Monday, April 5, 2010

نقی دیگر فرمان نمی برد

بعد از پایان استبداد صغیر و اخراج محمدعلی شاه و طلوع آزادی، همزمان با تاسیس احزاب و گروه های سیاسی و انتشار روزنامه های آزاد و جلوه کردن چهره های سخنور و نویسنده، نیروی تازه ای هم در شهرهای ایران ظاهر شد و آن لومپن ها بودند، باج بگیران و بزن و بهادرها که امنیت محلات و راه ها را به عهده داشتند. از ثروتمندان و بزرگان باج می گرفتند و با دستبوس روحانی بزرگ محل و شهر خیالشان از عاقبت کار راحت می شد. در فاصله پانزده سال و همزمان با جنگ جهانی اول این نیروها بسیار قوی شدند، راه ها را بستند و در غیاب قدرت مرکزی، جزیره های قدرت ساختند.

رضاخان برای رسیدن به قدرت خود را به همین ها بست. با اشاره اش آن ها دولت مشیرالدوله و قوام را ساقط کردند، غائله ساختند، ترور کردند و دسته های مذهبی به راه انداختند.

نشانه های فراوانی هست که مستند می کند که بزرگ ترین نیروئی که رضاشاه را به قدرت رساند نه چنان که بسیار نوشته شده سفارت انگلیس بلکه همین بزن بهادرها و روحانیون بودند. و سرانجام عکسی که موقع سوگند خوردن رضاشاه برای سلطنت گرفته شده نشان می دهد که روی صفه تنها و تنها روحانیون اند که وی را در میان گرفته اند. نمایندگان واقعی مردم در خانه محبوس بودند.

چنین بود که می توان گفت از سال های اولیه قرن چهاردهم هجری یعنی بعد از کودتای سوم اسفند، در نقشه سیاسی کشور شاهد نیروی تازه ای هستیم که رضاخان را به شاهی می رساند و قدرت سازست، اما چندان که پیاز خانواده پهلوی کونه کرد، دستش به ارز و سهام نفت رسید و رفت و آمد با سفیران و خارجیان آغاز شد، قدرت حاکم در همان موقعیت قرار گرفت که ناصرالدین شاه بود. یعنی حاضر نبود به کسانی که او را به قدرت رسانده بود رکاب بدهد، یعنی روحانیون و طبقه ای که مهارش در دست روحانیون بود. حکومت مرکزی در راه امن کردن کشور و ایجاد ارتش مرکزی و ساختن راه به این مانع برخورد، سینه به سینه شد، ماجرای مسجد گوهرشاد پیش آمد. و این درگیری رفت تا جائی که آشیخ عبدالکریم خود بیت را بست و بست نشست.

اما در پایان کار، قدرت معترضان و ستم دیدگان و روحانیت نبود که رضاشاه را ساقط کرد بلکه جنگ جهانی بود، از سوی دیگر هشت سال فرصتی که صرف ایجاد شهربانی، مهار حوزه و روحانیت و بعد کشف حجاب و محدود کردن استفاده از لباس روحانیت شد، لمپن ها و هم روحانیت را چنان بی قدرت کرده بود که بعد از استعفا و سقوط رضاشاه جلوه ای نداشتند. درست است که فردای خروج رضاشاه از تهران ناگهان شهرها پر شد از زنان چادری که تا روز قبل نمی توانستند ظاهر شوند، و درست است که عباها از بقچه ها درآمد و حوزه آب و جارو شد، تفنگ های ایلیاتی هم از زیر بوته ها بیرون کشیده شد و از داخل چاه ها به در آمد اما با حضور نیروهای متفقین در کشور و انفجار آزادی و دموکراسی، جای جلوه گری روحانیت نبود. به جایش احزاب شکل گرفتند و اوضاع برگشت به بیست سال قبل.

و مانند سال های نخست مشروطه ، همزمان با آزادی مطبوعات و انتخابات، کم قدرتی دولت ها کم کم قدرت های محلی جانی گرفتند از جمله پیوند جهال و بزن بهادرهای محلات با روحانیون شکل گرفت، همان پیوند که رضاخان را به شاهی رسانده و بعدا سرکوب شده بود دوباره بازسازی شد. حوزه علمیه قم هنوز چندان قوی نبود، اما بزودی در تهران آیت الله کاشانی جلوه کرد که می خواست جای خالی سید حسن مدرس را پر کند. محلات و قدرت های بازو ستبر به او پیوستند. قدرت شد.

درباریان قدیمی که این قدرت را می شناختند وسایل نزدیک شدن فرزند رضاشاه را با اینان فراهم آوردند، او خود نیز هر کار لازم بود برای ترمیم روابط دربار پهلوی با مرجعیت کرد. با جلوه گری دوباره حوزه علمیه قم با ریاست آقای بروجردی فرصت بهتری هم ایجاد شد. درباریان قدیمی که بعضی شان مانند حاج آقا رضا رفیع، صدرالاشراف و سید ضیاالدین طباطبائی خود قبلا لباس روحانی بر تن داشتند، به اتفاق سلیمان خان بهبودی و دیگرانی که قدرت های محله ای و سرکردگان را می شناختند پیوندهای به اصطلاح مردمی را محکم کردند. بزودی این دسته ها به نفع دربار علیه دولتی [مانند دولت قوام و رزم ارا] وارد میدان شدند.

اما محمدرضاشاه هم به همان راه پدر درآمد، تا قدرت گرفت و قصد کرد اصلاحاتی در سیستم کهنه مدیریت کشور به وجود آورد به مانع برخورد و آن پیوند را گسست. با مرگ آیت الله بروجردی تعارف هم از میان رفت. شاه در همان نقطه قرار گرفت که قبلا ناصرالدین شاه و رضاشاه در آن بودند. برای پیوستن به قافله جهانی و گذشتن از سد عقب ماندگی با مانع متحجر و متعصبی روبرو شد که در میان مردم ریشه داشت. پانزده خرداد پایان ماه عسل بود،و تبعید آیت الله خمینی و اعدام کسانی مانند طیب حاج رضائی نشان احساس بی نیازی شاه به آن قدرت.

این حکایت جذاب تر و تلخ تر می شود زمانی که در نظر آوریم که حتی انقلاب اسلامی هم [که از یک نگاه به معنای پیروزی روحانیت شیعه در جنگی دویست ساله بر سر قدرت بود، و به معنای بازگشت صفویه] به آن روند پایان نداد. آیت الله خمینی و پیروانش سوار همان کجاوه شدند که مصدق با از دست دادن کاشانی از آن پیاده شد تا کودتا شود. بعد از انقلاب حذف بازرگان، خلع بنی صدر، سرکوب مجاهدین و چریک ها، حتی شکل دادن به پشت جبهه جنگ با اشارات آیت الله خمینی و به حرکت درآمدن همان نیرو ممکن شد. اما چندان که نوبت ساختن رسید، از قضا دیگر بنیانگذار پرنفوذ هم نبود، آن کجاوه دیگر رکاب نداد به آقای هاشمی. در حالی که تا آن جا هاشمی رفسنجانی نشان داده بود که بهتر از هر کس راندن آن کجاوه را می داند، اما چندان که نوبت ساختن رسید، دیگر به قول جهال "نقی فرمان نمی برد".

آنچه بر سر هاشمی در سال های اصلاحات آمد خطاست اگر تصور رود به خاطر مقالات گنجی و یا انتقادهائی آمد که به برنامه تعدیل اقتصادی دولت او می شد،حتی افشاگری های بعد از قتل های زنجیره ای هم نبود، بسیار پیش از آنکه دوم خرداد شود و روزنامه های جامعه مدنی منتشر شوند، در زمانی که وزارت ارشاد هیات موتلفه [به وزارت مصطفی میرسلیم] فضای اطلاع رسانی را کاملا بسته و سکوت بر کشور حکمفرما کرده بود، در بستر همان سکوت مرگبار، ماشین عظیم شایعات [همان ماشین دویست ساله پیوند تعصب و تحجر که در مقابل تمام رجال اصلاحگر تاریخ ایران ایستاده] به کار افتاد، پشت هر حرکت اصلاحی نفع خاندان هاشمی دیده شد، درست با همان شیوه که شاه و رجال سال های پایانی دوران سلطنت در انقلاب طرد شدند، با همان داوری ها، که از خیابان ها می آمد و گاه کیفرخواست اعدام ها می شد، هاشمی رفسنجانی به عنوان نمونه و لوگوی قدرت بعد از سلطنت، به میدان کشیده شد.

در دو سه سال اخیر، نسل اول انقلاب با همان منطق و همان سلاح زده می شوند که سی سال قبل دیگران کوبیده و منهدم، تبعیدی و مهاجر شدند، گاه کسانی دعوا را به درگیری افراد تقلیل می دهند. این حتی کشمکش قدرت هم نیست. بلکه تکرار یک واقعه تاریخی است. طبقه و فرهنگی [هر نام که بگذاری] از صد و اندی سال قبل شکل گرفته، در این فاصله بارها کسانی را به قدرت رسانده و یا خود به قدرت نزدیک شده اما توسط جانشینان خود له شده و گردونه تاریخ ایران ایستا مانده .

احمدی نژاد و رحیم مشائی و یارانشان از این معادله جدا نیستند. وقتی رسیدند ورد زبانشان همان شعارهای سی سال پیش گروهی بود که اینان می خواهند حذفشان کنند، اما این ها هم بزودی زود دنیا را خواهند شناخت، به سفر می روند، ابراهیم ادهم نیستند. هنوز چیزی نشده خود می نویسند که فرزندانشان با گارد به مدرسه می روند، کم کمک بچه ها را برای تحصیل به لندن خواهند فرستاد، حساب بانکی لازمشان خواهد شد.

روزی که بخواهند کاخ سعداباد را ترک کنند جانشنیانشان همان بوی تعفن به مشامشان خواهد خورد که اول کار به دماغ اینان زده بود، آن وقت گروهی که می آید همان اندازه نابلد خواهد بود، همان اندازه بلند پروازی بی حساب خواهد کرد. وقتی حساب ها شکافته شود همان ارقام به چشممان خواهد خورد که دولتمردان امروز، روز اول با کشفش تصور می کردند به کشف بزرگ ترین فساد تاریخ رسیده اند. گفته باشم از دولت فعلی به دلیل بی اطلاعی و اعتماد به نفس آبکی شان و شهامت هایشان فساد چند برابری به دست خواهد آمد.

قاجارها از لاابالی گری صفویه می گفتند، پهلوی کتاب ها داد نوشتند از بدکاری قاجاریان، انقلابیون از بدکاری های پهلوی نوشتند، نسل بعدی از هاشمی رفسنجانی نوشت. وقتی در اول دهه هفتاد به شوخی درگوشی گفتند مادر آقای هاشمی گفته پسرم اکبرشاه شده، جز خنده برلب ها نیاورد، چه کسی گمان داشت روزی بالاترین مقام اجرائی کشور در رسانه حکومتی همین را بگوید،هاشمی را به جای شاه بنشاند. کم کمک کار رسیده به خانواده بینانگذار انقلاب.

بدین گونه است که کشوری عقب می افتد. بدین گونه است که جامعه ای هر نسل یک بار عقب گرد می کند. و تا با مردم سالاری و دموکراسی چنان روبرو می شویم انگار فحش مجسم است و خیانت به ارزش های دینی و ملی، در بر همین پاشنه خواهد چرخید و کس در امان نیست. چرا که گویا اصلی است که جوامع بشری تحمل ماندگاری طولانی آدم ها را در محفظه های حفاظت شده قدرت ندارند، حوصله شان سر می رود، دلیلی نمی بینند برای ماسیدن کسانی در روی صندلی ها و امکانات.

دموکراسی ها به درست راه حل یافته اند. چرخش در ذات آن هاست. و همین بزرگ ترین ضامن سلامت سیستم است و لازم نمی آید همه با گذشتگان همان کار کنند که احمدی نژاد می کند، اما بنگرید به احوال مصر، لیبی، کوبا، کره شمالی.

داروی تلخی نامش مردم سالاری است و هر کس به اتاق قدرت وارد می شود می گوید این دارو در اصل برای شرقیان ساخته نشده و مناسب آب و هوای مدیترانه ای است. اما دیگر گزیری از پذیرفتن این داروی تلخ نیست، جاودانه می شود آن کس که اول بار این دارو را سربکشد. چنان که مشروطه خواهان خوش خیال بر سر در پارلمان نوشتند "عدل مظفر" یعنی آن بیمار بی خبر را به پاداش آنکه فریب مشروطه خواهان را خورد و ورقه را امضا کرد و مرد، خواستند جاودانه کنند. حالا هنوز فرصت باقی است، این هم همچون داروهای دیگرست که موقع بیماری روسا و بزرگان از فرنگ می آورند.

نوشته ای هست از ظل لسطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه بعد از آنکه مورد خطاب پدر قرار گرفته که پرسیده چرا جهانگردهای اسپانیائی در منطقه وی به قتل رسیده اند، حاکم اصفهان و منطقه جنوب کشور فاش کرده که خود در این قتل دست داشته و معتقدست نباید گذاشت پای آن ها باز شود و سرود یاد مستان بدهند. رضاشاه هم نصرت الدوله را کشت که چرا با مستاجرش به فرانسه حرف زده بود و مفتنش و شنود بی سواد تلفنخانه رضاشاهی نتوانسته بود آن را گزارش کند، شاه آخرین هم با همه پیوندهایش با جهان و اتهام سنگینش با وابستگی به بیگانگان، به شهادت اسناد به همه بدگمان بود و افراد مهم دولت را مرتبط با سیا و انگلیس می دید، این رسم را آقای شریعتمداری و کیهان امروز نگذاشته اند. رسمی قدیمی است که صدها نفر سر خود را به خاطر آن داده اند.

و همه این ها یک ریشه دارد. این ها از بابت قدرت خود می ترسند، می ترسند از این آمد و رفت ها فتنه بزاید. اما مژده بده آنان را که اگر به دوران ظل السطان ممکن بود، امروز روز که نیمی از مردم کشور از مرزها برای یک بار هم شده خارج شده اند، سه میلیون خانواده ایرانی عضوی و بسته ای در خارج از کشور دارند، دیگر چشم ها را نمی شود بست. باید وردی دیگر به کار آورد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At April 5, 2010 at 6:38 PM , Anonymous Anonymous said...

باز نصف شبی ما را گذاشتی سرکار. برای روزها و روزهایمان کار ساختی. باز شیرین کاشتی. خدا همه امواتت را بیامرزد که نمی گذاری نومید شویم و نمی گذاریم زیادی در خودمان غرق شوی. خدا ترا برای ما نگاهدارد

 
At April 5, 2010 at 6:39 PM , Anonymous سرداری said...

والله چی بگم . دستت درد نکند

 
At April 5, 2010 at 6:39 PM , Anonymous Anonymous said...

چه گره گشا

 
At April 5, 2010 at 6:40 PM , Anonymous ع.ث said...

با درود، منزل نو مبارک
داستان ششصد ساله ی ما حدیث آن سه برادر ناتنی
است. آنکه پدیدار نمی شد می دانست که «آمدن» سهل
است و «ماندن» بسی دشوار. حاکمان آمدند و گریختند
روحانیون آمدند و رفتند. و اما بازاریان، که آمدند ولی
ماندند. سلطان و عارف ندانستند که چه بود و چه شد؟

 
At April 5, 2010 at 8:52 PM , Blogger Unknown said...

زیباترین نوشته شما بود این!

 
At April 5, 2010 at 9:43 PM , Anonymous Anonymous said...

این حرکات بیمارگونه تکراری در تاریخ ما از روی غرض است یا مرض . تو گویی جای عقل و عشق عوض گشته و نابالغی خود کرده ، جهل و خودباختگی مان رفوناپذیر شده است . تا به کی باید طاس را با ماست بیرون انداخت .

 
At April 5, 2010 at 10:00 PM , Anonymous Anonymous said...

Sal-e-no mobarak khaili mamnoon az aidi ke be ma dadin,mesle hamishe mokhlesim va khosh hal ke naomidemoon nemikonid.Khaili montazer boodim.

 
At April 6, 2010 at 12:44 AM , Anonymous Anonymous said...

اين يك واقعيت است كه دموكراسي ميتواند ضامن بقاي انديشه هاي ديگر باشد اما تفكرات تماميت خواه بعد از نابودي خود به اضمحلال خود مي پردازند چرا كه تفكر حذفي ذاتا نابود كننده است و در گذر زمان دايره اش تنگ تر ميشود تا انكه به تقابل خودي با خودي ميرسد. در يك جامعه دموكرات مذهبي ها هم آزادند در كنار غير مذهبي ها راه و رسم خود را داشته باشند و البته با تبليغ آزادانه مي توانند حتي در صورت جذب حداكثري آراء قوانين را تغيير دهند اما هميشه امكان برابر براي ديگر انديشه ها وجود دارد. بله مسعود عزيز! ترس اين ها از آن است كه در رقابت براي جلب نظر مردم نتوانند به اقناع مردم بپردازند و جايگاهشان را در اذهان مردم از دست دهند.

اما به نظرم بايد تاريخ را خواند تا درس آموخت و براي بهبود به كار گرفت. مردم يا در چنبره تاريخ باستان و ستايش عهد عتيق گير افتاده اند يا به تكرار مداوم تاريخ مشغولند. هر نظامي برآيند مردم زمان خود است و اگر بد هم باشد به هر صورت انعكاس مردم آن زمان است. بد گفتن از گذشتگان توهين به مردم جامهه است و توهين به جامعه نا آگاه راه حل نيست بلكه حماقتي از نوع ديگر است. راه درست آن است كه ريشه را بيابيم و تلاش كنيم آگاهي هاي جامعه را ارتقا دهيم.

 
At April 6, 2010 at 3:35 AM , Anonymous علی said...

و تاریخ تکرار میشود خیلی عالی بود بهنود عزیز

 
At April 6, 2010 at 5:56 AM , Anonymous Anonymous said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At April 6, 2010 at 7:59 AM , Anonymous دکتر محمدی said...

واقعا اگر کامنت بالا را حذف نمی کردید دلخور می شدم. هر [...] بی سواد که حتی جرات ندارد نامش را بگذارد اگر قرار باشد که یک صفحه باز کند از جانب همان لمپن هائی که اشاره کرده اید به نویسنده نجیبی مانند شما توهین کند این آزادی و آزادگی نیست. این میدان دادن به مخالفان آزادی است. این [...] ها که نه سواد دارند و نه علاقه ای به خواندن و شنیدن کارشان همان است که نوشته اند همان نقی هستند که حالا فرمان نمی برد

 
At April 6, 2010 at 8:00 AM , Anonymous Anonymous said...

عالی بود دستتان درد نکند اما کاش منابعی هم برای نوشته تان می دادید. من عاشق نوشته های شما هستم
ناهید

 
At April 6, 2010 at 8:41 AM , Anonymous نسرین said...

جناب بهنود، خواهش می کنم این سئوال مرا حمل بر بی ادبی نکنید اما سئوالم این بود که آیا تصور می کنید رضا شاه با قدرتی که در میان نظامیان داشت نیازی به لمپن ها و روحانیون داشت.

یا همان طور که ما شنیده ایم سفارت انگلیسی وی را روی کار آورد.
ممنون می شوم راهنمائی ام کنید

 
At April 6, 2010 at 8:44 AM , Anonymous Anonymous said...

دیدم که جماعت شاه الهی چه آتشی به جانشان افتاد . این [...] ها تصور می کنند دنیا را با نام همان کسی نوشته اند که آن ها دوستش دارند. افتاده اند به فحاشی به بهنود. از آن طرف کیهان تهران به ایشان می گوید سلطنت طلب. واقعا چه مظلومیتی دارد نویسندگی بدون وابستگی گروهی
من در سخنرانی اکسفورد متوجه شدم هیچ کس دیگر نیست که واقعا با این میزان بی طرفی درباره رضاشاه یا سران جمهوری اسلامی نظر داده باشد. متاسقم که حالا لمپن های مدرن پیدا شده اند . چند تایشان در تلویزیون های لوس آنجلسی و چند تائی هم روبسته در اینترنت

 
At April 6, 2010 at 8:50 AM , Anonymous منصور رزم آرا- لندن said...

خاک بر سر مملکتی که رییس جمهورش احمدی نژاد باشد و تاریخ نگارش تو . من [...] به این کشور و تاریخش و به تمام تمدنش و اگر دستم می رسید از اوباما تقاضا می کردم زودتر شر این کشور را از سر عالم کم کند که جز نکبت برای بشریت چیزی ندارد. این آقا هم به جای آن به مردم بگوید رضاشاه و محمد رضاشاه چه خدماتی به ایران کردند و روشنفکران و بی بی سی چه خیانتی کردند حالا آمده برای ما روضه می خواند که رضاشاه کبیر با لمپن ها دست در کاسه داشت. واقعا زهی شرم

 
At April 6, 2010 at 12:03 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب منصور رزم آرا
خوب بود یک قلم برمی داشتید با ادبی که از پدرتان یاد گرفته اید می نواختید این جماعت خواننده را از کسی می گفتید که اینقدر گرفتارش هستید منظورم این است که حرف زدن سخن نوشتن چیزی است که جماعت خواننده این صفحه می خواهند دنیا جا برای پرت کردن آن ... سال هاست که اختراع کرده بنویسید از تاریخی که بهنود بلد نیست و من می خواهم از نثر شما بخوانم
لطف کنید طوری بنویسید که مجبور نباشم نفس نکشم
علی سبزی

 
At April 6, 2010 at 12:37 PM , Anonymous نازنین said...

آقای رزم آرا، چاله میدان می خواهد . خب در لندن محلاتی هست برای این کار چکار دارند به ما عقب افتاده های فارسی زبان که عشقمان به همین خاکی است که ایشان ازش نفرت دارد. رییس جمهورمان احمدی نژاد نیست اما نویسنده محبوبمان بهنود است. اگر گناهی داریم بر ما عقب افتاده ها ببخشند. و بفرمایند ما چکار کنیم که ایشان و دوستانشان از ما راضی باشند.
نازنین ساکن امستردام

 
At April 6, 2010 at 1:23 PM , Anonymous کاپو said...

بسیار عالی بود استاد، امیدوارم قلمتان همواره زنده باشد

 
At April 6, 2010 at 1:44 PM , Blogger nima said...

چند روزی است شروع کرده ام به خواندن "از دل گریخته ها"...بی نظیر است.

 
At April 6, 2010 at 2:08 PM , Anonymous Anonymous said...

آقاي بهنود براي من كه كتاب از سيد ضياء تا بختيار را خواند ه ام و بر آن كلي كامنت دارم جالب است كه مي بينم شما حال كه در خارج از كشو ودر امنيت هستيد طوري ديگر احتجاج مي كنيد.امروز مسائل را از زاويه اي ديگر بررسي مي كنيد و مي شود آنرا راحتتر پذيرفت.ديگر راحت به خود اجازه نمي دهيد تمامي مشكلات كشور را بر دوش خاندان پهلوي بار كنيد.جالب است كه دينكاران رامشمول عنايت قرار داده و رودبايستي راكنار گذاشته ايد.اين كار را بايستي زودتر مي كرديد!!! چرا كه تاريخ با نگاه جهت دار ما تغيير نمي كند.تاريخ رخداده است.نگاه ماشايد بتواند مدتي برخي را گمراه كند اما نمي تواند در اين وقايع تغييري حاصل دهد.

 
At April 6, 2010 at 2:29 PM , Anonymous Anonymous said...

جواب رزم آرا در خود متن موجود است. میخواهد دایره دوباره تکرار شود
m.zand

 
At April 6, 2010 at 10:22 PM , Anonymous Anonymous said...

Aghaye RazmAra in mamlekat Ahmadinejad ra rais jomhore khodesh nemidoone shoma ham lotfan az kise khalife nabakhshin in mamlekat roo agar shoma doost nadarin ma aasheghane doostesh darim shoma dar London tashrif dashte bashin va agar khaili narahat hastin esm va familetoon roo avaz konin va dige dar morede IRAN har nazanid.Lotfan...........aghaye Behnoud ma hamchenan az neveshtahaye shoma lezat mibarim.mamnoon

 
At April 6, 2010 at 10:27 PM , Anonymous Anonymous said...

خسته نباشید. تاریخ مکتوب ایران همه این نوشته شما را رد می کند.

 
At April 6, 2010 at 10:49 PM , Anonymous Anonymous said...

واقعا کامنت/لینک نقد نوشته تان را حذف نمی کردید مطمئن می شدم که در نوشتن آن متن اشتباه کرده ام. هرچند من آن کامنت را نگذاشنه بودم.
آقای دکتر محمدی من همان[...] بی سواد هستم که جرات ندارم نامم را بگذارم چون از ویلای خود در لندن نمی نویسم. در دروغ گویی بهنود هم هیچ نجابتی نمی بینم. بهنود اگر جرات دارد - آنچنان که فوکو می گفت- مقاله اش را بدون نام منتشر کند و بعد ببینیم انقدر قربان و صدقه متنش می روند یا نه!این [...] بی سواد که شما می گویید بیش از 25000 فیش مستند تحقیق درباره تاریخ 1300 تا 1360 دارد. درست گفتید اتفاقا؛ من همان نقی هستم که فرمان نمی برم، دردم این است که امثال شما خوب فرمان می برند

 
At April 7, 2010 at 2:47 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
درود بر تو بهنود عزيز من از همان ميانه دهه 70 كه با خواندن كتاب اين سه زن د رخوابگاه دانشگاه شهيد بهشتي به عنوان يك ترم اولي با قلم شما آشنا شدم انس عجيبي با نوشته هاي شما پيدا كرده ام دچار نوستالژيا مي شود وقتي نوشته اي از شما مي خوانم با اين اشارات تاريخي و نكته سنجيهاي زيبا و معنا دار. برايمان بنويس مسعود خان تا قدري آرام بگيريم بنويس.

 
At April 7, 2010 at 3:09 AM , Anonymous ابراهيم آزاد said...

پاسخ به افاضات آقاي رزم آرا البته كار بيهوده اي است ! نام بزرگ داشتن مهم نيست عقلت بايد بزرگ شود و دلت هم اگر شد كه چه بهتر...
جناب رزم آرا! احمدي نژاد با همه كوته بيني اش برايند جامعه ايست كه روز به روز از روشنفكران خالي ميشود. دوست عزيز! شما خود را چندان متفاوت تر از ايشان ندان چرا كه گويش شما هم چندان تفاوتي با اينها ندارد گو اينكه اگر امروز كاره اي بودي مي دادي همه ما پدرسوخته هاي يه لا قبا را چنان گوشنوازي كنند كه يادمان باشد والامقام چه قدر بزرگي و جلال دارند. فرق تو با ديگري كه مقام ولايت عظمي را سرور و مهتر همگان مي داند چيست؟ همه چهره هاي تاريخي خدماتي كرده اند و اشتباهاتي هم داشته اند. همين احمدي نژاد كه در اين چهار سال انقدر نقدش را در همه جا گفتم و نوشته ام هم براي جمعيتي خدماتي كرده كه امثال تو در آينده يادش ميكنند و از حماقت جماعتي مي گويند كه كنارش گذاشتند. عزيز من از چنبره تاريخ بيرون بيا! اميركبير هم با آنهمه خدمات اشتباهاتي داشت! مردان تاريخي خاكستري اند نه سياه و سفيد!
مسعود عزيز به دفاع بر له نيازي ندارد اما به شما ميگويم كه جواناني چون من كه آگاهانه راهبرد اصلاح ملك را مي جوييم از نوشته ها و تفكرات ايشان سير نميشويم و در حقيقت اين خاصيت دموكراسي است كه انديشه ها در رقابت آزادانه با هم موفق ميشوند پس شما هم به جاي فحاشي حرفي بزنيد تا ببينيم كه راه حل شما چيست و شما تاريخ را چطور فهميديد؟

 
At April 7, 2010 at 3:32 AM , Blogger Unknown said...

سلام مسعود جان،

به قول خودت آقایونی که سوار تانکن عادت داران گنجیشک با توپ بزنن !!!
ولی این بار من خیلی امید وارترم چراکه به یمن میمون بهار گنجیشکا داران نغمه آزادی سر میدن و تعدادشون خیلی بیشتر از دفعات قبلیه. داران آشیونه رو ترمیم میکنن، جفت مناسب پیدا میکنن، تخم میزارن و از جوجه هاشون مراقبت میکنن.
راستی صدای آواز جوجه هاشون میشنوی ؟!؟ این بار جوجه ها داران از روی کتاب آزادی، صلح و قانون نوتا رو میخونن و کمتر خارج از دستگاه میزنن !!! خوب تازه کارن اما تجربه هم داران و تاریخ هم خوندن... تازه مدرسه و دانشگاهم میرن !!!
ولی باید خیلی مراقب باشیم که دوباره به سرمایه سرد اواخر پاییز و اوایل زمستون بر نخوریم، واقعا سرمایه استبداد یخ بندونی برای آوازها و قحطی شدیدی ایجاد میکنه و تلفات جوجه هامون بالا میبره !!!
ضمنا من نگران شاهینای آمریکایی، شغالای انگلیسی، خرسای روسی، کفتارای اسرائیلی، سوسمار عربی، اژدهای چینی و از همه مهمتر کرکسا و گرگای داخلی هستم. آخه همیشه چشم طمع به جوجه های ما داشتند چه تو مرداد گرم تابستون چه تو سرمای سرد زمستون !!!
راستی تو قلعه ما خوک هام جا داران ..... ببخشید این یکی رو یواشکی تو گوشت میگم چون صدای فقاهت و شریعت ممکنه در بیاد.... منظورم همون خوک وحشی بود که بش میگیم گراز جنگلی. البته هر کی دیدش مواظب شاخاش باشه میگن خطرناکه اما این یکی به جوجه های ما کاری نداره !!!
راستی مسعود جان میدونی چرا تو ایران نسل ببر مازندران و شیر خوزستان و تنگستان منقرض شد اما نسل کرکسا و گرگا نشد؟!؟!؟!؟ البته میگن نسلشون منقرض شده اما من نمیدونم چون تحقیق نکردم دربارش... شاید هم بشه دوباره پرورششون بدیم؟!؟ چرا که نه؟!؟ یادگار دوران هخامنشی و ایران باستانه شایدم سنبل ایران زمینه ؟!؟ وقتی تو کیف مدرسه جوجه گنجیشکامون کتاب آزادی، قانون و صلح میزاریم نمیتونیم اصلاح ژنتیک کنیم البته نه به سبک هیتلر !!! بلکه با آموزش درست به مردم !!! راستی میگن نسل یوز پلانگام در خطر انقراضه ؟!؟
راستی بهم نگفتی... وقتی که رفتی انگلیس...... فقط تو جیبت بود یک خودنویس ؟!؟ قصه نویس برام قصه بهتر بنویس اما نه روی کاغذ خیس.... با جوهر خودنویس....

مسعود جان دوستت دارم.....
با بهترین آرزوها...
با امید به آزادی... روزی که تو باز آیی
ع.گ .

 
At April 7, 2010 at 6:22 AM , Anonymous مستعار said...

آقای ناشناس که نقی هم نیستی و من تردید ندارم که شما لمپن نیستید و اهل نوشتن هستید . تردید ندارم که می دانید چه می گوئید اما تردید خیلی جدی دارم که آن نوشته نوشته یک لمپن نبوده باشد. متاسفم شدم وقتی فهمیدم شما نویسنده اش هستید وای بر من آن انبوه فیش های شما. وای بر کسانی که باید حاصل آن ها را بخواند. گرچه هیچ نگرانی ندارم. اکثر بچه های تهران بهنود را خوب می شناسند. اگر نمی دانی سئوالی از یک کتابفروشی در تهران بکن تا بفهمی.
اما از یک چیز آدم با سوادی مانند شما دلم سوخت و مطمئن شدم که با سواد شدن آسان است اما [...] و آن وقتی است که گفتی بهتر بود بهنود امکان می داد که آن افاضات که برای نوشتن برای دیوار [...] خوب بود، نه محتوایش بله لحن و فحاشی اش، نشانه این است که بهنود طاقت ندارد. خواننده این سایت نیستی وگرنه دیده بودی که همه فحش ها و ناسزا ها که گاهی دوبرابر متن شده در کامنت ها هست.
به هر حال اگر دعا واقعیت داشته باشد و مستجاب شدنی باشد برایتان دعا کردم
من یک استاد دانشگاه هستم در مازندران . متاسفم که نمی توانم اسم واقعی خود را بنویسم
من و شاگردانم نامه نوشتیم و از آقای بهنود تقاضا کردیم آن لینک را بردارد و استدلال هایمان را هم گفتیم که اگر ترتیبی بدهید برای شما هم می فرستیم

 
At April 7, 2010 at 7:23 AM , Blogger greenart said...

عجیب است که آن دوست مستعار نام و شاگردانش از دانشگاه مازندران نامه ها؟؟؟!!(بدبخت مملکت من که روزی دانشگاهیش حرمتی داشت)نوشتند که لینک/ کامنت یکی بنده خدایی دیگر از مازندران حذف شود. قدرت خداست و همت نوچه گی. شما و دیگر کسان دوستدار بهنود هر چه بگویید هستم. نگران دشنام شما نیستم که سه نقطه بشود یا نه. آن مقاله تند بوده است و خشمگین. دشنام نبوده است اما. اگر به بهنود چیزی گفته ام از آن است که او سمبلی از آن نسل بیمار و داعیه های پوچ آنان است. اگر او را کور، بی سواد، علیل و ... گفته ام و گفته ام که شرف علمی ندارد در همان مقاله دلایل آن را گفته ام. اگر مقاله را بدون پیش فرض نوچه گی و سر سپردگی می خواندید می فهمیدید که اینها را هم که گفته ام نه از سر دشنام نویسی که از سر نبود واژگانی دیگر برای معانی کوری و بی سوادی و ... است.
هنوز معنی دشنام را هم نمی دانید.

 
At April 7, 2010 at 9:52 AM , Blogger دل تنگی های من said...

يه روز خب مياد که ما همو نکشيم
به هم نگاه بد نکنيم
با هم دوست باشيم دست بندازيم روي شونه هاي هم
اها
مثل بچگيا تو دبستان
هيچ کدوممونم نيستم بيکار
در حال ساخت ساز ايران
واسه اينکه خسته نشيم اين بار
من خشت ميزارم تو سيمان
بعد اين همه بارون خون
بالاخره پيداش ميشه رنگين کمون
ديگه از سنگ ابر نميشه اسمون
به سرخي لاله نميشه اب جوب
موذن اذان بگو
خدا بزرگه بلا به دور
مامان امشب واسمون دعا بخون


*ورس ? *

تا جايي که يادمه اين خاک هميشه ندا ميداد
يه روز خوب مياد که هرج مرج نيست و تو شلوغيا
به جا فوش به هم شيريني ميدم و زولبيا باميه
همه شنگوليم و همه چي عاليه
فقط جاي رفيقامون که نيستن خاليه
خون ميمونه تو رگ و آشنا
نميشه با اسمون و آسفالت
ديگه فواره نميکنه لخته نميشه
هيچ مادري سر خاک بچه نميره
خونه پناهگاه نيست و بيرون جنگ
واي از تو مثل بم ويرونم
يا اصلا مثل هيروشيما بعد بمب
نميدونم دارم اتيش ميگيرم و اينو ميخونم
پيش خودت شايد فکر کني ديوونم
ولي يه روز خوب مياد اينو ميدونم


*ورس ? *

راستي وقتي يه روز خوب مياد
شايد از ما چيزي نمونه جز خوبي ها
نا امن و خراب نيست همه چي امن و امان
کرم هام قلقلکمون ميدن و ميشيم شاد روان
هه
اسمون به چه قشنگه
کنار قبر سبزه چمنه
هيچ مغزي نميخاد در ره
فقط اگه صبر داشته باشي حله
دست اجنبي کوتاست از خاک
نگو اوههه کو تا فردا
اگه نبودم ميخوام يه قول بدي بهم
که هر سربازي ديدي گل بدي بهش
ديگه هيچ مرغي پشت ميله نيست
هيچ زن آزاده اي بيوه نيست
دخترم بابات داره مياد خونه
اره برو واسه شام ميز بچين

 
At April 7, 2010 at 12:55 PM , Anonymous Anonymous said...

ضمن ابراز خوشحالی از فعال شدن مجدد تان میخوام اشاره کنم به نکته مهمی که در این دهه اتفاق افتاده و آن رسانه یی شدن فساد اقتصادی است! و این مهمترین پیش شرط تغییر است.
همونطور که شما هم در اروپا شاهدید در سالهای گذشته بویژه در انگلیس چند فقره سوء استفادههای وزیران و مسولین سرو صدا ی زیادی به پا کرده است، در حالی که گاه حتا این سو استفاده ها کمتر از هزار پوند بوده است.
میخوام این نکته را بگویم که چرا در تحلیلهای سیاسی هیچ کس اشاره نمیشود به فساد اقتصادی که ام الفساد است وچه بسا شاه ها و اکبرها را نزد مردم روسیه کرده است، اما گویی در فرهنگ ما مسولینی که دست در بیت المال نبرند حالشان خوب نیست، و چنانچه هنوز این کار را نکرده باشند باید منتظر شد!
لطفآ تامل بفرمایید که همه کشورهای با حداقل دموکراسی قابل قبول بنده و شما، همواره سلامت اقتصادی را (حداقل در دستگاه حکومتی) به عنوان پیش زمینه ی نیل به دموکراسی مد نظر داشتهاند. وگرنه همان حکایت دومینویی میشود. که شاه از خزانه برمیدارد و ملت از پشت کنتور برق! و چنین کشوری هیچگاه به دموکراسی قابل قبول نخواهد رسید، حتا با داشتن بزرگانی چون شما.
برزو

 
At April 7, 2010 at 3:01 PM , Anonymous 66 said...

استاد عزیز
من واقعا اعتراض دارم واقعا اعتراض دارم . شما سه تا کامنت مرا حذف کردید و حتی اجازه ندادید لب حرفم [اگر هم شده با نقطه چین] منعکس شود درحالی که من به این [...] همان هائی را گفته بود که او به ما گفته است. لابد شما می فرمائید این ادب است و دموکراسی است . ولی من معنایش ار نمی فهمم. این [...] های [...] که در نهایت بدبختی نه تصوری از این مملکت دارند و نه از دشمنانش. عملا با تعصب خود میدان می دهند به تعصب اخوندی. این [...] ها که تصور می کنند خیلی باسوادند. سواد خود را در نفی و دشنام دیگران می بینند، این ها را اصلا چه به ورود به بحث های اینچنینی. بهتر است بنشینند در آفتاب و خودشان را لیس بزنند.
آرزویم این است که [...]

 
At April 7, 2010 at 3:02 PM , Anonymous شیوا said...

جالب است کامنت مرا اجازه ندادید اما نوشته های این مرد [...] را تائید کردید. به هر حال از شما یاد می گیریم حتی اگر معنایش را ندانیم
شیوای بدجنس

 
At April 7, 2010 at 3:24 PM , Anonymous ناصر said...

ببخشید اما من احساس ظلم می کنم یک [...] علیل بی سواد که معنای شرف را نمی داند و آبروی ما مازندارانی ها را هم می خواهد ببرد
یک پرت و پلائی به اسم نقد می نویسد و چون می داند که هیچ کس جز [...]هائی مانند خودش چنین ذهن علیلی را نمی خوانند، لینک می فرستد برای یک وبلاگ پرخواننده و وقتی ما با دلیل مانع این کار می شویم به ما و به صاحب وبلاگ توهین می کند و اجازه انعکاس می یابد اما دو کامنت مرا اجازه نداده اید
من حرفی نزده بودم من حتی به ایشان بی شرف نگفته بودم که اگر می گفتم مانند او حق داشتم پایش بایستم
من فقط نوشته بودم این هم یک روانبخش و آیت الله یزدی دیگر ست . مگر هم فرقی می کند پالان . یکی برای پهلوی یکی برای آخوندها. و مگر نه که ما هر چه می کشیم از همین هاست.
من ناصر هستم از با
بل

 
At April 7, 2010 at 3:27 PM , Anonymous Anonymous said...

آقا خواهش می کنم این لینک دانی را ببندید . والله ما برای خواندن نظر دیگران به این جا نمی آئیم . ما می خواهیم نوشته ها و انتخاب های شما را بخوانیم. خواهش خواهش
شما که محتاج تحسین ها نیستید و از دشنام ها هم هراسی ندارید پس می خواهید چه. از این کامنت ها هم حرف حساب که خوانده و شنیده . این آقای باسواد که می خواهد آبروی مازندرانی های بیچاره را ببرد طرز نوشتنش را ببنید. به دیوار [...] این طور نمی نویسند، دیگر از بچه ها چه توقع دارید
به هر حال خانه شماست شما می دانید

 
At April 8, 2010 at 12:35 AM , Blogger greenart said...

ببین مازندران باید چقدر بدبخت شده باشد که با همچون شمایی با آبرو و با همچون منی بی آبرو شود.
از کسان سه نقطه گو سپاسگزارم که ناخوانده به نویسنده یک متن تند و نه دشنام، دشنام گفتند.
به نظرم اگر کسی دشنام نمی دهد دلیل با ادبی اش نیست. دشنام جزو زبان و آزادی های زبانی است. در همان وبلاگ من همه خودتان را نشان بدهید. 
من اینقدر بوده ام که مثل شما، همین بهنود خودتان، نیازی نداشته است که کلامی از من را در کامنت ها سه نقطه کند. (سه نقطه اول را هم من خودم گذاشته ام).انقدر بوده است که احترام سایت او را نگه داشته ام و هر چه گفته ام در وبلاگ خودم بوده ام.
چه زحمتی می برد این بهنود از شما هواداران که فقر اندیشه تان را با دشنام می پوشانید. چه ناصر باشید، چه شیوا ، چه مستعار و ...

 
At April 8, 2010 at 2:38 AM , Blogger Unknown said...

مسعود جان به تو می نویسم چونکه سالیان دوری است که می نویسی بدون آز و دورویی.
پردیس و دوزخ حاصل عمر ما در این دنیاست، از روز هستی تا لحظه نیستی، و داشت و برداشت ما حاصل پندار و کردار و گفتار ماست، البته مسائلی از قبل از تولد و بعد از مرگ بران بی تاثیر نیست.
به تو می نویسم چون دیر سالیست که می نویسی از سر خیرخواهی خیرخواهان، به تو می نویسم چون دوستت دارم.

 
At April 8, 2010 at 6:38 AM , Anonymous با عرض معذرت said...

دلم گرفت مبحثی به این مهمی را که مطرح فرموده اید کامنت گذاران به موضوع های پیش پا افتاده هواداری از این و آن به هدر می دهند. دلم سوخت برای ملتمان و جوانانمان که حالا که می خواهند یاد بگیرند چطور باید این همه خس و خاشاک را کنار بزنند
به نظرم این فرهنگی است که این حکومت حتی به مخالفانش تزریق کرده است. شما نگاه همین منقد را نگاه کنید.
من هم به شاگردانتان حق می دهم که بپرسند چرا کامنت آن ها را حذف می کنید و هر چه [...] به هر حال من بهترست در این دام نیفتم و تشکر کنم از اصل نوشته شما که مانند گنجی گرانبها نگاه می دارم و استدعا دارم ادامه بدهید

 
At April 8, 2010 at 6:39 AM , Anonymous ا. بینام said...

شما چهار کامنت مرا حذف کردید و اجازه ندادید. این را با خاطر عمگین نگاه می دارم و شما را می بوسم هر چه از دوست می رسد نیکوست حتی اگر خلاف انصاف باشد

 
At April 9, 2010 at 12:44 AM , Anonymous مسعود بُربُر said...

این بار صراحت گاهگاه مسعود بهنود با شیرینی همیشگی قلمش تلفیق شده و هر که نخواند به باورم از دستش رفته است

 
At April 9, 2010 at 2:37 AM , Anonymous ناخدا said...

غرض و مرض یا شاید هم ناآگاهی آقای مسعود بهنود از همان بندهای آغازین قابل مشاهده است. ایشان می گوید: "نشانه های فراوانی هست که مستند می کند که بزرگ ترین نیروئی که رضاشاه را به قدرت رساند ... بزن بهادرها و روحانیون بودند." این گزاره‌ ای است که برخلاف گفته ی ایشان با هیچ مستند تاریخی ای نمی خواند.
به باور مورخانی برجسته ای چون ماشاالله آجودانی، شاهرخ مسکوب، عباس میلانی، علی میرفطروس، سیروس غنی و ... آمدن رضاشاه برآیند خواست اکثر روشنفکرانی آن دوره همچون محمدعلی فروغی، محمود افشار، علی اکبر سیاسی، عارف قزوینی، ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار، داور، تیمورتاش و ده ها تن دیگر بود. رضاشاه تنها پادشاهی بود که برخلاف سنت چند سده ای که روحانیون تاج بر سر پادشاه می گذاردند وی خود تاج بر سر نهاد و این حرکت نمادینی بود به معنای پایان دست اندازی های این قشر بر جان و مال و ناموس ایرانیان که در طی 16 سال پادشاهی او نمود عینی بسیاری هم یافت.
جهل یا غرض آقای بهنود چنان تهوع آور است که آدمی را خواندن مابقی باز می دارد...

 
At April 9, 2010 at 10:14 AM , Anonymous Anonymous said...

نگاه کنید که کار ما به کجا رسید واقعا خاک بر سر این سانسور و فیلترینگ . دشوار شدن باز کردن سایت های سنگین در ایران باعث شده که کامنت های این وبلاگ در حیطه شاه الاهی ها قرار گرفته در حالی که در ایران نیم نیم نیم در صد هم نیستند. بابا ما در همین دانشگاه ها خوانده و در همین سی سال بزرگ شده ایم من سی و یک سال دارم. اصلا گوشه ای از گوشه ذهنم را هم پهلوی اشغال نمی کند. این ها دیوانه اند و تصور می کنند با تعصب و حرف مفت و فحش دادن به این و آن می توان دهان ها را بست
سخن مقاله آقای بهنود چیز دیگری است ولی این آقایان همان طور که نوشته اند چون چشمشان از همان اول به نکته ای افتاد درباره رضا خان قلدر که خوششان نیست دیگر تهوع آور شد. در حالی که تهوع آور ذهن بیمار و دیکتاتور پسند شماست
اکثر ملت ایران نه دیکتاتوری سلطنتی را می خواهد نه دیکتاتوری آخوندی را . ملت ایران حتی روستائی ترینشان از این آقایان پیشرفته تر است

چاکر شما سعید احتشام زاده

 
At April 9, 2010 at 10:15 AM , Anonymous Anonymous said...

من از دوستان دعوت می کنم گرچه فایده ای ندارد اما نظرشان را درباره نوشته آقای ناخدا بنویسند و سکوت نکنند. متاسفم که سکوت شما معنایش این است که آقایان عددی هستند

 
At April 9, 2010 at 10:17 AM , Anonymous حمید رضائی said...

من بارها از آقای بهنود در کلاس درس شنیدم که رضاشاه به ایران فراوان خدمت کرد. در ضمن خاطراتشان هم گفته اند که دوران رضاشاه رایکی از دوره های برجسته اصلاحات در ایران می دانند. اما این آقایان هم مانند حسین شریعتمداری به این راضی نیستند و می خواهند همه را سرکوب کنند. من واقعا [...] و هیچ ابائی ندارم که چنین بگویم

 
At April 9, 2010 at 10:21 AM , Anonymous Anonymous said...

باز آن اولی که گرین آرت امضا کرده دیگر این قدر بی اطلاع نبود این یکی ناخدا بی سواد و بی اطلاع است و نوشته روشنفکران زمان مانند محمدعلی فروغی، محمود افشار، علی اکبر سیاسی، عارف قزوینی، ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار، داور، تیمورتاش رصاشاه را اوردند زکی مدرک کجاست عارف قزوینی سراینده آن منظومه در وصف احمد شاه هوادار رضاخان بود؟ ملک الشعرای بهار که اعلامیه علیه اش نوشت و تبعید شد هوادار وی بود، علی اکبر سیاسی ؟ شازده ایرج میرزا؟ برو بابا . البته در مورد فروغی و محمود افشار و داور و تیمورتاش درست نوشته که می توانید با خواندن سرنوشت آن ها ببنید که قزاق بی سواد چقدر هم قدرشناس بود

 
At April 9, 2010 at 10:25 AM , Anonymous بی طرف said...

دوستان اگر ماموریتی ندارند لطفا یادشان بماند که اصل حرف آقای بهنود چی بود. آن مهم تر از دعوا بر سر رضاشاه است . تازه این دو تن که غوغا را راه انداختند انقدر متعصب هستند که مقاله را نخوانده اند آن وقت به خودشان می گویند محفق و فضل می فروشند. آقای بهنود نوشته لمپن ها خود را به هیاتی در می آورند که افراد سوار بر آن ها قدرت می گیرند بعد که به قدرت رسیده می خواهد کشور را درست کند آن ها در مقابلش می ایستند. این اصل حرف است و اضافه می کنند که رضاشاه برخلاف آن که بعضی معتقدند نه توسط سفارتخانه های خارجی بلکه توسط همین گروه حمایت شد و به قدرت رسید و بعد همین ها در مقابلش ایستادند. پسرش در مقابل لومپن ها ایستاد و کسی نبود که از وی حمایت کند سقوط کرد.

حالا سئوال در این استدلال چیزی هست که باید به هواداران سلطنت بر بخورد؟ واقعا زهی انصاف. زهی تعصب. نکند که دوستان نعل وارونه می زنند در حقیقت همان حزب اللهی های خودمان هستند.

 
At April 9, 2010 at 11:54 AM , Anonymous مسعود بُربُر said...

جناب بهنود
این مطلب شما را در فیس بوک به اشتراک گذاشتم با همین امکانی که گذاشته ایدو آنجا بحثی کرد یکی از دوستان در نقد تند شما که من نیز پاسخی دادم. خلاصه بحثی شد که شاید خواندنش برای شما و خوانندگانتان خالی از لطف نباشد. باشد که نادکی احترام به عقاید یکدیگر و سیاه و سپید ندیدن مردمان را بیاموزیم
http://www.masoudborbor.com/wp/1389/01/20/288/

 
At April 10, 2010 at 12:33 PM , Anonymous Anonymous said...

شاید به همین دلایل در تاریخ معاصر هرگز منافع ملی و مفهوم ان از دوره دبستان برای بچه های ایران تدریس نشده است تا در سنین بالاتر در خوشبینانه ترین وضعیت هرکس قصد و نیت و روش خود را درست یا نادرست عین منافع مبی بداند و دیگران را دشمن منافع ملی

 
At April 15, 2010 at 2:37 AM , Anonymous م نادری said...

سلام با عرض شرمندگی اول اجازه بدهید خودم را معرفی کنم که دکترای تاریخ دارم و تزم هم درباره دوران معاصر و نحوه شکل گیری دیکتاتوری ها نوشته ام و با رتبه خیلی خوب. هشت سال است که تدریس می کنم و سه ماه است ممنوع التدریس شده ام و هجده شب در انفرادی بودم و حالا هم خانه ام در وثیقه است وقتی حل شد به دعوتنامه ای که دارم می خواهم به کانادا بروم.
بی پرده بروم سر موضوع. من مخالف جمهوری اسلامی و موافق حکومت پهلوی دوم هستم . اما با دیدن نوشته این هواداران پهلوی واقعا به فکر افتاده ام که نکند جائی خطا بود نگاهمان. این لمپن ها سال ها هم در ممالک متمدن بمانند . به این آقایان بگوئید که تاریخ نخوانده اید کمی مطالعه کنید . مثلا خاطرات دکتر غنی و خاطرات بهبودی را بخوانید خاطرات دریابیگی را نگاه کنید . ایا تصورتان هست که خانواده پهلوی از اول در ژوان لوپن ویلا داشتند و در مدرسه له روزه درس خوانده بودند. آیا هیچ از حمداله و خدایار خان نشنیده اید هیچ از ترتیبی که دولت مشیرالدوله سقوط کرد می دانید که آن مرد محترم را با حواله دادن پاچه و لنگشان به خانه فرستادند برای همه عمر. آیا هیچ از داستان سه شبی که تهران را غارت کردند توسط لمپن ها برای این که سردارشان از رودهن برگردد می دانید. تازه از همه این ها گذشته من به باورم این پهلوی الهی ها از حزب الهی ها بدترند. چون سطحی و [...] هستند اصلا مقاله شما را نخوانده اند که نوشته اید رضاشاه مظهر مدرنیزم ایران است و برای ایران چه ها آورد. شما آنقدر به این کار جدی هستید که در تهران روزنامه های احمقی نزاد سلطنت طلب خطابتان می کنند. صدا و سیمای جمهوری اسلامی هفته ای نیست که شما را به عنوان سلطنت طلب معرفی نکند. اما این از مشخصات لمپنیزم است که همه لقمه را می خواهد. یک بار جمله ای از آقای اردشیر زاهدی مرد بزرگ وطن دوست خواندم که به نظرم جالب بود

 
At April 15, 2010 at 2:38 AM , Anonymous Anonymous said...

آقابهنود استادی
با یک کلمه چه آبی در لانه این ها ریخته ای . ببین چطور شاه الهی ها به جنب و جوش افتاده اند به نظرم باید یک سایت درست کنی برای لوس انجلس و چیزهائی را درش نگذاری و یک سایت برای ما ایران مانده ها
علی یارت

 
At April 17, 2010 at 6:22 AM , Anonymous احسان said...

بهتود عزیز درود
تا جایی که متنت را خواندم ، جالب می نمود عینا مانند کارهای دیگرت . ترجیح می دهم با این متن ترا " به نمود " بگویم تا " بهنود " . چون گره از تاریکی ها را خوب وا کرده ای . ازکابل برایت می نویسم . درجریان مطالعاتم سخت در تلاش هستم که تاریخ معاصر - حداقل نزدیک به واقعیت - ایران را بخوانم . دوستی برایم گفت که شما دراین مورد کتابی نوشته اید . پس می شود خواهش کنم که اگر کاپی پی دی ایف ان را داشته باشید برایم بفرستید ؟
بعدش از خراما ن خرامانی کلمات و اهنگین نوشتن و ساده نگاری ات خیلی لذت بردم . استاد می شود که یک مطلب از تجاربت بنویسی که چطوری به این مهارت دست یافتی ؟ ما کدام منابع را بخوانیم تا حلقه گوشمان گردد و صواب صراطی به سوی ساده و روان نویسیی که غیرالمضوبش علیه الضالین نگردد ؟
اها ، یادم نرود من ایمیل ادرسم را اینجا می نویسم اگر لطف کردید مرا در معرفی منبع تاریخ معاصر - منظور کتاب خود شما ست - و منابع عبرت انگیز در ساده نویسی کمکم کنید ، اینجا دق الباب شود : sbihsan@gmail.com
ممنونم ومنتظر

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home