادیو فردا هر روز پیگیری می کردم و فکر می کردم از این همه آدمی که از خیابان ها می گذرند ، کسی چه می داند گنجی اعتصاب غذا کرده و در بیمارستان است !؟ اصلا کسی چه می داند که گنجی کیست ؟! برای چند نفرشان مهم است که بدانند ؟! برای چند نفرشان مهم است که کسی که دارد روی تخت بیمارستان می میرد همانی است که " جوانی اش در جنگ پیر شد " برای شما ... روزی که از ایران رفت خوشحال شدم برایش تا روزی که برگردد و اشک ریختم از قصه ئ لعنتی این سفرها ...
جوانی اش را برای شما گذاشت ، پیریش را هم برایتان خرج خواهد کرد تا روز بعد از آزادی ! روزی که باز همه تان فراموشش کنید و باز از خیابان ها گذر کنید و اصلا یادتان نیاید گنجی را که چطور در میان تان پیر شد ...
متاسفم که هنوز دوستان مفهومی از سیاست و آزادی خواهی و مبارزه را درک نکرده اند ! هم آنانی که زحمات آقای گنجی را در ازای عقیده ئ شخصی و خصوصی اش نادیده می انگارند و هم آنانی که ارزشش را در ازای عقیده ئ شخصی اش - که با نظر آنان همخوانی دارد ولی خودشان جرأت بر زبان آوردنش را ندارند - می گذارند و درکی از آزادی خواهی و مبارزات او ندارند ! همان زمان هم که برخی دوستان در حال انکار دوستی شان با آقای گنجی بودند نوشتم شایسته دوستی - حتی آشنایی - نیست که چون اویی را فقط به خاطر عقیده ئ شخصی اش درباره ئ مقوله ئ مذهب محاکمه و دشمن شاد کنیم آن هم از سوی کسانی که خود را روشن فکر می دانند !
چند وقت پیش اخبار 19 شبکه ئ یک گزارشی به نام " مطبوعات دهه 70 " پخش کرد که در آن به سیاه نمایی آزادترین دوران مطبوعات در ایران و سناریوسازی برای حلقه ئ کیان و روزنامه هایشان - جامعه ، توس ، عصرآزادگان ، نشاط و...- پرداخت و اتفاقا روی ماه شما را هم نشان داد ! ما که نه تنها بی بی سی و صدای امریکا را نداریم حتی یک شبکه ئ فارسی دیگر را هم نداریم . حتی روی شبکه های جمهوری اسلامی هم پارازیت است !
سبز و پاینده باشید .
www.winterinspring.blogspot.com
جناب مسعود خان ،
من دیر به این مقاله رسیدم و فقط جهت اطلاع شما عرض میکنم :
من از رستم نامه های اکبر گنجی و اسکندر نامه های رفرنس ها چیزی نمیفهمم و از نوشته های خانم مهر انگیز کار ملالت آور تری ندیده ام. شکسپیر گفت Brevety is the soul of wit . چرا ما از این دستور متابعت نمیکنیم ؟
چقدر خوب که دوستمان که در بالا کامنت گذاشته نوشته که من ... جیزی نفهمیدم . اشکال در همان من است. اما محض اطلاع ایشان من همان مقاله های دراز گنجی را خیلی دوست دارم حق اوست . از آن مهم تر مقالات خانم کار خیلی آگاهی دهنده و مفیدست.
از دوستان خواهش می کنم نظر بدهند
سرکار خانم مستانه،
خب رستم نامه و اسکندرنامه ها راهم برای کسانی نوشته اند که وقت و حوصله و اشتیاق داشته باشند. برای ۹۵%ی که در اینترنت از سایتی به سایت دیگر میپرند و جز تیتر ها و حد اکثر جز خلاصه مقاله رانمی خوانند ، رستم نامه های اکبر گنجی فقط بدرد خودشان و هوادارانشان میخورد. این توهین به ایشان نیست. منظور عدم آگاهی دست اول اکثر مردم از عقاید ایشان است. ما هم نگفتیم مقالات خانم کار آگاهی دهنده نیست. گفتیم مثل نوشته های دیگرانی چون جناب مسعود خان جالب نیست.
درود
چقدر دیر به بعضی واقعیتها پی میبریم ، آنقدر دیر که دیگر جبران کردنشان سخت می شود و یا شاید دیگر نمی شود جبران کرد
یکی از این اشتباهات انقلاب خمینی بود
هیچوقت دیگر نمی شود جبران این انقلاب رو کرد کاش اون موقع اصلاح می کردند آقایان اصلاح طلب!!! دیگر به هیچکس اعتماد ندارم
گرچه همه درد کشیده اند ولی جبران کردنی نیست
ایران سربلند ایرانی سرفراز
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home