Tuesday, July 14, 2009

شلوار پشت و رو



از هم می پرسند در مقابل دردی که سعید حجاریان می کشد ما که بیرون از زندانیم چه کنیم ، یا در مقابل سخت گیری هائی که ماموران زندان بر کسانی مانند ابطحی، صفائی فراهانی، تاج زاده، میردامادی و رمضان زاده و دیگران روا می دارند باید چه حرکتی نشان داد. رفتن به نماز جمعه، هوا کردن بادبادک در پشت بام ها و الله اکبرهای شبانه آیا فایدتی دارد.

سعید برایم نوشته اگر نبود حجاریان می رفتم شناسنامه ام را می سوزاندم و نام کوچکم را عوض می کردم از این همه سعید پلید که هست. دنا [ساکن سان فرانسیسکو] در وب لاگش نوشته در نماز جمعه سبز شرکت می کنیم با روش خودشان ساقطشان می کنیم، یک تکان مانده ، یک تکان آخر. و از همه خواسته به نماز جمعه آقای هاشمی بروند. امیرعلی نوشته دارم خفه می شوم اگر مرا امروز نگیرند ممکن است دست به کار بزرگی بزنم. از این غمزدگی ها بسیارست. تنها من نیستم که می خوانم و می دانم همه به نوعی آشنائیم و مبتلا.

اما من از روایت های امروز نوشته حسین ب را دوست دارم و به طبع و نظرم نزدیک می دانم
حسین نوشته الان برگشته ام. دیگر طاقت ماندن نداشتم. می خواستم در اولین فرصت این شناسنامه و گذرنامه را از خود دور کنم. گفته بودم اگر شد می روم زیمبابوه. رفتم اما سفرم یک هفته طول کشید. رفتم مرز، مرز بازرگان و در صف ایستادم ولی فهمیدم نمی شود حتی زمینی از این کشور گریخت. آرامش نداشتم صبح روز دوم باز رفتم در صف ایستادم، اولین ماموری که دیدم هم سن و سال خودم بود و لباس سبز سپاه پاسداران به تنش بود، در چشمانش زل زدم و گفتم من باید بروم هیچ هم پول ندارم ولی این جا نفسم گرفته است باید بروم. مقصودم این بود که بیا و مرا بگیر اما گفتم کمکم کن. گفت برو کنار بایست. در سایه ایستادم. نیم ساعت بعد آمد گفت باید تا نیم ساعت بایستی گفتم ده ساعت هم باشد می ایستم. بعد نیم ساعت آمد دستم را گرفت و رفتیم از ساندویچ فروشی دو تا ساندویچ تخم مرغ و دو تا زم زم خرید و مرا برد خانه اش. دیگر آن دیو نبود که گمان داشتم. پرسید در این شهر کسی را داری، گفتم نه. گفت من این اتاق را اجاره کرده ام پیش من بمان. گفتم کارم را درست می کنی برم، گفت اگر خدا بخواهد درست می شود. چهار روز میهمانش بودم. چند تا کتاب داشت برایم می خواند. شعر هم می خواند. شب ها هم می رفتیم به پارک. بعد چهار روز گفتم من باید برگردم تهران. گفت همین جا بمان کاری برایت پیدا می کنم. بعدش هم برایم گفت شش ماه از خدمتش مانده. نشانی ام را دادم و گفتم بیا تهران یک راست بیا پیشم، پرسید اتاقت برای یک هفته میهمان جا دارد. خندیدم. حالا آمده ام و نمی دانم این را چطور باید تفسیر کنم.
برای حسین ننوشتم اما برای شما می نویسم این تصویر ماست. جامعه ای پر از تضاد و تناقض. در داخل این چرخ گوشت تضاد آدم ها با آرمان هایشان خرد و نرم می شوند. آن فیلم روز هجده تیر را دیده اید لابد که مامور نیروی انتظامی در پشت بلندگو از بچه ها می خواهد متفرق شوند اما زبانش این است "خیلی خب امروز گردش کردید حالا بروید یک بستنی بخورید". باورتان می شود که هنگام دیدن این فیلم به همان اندازه ای بغض کردم که هنگام دیدن فیلم لحظه های آخر ندا و یا صحبت های مادر سهراب.

اما سخن امروز. پرسیده ای چه کنیم که کاری کرده باشیم وقتی که عزیزانمان در زندان و در زحمت اند، می گویم همان که عبدالله رمضان زاده یک ساعت قبل از دستگیریش به دوستان مشارکتی گفت. ضبط شده در دنیای مجازی هم هست .

این نوار دست بازجویان رمضان زاده هم هست . الان هم دارد برای آن گفته ها تقاص پس می دهد مرد شجاع سخنگوی دولت خاتمی. خلاصه اش این می شود که این مرد با جربزه و صادق می گوید هر چه می کند جناح اقتدارگرا از آن روست که می ترسد و چاره را در آن می بیند که بترساند. فقط برای رعب دوستان ما را گرفته اند، منتظریم ما را هم بگیرند. همه جا را باخته اند و می خواهند آرمان فروشی کنند، معامله کنند، باید روزنامه ها بسته باشد و ما هم نباشیم که سخنی بگوئیم. همین است و دیگر جز این خبری نیست. می خواهند رعب بیندازند که بتوانند بلکه مدتی دیگر قدرت برانند.

همین امروز و فردا برایتان خواهم نوشت چه کس سزاوارست غمگین باشد. خواهم نوشت که چرا آنان که خواهان زندگی بهترند نباید نگران باشند. برایتان خواهم نوشت محنت سرائی که به همت شما برای متحجران فراهم شده. برایتان خواهم نوشت چه داشتند و چه دارند. و خواهم نوشت که چه غنیمت نصیب ما شد.

برایتان همین روزها خواهم نوشت آیا اوضاع چنان است که آقای محسن رضائی می گوید و خطر فروپاشی هست، یا چنان است که زیردستان سابق وی می گویند که بادی به غبغب می اندازند و عظمت تجهیزات نظامی را برای ایجاد رعب به کار می گیرند و از آن تعبیر به قدرت و عظمت می کنند، آیا چنان که می نویسند همه چیز عادی است و مانده این که دفتر مهندس موسوی هم گرفته شود مانند دفتر آقای خاتمی، برایتان خواهم نوشت کدام درست است به نظر و درک من.
اما امروز قصه ای بگویم.

حاجی حسین کبابی که اسم مغازه اش را گذاشته بود "طباخی صداقت" همه چیز داشت جز صداقت و درستی. آب در دوغ می کرد، وقت دخل دولا پهن لا حساب می کرد، برنج خرده می خرید، به جای روغن پیه بز می ریخت، معلوم نبود که به جای گوشت چه در خمیر کوبیده می کرد که مانند لاستیک می شد، دستمزد کارکنانش را کم می داد. با این همه دکانش اول ها بدون مشتری نبود گیرم بیشتری به هوای شنیدن قصه هائی می رفتند که او از بدکاری کبابی ها و چلوئی های دیگر می گفت. شده بود یک جور نقالی و سرگرمی. یک جور خنده و شوخی. اما بعدش با شکایت یکی از همان مشتریان کار بیخ پیدا کرد.

سید ضیا شده بود رییس الوزرا تام الاختیار، و چپ و راست فرمان صادر می کرد و به خصوص می خواست نظم و نسقی به کسبه و بازار بدهد. فراش گذاشته بود و ناظر گمارده بود و مفتش می فرستاد که به کار طباخی ها و کله پزی ها و چلوئی ها دخالت کنند برای همه آئین نامه نوشته بود و حتی اندازه آب حمام را تعیین کرده بود.حاجی حسین که همه این ها را باور نداشت در همین احوال گیر افتاد. مفتشین بلدیه ریختند و راز تقلب های حاجی آشکار شد. شاگردها رفتند و حاجی را که بالاخانه غیلوله می رفت صدا کردند و حاجی از همان بالا دید مفتش ها بشکه های پیه بز، اشغال گوشت هائی که باید کوبیده می شد و خلاصه همه بساط تقلبش را یافته اند و از همه بدتر به دفتر نزول خوری هایش هم دست پیدا کرده اند و راز ساده زیستی اش هم برملا شده است.

چنین بود که حاجی را دیدند در حالی که چوب بزرگی در دست گرفته و بر سر شاگردها می کوبید. صدایش تا بازارچه می رسید که شاگردها را تهدید می کرد که به زمین گرم خواهند خورد و با چوب بر سرشان می کوبید و می گفت لایق محبت های من نبودید قدر مرا ندانستید که برایتان پدری کردم . این ها را می گفت و باز بر سر شاگردهای بیجاره می کوبید. پیرزن کوری از پنجره صدا کرد حاجی حسین چه خبره . حاجی گفت هیچی . باز پرسید و باز گفت هیچی. دفعه سوم فریاد زد و باز بر سر شاگرد دم دستی اش کوبید. پیرزن گفت اگر هیچی نیست چرا داد می زنی، چرا بر این بچه یتیم ها می کوبی، تازه چرا شلوارت را پشت و رو پوشیدی.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At July 14, 2009 at 4:42 PM , Anonymous شاهد said...

بهنود عزیز، بعد ازچند روز که ازمقاله پیشین شما گذاشت و چون تشنه ها به سایت شما آمدم و دست خالی برگشتم این مقاله جدید راخواندم .عزیزدل ، بنویس اما بهتروبه روز تر، آنچه نوشته ای ظاهرابرای رفع تکلیف است . همه چیزی راکه نوشته ای نوجوانان ما نیز می دانند . ای کاش با تسلطی که برتاریخ ایران داری مثال های بهتراز"حاجی حسین " می زدی و ازاستعاره های مناسب تری استفاده می کردی .

 
At July 14, 2009 at 5:19 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
1 - آنتی فیلترها هر روز سخت تر می شوند. بیشتر شما را در گوگل ریدر میخوانیم
2 - بیشتر مواقع تصویرها را هم نمی بینیم
3 - این چه باید کرد؟ دارد بچه ها را دیوانه میکند. هرچه دارید زودتر بدهید. ماهم باید جوابهایی برای جوانها داشته باشیم همه اش نمی توانیم حرف های کلی بزنیم
4- زود به زود بنویس

 
At July 14, 2009 at 5:54 PM , Anonymous رضوان said...

بله کاملا پیداست شلوارشو پشت و رو پوشیده حکومت!
احمدی نژاد خواسته شهردار شهر های بزرگ رو خودش انتخاب کنه(یعنی وزارت کشورش) اما نمیدونم تصویب شده یا نه! دستور پیگرد هم که برای افرادی که از طریق اینترنت و مخابرات نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی میکنن هم که صادر کرد(یعنی هر کس رو بخوام میگیرم)جالبه وقتی احمدی میگه اکاذیب! تو فرهنگ ما میشه حقیقت! ازین به بعد هرکی دروغ های اونو تکرار نکنه کذابه!
خیلی طاقتش کمه دیکتاتورمون حتی نمیتونه تا تحلیف صبر کنه!!!ا
(نوشتتون امیدوار کننده بود زودتر بنویسید اونایی رو که قول دادین)
(ممنون استاد)ا

 
At July 14, 2009 at 7:09 PM , Anonymous Reza said...

سلام اقای بهنود،
من کلاً خیلی از سبک رفتار و نوشتار شما لذت می برم ولی گاهی احساس می کنم بیش از اندازه جانب احتیاط رو دارید. اما این نوشته اتون برای من واقعاً دلنشین بود. ممنونم.

 
At July 14, 2009 at 7:14 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب اقاي بهنود با سلام و درود فراوان....با پوزش بسيار از شما و خواندگانتان ما شيرازي ها يك
مثلي داريم البته اگه بيتربيتي شما ببخشيد به اين مضمون كه: حالا كه ما لاس ميخوايم گاوها
.......ند تو اب....متوجه منظور من ميشويد / حالا كه يك خلقي و يك جماعتي سرگردان از چگونگي
وضع موجود و تشنه يك تحليل درست از اينكه چه بايد كرد در اين ميانه كارزار...شما هم يا هيچ چيز
نميگيد و يا در هزار لفافه و زروزق..واقعا علت اين همه عزلت گزيني چيست ؟ عافيت طلبي ؟ حاشا
كه چنين مباد ..با پوزش اگر مصدع اوقات گرامي شدم .

 
At July 14, 2009 at 7:23 PM , Anonymous Anonymous said...

مردم از خنده . برای نخستین بار بعد از سه هفته به قدری خندیدم که اشک از چشمانم سرازیر شد. چقدر بدسلیقه هستند دوستانی که صریح و بی پرده می خواهند، یعنی شعار طلب می کنند و این زیبائی را در نمی یابند.
راستی حاج ممولی چرا اینطوری می کند. بدبخت کارش به جائی رسیده که وزیر خارجه اش رفته به شرم الشیخ و میزبانش با او دست داده و یک ساعت بعد دولت مصر اعلام کرده که وزیرش دست نداده با متکی و اگر هم داده یک امر شخصی بوده است. راستی دکتر این دفعه فهمید و نرفت و خبر داده اند که هشت تا سفر لغو شده است. این تازه اول کار است باید همه جوان ها را دستگیر کند تا آب خوش از گلویش پائین برود
به هر حال خواستم بگم دست شما درد نکند

 
At July 14, 2009 at 8:26 PM , Anonymous Green Defiance said...

مبارزه ی منفی...

 
At July 14, 2009 at 8:39 PM , Anonymous Anonymous said...

دهل خالیست و مشنگ چس گاو .احمدک و شرکا به درخت گل سرخ انداخته اند کلافۀ ابریشم خویش . بگذار امروز مظلمه برد این اشرف خر و ما فردا زر .

 
At July 14, 2009 at 9:11 PM , Blogger پدر عرفان said...

سلام استاد نادیده!بنویس هر جوری که دلت می خواهد بنویس ،در لفافه ،صریح ،که بسیار به کار آید

 
At July 14, 2009 at 9:46 PM , Anonymous Azadeh O.R. said...

كي بشود برايت بنويسم؟ قبل از انتخابات براي دوستانم نوشتم... كه البته مطابق عادت ايراني هاهيچكس نشيند، گوش دادن كه آرزو شده برايم

شايد همين روزها برايت نوشتم كه در اين داستان هايي كه از تاريخ مي گويي برايمان، فقط ردپاي تكرار تاريخ مي بينم. در تاريخ و در امروز هم باز...اين تكرار كلافه ام كرده

قلمت هميشه پر مركب استاد

 
At July 14, 2009 at 9:53 PM , Anonymous Anonymous said...

نوشته‌های شما مثل همیشه دلمون رو زنده نگاه میداره. با اجازتون تو فیس بوکم شیرش می‌کنم.

مهرنوش

 
At July 14, 2009 at 10:27 PM , Anonymous Anonymous said...

شاه بیت روزگارانت رسید
‫‫‫گاه رعد و برق و بارانت رسید
هاشمی بودی خمینی شو عزیز
‫ حر ایران شو حسینی شو عزیز

‫‫‫‫دیده ی قومی به لبها دوخته
‫‫‫وابگو ای از علی آموخته
‫‫‫ از ندا‌ها لاله ها سهرابها
‫‫‫عزت و سینای ما خون خوابها
‫‫‫روزگار اهل بیت انقلاب
‫‫‫شامگاه انتقام از آفتاب
‫عقده های خیبری تا وا شدند
‫دستهای دوستی رسوا شدند

‫‫‫‫ملتی در انتظار استاده اند
‫‫‫درهم مولا به ‫کف بنها ده اند
‫‫‫سکه مولا به آتش در نشان
‫‫‫بر ‫دو دستان عقیل آذر فشان

 
At July 14, 2009 at 10:43 PM , Anonymous Anonymous said...

اندیشه هایی را که زمانشان رسیده زندان نمی تواند خاموش کند.فرمانروایان خودکامه که طبعا دارای عقلی ناچیزند این واقعیت را اغلب از یاد میبرند(تاریخ بی خردی-باربارا تاکمن)

 
At July 14, 2009 at 11:49 PM , Anonymous Anonymous said...

Three weeks after Ayatollah Khamenie’s Friday sermon, this coming Friday, the most politically charged Friday sermon will be delivered by Ayatollah Rafsanjani. He can either sympathizes with the green movement and take sides with them or try expressing a mending solution to bring the two sides of election dispute to create a dialog. The latter case dose not appear to satisfy the reformist camp, and is not the pay off that the coup camp was hoping for. The only factor that makes any deal almost impossible is the presence of people who have completely changed the planned coup. The presence of people on this coming Friday pray, could have a heavy bearing on Ayatollah Rafsanjani sermon and give him the weight he needs to swing closer to the green movement. Ayatollah Rafsanjani is smart enough to understand that IR is in dire need of legitimization and he is the one that can help IR in that respect. He recognizes his ability, but can not be sure of a great reception by people who supported the green movement. His letter to Ayatollah Khamenei a few days prior to election, his subsequent meeting with the supreme leader, his wife’s interview at the poling station, and the arrest of his daughter and his family member, all indicate that he could be persuaded side closer with the green camp, if people show up in big number in this coming Friday’s prayer. If people show up, and Ayatollah Rafsanjani does not deliver, his political future will be extremely doubtful and dimmed, and hopefully he is smart enough.

 
At July 15, 2009 at 12:42 AM , Anonymous قاصدک said...

ما بدین در نه پی هشمت و جاه آمده ایم ----- از بد حادثه به اینجا به پناه آمده ایم .


یا باید مانتانا کشید یا باید گوله شلیک کرد یا باید سبز شد .

 
At July 15, 2009 at 1:56 AM , Blogger Unknown said...

آقای هاشمی !!!
از زمانیکه چشم باز کردیم ، گفتن شما دزد هستید !!!! گفتن شما و خانواده یتان همگی از پول این مردم دزدیدید!!!
آقای هاشمی !!!
گفتن مسوول کلی کشت و کشتار هستید !!!!می گفتن شما همه کاره مملکت هستید
و خیلی مسائل دیگر !!!
اینها را همه می گفتن !!!
ما که آن زمان نبودیم ، اما زمان گذشت و ظهور این ا.ن موجب شد کمی هم که شده از شما خوشمان بیاید ، به طوری که در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ومجلس خبرگان به شما رای دادم !!!!
جناب هاشمی !!
می گویند شما کلی زندگی را نابود کرده اید !!! تاریخ راست یا دروغ همه این حرف ها را نشان خواهد !!!
اما حالا یک چیز را دیده ام !!! رایم را که دزدیدند ، مردمی را که می کشند ، انسان هایی که دستگیر شده اند و ادم هایی که حتی خبری از آنها نیست !!!
ندا و سهراب و .. را که دیده اید؟؟
جناب هاشمی
زمان گذشت و حال جمعه می خواهیم بیاییم به نماز جمعه ای که شما امام آن هستید !!!
انتظاری از شما نداریم !!! این مردم از هیچ کس انتظار ندارند !!! این مردم چنان کنار هم قرار گرفته اند که دیگر به هیچ فردی نیازی ندارند !!!
اما برادر هاشمی
روز جمعه هم که می آییم ، هدفمان یک نه گفتن است !!! پس مراقب باشید که از روز شنبه مضمون شعارهایمان شما نباشید

 
At July 15, 2009 at 1:57 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود مگر آسمان بزمین خورده !؟ مگر دنیا بآخر رسیده !؟ مگر کون فیکون شده !؟
چرا این همه زار زدن !؟ مثلا حرفههای فلان جوان که معلومست ساختگیست !! برای فرار از
جهنم خفقان ایران !!!ترفنگ شماها نیست که دارید مثلا حال و هوای دوران کودتای شاه علیه
مصدق را زنده کنید !! بابا مصدق دو سالی سر کار بود که کودتا کردند اما موسوی در پشت
شمارش آراء صندوقها مانده بود که دارید با زرنگی خاص خودتان !! برچسب کودتا میزنید

پس ایران ایران کردنتان فقط زمانیست که یارانتان قدرت را بدست بگیرند وگرنه
مرده شور ایران را ببرد اگر مخالفتان در راس دولت باشد ....پس چه درس دمکراسی در
لندن اموخته اید پس از سی سال !؟ آیا وقتی تاچر آمد حزب کارگر و روزنامه های
طرفدارش مردم انگلستان را تشویق بفرار بخارج کردند ....؟ تحملتان کجاست

 
At July 15, 2009 at 2:15 AM , Blogger Faranak said...

سلام استاد،
آمدم بنويسم "نوشته هاي شما را بايد با طلا نگاشت و قاب كرد و مقابل چشم گذاشت"، ولي مي بينم كه كم است. جاي اين كلمات در دل است. ممنون كه هستيد. ممنون كه مي نويسيد.

 
At July 15, 2009 at 3:08 AM , Anonymous علی said...

مسعود عزیز

چند روز قبل در اولین روزهای اتمام انتخابات قول داده بودی که مطالبی راجع به انتخابات بنویسی و گفته بودی فعلا نمینویسی تا کسی برداشت و تفسیر سوء نکند منتظریم تا مقالاتی که نوشته ای را برایمان در سایتت بگذاری در این روزهای درد و رنج

 
At July 15, 2009 at 3:22 AM , Anonymous Vahid said...

جناب بهنود، اتفاقا نگرانی و غصهٔ بنده هم از همین مساله‌ست که کسانی‌ که راس حاکمیت رو اشغال کرده‌اند "می خواهند رعب بیندازند که بتوانند بلکه مدتی دیگر قدرت برانند". با این که تلاش میکنند وانمود کنند "هیچی نیست" ولی‌ شلورشون رو پشت و رو میپوشند و چنان میکنند که حتا اون پیرزن کور هم متوجه بشه که خیلی‌ چیز‌ها هست. همون دامی که ظاهراً شاه هم گرفتار شد و حاجی حسین قصهٔ شما هم. ولی‌ تجربه کرده ایم که شاه با این بی‌ تدبیریش تنها به خودش ضربه نزد بلکه ضربه به کل مملکت زد. حاجی حسین قصهٔ شما هم با این تو زردیش فقط خودش رو بدبخت نکرد بلکه احتمالا مغازه ش و همون "شاگردهای بیجاره" ش رو هم به درد سر انداخت.

 
At July 15, 2009 at 6:19 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزيز بنويس به انچه قول دادي! در متن مثال چرخ گوشت بود و افراد مختلف. حمل بر بي ادبي نباشد/استاديار دانشكده پزشكي هستم و پزشك/ دارم منفجر مي شوم.از تجسم مراسم تحليف اتي "منتصب باالله"!!! تبريز ع رن

 
At July 15, 2009 at 7:25 AM , Blogger Unknown said...

باسلام

پیشنهادی مفید در جهت ادامه حضور گسترده مردم



باید سلاحی را که 30 سال پیش با رژیمی استبدادی را رنگون ساختیم را بر دست
گیریم. سلاحی که به ناحق و حیله و تزویر بدست نا اهلان و نا مردمانی بس ناجوانمرد و نا کس افتاده است و این دژخیمان با آن سلاح دامن مام میهن را به خون فرزندان ایران زمین منقـّش ساخته اند .
باید به سنگرهاشان وارد شد و کمین گاهایشان را تسخیر کرد .
باید نماز خواند ! باید به مسجد ها رفت و با جمعیتی انبوه نماز خواند .
در کشور منادی اسلام ناب محمدی نمی توان مسلمانی را به جرم نماز گزاردن در مسجد ، از لب تیغ گذراند .
باید هرشب برای اقامه نماز مغرب و اعشاء به مساجد محل رفت ( و یا معرفی تعدادی مساجد در نقاط گوناگون ) و آنچنان گسترده حضور یافت که نه تنها صحن مسجد بلکه خیابانها ی اطراف نیز مملو از جمعیت نمازگزار باشد .
و صد البته که در این نحوه اعتراض باید از هر گونه شعار دهی و یا حمل علائم اعتراضی اجتناب شود تا هیچ بهانه ای به دست کودتاگران داده نشود .
روزهای جمعه هر هفته باید با معرفی مساجدی در نقاط گوناگون هر شهر، حضور جمعی عظیمی داشت . باید در هنگام نماز عبادی سیاسی جمعه خس و خاشاک واقعی را نمایان ساخت .
باید توسط مردم در نقاط گوناگون شهر مراسم روضه و یا سفره های مذهبی و یا دعاو نیایش برگزار شود .
مهم حضور مردم در کناریکدیگر می باشد و اینکه هنوز جنبش پویاست . ولی همانطور که می دانیم هیچ شعاری نباید داد . در آن لحظات حضور جمعیتی عظیم در کنار هم ، خود بالاترین نماد اعتراض است . در ان لحظات مردم با انرژی عظیمی که از در کنار هم بودن می گیرند فقط برای آزادی ایران و فرزندان ایران و شهدا و خانواده شهداو اسراء و خانواده اسراء دعا کنند .
باید سلاح نماز و اسلام را از ایشان بازستانید باید مساجد را که سنگر حکومت است را اشغال معنوی کرد . باید دژخیمان را بار دیگر با مشاهده عظمت ملت به هراس انداخت .
ملت بار دیگر با حضوری عظیم و بسیار گسترده در نمازهای مغرب و اعشاء مساجد ،در کنار هم بودن را حضّ خواهد کرد و شعار تلخشان را به شعوری شیرین مبدل خواهند ساخت که " نترسید! نترسید! ما همه با هم هستیم !" .
ملت برای انجام هیچکدام از مراسم فوق احتیاجی به مجوز از وزارت کشور و یا نهادی ندارد.
باید با حضوری عظیم در این گونه مراسم بخصوص نمازهای مغرب و اعشاء در هر شب ، به حکومت ودنیا بگوئیم که ما تغییر می خواهیم . ما انسانیم و زندگی انسانی می خواهیم .بگوئیم که ما هم حق بودن و زیستن داریم . به دنیا و حکومت بگوئیم که ما اشرف مخلوقاتیم . ما انسانیم .
حکومت تلاش خواهد کرد جلو این حضور عظیم را بگیرد ولی این بار هزینه آن بسیار بسیار گرانتر از پیش خواهد بود .و شاید نیز کودتاچیان از پرداخت آن عاجز مانند و کشور را به صاحبان آن باز پس دهند.
کودتاگران در صورت برخورد با مردم در این گونه مراسم مذهبی ، بخش عظیمی از بدنه مردمی خویش را از دست می دهند و برای مراجع مذهبی سکوت بسیار دشوارتر خواهد بود .
حکومت درنزد افکار عمومی مسلمانان جهان بسیار آسیب خواهد دید .
حضور عظیم و آرام مردم در این گونه مراسم به دنیا اعلام خواهد کرد که بین کودتاگران و مردم ایران یکی را انتخاب کنند و بدانند که بی شک برنده این مبارزه ایرانیان خواهند بود .
باید با پس گیری سلاح اسلام واستفاده آن در کنار سلاح عظیم عشق به ایران بار دیگر آزادی را تنفس کرد و اما نه بسان نسیم آزادی در سی سال پیش و در خون که این بار با جان و عشق در آغوش خواهیم گرفت .

آرمان بحری
لندن

 
At July 15, 2009 at 8:48 AM , Anonymous Anonymous said...

NOORIZAAD

من از تبار طایفه ای هستم که درحد خود برای آرمانهای این انقلاب زحمت کشیده است . چه با حضور تنگاتنگش در میان محرومین مناطق دور و مرزی ، چه در سالهای جنگ ، و چه در حضور رسانه ای اش که عمدتا همان جامعه آرمانی را در کم کاری و بدکاری و خوب کاری مسئولین رصد می کرده است . من ، دراین سی سال عمر انقلاب ، بسیار از باید ها و نباید ها نوشته و تصویر ساخته ام . و در این راه ، خدای می داند که آبروی خود را نیز به میان آورده ام و برای فرزندان و خانواده خویش زحمت تراشیده ام . و چون وامدار کسی و جریانی نبوده ام ، تیز گفته ام و تیز نوشته ام . بقدر بضاعت خود ، تلاش کرده ام دراین تیز گفتن و تیز نوشتن ، جانب انصاف و درستی را بگیرم .

این روزها اما ، روزهای تعلیق من و امسال من است . چرا ؟ خواهم گفت . من و امثال من ، در این سالها ، هرکجا که کم می آوردیم و بغضمان به مرحله شکفتن پا می نهاد ، به مولایمان خامنه ای پناه می بردیم . کاستی های خود را در کمال او غنا می بخشودیم . به زندگی ساده او غرور می ورزیدیم . از این که او به راه امام اصرار می ورزد، در پوست نمی گنجیدیم . واز این که او ، فرزندان خود را از ورود به کارهای اقتصادی و مالی و مسئله دار برحذر داشته ، ذوق زده می شدیم . من با لذت ، از میزان دارایی او که اگر قرار بر اسباب کشی باشد ، می شود اسباب و اثاثیه خانه او را در پشت یک وانت جای داد ، نوشته ام و ذوق کرده ام . من از انصاف و بزرگی و عدالت و شجاعت و سرزدن گاه و بی گاهش به صاحبان انقلاب نوشته و به آن بالیده ام .

این روزها که روزهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری است ، برای من و امثال من ، روزهای معلق بودن است . کسی نیست به سئوالها و ابهام های ما پاسخ بدهد . ما معلقیم . خامنه ای ما فصل الخطاب همه درماندگی ها بود ، اما من امروز به دنبال رهایی بخشی می گردم که مرا با گذشته ام آشتی دهد . من این روزها لذتی از سالهای خدمتم به انقلاب نمی برم . من از این که هموطنانم درخیابانهای شهر کشته می شوند ، به انقلابی بودن خود تردید می کنم . من افقی برای جامعه خود ترسیم کرده بودم که درآن افق ، حتی به اغتشاش و آتش زدن و خراب کردن اموال عمومی ، به دیده عبرت می نگرد و برای آن اعتبار و شانی قائل است . من جامعه ای را برای خود ترسیم کرده بودم که بزرگان نظام ، به مردم ، به چشم عیال خود می نگرند . حتی عیالی که به آنها پشت کرده باشد و در نجوای جهالت خود به آنها ناسزا بگوید . چه کنم ؟ من اینگونه جامعه ای را برای خود آراسته بودم . حکایات بعد از انتخابات ، بساط فکری مرا به هم ریخته است . این روزها من و امثال من دچار تردید شده ایم . قرار نبود در افق این انقلاب ، ظلم عربده بکشد و قداره به کمر ببندد . چه از طرف نظام چه از طرف مردم . قرار بود ما با برپایی این نظام ، خلا ایمانی و انسانی جوامع دیگر را به رخشان بکشیم . قرار بود به آنها بیاموزیم : مردمداری یعنی چه ؟ قرار بود صبوری و کرامت و درستی و انصاف و عدالت و زیبایی های گمشده انسانی را به نمایش درآوریم . من این روزها دریک خلا تعلیقی بسر می برم . از یاد آوری گذشته خویش هیچ لذت نمی برم . به مسئولین هم که نگاه می کنم ، آنها را برآمده از حق و انصاف نمی بینم . راستش را بخواهید این تردید درست بعد از اولین حادثه های بعد از همین انتخابات درمن و امثال من پیدا شده است . تا روز قبل از آن ، ما همان فداییان این انقلاب و نظام بودیم . یعنی فداییان آرمانهای خوبی که قرار بود این نظام برای مردم ما و مردم جهان به صحنه آورد . اما اکنون چه کنم ؟ خود را با چه ادله ای و احتجاجی متقاعد کنم که این روزهای جامعه من ، ادامه روزهای پیش از انتخابات است ؟ وهمان است که شهدا برای برپایی آرزوهای آرمانی این نظام از خود گذشتند ؟ این روزها من دست بر پشت دست خود می زنم و سرگردانم و ایکاش ایکاش می کنم . چه ایکاشهایی ؟ خواهم گفت :

۱- ایکاش رهبر ما درست یک روز پس از اخذ رای که هنوز شمارش آرا به پایان نرسیده ، پیام نمی داد و از نتیجه حاصله ابراز شادمانی نمی کرد . ایکاش به شکوه میلیونی شرکت کنند گان بسنده می فرمود .

 
At July 15, 2009 at 8:49 AM , Anonymous Anonymous said...

۲ - ایکاش رهبر ما با اولین جرقه های اعتراض ، مثل یک بزرگ بسیار بزرگ ، جانب انصاف و عدل را می گرفت و به معترضین می فرمود : مگر خامنه ای مرده است که شما احساس دلتنگی می کنید ؟ خامنه ای هست برای این که هر معترضی احساس تنهایی نکند . خامنه ای هست تا کسی احساس نکند در این نظام فریاد رسی نیست . و می فرمود : من تا مادامی که رای دهندگان به اقناع کامل نرسند و نسبت به سلامت و صحت و نتیجه آرا خود احساس آرامش نکنند ، به جانبداری از رای دهندگان خواهم پرداخت و از حقوق آنان دفاع خواهم کرد.

۲- و کاش با اولین راهپیمایی معترضین ، خود به صفوف آنان می پیوست و در شکوهی باور نکردنی ، محبوبیت خود را صد چندان می کرد . معترضین مگر چه می خواستند ؟ غیر از احقاق حق ؟ و در میان همان جمعیت ملیونی معترضین ، می فرمود : به چه معترضید ؟ به نتیجه آرا ؟ من درهمین جا اعلام می کنم که با شما برای احقاق حق تان همصدایم . برای من که رهبر شمایم ، در وجه حقوقی ، موافق و مخالف یکسانند .

۳ - ایکاش بعد از اولین درگیری ها و اولین کشته ها ، خامنه ای ما اعلام عزای عمومی می کرد . چرا ؟ برای این که کشته شده ها ، از اسراییل و آمریکا نیامده بودند و ضد انقلاب و منافق هم نبودند . از مردم بودند . گیریم که آنها در راهپیمایی غیرقانونی کشته شده اند ، و گیریم که به هشدار دستگاههای انتظامی اعتنا نکرده اند ، اما ایرانی که بودند . انسان که بودند . چرا ما برای کشته های دیگران ارج می نهیم و برای هموطنانمان ارعاب و اختفا و تنش پیشنهاد می کنیم ؟

۴ - ایکاش خامنه ای ما در خطبه های نماز جمعه بعد از انتخابات و بعد از تشنجات اخیر ، از خانواده های کشته شدگان دلجویی می کرد . اخلاق پیامبران اینگونه است . پیامبر ما به فرموده قرآن ، از جهل مردم آنچنان می گداخت و نسبت به آنان دلسوزی می کرد که خدای متعال به او هشدار می دهد . که ای رسول ما ، تو در جانبداری از جهال و نافهم ها ، داری خودت را از پای در می آوری ! مردم ما که به آن درجه نفهم نیستند . سئوالی داشته اند که در پاسخگویی نسبت به آن تعلل شد.

۵ - ایکاش نیروهای بسیجی و انتظامی و سپاهی وارد معرکه نمی شدند . مگر چه شده بود که اینهمه نیرو باید به میان می آمدند . خدا خوب می داند که با سخن گفتن درست با این مردم ، می شد همه آنان را مجاب کرد و محبت آنان را برای نظام ذخیره کرد و از این انشقاق بزرگ ایجاد شده جلوگیری کرد . مگر دیگر می شود این مردم زخم خورده را که تعدادشان هم کم نیست ، بار دیگر به جانبداری از نظام دعوت کرد .

۶ - ایکاش خامنه ای ما بلافاصله بعد از بالا گرفتن اعتراضات به تلویزیون دستور می فرمود تا برای آقای موسوی ، حتی بعنوان یک مجرم ، فرصتهایی ایجاد کنند تا او نظرات خود را باز بگوید . اگر این اتفاق می افتاد چه بسا فاجعه های بعدی رخ نمی داد که برای ما و برای نظام ما تا ابد لکه ننگی به شمار آید .

۷ - ایکاش مراجع ما سکوت خود را می شکستند و با صراحت در باره اغتشاش های اخیر اعلام موضع می کردند و تنها به کلی گویی و دعوت به آرامش و مراجعه به شورای نگهبان اکتفا نمی فرمودند . و مثلا آیت الله جوادی آملی ، در یک بیانیه بسیار آرام و روشنگرانه ، داستان هاله نور را که رییس جمهور جلوی چشم همه آن را ساختگی اعلام کرد ، یک حقیقت و یک ماجرای درست و رخداده بیان می کردند و نسبت به دروغگویی آقای احمدی نژاد ابراز تاسف می کردند . مگر نه این که مومن باید راست بگوید اگر چه به زیانش تمام شود ؟

۸ - خامنه ای ما در نماز جمعه ، منصفانه نسبت به کاندیداها و ناسزاگویی های آنان موضع درستی گرفت . اما ایکاش کسی از مردم ، حداقل عموم مردم ، از گرایش ایشان به آقای احمدی نژاد خبردار نمی شد . امام خمینی عزیز ، هیچگاه نسبت به بنی صدر - که حتما با وی مخالف بود - اعلام نظر صریح نکرد و به انتخاب مردم - اگر چه اشتباه - احترام نهاد .

۹ - ایکاش خامنه ای ما در ملاقات با نمایندگان مجلس ، که هنوز شورای نگهبان نظر قطعی خود را درباره صحت انتخابات اعلام نکرده ، انتخابات را سالم و تمام شده برنمی شمرد و همکاری نمایندگان با دولت را به بعد از اعلام نظر شورای نگهبان موکول می فرمود .

۱۰ - ایکاش خونی ریخته نمی شد و بسیجیان در هیبت لباس شخصی به میان نمی آمدند و برای یک چنین مسئله ساده ای که به راحتی می شد به نفع نظام و همان جمعیت چهل ملیونی شرکت کننده درانتخابات مصادره اش کرد ، قشون کشی حیرت انگیزی صورت نمی گرفت .

۱۱ - و ایکاش های دیگری که اینجا تاب تحمل آن را ندارد .

 
At July 15, 2009 at 8:54 AM , Blogger Mehdi said...

سپاس استاد
جانم می دهید با نوشته هایتان
کلمات چکیده از قلمتان برقی است در ظلمت
باز هم سپاس باز هم سپاس

 
At July 15, 2009 at 8:55 AM , Blogger Mehdi said...

استاد اگر دوستی در ایران مشکل فیلتر داشت
ایمیل مرا بدهید راهنماییشان می کنم چطور از فیلتر عبور کنند و مطالعه کنند

 
At July 15, 2009 at 9:13 AM , Anonymous Anonymous said...

دماوند را هم کشتند!

از سيم به سر يكي كُلَهْ خود
ز آهن به ميان يكي كمربند

تا چشم ِ بشر نبندت روي
بنهفته به ابر چهر دلبند

تا وارَهي از دَم ستوران
وين مردم نحس ديو مانند

با شير سپهر بسته پيمان
با اختر سعد كرده پيوند

چون گشت زمين ز جور گردون
سرد و سيه و خموش و آوند،

بنواخت ز خشمْ بر فلك مشت
آن مشت تويي تو، اي دماوند!

تو مشت درشت روزگاري
از گردش قرنها پس افكند

اي مشت زمين! بر آسمان شو
بر ري بنواز ضربتي چند

ني ني تو نه مشت روزگاري
اي كوه نِيَم ز گفته خرسند

تو قلب فسرده زميني
از درد ورم نموده يك چند

تا درد و ورم فرو نشيند
كافور بر آن ضِماد كردند

شو منفجر اي دل زمانه!
وان آتش نهفته مپسند

خامش منشين سخن همي گوي
افسرده مباش خوش همي خند

پنهان مكن آتش درون را
زين سوخته جان شنو يكي پسند

اي مادر سر سپيد، بشنو
اين پند سياه بخت فرزند

بر كش ز سر اين سپيد مِعْجر
بنشين به يكي كبود اَوْرند

گر آتش دل نهفته داري
سوزد جانت، به جانت سوگند

بر ژرف دهانت سخت بندي
بربسته سپهر زال پُرفند

من بند دهانت برگشايم
ور بگشايند بندم از بند

از آتش دل برون فرستم
برقي كه بسوزد آن دهان بند

من اين كنم و بود كه آيد
نزديك تو اين عمل خوشايند

آزاد شوي و بر خروشي
مانند ديو جسته از بند

هرّاي تو افكند زلازل
از نيشابور تا نهاوند

وز برق تنوره‌ات بتابد
زالبرز اشعّه تا به الوند

بگْراي چو اژدهاي گرزه
بخروش چو شرزه شير ارغند

تركيبي ساز بي مُماثل
معجوني ساز بي‌همانند

از نار و سعير و گاز و گوگرد
از دود و حميم و صخره گند

از آتش آه خلق مظلوم
و از شعله كيفر خداوند

ابري بفرست بر سر ري
بارانْش زهول و بيم و آفند

بشكن در دوزخ و برون ريز
باد افره كفر كافري چند

زان گونه كه بر مدينه عاد
صر صر شرر عدم پراكند

چونان كه به شارسان «پمپي»1
ولكان2 اجل معلق افكند

بفكن ز پي اين اساس تزوير
بگسل ز هم اين نژاد و پيوند

بر كن ز بن اين بنا، كه بايد
از ريشه بناي ظلم بركند

زين بي‌خردان سفله بستان
داد دل مردم خردمند

 
At July 15, 2009 at 9:20 AM , Anonymous Anonymous said...

پیشنهادات من راجع به نماز جمعه این هفته به امامت هاشمی: 1) اگر هر زمان فهمیدیم خطیب عوض شده و رفسنجانی نیست،سریعا برگردیم. 2) برای تأیید آن بخش از سخنان که مورد قبول ماست، فقط و فقط 3 مرتبه الله اکبر بگوییم و «خامنه ای رهبر» را نگوییم تا این بخش شعار کمرنگ شود. به این شکل هم اعلام می کنیم که هستیم، هم اعلام می کنیم که «معظم له» را به رهبری قبول نداریم و صدا و سیما هم یا خطبه ها را سانسور می کند، یا با همین شعارها پخش می کند و یا به نحوی ادیت می کند که مسلما ضایع خواهد بود. به هر حال بازی برد-برد است. 3) زیر پیراهن اصلی تی شرت سبز بپوشیم و کاملا عادی به محل نماز برویم. پس از شروع خطبه ها پیراهن رویی را درآورده و سبز شویم! خانم ها هم حتی المقدور چادر و روسری سبز داشته باشند (هرچند من همچین چادری ندیدم!) 4) داخل جیبمان ماسک سبز، دستبند سبز، عکس میرحسین و ... را داشته باشیم و پس از آغاز خطبه ها رو کنیم. 5) اگر حامیان احمدی نژاد خواستند علیه هاشمی شعار بدهند، فقط برای تودهنی به آنها، شعار بدهیم «هاشمی هاشمی خدا نگهدار تو!»

 
At July 15, 2009 at 9:24 AM , Anonymous Anonymous said...

بنویس و بنویس که نوشته هایت در این غربت بوی وطن را میدهد و با هر نوشته ات غم غربت و احساس سنگین نوستالی بر دل می نشیند.
بنویس و بنویس و با نوشته هایت در نهایت ادب روحیهای تازه به هموطنانمان بده.
امروز در این غربت و در همسایگی ایران که حتی نمیتوانیم صدای اعتراض خود را نشان دهیمو آن هنگام که به هموگنانم میرسم میخندیم و میگوییم که "این اصغر آقا دیگه اون اصغر آقا نیست" و حالا هم "حاجی حسن شلوارشو پشت و رو پوشیده".
بنویس و بنویس که نوشته هایت صدای همه ماست و هر شب که در بی بی سی با لبخند تلخت روزنامه های روز را مرور میکنی. هزاران حرف نهفته را در کلمات داری.
بنویس و بنویس........

 
At July 15, 2009 at 10:14 AM , Anonymous کریم حقی said...

سلام اقای بهنود
خسته نباشید؛ دست شما درد نکند که با قلم شیوای خود کودتاگران را رسوا می کنید؛
امروز مردم ما به تمامی امکانات و ذخیره های مادی و معنوی خود نیاز دارد و شما یکی از اون گرانترین ذخیره های معنوی مردم ما هستید
بنویسید و هر چه بیشتر رسوا کنید
جوانان کشورمان به راهنمایی های امثال شما بسیار نیازمندند
با احترام
حقی

 
At July 15, 2009 at 10:18 AM , Blogger Unknown said...

درود بر تو و قلم زیبا و نثر دلنشین و طنز فاخرت
چون جهاندیدگان می نویسی و مثالهایت به جا و شنیدنی است
واقعا که هیچی نیست
فقط سرو صدا می کنند و شلوار را هم پشت و رو پوشیده اند
سپاس

 
At July 15, 2009 at 12:13 PM , Anonymous Anonymous said...

حجت‌الاسلام پناهيان راز شهادت ابا عبدالله الحسين (ع) و رسوايي مردم كوفه را در عدم انفاق و عدم از خودگذشتگي مردم كوفه دانست و گفت: در روايت آمده كسي كه در راه ولي خدا جان و مالش را انفاق نكند، در راه ولي خدا از خودگذشتگي نكند، مجبور مي‌شود در راه دشمن خدا از خود گذشتگي كند.وي با بيان اين مطلب كه مشكل ما در توده مردم نيست، بلكه خواص و نخبگان هستند، گفت: كوفه شهري است كه از نخبگان جامعه تشكيل شده؛ نخبگاني كه حاضر به ولايت‌پذيري نيستند. كوفه نماد نخبگان سياسي ديني است؛ فلذا روضه بايد سياسي باشد و نبايد روضه غيرسياسي خوانده شود.


به زبان بی زبانی میگویند تهران کوفه است. خاک بر سر نمایندگان تهران وشورای شهر اگر چیزی نگویند.

 
At July 15, 2009 at 2:22 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز

با تمام علاقه نوشتهایت را سالیان دراز است که دنبال می‌کنم،ولی‌ نازنین امروز روز دگر است،امروز دیگر حوصله حدس زدن منظور تو را نداریم..باور کن دیگر خطری تو را تهدید نمیکند شفاف بنویس

 
At July 15, 2009 at 3:02 PM , Anonymous bahar said...

ما که سالها که با نوشته های شما اشناییم از ستون روزانه جامعه یا به گمانم 5شنبه های عصر ازادگان دههها کتابی که نوشتید و چه حکایت ها که که از شما شنیدیم اما یادمان باشد این حکایت ها همه درسن نیست که ما از تاریخ بگیریم تاریخ درس تولید استرتژی است جای این در نوشته هایتان خالی است

 
At July 15, 2009 at 3:58 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای بهنود،
من همیشه از طرفداران روش خاص شما در بیان مطالب سیاسی بوده ام و میانه روی و بی طرف بودن شما چیزی است که بعید می دانم بر کسی پوشیده باشد.
من هم مانند برخی دیگر از دوستان از جناب عالی خواهشمندم، رونق بیشتری به نوشته هاس خود دهید. من گاهی اوقات روزی 2 بار به اینجا سر می زنم به امید این که اثری از شما آمده باشد.
با سپاس فراوان

 
At July 15, 2009 at 4:53 PM , Anonymous False Identity said...

Won’t be shocked on this Friday prayer!! Go for it and be green but do not expect to hear condemnation of crimes and deceit by Hashemi, He is not man of these sorts of moments!! He did not do it 4 years ago, certainly he would not do it this Friday!! We should have known him by now!! And we should learn from history (which one of its masters is owner of this weblog!). A regime who kills children and teenagers, arrest every political activists and take thousands of people to prison would not do any action if there is any shred of any kind of risks. They have done their home works very well, they know Hashemi comes for healing the wounds (!!) not standing for people’s rights!! He has his own weak points and he has proved he is not man of these sort events. Go green and go for Friday prayer and show your presence by any means but I am afraid attending this ceremony by Mir Hussein is wrong!!

 
At July 15, 2009 at 7:55 PM , Anonymous Anonymous said...

Round and a around and ...

IRI will use the people presence in Friday as its legitimicy. In addition, they will identify ones who are wearing green and caused them harm (jail and beating). TV will not show anyone of these guys. It is very easy to edit videos.

Rafsanjani will not say anything earth shattering either. Remember he did not say a word after he was cheated out of last election.

Go ahead and go to Friday prayer and learn it yourself.

 
At July 15, 2009 at 9:59 PM , Anonymous Anonymous said...

Please draw a cartoon in which a bunch of hijackers have hijacked a ship successfully, they have got away about 1 km from the shore, but they don’t know where to take the vessel.


As these guys have drawn every thing to the limits or to the edge?

Also the Capitan has released the mob, which by definition has only and only has short term sadistic goals

Questions for the Capitan
What to do with gashte ershad? Hejab?
What to do with with intrest rates? How to sustaine Rial?
What to do in relations with usa?
What to do with eyed fetrs prayers in Jale Sq on the 29th shahrevar?

 
At July 15, 2009 at 10:39 PM , Anonymous Arya A said...

آقای بهنود عزیز
مقاله شما مثل همیشه زیبا بود و پر مفهوم. مخصوصا داستان آخر. اما در مورد بخش اول که چه باید کرد... اینروزها در حال بازخوانی یک کتاب قدیمی هستم به اسم *جامعه شناسی نخبه کشی* فکر میکنم که خوانده باشید کتاب رو. وقتی مقایسه میکنم میبینم که 150 سال است که همین آش است و همین کاسه. فرقی هم نکرده که چه کسی بیاید. مردم همون مردم هستند با همان فرهنگ و رفتار. میپرسم اگه میر حسین بیاید واقعا فرقی هم میکند؟؟شما جوابم را بدهید

 
At July 16, 2009 at 12:35 AM , Blogger Unknown said...

Salam Bar Masoude aziz
Mesle hamishe ziba bood.
Eradatamnd

 
At July 16, 2009 at 1:50 AM , Anonymous Anonymous said...

این ترفند متفکران حکومتی که رفسنجانی را روانه نماز جمعه کرده اند تاکتیک عجیبیست
که اولا خب بالخره حقی بمخالفان درون حکومتی جناح راست داده اند و رفسنجانی همیشه
میاندار ایندو جناح بوده نه عضو ایندو جناح ... انروزها که خاتمی امد و قضایای بستن
روزنامه سلام و تظاهرات دانشجویان کاملا طرف جناح راست را گرفت تا کفه زیادی بطرف
چپ نغلطد اما امروز طرف چپ را گرفته تا راستها همه چی را قبضه نکنند

 
At July 16, 2009 at 4:17 AM , Anonymous Anonymous said...

Does Any body(including Mr Behnoud!) know how to listen to Friday prayer on line tomorrow and also when will it start.
Many thanks

 
At July 16, 2009 at 4:54 AM , Anonymous besarzamin said...

اشک خدا

آن روز که مادرم مرا نمی شناخت
آن روز که خالقم در نطفه مرا جان می بخشید
‏آن روز که کوزه گرم نظاره گر هنر دستانش، به تماشایم نشسته بود
‏آن روز که خداوندم حافظ جان و جسمم بود

اشک را بر چشمان خروشان خدایم دیدم ...

امروز که در خون خود غرق گشته ام
امروز که جوانیم ضرب گلوله ای، پایمال شد،
امروز که جانم را به زور شکنجه و داغ و اعتراف گرفته اند
امروز که مادرم در فراغم سیلاب خون در چشمانش سروده میشود
امروز که نمیدانم به کدامین جرم! حق حیاتم را ربوده اند

اشک را بر چشمان خالقم خروشان دیدم ...
سرخ چون خون
خیس چون باران
خروشان چون دریای سرخ!

چه کسی حق داشت
جانی را که او با عشق به من هدیه کرد
با زور و رنج ازمن بستاند!
به بهای آزادی
به بهای سبز اندیشی!

اشک خدا روح مرا سبز آگین
و نام مرا جاودان سهراب
می سازد ... هدیه به سهراب اعرابی وشهیدان وطنم

سراینده:دور از وطن

 
At July 16, 2009 at 8:05 AM , Anonymous Anonymous said...

‫اسرايیل بداند اگر در این هنگامه آزادیخواهی به ایران حمله کند، همانقدر برای نسلها منفور ملت ایران خواهد شد که امریکا بعد از ۲۸ مرداد. این یک خطای بزرگ تاریخی است!!

 
At July 16, 2009 at 2:18 PM , Anonymous Anonymous said...

زیبائی درون که از زشتی بیرون شکوفه میزند


امروز صبح در بزرگراه با تاکسی بطرف محل کار خود می رفتم که در اثر یک تکان شدید تاکسی, من که در چرت بودم از جا پریدم , قبل از یک تقاطع بناگهان پرایدی که در جلوی ما در حرکت بود,در اثر ترمزناگهانی پژوی جلوی خود ,بشدت به عقب پژو برخورد کرده و ایستاده بود و همین امر باعث ترمز شدید تاکسی شده بود ,راننده تاکسی با دلخوری گفت:اه بخشکی شانس جلومون بسته شد خداکنه راننده پراید رضایت بده که مقصره زود تر قالش کنده بشه ... که دیدم راننده جلوئی که پراید به اش زده بود از ماشین پیاده شد و متعاقبش هم راننده پراید از ماشین خود بیرون آمد . راننده تاکسی با دلخوری ترمز دستی را کشیده و درحالی که در ماشین را باز می کرد گفت :" نه مثل اینکه شر شروع شد برم تا قبل از اینکه همدیگر را بزنند از هم جداشون کنم" ...و از اتومبیل خارج شد , من که در داخل نظاره گر بودم دیدم راننده اتومبیل پژوی صدمه دیده برعکس توقع که می بایست چهره ائی دلخور و عبوس داشته باشد با لبخند بسوی راننده پراید آمده و گفت :" داداش خودت که چیزیت نشده؟ ماشین فدای سرت" این برخورد, راننده پراید رو از حالت تدافعی که گرفته بود در آورده و او را نیز بشاش کرد و گفت :" نه الحمدالله چیزی نشد , ببخشید ترو خدا باید زود تر وامیستادم " کم کم مردم هم که احتمالأ برای جلوگیری از خشونت آمده بودند بدور آنها جمع شدند, راننده پراید نگاهی به عقب ماشین پژو کرده و گفت "آقا چکار کنم چقدر خسارت بدم؟" راننده پژو مجدد گفت" آقا گفتم فدای سرت این روزها ما مردم که دیگه نباید از خودمون تاوان بگیریم همین که خودت چیزیت نشده خداروشکر" راننده پراید خنده ائی کرد و گفت :"داداش خیلی آقائی حد اقل تلفن من رو داشته باش شاید جای دیگه بتونم جبران کنم کاری داشتی یه زنگ بزنی, بدون که یه داداش کوچکی داری که برات به سر می دوه" کاغذی از توی ماشین آورد اسم و تلفن خود را نوشته به راننده پژو داد راننده پژو آن را گرفت با هم دست دادند و خواستند بروند که صدای تشویق و ای ولله گفتن مردم بلند شد و یک مرد مسن از میون جمع دست هر دو رو گرفت و گفت روی هم رو ببوسین که دو جوون راننده همدیگر رو بقل کردند و بوسیدن و بعد سوار ماشین شدن , راننده تاکسی که مردی نسبتأ مسن بود درحالی که تحت تأثیر قرار گرفته شده بود در عین خوشحالی بغض کرده سوار ماشین شد و گفت :" ای ولله بخدا که ایولله داره این جونا, این مردم رو هیچ کجا ی دنیا نمیتونی پیدا کنی که وقتی مشکلی دارن و از جائی دیگه دارن می کو بنشون این جور پشت همن" کل این جریان شاید پنج دقیقه هم طول نکشید ولی دنیائی حرف پشت آن بود, چطور شده ؟ چه اتفاقی برای این جونا افتاده؟ تا دو هفته پیش اگر همچین اتفاقی می افتاد هیچ کدوم از این دو جوون حاضر نمی شد خودش رو مقصر بدونه اگر دست به یقه نمی شدن اقلأ می گفتن صبر میکنیم افسر بیاد ! یعنی چی؟ این دو که حتی همدیگر رو هم نمی شناختن و از مرام و مسلک هم خبر نداشتن این جور که معلوم بود حتی همدیگر رو قبلش هم ندیده بودن؟! تنها دلیلی که میشد آورد شاید درون حرف راننده پژو نهفته بود که گفت: " ما مردم که دیگه نباید از خودمون تاوان بیگیریم!!" یعنی هر دو همدیگه رو ورای هر مرام و مسلکی مردم عادی و معمولی این مملکت می دونستن , مردمی که زشتی ها و اعمال خشونت آمیز این چند روزه آنها رو بهم نزدیکتر کرده بود. اتفاقات ناگواری که همیشه هر وقت بسر مردم بی دفاع این مملکت وارد شده اقلأ باعث شده این مردم بهم نزدیکتر بشوند و در خانه هایشان را بروی هم بگشایند تا شاید بتوانند مرهمی برای هم باشند و ظلم رو بهتر تحمل کرده دفع کنند فارق از هر جناح و مرام مسلکی که باشند , بهم پشت گرمی بدهند و زخم هم رو التیام بخشند و مهم هم همین است که عموم مردم, همه را چون خود می بیند , راننده پژو ابتدأ نگاه نمی کند که طرف مقابلش این طرفی است یا آن طرفی , سبز ست یا سیاه , له است یا علیه ,پولدار است یا فقیر, همین که او را مثل خود بدون چماق و دشنه و ... میبیند به او لفظ مردم داده و درآغوشش میکشد. که این گواهی است از زیبائی درون این ملت هرچند اگر بروز این زیبائی دراثر حرکات و زشتیها و ستمهای چند روزه بیرون باشد. چه خوب بود اگر همه این ارزش را می دیدند و به آن بها میداده و از اَن مثبت استفاده میکردنند آنهم در زمان صلح و نتنها در زمان آشوب و ستم.



امضاء : 1/0 (یک دهم!!)

 
At July 16, 2009 at 5:17 PM , Anonymous Anonymous said...

ازظرائف تاريخ اينكه اصلاح طلباني كه سال 78 به هاشمي برچسبها زدند و توهين ها كردند حالا به او التماس ميكنند قضيه را به نفع اصلاح طلبان جمع كند

 
At July 16, 2009 at 5:40 PM , Anonymous hayedeh said...

خيلي جالب است٠ مملكت سالهاست در اشغال روس هاست و حراج چيني ها آنوقت آقاي رمضان زاده با تكرار اوهام توده ايها مي گويد تمام اين كارها براي اين است كه مي خواهند مملكت را بفروشند٠
كدام مملكت را ؟ به كي مي خواهند بفروشند؟
نفت گاز شمالش و ٣٩ درصد ازخزر و خطوط استراتژيك لوله گاز و توپولوف هايي كه يكي پس از ديگري سقوط مي كنند و زيردريايي هاي اوراقي و انرژي اتمي ٢١ سال در انتظارش و آهن و صنايع نظامي همه ملك طلق روسيه و ١٠٠ ميليارد قرارداد تجاري سود خالص براي چين ؟
چه چيزي براي فروش مانده؟
حزب توده لابي روس هاست شما چه مي گوييد؟
آمريكا در ٢٧ سال رژيم شاه ايران را آباد كرد چقدر دزديد؟
روس ها و چيني ها چه كردند ؟ ارزش ٣٩ درصد پر از نفت و گاز و خاويار درياي خزر چند تريليون دلار است ؟

 
At July 16, 2009 at 9:53 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام!
نوشته هایتان مثل همیشه خوب و جالب هستند. پادکست هایتان نیز لذت ویژه ای دارند و ادامه آن بسیار مطلوب می باشد. همچنین در صفحه اول لینکی برای تماس نگذاشته اید.
قسمت دوم پادکست هایتان قابل دانلود نیست. هم چنین مقتضی است فایل های مزبور را به صورت rar یا zip، آپلود نمایید. چون برخی تامین کننده سرویس های اینترنت قابلیت دانلود فایلهای چند رسانه ای را پشتیبانی نمی کنند.
مستدام باشید.

 
At July 16, 2009 at 11:10 PM , Anonymous Anonymous said...

itapperars that Balatarin.com has just hacked, plesea ask other sites like Gooya.com to start updating quickrer.11:07 p.m. western time usa

 
At July 17, 2009 at 1:46 AM , Anonymous Anonymous said...

وقتی آب سربالا میره قورباغه ابو عطا میخونه ....؟
یک ساواکی کامنتی گذاشته که در حد سواد همان بازجوهای
ساواک است که همه اشان دکترا !!!؟؟ داشتند البته دکترای
شلاق زدن یا دستبند قپانی زدن و ازین نوع دکتراها ....این
مفتون و مجنون نوشته آمریکا و شاه ۲۷ سال ایران را آباد
کردند !؟ منظورش از آباد با پوزش همان ریدن بمملکت
میباشد وگرنه دروازه تمدن شاه همان دروازه غار جنوب تهران
بود که هنوز مانده

 
At July 17, 2009 at 3:50 AM , Anonymous Anonymous said...

من نماز جمعه را شنیدم و احساس نیاز شدیدی دارم که شما به من بگوئید چه می بینید در این خشت. خواهش می کنم همین امروز اگر شده کوتاه هم در این باره اظهار نظری بکنید. خواهش می کنم
امروز سکوت جایزنیست

 
At July 17, 2009 at 3:51 AM , Anonymous فرزند شهید said...

حالا دیگر وضعیتمان جور دیگری شد .انتظامان این است که افرادی مانند شما راهنمائی کنند آینده ما بعد از سخنرانی هاشمی چه می شود

 
At July 22, 2009 at 6:55 PM , Anonymous عصر آزادگان said...

اقتدارگرايان پس از سده ها حبسيّه هاي مسعود سعد سلمان را آواز روح و خيال عزيزان دربندمان ساختند

چه سوزناك گفت مسعود سعد
تير و تيغ است بر دل و جگرم
غــم و تيمـار دختر و پسـرم

هم بدينسان گذاردم شب و روز
غــم و تيمـار مـادر و پدرم

نـه خبـر ميرسد مرا ز ايشان
نـه بديشـان هـمي رسـد خبرم

باز گشتم اسيـر قلعه ي ناي
سود كـم كرد با قضا و حذرم

 
At August 5, 2009 at 2:10 PM , Anonymous Anonymous said...

Salam,

This lyrics called "The Brave Iranian Children of the Green," which I have composed are my present to my brave Iranian brothers and sisters and their Green Movement.

I strongly believe that Turkish and Iranian people are brothers and sisters. Long live the Green movement and Iranian people and their struggle for freedom and justice.

Please send my lyrics to Iran. "The Brave Iranian children of the Green" (Farzandane Dalir Sabz Iran Zemin)

Farzandane Dalir Sabz Iran Zemin:
بسیجی و سپاهی

این را باید بدانی
مظهراهریمنی

منم من منم من
منم سبز منم سبز 2

دشت سر سبزم من
جنگل انبوهم من

منم سبز منم سبز2

منم فارس منم ترک
منم کرد منم لر

بلوچی و ترکمن
اسوری و ارمنی
ایرانیم ایرانی

منم سبز منم سبز2

مسلمان و مسیحی
یهودی و بهائی
زردشتی و بی دینی
ایرانیم ایرانی

منم سبز منم سبز2

فرزند رستمم من
فرزند بابکم من
فرزند ستارخان ام

منم سبز منم سبز 2

دوستی و صداقت
ائین و رسم منه
مولا علی یارمه
حسین سردارمه
خدا نگهدارمه

منم سبز منم سبز2

From Kazim Pasha,
Istanbul,
August 5

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home