Monday, June 22, 2009

اشک را سبز بکش گلرخ


نقش ها زده بود از امید، همین دو هفته پیش، که هوا لبریز امید بود. وقتی سبزش را خواستند پرپر کنند برایش نوشتم باک به دلت راه مده. فرصت بسیار داری گلرخ. نوشتم از امید بکش. سبز بکش. اشک را بکش اگر می خواهی، اما سبزش بکش. نقشش بزن و نشانش بده که سبز کرده است همه جا را. حالا برایم نامه فرستاده. اشک را نکشیده اما از حقشان نوشته است. بخوانید واژه هایش جوان است و انگار جوانه ای است.

نوشته است گلرخ
خرداد پر حادثه با شنبه ای سرخ و سبز پایان گرفت مرگ کلمه ای که این همه از گفتنش پرهیز کردم و گلوله که کلمه ای شده بود قدیمی.. مال کارتون های کودکی وخون که سالها بود فقط از آهنگهای انقلابی خاک گرفته شنیده می شد و شهید که از واژگان روزمره امان حذف شده بود نا گزیر به ادبیاتمان باز گشت.

.. این روزها از ما که مردمانی ساده و صلح طلب بودیم مبارزان جان بر کفی ساخته اند که یا در مشتشان سنگ و خون است یا با تمام قوا مشغول فشردن دکمه های کی برد هستند.. مشت ها گره شده و.. و خشم.. خشم همه جا را گرفته...

از خشم که می خواهی عبور کنی.. پیش رو سیاهیست.. اما به جا مانده بر تن.. تکه پارچه سبزیست ..موج سبزی که در ذات خود چنان صلحی به مردم ایران هدیه داده است که ایرانی همه جای دنیا دوباره به تعریف خود ایستاده است. راست می گفت میرحسین که آمده است آبرویمان را بخرد.. راست می گفت که آمده است برایمان کرامت انسانی بیاورد .مثل تصویری که ایستاده است روی ماشین با دستانی به سمت آسمان.. ودستها.. هزاران.. ده ها هزار دست ..بلند شده به آسمان . لابه لای تصویر خون و مرگ و گلوله.. مردمی که به روی هم لبخند می زنند دستهایشان را به سمت آسمان کشیده اند به نشانه پیروزی و در سکوت راه می روند.. و در سکوت..شرافتمندانه و با صدای رسا خواسته بر حقشان را می خواهند .و ذوق ایرانی بودن را دوباره زنده کرده اند.. انگار که می شود افتخار کرد.. انگار که می شود وطنی داشت.. و بی واسطه دوستش داشت.. انگار که می شود روزنامه های دنیا غیر از تصویر یک دروغگوی بزرگ ..تصویر حقیقی یک ایرانی را هم منتشر کنند.. زن خانه دار 50 ساله ایرانی..که به خیابان می رود .. و دستبند سبزی به دستش می بندد.. و روی کاغذی نوشته : "رأی سبز من ..نام سیاه تو نبود"

انگار که تمام آن چانه زدن های مداوم.. که بیایید از این حق اندکمان استفاده کنیم شاید که زندگیمان اندکی بهتر شد.. انگار با همان حق اندک..وطن را پس گرفته ایم..آبرویمان را پس گرفته ایم..کرامت و شرافتمان را پس گرفته ایم.. میدان آزادی را.. میدان انقلاب را میدان توپخانه را هفت تیر را..الله و اکبر را.. شهید را پس گرفته ایم.. نسل من این بار تاریخی حقیقی را تجربه می کند نه پس مانده تاریخی که دیگران ساخته اند.

نسل من که بچه انقلاب بود.. کودکیش به تکرار داستانی گذشت که صاحبش نبود از عدمی نا معلوم افتاده بودیم بعد از واقعه ای که نساخته بودیمش..اما به زور صاحبش بودیم از ما خواسته می شد که نگهش داریم که نگرانش باشیم که نگزاریم دشمن به آن نفوذ کند.. هزاران صبح خواب گرفته پای صف و هزاران ساعت مرده جلوی تلویزیون به ما گفته شد که این میراث گرانبها را محکم نگه دارید.. که شما فرزند انقلابید .... و ما انقلاب را ندیده بودیم.. از لابه لای خاطره های مامان باباها..تصویر رویایی و بزرگی دیده بودیم از مردمی که بزرگترین جشن مشترکشان راگرفته بودند.. دیوی را بیرون کرده بودند که فرشته ای جایگزین کنند...و ما آن روز را ندیده بودیم.. ما دیر به دنیا آمده بودیم.. سهم ما دهه فجرهای مدرسه بود.. سهم ما کلاسهای تزئین شده با کاغذهای رنگی بود.. و روایت انقلابی که بر سر روایتش جنگ ها بود ..وخون ها ریخته شده بود.. انقلاب وهمی بود در گذشته بود.. واقعیت اطرافمان جنگ بود.. نا توانی ..عقب ماندگی.. انگار در آن جشن ملی بزرگ همه چیز تخریب شده بود. و ما با سرعت پرتاب شده بودیم به عقب.

نسل من بچه انقلاب است.. و خوب می داند جشن بزرگ ملی، ویرانی می آفریند..خوب می داند که نمی شود مبارزه کرد برای یه جشن بزرگ و بعد یک سال پایکوبی و خوشحالی کرد.. و شهر که خوب ویران شد.. به نسل بعد بگوید: "درست است که حالا بیچاره ایم .همه چیز از کنترل خارج شده است و دوستی در دنیا برایمان باقی نمانده.همه دشمن شده اند حتی همسایه ها... اما نمی دانی چه سرخوشی عظیمی بود وقتی کاخ ظلم را ویران کردیم"

.نسل من بچه انقلاب است .. برای همین هم تصمیم گرفت جای اینکه به نسل بعدش خاطره جشنی با شکوه هدیه بدهد صلح بسازد.. صلحی که دشمن را حذف نمی کند..دوست می کند .. صلحی که دنیا راشایسته زیستن می کند.. هم برای خودش ..هم برای آنکه فردا متولد می شود.. نسل من برای صلح جنگیده است.. نسل من رفاقت بدون ایدئولوژی را خارج از چهارچوب امن خانواده تجربه کرده است. نسل من صلح را تمرین کرده است. در زندگی زیر زمینیش شبنامه و اسلحه جا به جا نکرده است. موزیک را تجربه کرده است. نوشته است .رقصیده است . و سر خوشی های منعطف خلق کرده است. نسل من ظلم را خندیده است. به ساختن جکی و خاطره ای قناعت کرده است.. زندگی پیشه کرده است. شعار "مرگ بر" را حذف کرده است.

نسل من اگر چه دچار رخوت و کندیست و اگر چه ازشدت بیکاری، تنبلی را شیوه رسمی زندگیش کرده.. اما عقلانیت و صلح و فردیت را در همان زندگی های زیر زمینی تمرین کرده است. و زمانی که اصلاحات در ساختار سیاسی کشورش شکست خورد با همان شیوه مدارا گفتمان اصلاحات را چهار سال بدون هیچ سازمان و تشکیلاتی در محیط روزمره زندگیش زنده نگه داشته است.

و حالا خون ..شهید.. گلوله ..مرگ
نسل من حالا دوباره این واژه ها را تجربه می کند.. واژهایی که بر اثر تکرار وحشت ناک و مسموم هر روزه اشان در صدا و سیما از معنا خالی شده بودند. نسل من حالا بی دلیل وارث خون هایی که نمی داند برای چه ریخته نیست..وارث خونیست که دیروز بر زمین ریخته شده.. وخاطره نیست.. در گذشته نیست.. یاد واره و تاریخی دور نیست.. مقابل چشمانش است.. همسایه است.. خواهر است..همو که زنده بوده است تا دیروز و در جمعه 22 خرداد 88 مثل من..مثل تو و مثل میلیونها ایرانی دیگر رأی سبز داده است. و میدانیم خونش برای چه ریخته شد..دیده ایم با چشمان خودمان ..نه چشمان معلم مدرسه یا گوینده صدا و سیما.

نسل من مشغول ساختن تاریخ است و حالا مسئول آن هم هست
. همین کلمه ها حتی.. که اینجا با دستان من نوشته می شود همین امروز..قسمتی از مسئولیت نسل من است

حالا نوبت اوست که تاریخی بسازد که نسل بعدی که باز نا خواسته وارث آن است دشنام و نفرینش نکند.
نسل من اهل صلح است. دنبال فضای بهتری برای زندگیست.. از دروغ خسته است واژه های تو خالی و کهنه خاک گرفته را جان داده است .. با گلوله و خون و مرگ آشنا شده است .. ولی به مبارز کوری برای تا ابد به نام زدن این واژه ها تبدیل نمی شود.. ما سرود های انقلابی را مدتها پیش از صدا و سیما پس گرفتیم.. زمانی که به مرور خاطرات کودکی در صلح زیزمینی خود نشستیم..زمانی که فرزند شکنجه گر و شکنجه شده زیر پرچم صلح دوم خرداد جمع شدند. زمانی که علاقه به وطن را نه با خون که با عشق تجربه کردیم.. در همان ترافیک های زجر آور تهرانی..در آن رابطه های تن به تن و ناشیانه .

خونی که به نا حق ریخته می شود فراموش نمی شود ..تاریخ را می سازد ..فردا را می سازد..فردایی که از آن صلح است.. از آن مبارزان خاموش است ..که دستهایشا ن را برده اند بالا به نشانه پیروزی .. فردا از آن یگانه تصویر مردمیست که ظلم را با صبوری و سکوت جواب داده اند.. مردمی که از انقلاب عبور کرده اند..و شعار هایشان شعر های دست نویس است برکاغذی کوچک. اهل مرگ نیستند .. پر از زندگیند
نگاه کن ایران من سبز شده است.. سرخی پرچمش زمین خیابان هاست.. و مردمش سفیدی انکار خشونتند..

نگاه کن ایران من.. سبز و سفید و سرخ ...
نگاه کن اعتبار ایرانی بودنم پس گرفته شده است

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At June 22, 2009 at 7:26 PM , Anonymous فرهاد said...

نصرت رحمانی جایی نوشته بود که نسل ما به جای آنکه دهنش بوی شیر بدهد بوی الکل می داد. من که از نسل پس از انقلابم از به خود گفتم دهان ما به جای شیر بوی خون می داد. از خونی که از کشیده بسیجی خورده بودیم، از خونی که در کوی دانشگاه از دهانمان جاری بود و از خونی در کودتای ۲۲ خرداد از دهان ندا جاری شد. اما ما را تعارفی با خون نیست. ما به همان بسیجی و لباس شخصی گل هدیه می کنیم شاید که با عشق آشنا شود.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما

 
At June 22, 2009 at 8:07 PM , Anonymous م م said...

سلام مسعودجان
مدتهاست که شاهکارتو می خونم. واقعا این متنت روح پاره پاره ی منو آرامشی خاص بخشید. حس انتقام و خون و خون ریزی داره دیوونم می کنه، کمی آروم شدم. اگه میشه این روزا بیشتر بنویس که بتونیم به آینده سبز فکر کنیم و آینده و آنچه بر سرمان در کوی و خیابان آمد لحظه ای به فراموشی بسپاریم. چقدر سخت است که به دوستانی که 5 سال در یک اتاق زندگی میکردی و حال نیسند و هر روز باید به دنبالشان گشت با چشم خونین و دالی داغدار
دیگر نمی توانم بنویسم. نمدانم با که از دردم بگویم همه ی محرم هایم را از دست رفته می بینم، دیگر نمی توانم به بقیه امید و انرژی بدهم. همین که برایت می نویسم احساس می کنم با کسی که درد مرا می فهمد خودم را خالی می کنم

 
At June 22, 2009 at 8:24 PM , Anonymous Anonymous said...

من یکی ازین جوونایی هستم که عموها و خاله هایم انقلاب کردند ...جوونای بزرگتر فامیلم بروی مین رفته اند و شیمیایی شده اند ... برای این آقایان...و چه فراموشکارانه برادران و خواهرانم را می کشند...
احساساتیو تجربه می کنم که هیچوقت نکردم...دردهایی و در دل می فشارم که هیچوقت نداشتم...دلتنگ چهره هایی میشوم که هیجوقت ندیدم...ولی خوشحالم که سرانجام با افتخار می گویم من یک ایرانی هستم
گویی جان دوباره یافتم...هر نفسی که می کشم برای وطنم است..هر هدفی که داشتم برای مردمم...تا بحال برای خود زندگی می کردم ولی حالا برای ایرانم... ...

 
At June 22, 2009 at 8:38 PM , Anonymous Anonymous said...

ما نسل فرصت های سوخته هستیم در شوره زار ناآگاهی بالیدیم و در تنوره یک انقلاب آدم خوار سوختیم . ملتی که تاریخ خود را نشناسد ناچار است آن را تکرار کند . ملت ستمد یده ای که از گذشته خود درس عبرت نگیرد به هر سرابی از روی ناچاری دل می بندد .
شبانه شمع می آید
برای کودکان شعر من تاریخ می خواند
نمی دانم در اوراقش چه می بیند
که همواره اشگ می ریزد

 
At June 22, 2009 at 8:57 PM , Anonymous Anonymous said...

خیلی عالی بود, دستتون درد نکنه

 
At June 22, 2009 at 9:06 PM , Anonymous Hamidreza said...

دوباره ميسازمت وطن، اگرچه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو ميزنم، اگرچه با استخوان خويش

 
At June 22, 2009 at 9:45 PM , Anonymous mohammad said...

گریمون رو در آوردی رئیس!

 
At June 22, 2009 at 10:48 PM , Anonymous Anonymous said...

ممنونم از متن زیبای شما این حرف همه جوانان وطن است که شما در این متن به سادگی بیان کرده اید
قلمتان جاویدان باد

 
At June 22, 2009 at 11:04 PM , Anonymous ماندانا said...

اگـرچـه پیـله های ظـلـم و تاریکی
همه از آهـن و باتـوم و زنجـیـره

میـونِ این تبِ بی وقـفـه ی پرواز
بـرای کـشـتـن پـروانه ها دیره

 
At June 22, 2009 at 11:12 PM , Blogger Unknown said...

سلام به همه آقای بهنود عالی بود راستی دیروز هر کسی چراغ ماشینش را روشن می کرد پلیس پلاک ماشین را می کند از جمله خود من

 
At June 23, 2009 at 12:29 AM , Anonymous Anonymous said...

نمی تونم خودمو راضی کنم که ندا نباشه ولی من زنده باشم.

 
At June 23, 2009 at 1:09 AM , Anonymous علی said...

آقای بهنود نگرانتانم
سلام آقای بهنود. بیش از یکدهه است که من شما را می خوانم کتابهایتان، مقالاتتان و دستنوشته هایتان را صحبتهای شما را در تلویزون های خارجی گوش می کنم. با نوشته هایتان آموخته ام این را که گلوله بد است، که می توان از نادر نادرپور بخاطر انتقاداتش کینه ای به دل نگرفت. فارغ از نظرات آقای صدر حاج سید جوادی آن سه قطره خون را محترم داشت و بعد از شاملو اصالت و احترام انسانیت را با شما آموخته ام. با مقالات شما در سوگ احمدشاملو، دانشجویان 18 تیر، فرزندان عبدالله مومنی ، دختران افغان و حتی تهران قدیم گریسته ام.
این ها را نوشته ام که بدانید با شما آشنایی قدیمی هستم. تا به حال برایتان پیامی ننوشته ام ولی امروز نگرانتان هستم. بیم آن دارم که چون ابراهیم گلستان شوید، بیم آن در دارم که چون شاملو چراغتان در آن خانه نمی سوزد. پس از مرگ دردناک ندا صالحی و تعدادی از هموطنانم فقط بدنبال نوشته های شما بوده ام اما تنها در مقاله ای به اشاره ای برخورده ام. آقای بهنود قلم شما به ندا و خانواده اش وامدار است. منتظرتان هستیم.

 
At June 23, 2009 at 1:10 AM , Anonymous Anonymous said...

Salam Aghaye Behnoud,

Man az doost darane barname haye shoma hastam va inke kheyli ziba sohbat mikonin.

Khastam begam ke nemidunam chera amma Podcaste 2nd shoma kar nemikone. Lotfan linkesho check befarmain.

Az California

 
At June 23, 2009 at 1:59 AM , Anonymous Anonymous said...

آقا / خانم انقلاب کردن آش پختن نیست زمینه تاریخی میخواهد و پشتیبانی عمومی مردم
مثل آنچه در سال ۵۷ اتفاق افتاد ٬ امروزه حرافی در شروع یک انقلاب دیگر آنهم برهبری
سی ان ان و بی بی سی و تمام دستگاههای خبری غربی یک کف روی آبست و بس ...آنچه برای
آمریکا و اروپا مرگ آور تر از بمب اتمی ایران بود همین انتخابات بود که ۸۵ در صد
شرکت کنند و از همه هولناکتر احمدی با این اختلاف فاحش برنده شود دیگر برای غربی ها
چطور میسر بود مذاکره کنند !؟ حیله ها و تبلیغات را شروع کردند که از قضا مخالفت
موسوی بهترین وسیله برای غربی ها شد و ازین نعمت خدا دادی دارند حد اکثر بهره را
میبرند ... اگر میبینید مطبوعات بیطرف !!!؟ غربی اینگونه یکطرفه و دروغگویی اشکار
جو را گل الود میکنند اینست که اگر نتوانستند تحولی باعث شوند لااقل تا حد امکان دولت
آینده را بدنام و کم پشتوانه بدنیا نشان دهند و این اصل مهم کارشان است ... اما اوضاع داخلی
بالاخره آرام خواهد شد و شکاف بالایی ها با بده بستانهای پشت پرده فیصله پیدا میکند و
این چهار سال پشت سر خواهد رفت اما بازنده بزرگ غربی ها خواهند بود که فکر میکردند
ایران هم مثلگرجستان و اکراین و قرقیزستانست که یک جمعیتی بریزند توی خیابانها و بروند مجلس و کلخ
ریاست جمهوری را اشغال خود کنند و یک رییس تحت فرمان غربی ها را جایگزین کنند و .... نه
جان خواهر و برادر لااقل در ایران این توطئه ها جا افتادنی نیست

 
At June 23, 2009 at 2:19 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
صلح چه اندازه گران است که اینگونه برای جنگ هزینه میکنیم؟
دوست داشتن چه اندازه سخت است که چنین آزرده ایم؟
مدارا چه سوزان است که با دشمنی خو گرفته ایم؟
رستن و سبز شدن چه سهمگین است که در زمینی سرد به خواب رفته ایم؟
غروری چند (مغرورانی چه وحشتناک) ناتوانی ما را به سخره نشسته اند.

"ستاره و درخت او را می خوانند
"
م.ا. (فریاد)

 
At June 23, 2009 at 2:57 AM , Anonymous محمد said...

قسمتی از خانه ی من جای توست آقای بهنود!کسی به دنبال انقلاب نیست کسی به دنبال کشتن نیست چنانچه آنها هستند. راهکار مبارزه با خشونت خشونت نیست. ولی چه میتوان کرد که به هیتلر نمیتوان گل داد!! او نسلی از آدم به جا نمی_گذارد برای گل دادن

 
At June 23, 2009 at 3:04 AM , Anonymous Anonymous said...

دعوت میر حسین برای تجمع در مقابل مجلس شورای اسلامی – چهارشنبه سوم تیر
جناب آقای موسوی و خانم زهرا رهنورد، تمامی اعضا و رؤسای ستادها به همراه خانواده خویش در مسالمت آمیزترین تجمع ممکن برای اعتراض به نتیجه انتخابات روز چهارشنبه ساعت 4 در مقابل مجلس شورای اسلامی در بهارستان تجمع خواهند کرد.

آقای موسوس ساعت 5 سخنرانی خواهند داشت.

لطفا همراه با خانواده ی خویش بیایید.

لطفا در اطلاع رسانی این تجمع ما را یاری کنید.

 
At June 23, 2009 at 5:06 AM , Anonymous Anonymous said...

بیداد ظالمان

هم مرگ بر جهانِ شما نیز بـــگذرد
هم رونق زمـــــان شما نیز بگذرد

وین بومِ مِحنَت ازپی آن تا کند خراب
بر دولــــت آشیان شما نیز بگذرد


باد خزان نکبت ایّام ناگــــــــــهان
بر بــــاغ وبوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیرخاص وعام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای سـتـــم دراز
این تیـــــــزی سنان شما نیزبگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد
بـــــیداد ظالمــــــان شما نیز بگذرد

در مملکت چوغُرّشِ شیران گذشت ورفت
این عوعوِ سـگان شما نیز بگذرد

آنکس که اسب داشت غُبارش فرونشست
گَرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مُفتَخَر به طالع مَسعود خویشتن
تاثیر اختـــــــران شما نیزبگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دوروز بود ازآن دگرکسان
بعد از دوروزازآن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدّتی
این گُل، زگُلسِتان شما نیز بگذرد

آبی ست ایستاده در این خانه مال وجاه
این آب نا رَوانِ شما نیز بگذرد

ای تو رَمِه سپُرده به چوپان گُرگ طبع
این گُرگی ِشبان ِشما نیز بگذرد

پیل فَنا که شاه بَقا مات حُکم ِاوست
هم بر پیادگانِ شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

 
At June 23, 2009 at 5:20 AM , Anonymous مریم said...

حاج میرزائی که ملت رو بازیچه غربیها میدانی و حسین شریعتمداری وار دهان میگشائی ؛ پسر جان ( گویشت میگوید که مذکری - البته در مردانگیت شک است )؛ حرکات جماعتی که به خیابان ریختند ، از هاشمی ثمره و سعیدلو و آجرلو و همه لوها و لولوهاگرفته تا نتانیاهو و اوباما و گردن-براون و.... را گیج و شرمنده کرد . جماعت سوار بر اریکه مملکت هم چه در بالا ویادر پائین ،حال درپس پرده ویا وقیحانه ( مانند صدا و مینا )در جلوی پرده هرکاری بکنند ؛ این ملت ،شرفش،بلوغش،معصومیتش،ادبش،حیائش،پایداری وشهامتش را به اثبات رساند . حال؛دیگران هر روضه ای میخواهند بخوانند .

 
At June 23, 2009 at 5:48 AM , Blogger امیر said...

گلرخ یه بار خواب دیده بوده تهران باهاش قهره، چقدر من دلم گرفت از خوابش و وا شد از این همه بیداری هاش

 
At June 23, 2009 at 6:44 AM , Anonymous مهرنوش said...

سلام جناب بهنود
این شعر رو جایی دیدم و نمی دونم شاعرش کیه. اما همین قدر میدونم اگه بفرستمش برای شما شاید آدمای بیشتری ازش بهره مند بشن. پایدار باشید

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد نادر، ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد کو آن حکیم توسی، شهنامه ای سراید شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد هرگز نخواب کوروش، ای مهر آریایی بی نام تو، وطن نیز نام و نشان ندارد

 
At June 23, 2009 at 12:09 PM , Anonymous mina moradi said...

سلام جناب بهنود ..این روزها بازار نامه نگاری خیلی داغ است هر کس از هر مقامی....مثلا اقای کروبی چپ وراست نامه به این وان میده ....یا اقای بازرگان برای اقای خامنه ای میده ..ویا جبهه مشارکت ..بیانیه نامه میده ..وغیره ..به خدا قسم که این نامه هایتان را ان کور دلان اصلا نمیخوانند ..نمیدانم این اصلاح طلبان چگونه مردمانی واز چه قماشی هستند ..اگر بخواهم بگویم که نادانند ..البته که طبق انچه دانائی معنی میشود در قاموس لغات ما ..از قضا از دانایان وچه بسا از دانا ترینهای جامعه ما میباشند..با با جان کی میخواهید بفهمید ..که با گروهی سروکار دارید که اصلا حرف را نمیشنوند چه برسد که گوش بدهند ..بعد از همه مصیبتها باز هم نفهمیده اید ...اخ میخواهم داد بزنم ..بایستی اقایان در فکر چاره دیگر باشید هر گز حتی نامه هایتان را باز هم نمیکنند ...خواهش میکنم از ان ذهنیت ایده الی خود بیرون بیائید چشمتان را باز کنید تا کی تا این
در جه به افکار خود متعصب هستید ..بابا اینها اصلاح ناپذیرند ..چارهای دیگر بیاندیشید ... مردم رادارند میکشند اکثر دوستانتان را زندان کرد هاند ..تازه باز هم بیانیه میدهید ..وبا عقل ومنطق با انان صحبت میکنید ..بیشتر از انان از دست
شما حرص میخورم مینا مرادی . ...

 
At June 23, 2009 at 10:35 PM , Anonymous Anonymous said...

من این نوشتهٔ زیبای شما را خوندم و با سطر سطرش اشک ریختم

 
At June 24, 2009 at 8:34 AM , Anonymous کتایون م said...

گلرخ... من می ترسم... من می ترسم که ما نسل صلح نباشیم و نسل خواسته هایی باشیم که حتی خودمان هم پنهانش کردیم. گل رخ من می ترسم ما شجاع نباشیم , می ترسم خو کرده باشیم به سوختن و ساختن , می ترسم خو کرده باشیم به آهنگ های انقلابی که گرچه پسشان گرفته ایم , آنچنان هم اثرمان نمی کنند... ایرانمان را پس گرفته ایم؟ نمی دانم, فقط خیلی می ترسم , ترس سال هاست توی وجود نسل ماست , هر تکانی که خورده ایم حتی توی خانه ترسیده ایم , نور و لبخندمان در پستوی خانه نهان کرده ایم. هنوز که در دیار فرنگیم خیلی هایمان , توی خیابان داد نمی کشیم اگر مستیم , می خزیم آرام توی خانه. نسل ما سال هاست دارد سرکوب می شود دوست من , شاید اسمش صلح نباشد ... آری اینک جهانیان می دانند که آن خاک از آن ماست که خوش مردمانی هستیم ولی من می ترسم گلرخ و متشکرم که نمی ترسی

 
At June 24, 2009 at 3:05 PM , Anonymous Esmaeil A said...

ما نیز که نسل انقلاب هستیم به دنبال خونریزی و جنگ نبودیم. تحقیر شده بودیم. فاصله امان با دربار و چندین درجه پایین تر از آنها دشتی گسترده بود. ما می خواستیم عدالت برقرار شود. ما می خواستیم مردم همدیگر را دوست داشته باشند و به هم لبخند بزنند. آنها انقلاب را از دست ما ربودند. وعده های زیادی دادند گفتند در حکومت یک روحانی نخواهید دید. گفتند حکومت از آن مردم است و ما فقط به عنوان مشاور در کنار آن خواهیم بود. اما کمتر از یک سال که از بهمن 57 گذشت فهمیدیم چه کلاه گشادی سرمان رفته است. فهمیدیم اما دیگر جای بازگشتی برایمان نگذاشتند. جنگ شروع شد و گوشت دم توپ شدیم برای حفظ این نظام (فکر می کردیم از تمامیت ارضی کشورمان دفاع می کنیم) بعد هم مجاهدین با جنگ مسلحانه ای که راه انداختند نسل صلح طلب و نیمه جان مرا که از جنگ آسیب های بسیار دیده بود آماج تیر و ترکش ولایت فقیه کردند. نسل من دنبال صلح بود اما هیچوقت روی صلح ندید از جنگ که برگشت همه کرسی ها را تشنگان قدرت و چاپلوسان در انخصار گرفته بودند و چه حقیر بودند بسیاری از آنان. این بود که هر یک راهی گزیدیم. مایوس از این شرایط به فرزندانمان گفتیم که اشتباه کردیم. شما اشتباه ما را تکرار نکنید. و آنها چقدر مطلع و چه خوبند. از ما بسی بهترند و فرصت همه نوع کسب اطلاع را دارند وتشنه و جویای حقیقتند.به این نیت صلح خواهانه اتان ادامه دهید. آنها که در شیپور جنگ می دمند از آن غافلند که هیچ جنگی ابدی و جاودانی نیست و تنها صلح است که با نهاد انسان همخوانی دارد. این شب نیز بگذرد. صبر داشته باشید. به دنبال نتیجه گیری سریع نباشید که نتیجه گیری سریع نسل من را به انقلاب سوق داد. صبور باشید و بدانید که حتی اگر همین فردا هم جنبش سبزتان را خاموش کنند به اندازه یک دهه جلو رفته اید. امروز جهان می داند که ایرانی تروریست و خونخواه نیست. و حکومت امروزینش نماینده او

 
At June 25, 2009 at 12:13 PM , Anonymous Anonymous said...

رأی ماروُ خوردی ولی کورخوندی‏
حق ما را بردی ولی کورخوندی

خیال نکن از اربابت میترسیم
روده هاشوُ درمیاریم کورخوندی

خامنه ای ضحاک مار بدوشه
ماکاوه ایم نمیدونی، کورخوندی

بنام حق کُشتی ندای ما روُ
کشته میشی، یقین بدون، کورخوندی‏

ملت ما همیشه سرفرازه،
شما ها میرین، ما میمونیم، کورخوندی

 
At June 25, 2009 at 12:20 PM , Anonymous Anonymous said...

رهبر ما نداست
پناه ما خداست

Neda Leader of Us
God Please Help Us

 
At June 25, 2009 at 1:01 PM , Anonymous Anonymous said...

رأی ماروُ بُردی ولی کورخوندی‏
حق ما را خوردی ولی کورخوندی

خیال نکن از اربابت میترسیم
روده هاشوُ درمیاریم کورخوندی

خامنه ای ضحّاک مار بِدوشه
ماکاوه ایم، نمیدونی، کورخوندی‏

گولّه زدی ندای ما روُ کشتی‏
بنام حق میکُشیمت کورخوندی

ملت ما همیشه برقراره
رفتنی هستین شماها، کورخوندی



رهبر ما نداست
پناه ما خداست

Neda Leader of Us
God Please Help Us

 
At June 28, 2009 at 7:24 AM , Anonymous azadeh Irani said...

آقای بهنود عالی بود... بغض و فریاد نسل ما رو به شیواترین کلام گفتید. نسلی که با محدودیت ها ، کمبودها، محرومیت ها و... ساخت و میسازه،نسلی که اینقدر بغض رو در خودش خفه کرده که سرخورده شده.نسلی که با تمام وجودش در هفته های قبل انتخابات و حتی بعد از اون از خودش شور و نشاط نشون داد که تا ثابت کنه آینده و ایرانش براش مهمه... پاداش قناعت، دوستی، سکوت ما این نبود

 
At June 30, 2009 at 10:31 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود بهنود عزیز؛
این کامنت را برای ژیلا بنی یعقوب نازنین فرستادم روز قبل از بازداشتش ولی امنبه امنیتش را گرفت قبل از...- پناه بر خدا-

متأسفم دختر خوب ایران. من همان قدر که به 24 میلیون رأی احمدی نژاد مشکوک ووحشت زده ام؛ به آمدن وماندن واستقامت موسوی "برسرچه!" هم علامت سؤال پررنگی دارم. از صمیم دل آرزو می کنم که شما جوانان بر ما پیران- من63ساله ام- پیروز شوید وسبزی امید های سبزتان میهن ما را به یک تابلوی نقاشی "غیراز شیارهایی از سرخی خون بر بومی از شب" میهمان کند. وای خدای من اگر این بار مثل آن "8 سال" شما سربخورید؛ پاسخ این امید تازه به" آزمودۀ شکست خورده" را ... نه! نه! نه! پیرمرد خرفت! خفه شو ودعا کن که جوانان برنده باشند این بار انشاء الله. یا...هو

 
At July 7, 2009 at 3:12 AM , Anonymous علیرضا said...

زنده باد گلرخ دوست عزیزم و درود بر استاد بهنود واقعن که حرف دل ما را زدید

 
At July 10, 2009 at 6:02 PM , Blogger Unknown said...

This comment has been removed by a blog administrator.

 
At July 10, 2009 at 6:20 PM , Anonymous faran said...

سلام استاد. همیشه نوشته های شما منبع الهام ماست. مثل درد مشترکیه که همه از پاک ترین و بی آلایش ترین اعماق دل فریاد می زنن و شما اون رو به زیور نگارش آراسته می کنید. من برای نوشتن متن جدید وبلاگم مرتب به شما و پاکی و خلوص واصالت و عمق اندیشه و قلمتون فکر می کردم. برای ادای دین و با اجازه شما و گلرخ عزیز که نوشته اش چه خوب در میان مقالات شما نشسته، جملات زیبای پایانی این مقاله رو در متن وبلاگم عینا نقل کردم.
http://harmonium.blogfa.com/
سپاسگزاری از جنابعالی از قلم و بیان ما خارجه. بدون تعارف و از ته دل عرض می کنم. خدانگهدار

 
At July 11, 2009 at 6:24 AM , Anonymous Anonymous said...

دوستان سلام
به ابتداي متني كه ميخونيد دقت كنيد لطفا
اين متن رو كه اقاي بهنود ننوشته ؛ مال خانوم گلرخ هستش . درست ببينيد و بخونيد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home