Monday, December 17, 2007

بنگاه شادمانی

نزدیک انتخابات شده ایم خبرهای خوش فراوان شد. به قول مولانا عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد، ‏عیدانه فراوان شد.‏

نزدیک انتخابات شده ایم، به همين مناسبت دل نازک سخنگوی دولت که از قضای ربانی وزیر دادگستری هم ‏هست، از تندروی های ماموران نیروی انتظامی در طرح امنيت اجتماعی به درد آمده و خبر داده که دل ‏رييس جمهور هم برای جوانان وطن خون است و تازه پلیس زیر مجموعه دستگاه اجرائی هم نیست، وگرنه ‏الان رییس جمهور چهارمین حج را رها کرده با جوانان در خیابان به تظاهرات علیه بدرفتاری پلیس مشغول ‏بود لابد. یادتان آورده اند که آقای احمدی نژاد قبل از انتخاب به ریاست جمهوری هم گفت "آیا مشکل ما ‏موهای دخترانمان است" و این را بی انصافی دانست و فرمود مشکل مردم فقر است و تورم و گرانی. حالا ‏تجسم کنید وضعیت مردمی را که به او رای دادند و هم وضع مو و لباس و تبرج دخترانشان بدتر شد و هم تورم ‏دو رقمی [بدون محاسبه مسکن] و گرانی در بیداد. ‏

و همه این اعلام نارضایتی ها و همصدائی با مردم کردن ها، از آن جاست که موسم انتخابات شده، در اتاق ‏های مجموعه پاستور روزی ده ها بار گفته می شود مجلس اهميت دارد اگر با این همه سروصداو امکانات و مصرف صدو پنجاه میلیارد دلار [بیش از کل درآمدهای ارزی دوران جنگ، و هم درآمدهای تمام دوران شاه]حتی اگر نیمی از ‏کرسی ها را هم ببازیم فاجعه ای بزرگ است و نشان می دهد که حریف با دست بسته و بدون هیچ امکاناتی از ‏ما جلوترست.‏

در این وضعیت و حالی که مجال کابیته هم از نیمه گذشته، تنها سرمایه ای که برای دولت وجود دارد همان پول هاست ‏که در سفرهای استانی از جیب مردم به جیب "عده ای از مردم" ساده ریخته شد و در حقیقت رائی خریده شد. و آن ها هم از سادگی چنان خود را بدهکار رییس جمهور می دانند که لابد به کسان وی رای خواهند داد، و این ‏عده همه کسانی هستند که رویشان حساب می شود چون که آنان نه روزنامه های معدود مستقل را می خوانند، ‏نه به رادیوهای خارجی گوش می کنند، نه تمايلی به تلویزیون های لوس آنجلسی دارند که هیچ سخن درستی ‏از آن ها به گوش ها و چشم ها نمی نشیند. اینترنت هم کو تا به آن مردم برسد. پس می ماند اين که به نحوی ‏بتوان از همین مردم پیروزی ساخت.

مشاور رسانه ای جناب کلهر راه افتاده و شعارهای در زمان خود تکذیب شده ‏انتخابات ریاست جمهوری، مانند بازگرداندن خوانندگان لوس آنجلسی را تکرار می کند. یک جوری هم تکرار ‏می کند که معنایش این نیست که خوانندگان لوس آنجلسی می توانند به دیدن مادر و پدر و شهر زادگاهشان ‏بروند که حق آن هاست، بلکه یک جوری می گوید که انگار ابی و اندی و کوروس قرارست در ورزشگاه ‏المیپک با حضور معاون رییس جمهور کنسرت برپا کند. منتها جناب کلهر مشکلی که دارد این است که باید ‏یک جوری این گونه ادعاها را مطرح کند که مردم نگویند همان هاله اسفندیاری و علی شاکری و نازی ‏عطری که آمدند، و سرنوشتشان عالمگیر شد برای هفت پشت برنامه جلب ایرانی های مقیم خارج از کشور ‏کافی است. دیگر این جا نمی توان گفت که عامل دستگیری و زندان این ها قوه قضاییه بوده است. چنان که هم ‏امروز ها در موضوع حسین موسویان نمی توان گفت قوه قضاییه است که می خواهد با شعار و هو و جنجال ‏یک نفر از گروه منقد دولت را به جرم سخیف جاسوسی تبدیل به گروگان کند. کسی نباید بپرسد آیا شعارهای ‏آن سی چهل مثلا بسیجی را که هفته پیش تهران را تبدیل به تکزاس کرده و با هیاهو علیه قاضی می خواستند ‏متهم را برای اعدام تحویل بگیرند. کسی هم از وزارت کشور قانونمدار نگفت اجازه تظاهرات دارید یا نه. لابد ‏می فرمائید اجازه سخنرانی و نطق اين حضرات را هم آیت الله شاهرودی صادر کرده بود.‏

دوباره موسم انتخابات شده سخنگوی دولت به صدا درآمده است که دولت معلوم است که با این روش های برخورد با جوانان مخالف است. یعنی سخنگو می خواهد به جوانان بگوید عملکرد سردار احمدی مقدم در ‏فرماندهی نیروی انتظامی همان قدر به دولت بی ارتباط است که عملکرد سردار قالی باف با دولت خاتمی. و اصلا یکی است. ‏در ضمن سردار رادان را به جای سردار طلائی بگیرید. هیچ هم یادآوری نکنید که هم آقای قالیباف امنيت ‏کشور را بهتر تامین کرده بود و آرام و امن دو سه استان مثل این سه سال به طور کلی از دست رفته نبود، هم ‏با دانشجو درگیر نمی شد و در تظاهرات، بچه ها برای سردار طلائی شعار می دادند و به توصیه وی وقتی ‏کار بالا می گرفت می رفتند خانه. لابد آقای الهام با تسلطی که به مسائل حقوقی دارد ثابت می کند که عملکرد ‏سردار طلائی همانند سردار فرهاد نظری بود در روز هجده تیر در کوی دانشگاه. لابد کیهان هم که همزمان ‏با اعلام نارضایتی سخنگوی دولت، از قول آقای امام جمعه موقت تهران احمد خاتمی تیتر بزرگ می زند ‏مردم امنیت اجتماعی را می خواهند، هوادار دولت نیست.‏

‎‎نابینائی ما‎‎

باشد. ما همه این ها را به گل روی صندوق رای تحمل می کنیم اما بر نابینائی ما سرمایه ننهید. چنان که قائم ‏مقام اول به بچه شیطان و باهوش آشپز خود کربائی قربان [بعدا امیرکبیر] نهیب زد. وقتی میرزا تقی سیزده ‏ساله که محرر وزیراعظم نابینا شده بود، پاهایش را که از خستگی کرخ شده بود، دراز کرد. غافل بود که ‏چراغدار بالای سر قائم مقام که از درازای این گفتن و نوشتن ها به ستوه آمده بود، علیه وی راپورت می دهد ‏یکی هم این که پسر کربلائی قربان رعایت شئونات جناب قائم مقام نمی دارد و در محضر عالی پاهای خود ‏دراز می کند. قائم مقام هم فریاد زد "بر نابینائی ما سرمایه ننهند"‏

حالا حکایت ماست، گرچه امیدشان به نابینائی ما نیست. بلکه امیدشان به آن است که مردم فقیر چنان سرگرم ‏زندگی باشند که نه روزنامه بخوانند و نه صداهای خفه شده دیگر به گوششان برسد. امیدشان هست که در ‏بازار مسگرها صدای بزرگ از سه تار نحیف میزرا حبیب نیست که گوشش را به سیم می چسباند که ساخته ‏اش کوک و به سازست یانه. این ها امید دارند که همیشه به قول کرمانی ها صدای بزرگ از دیگ حاج ‏ماشالله است که چند سال است دارند آن را می سازند، و دو سه مسگر از صبح به شکم خالی آن ‏می کوبند و مردمی می گذرند و دهانشان آب می افتد که چه آش و شله زردی قراری است در این دیگ پخته ‏شود. امیدشان به صدای دیگ حاجی ماشالله است.‏

از دیگر کرامات نزديک شدن انتخابات، این که بعد دو سال و نیم فریاد جنگ و جنگ یک باره رییس جمهور ‏و دولت وی صلح دوست شده و دربه در افتاده اند در پس صلح و دوستی به هر کجا که سراغ دارند. انگار نه ‏انگار در دو سال گذشته همنوا با دیک چنی معاون جورج بوش که از دید رسانه های آمریکائی رب النوع ‏جنگ است، هر رطب و یابسی به هم بافته اند که شرايط جنگی به نظر آید که لابد در چنان فضائی وقتی رییس ‏جمهور بگوید جنگ نمی شود، معنایش در گوش مردم این باشد که من نمی گذارم جنگ شود. لابد البته که چنین ‏رییسی قابل افتخارست و با بودن وی با خیال راحت می توان در گوش آمریکا هم سیلی زد، اگر لازم آمد بار دیگر به ‏گروگانشان گرفت و سوخت هسته ای هم تولید کرد [یا تولید نکرده شعار داد] و نیروگاه هسته ای بوشهر را به ‏راه انداخت [یا به راه نینداخته جشن برپا کرد]، به آمریکا رفت و عزت باخت و از رییس دانشگاه کلمبیا فحش ‏شنید اما با کمک تیترهای بزرگ شونده کیهان آن را تبدیل به فتح الفتوح کرد. نشست تا آمریکائی ها گزارشی ‏اطلاعاتی بدهند و آن را بزرگ ترین پیروزی سده نامید، حتی اگر پیروزی نباشد. بلند شد راه افتاد به التماس و ‏اشاره بدون رعایت شئون کشور به هر جا رفت و بعد بیانیه ای را که تندتر از تمام بیانیه های گذشته ‏شورای همکاری جنوب خلیج فارس بود "خیلی مثبت" خواند. تازه بعد از همه این التهاب آفرینی ها نزديک ‏انتخابات صلح جو شد. به آن نشانی که نیویورک تایمز تیتر زده احمدی نژاد روش خود تغییر داد.‏

حالا چکار دارد دولت به حال دل مردم. چکار دارد که هر چه به مادرانمان گفته ایم مادر خبری نمی شود، ‏کدام جنگ، پاسخ شنیده ایم چکار کنم دست خودم نیست که دلشوره دارم. دعوت می کنند که ما همه عوارض آن التهاب های ‏دو ساله را [که برای خرید عکس های بزرگ روی جلد مطبوعات غرب و در مقابل نامزد شدن مرد سال ‏ایجاد شد] حالا که موسم انتخابات است نادیده بگیریم . نزديک انتخابات است مادر هم دیگر قرص اعصاب ‏نخورد و همه دنبال لبخند و شادخواری رییس جمهور راه افتاده باور کنیم که گزارش شانزده سازمان ‏اطلاعاتی آمریکائی که ادعا می کند ایران تا سال 2003 مشغول ساخت سلاح اتمی بوده "بزرگ ترین ‏پیروزی سده" است. باور کنیم تا بعد از آن هم هواداران دولت بتوانندهضم کنند دعوت به گفتگو با جورج ‏بوش در هر کجا و با هر ترتیبی را. و نگویند شیطان بزرگ چی شد. پس بايد خودمان را آماده کنیم که بعد از ‏همه کاپ ها و جوایز و عنوان هائی که رسانه های خارجی به رییس دولت دادند این بار کاپ صلح دوستی را ‏هم بدهند و چه بسا که مانند عرفات و بگین که مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آوردند این بار آقای ‏احمدی نژاد و جورج بوش هم مشترکا جایزه نوبل صلح را به دست آورند تا بتوان در مملکت جشنی به پا ‏کرد.‏

‏ یعنی نزديک یک میلیون نفر که در همین سه سال از کشور رفته اند. یعنی چندین میلیارد دلاری که مستقیم یا ‏به بهانه سرمايه گذاری در دوبی و بقیه جنوب خلیخ فارس از کشور خارج شده، یعنی این دلمردگی و دلسردی ‏و نومیدی که در دل جوان ها هست. این صف دراز برابر سفارت خانه ها، برای گرفتن روادید خروج از ‏کشور، همه بیهوده تشکيل شده است. یعنی همه فحش ها که به سیاست های لبخند داده شد فقط برای شوخی ‏بود، و همه به خطا بودند دولت فعلی اصلا مخترع لبخندست. خانم فاطمه رجبی هم از طرف آشپزخانه حرف ‏می زد تاکنون و ربطی به دولت نداشت، تازه قرارست تا پایان انتخابات هم چیزی ننویسد. یعنی آقای مصباح ‏تنها مدافع حوزوی دولت نیست که می فرماید این مقدار اسلامی سازی و پاکسازی کافی نیست که به دست ‏آقای زاهدی در دانشگاه ها شده، باید دانشگاه ها کاملا مانند حوزه شود. و شاگرد وی نیست که هفتگی درس ‏اخلاق به کابینه می دهد. و درس های وی را ما نخوانده ایم. ‏

ما بايد آن قدر ساده باشیم که حتی نخوانده باشیم که سخنگوئی که برای شورای عالی امنيت ملی نصب شد، تا ‏دهن بند بهداشتی از بالا ارسال نشده بود، یک جمله گفت و دیگر هیچ نگفت، خود هزار پرده دری ‏داشت و مصداق آقای محسن رضائی که گفت کسی حق ندارد پای خود را روی گلیم رهبری دراز کند از ‏همین جا بود، از همان یک جمله. باید خیلی ساده باشیم که ندانیم این گروه اگر به همین سلیقه بمانند با آقای ‏جلیلی هم کار نتوانند کرد، با آقای طهماسبی هم . چنان که با علی لاریجانی و ابراهیم شیبانی و فرشیدی و فرهاد رهبر و وزیران پیشین ‏صنعت و رفاه هم نتوانستند. خواهید دید. آقای زاهدی راه را یاد گرفته که هم کمترین رای اعتماد را در مجلس ‏گرفت و هم بدترین کارنامه را در میان همین وزیران دارد، اما با وعده آن که تا پایان چهار سال در راس ‏هشت دانشگاه معممان خواهم نشاند، جا قرص کرده است، آن هم نه روسائی مانند آقای عمید زنجانی که ‏دانشگاهی است و به هر حال با آن میله های سبز آشناست، بلکه امثال همان سخنگوی تازه منصوب شده اما ‏بی سخن مانده شورای امنيت عالی. ‏

اما این همه گفتیم، بایدمان افزود که دوره ریاست به نیمه نرسیده ماشین چمن زنی دیگر چندان برد و برائی ‏ندارد و نمی تواند همه را سر بزند تا همقد همان ها شوند که درسینه به تنور چسباندن متبحرند.‏

اما بپرسید این خوش رقصی ها برای چیست. جز این که موسم صندوق رسده است. صندوق رای. که بی شک کسی ‏مانند آقای مصباح یزدی روزی چند بار نفرین می کند به بنیادگذارش که آن را از وسط لیبرالیسم غرب آورد ‏به میان ام القرای اسلام و نمی گذارد کار ها به سامان شود. و همه چیز زیر سر همین صندوق است، گیرم ‏آقای جنتی هر کس را از سوی هیات موتلفه و حجتیه برگه تائید آورد، استخدام کند و به نگهبانی و نظارت بر ‏حوزه های انتخاباتی بگمارد. اگر صافی هایش را چنان تنگ کند که فقط کارکنان شورای نگهبان از آن عبور ‏کنند، باز این صندوق است و از صندوق رای بر می آید. دیگر خودی تر و آشناتر از مرحوم رضا زواره ای ‏که نیستند. کار به این ها درست نمی شود. صندوق، بلای جان استبدادیان آمده است.‏

به قول فرنگی ها نزديک انتخابات همه بچه یتیم ها "عمو" پیدا می کنند، و به قول اراذل و اوباش تهران انگار ‏صندوق رای همان صندوق بنگاه شادمانی مهدی مصری ست که تا به میدانش می کشانند همه به شنگولی می ‏افتند، دلسوز جوانان می شوند و خواستار بازگشت خوانندگان لوس آنجلسی.‏

اما همه اين ها به شادی صندوق. همه اين شفافیت و برهنگی ها، همه این عریانی ها از حرمت و اهمیت ‏صندوق است و رای. که اگر نبود، مانند همه آن سالیان که نبود، همه اين قرکمرها و گردن و شانه جنباندن ها ‏پنهان می ماند. هنرها و بی هنری ها نهان می ماند، چنان که کس نمی داند هنر و بی هنری نخست وزیرانی ‏را که در دوران استبداد صد سال اخیر بر کار بودند، مگر معدودی چون قوام و مصدق و شاپور بختیار که در ‏دوران ضعف استبداد زیستند یا استبداد را عقب راندند. چنان که کس نمی تواند گفت متین دفتری یا علی منصور، حتی حاجی ‏مخبرالسلطنه یا محمود جم خوب روسای دولتی بودند برعکس. ثبت نیست چون صندوق رای نبود. اما اینکا ‏هست.‏

‎‎چاره ما‎‎


‏ این که با این جمع چه باید کرد از همین صورت مساله پیداست. بایدشان از سوراخ صندوق رای عبور داد. ‏که این جاست آن پل معروف. و گذشتن به سلامت از این پل، به گونه ای که فردا بتوان گفت حادثه سوم تیر هم ‏خیر و برکت بسیار برای جنبش ازادی طلبی ایران داشت، که داشت، در گرو آن است که هر کس هر وسیله ‏در اختیار دارد صرف آن کند که صندوق از میان میدان برنخیزد و فصل الخطاب رقابت ها و گفتگوها. ‏

هواداران اين دولت، به هیاهوئی که بر حسب وظیفه تبلیغ می کنند توجه نباید کرد، در نهایت آرزو دارند که ‏مردم چندانی به پای صندوق نروند تا آن ها بتوانند با آرای پادگانی و بسته بندی شده خود، و باز با پانزده در ‏صد آرا، دستشان را بالا ببرند. و باز همان داستان سه سال گذشته تکرار شود.‏

باید نگذاشت. و چون نفع نظام هم در این است که انسان های بیشتری در انتخابات شرکت کنند، بايد از فاصله ‏منافع نظام و منافع یک گروه، راه باريکی جست و از آن برای زندگی بهتر عبور کرد. خوب به فرموده ‏سردار افشار دقت کنيد که معاون سیاسی وزارت کشور و مسوول ستاد انتخابات است و به قاعده بايد از گرمی ‏بازار انتخابات دلشاد باشد، اما فرموده اند یکی از آفت های فضای انتخاباتی کشور فضای بیش از حد ازاد ‏رسانه ای است. در حالی که روز قبلش وزیر کشور به درست گفت نمی توان محیط اجتماعی را در زمان ‏انتخابات مسدود کرد. سئوال کنید که آیا بعد از انتخابات می توان ؟ این همان کاری است که دولت فعلی کرد و ‏شد.‏

هر کس نگران است گوباش. پایان دادن به این شوخی ایرانی آغاز قرن بیست و یکم، که به راستی معجزه ای ‏بود که از دل بی تجربگی ها، به هم ریختگی های گروه های سیاسی، بیرون زد، مهم ترین کار ماست. در ‏نبود سیستم های نظرسنجی و گمانه زنی، با کم تحملی و شتابی که هست، از این دست وقايع عجب نیست، شاید ‏هم بد نشد که ایران در مقابل آمریکائی ها با مهره مشابه بازی کردند. به نظر می رسد در حالی که مردم آمریکا ‏نشان می دهند که به برکت حضور جورج بوش ثانی به این زودی ها به جمهوری خواهان رای نخواهند داد، ‏ما ایرانی ها هم بايد پرونده این شوخی را ببندیم. که شوخی هم مانند نفس است ‏‎-‎‏ و گفته اند مانند میهمان - که ‏اگر آید و بیرون نرود کار صاحب نفس و میزبان تمام است.‏
‏ ‏

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At December 17, 2007 at 4:19 AM , Anonymous Anonymous said...

ای وای. دارم همین الان این پست را برای تمام دوستان می فرستم. کسانی که به آقای بهنود می گویند فقط درباره ادبیات بنویس یک نوشته این قدر روشنگر و شیرین درباره سیاست روز بیاورند و بعد از ایشان بخواهند که صحنه را خالی کند.
به هر حال خیلی مشتکرم واقعا

 
At December 17, 2007 at 4:19 AM , Anonymous Anonymous said...

ما رای می دهیم. ما رای می دهیم

 
At December 17, 2007 at 6:47 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود کارتون درسته.ما که خیلی دوستتون داریم.من تو انتخابات ریاست جمهوریم فقط به خاطر شما رای دادم.کاش بیشتر باهاتون ارتباط داشتم.چون نمیدونید چقدر خدمدت شما ارادت دارم.یه بار دیگه استادیتونو ثابت کردین.
با ارادت تام
دل شده

 
At December 17, 2007 at 6:47 AM , Anonymous Anonymous said...

به جد باور دارم واژه نظام دیکتاتور بی معنیست.نظامها برایند شعور اکثریت مردمند.باید با واقع بینی و انتخاب افراد معقول به اگاه شدن عامه کمک کرد.همین چند سال پیش مهاجرانی وزیر فرهنگمان بود.میشود باز هم...

 
At December 17, 2007 at 6:59 AM , Anonymous Anonymous said...

بیشتر روزنامه ها در ایران اسراف کاغذ و رنگ و مرکب است. من نمی دانم روزنامه های زیر را چه کسی می خواند؟ جوان، حسبان، مأوی(مال قوه قضائیه) و... چندین روزنامه دیگر که حتی اسمشان را هم کسی بلد نیست. ما چهار پنج تا روزنامه حسابی لازم داریم نه بیشتر، والسلام روزنامه تمام!

 
At December 17, 2007 at 7:36 AM , Anonymous Anonymous said...

چگونه میتوان با شمشیر چوبین بجنگ عوامفریبانی رفت که راه کسب اطلاعات واقعی را برمردم بسته اند ؟چگونه میتوان موضوعات سرنوشت ساز را در مدت زمانی کوتاه در صدر جدول ترجیحات مردمی قرار دادکه ذهنشان درگیربدست آوردن لقمه نانی است؟جنگ پشه با حبشه.پشه همواره پیروز است.

 
At December 17, 2007 at 9:56 PM , Anonymous Anonymous said...

خيلي دوست دارم پيش بيني شما را از نتايج انتخابات بدونم.

با تشكر
مريم

 
At December 18, 2007 at 12:07 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود شکی ندارم که اهمیت رای را نفهمیدن یعنی احمدی نژاد و یعنی حاکمیت چکمه پوشان و عقب افتاده تر شدن اما قدری هم به این آقایان تذکر بدهید. آنکه رییس حزبی شده و اخیرا لطف نموده و فرمودند "پیگیری میکنم" دیگر چه برنامه ای دارند؟ همدلی نه تنها اصلاح طلبان که همه ی میهن دوستان و دموکراسی خواهان بیش از همیشه لازم است و نباید به اختلاف دامن زد. اما اگر شیخی لجاجت کرد که یا من یا بازی را به هم میزنم چه؟ چرا به خرد گراها توصیه نمی فرمایید اگر فرصت کردند گوشه ی چشمی هم به افکار عمومی بنمایند. آنقدر سماجت نکنند که مجبور شویم از زندان نهادشان بگوییم. هرروز عکس خود را در روزنامه اشان بیاندازند و تیتر اول بزنند که:مردم باید چنین کنند – مردم نباید چنان کنند... این ادبیات تا کی ؟ سعید

 
At December 18, 2007 at 12:59 AM , Anonymous Anonymous said...

عالی بود مثل همیشه جگر خنک کن بود دست مریزاد مرد

 
At December 18, 2007 at 1:37 AM , Anonymous Anonymous said...

با تشكر از اين مقاله بسيار زيبا و اين گفته بسيار ارزشمند شما از يكي از مقالات گذشته كه در هيچ يك از ممالك آزاد كنوني انتخابات از ابتدا بي نقص نبوده است و سيستم دموكراسي قدم به قدم تحقق يافته است

نكته قابل توجه ديگر كه به درستي به آن اشاره شد اينكه اتفاقا انتخاباتي نظير سوم تير نيز درس هاي بزرگي براي تاريخ ما به همراه داشت و مسلما مجموعه اي از اين آزمون ها و خطاهاست كه به تدريج يك ملت را پخته مي كند و به قول آيدين برايند شعور اكثريت را ارتقا مي دهد.

به نظر من شركت نكردن در انتخابات به معناي اميد به براندازي است كه اتفاقا اين آزمون يكبار در سال 57 آزموده شده و تبعات آن را با گوشت و پوست خود و انبوهي از رفتگان لمس نموده ايم و ديگر جايي براي چنين آزمون پرهزينه وجود ندارد.

 
At December 18, 2007 at 2:50 AM , Blogger Unknown said...

ار شما بابت این گفتار شیرین ونغز بسیار سپاسگزارم. این حرکتها می بایست تا انتخابات ادامه یابد.حقا که شاید این به اصطلاح حماسه سوم تیر بزرگترین هدیه به دموکراسی وآزادی خواهی باشد
اگر قدرش را بدانیم و این درس تازه را از یاد نبریم

 
At December 18, 2007 at 2:56 AM , Anonymous Anonymous said...

یار نازنین دمکراسی ای بهنود عزیز

هم زیبا نقد میکنید هم شکیل مینویسید ٬ از شما انتضار نمیرود از دولت
احمدی نژاد کوچکترین دفاعی بکنید اما منصفانه است که بنویسید پس ان دسته

و گروه هاییکه مینوشتند تالبانهای ایرانی اگر دولت را قبضه کنند وای بحال
ایران و ایرانی که افغانستان دوران تالبان در مقایسه بهشتی است ....خب امدند

و این سه سال کارشان را دیدید پس چطور شد !؟ حتی تندروی اینها در مقابل
غربی ها در مورد انرژی اتمی کارنامه اش بد که نبوده هیچ بلحاضی هم بهتر بوده

در مورد مسایل داخلی هم انچنانی نبود و بخصوص مسایل خانم ها ....خب این اخر
خط الترا محافظه کاران بود پس ان هول و هراس استالینی - تالبانی ساخته و پرداخته

شده خارج و داخل کجا رفته !؟ بجا نبود کسانی مثل شما لااقل بخاطر فرهنگ غنی
ایران از همان اول تذکری میدادید که یک کشور تاریخدار را فرقیست بسیار با دیگر

کشورهای همسایه دور و نزدیک !؟ لااقل مردم در جوی ارام بهتر تصمیم میگیرند
بر قرار باشید

 
At December 18, 2007 at 1:42 PM , Anonymous Anonymous said...

بابا ای والله

 
At December 18, 2007 at 11:47 PM , Anonymous Anonymous said...

قضیه همان باریکه ی میان حضور پرشور ملت همیشه در صحنه و بالا آمدن با رای های پانزده درصدی ست
همان که بلبلی خواندن حضرات مرا از رای دادن منصرف کرد و نخواستم جزو آمار افتخار آفرینشان باشم. وقتی سخنرانی در کلمبیا و گزارش یک سازمان اطلاعاتی فتح الفتوح و پیروزی صد سال اخیر نام می گیرند، تکلیف حضور ملت در صحنه هم معلوم است. یک بار به عوامفریبی باختم. دیگر نمی بازم. به هر غرشمالی که از حضور رای دهندگان به پا شود می خندم و در انتخابات شرکت خواهم کرد.

Carmen

 
At December 20, 2007 at 10:11 AM , Anonymous Anonymous said...

با كمال احترامي كه براي شما قايل هستم ناچارم بگويم كه خط مشي شما را نمي پسندم . به هر حال از اين فضاي محدودي كه در حاشيه انتخابات به وجود مي آيد بايد استفاده كرد .

 
At December 26, 2007 at 11:52 PM , Blogger morteza said...

از بد روزگار که نه، از غفلت های مکررمان، هنوز باید برای "نفی" اقدام کنیم، دعوت کنیم، که به جای خود به جاست در این وانفسایی که مملک بدان دچار است. اما بهنود عزیز علاوه این کار، حقیر به شما که تجربه ها نشان می دهد قلم موثری دارید(آن هم نه فقط برای خوانندگان دوستدار و اغلب جوانتان، بلکه برای حاکمین و اصلاح طلبان)، توصیه ای دارد و آن اینکه قدم در راهی بگذارید که خشایار دیهیمی در انتخابات ریاست جمهوری قبل گذاشت. می دانید و می دانیم، که همان قدر که دولت احمدی نژاد به شوخی تاریخی می ماند، چیره شدن به قدرتی که تازه نفس چاق کرده و در اوج اقتدار است، بی برنامه ای مشخص ، مزاح تلخی است(اگر به اتکای تاریخ نگوییم محال). این البته سوای بحث ترغیب به شرکت در انتخابات است، که مثل همه سالهای پیش بر گرده مان!

 
At January 3, 2008 at 5:31 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود . مثل همیشه مقاله روشن گر و فوق العاده ای نوشتید. دغده نان شب نمی گذارد مردم با مطالعه بیشتر راه درست را انتخاب کنند. ولی از اینکه دلسرد نشده و باز می نویسید حتی در دیار غربت ، بسیار خوشحالم. مطلبی نوشته ام در وبلاگم و در آخر آن به این نوشته شما لینک دادم. اگر وقت کرده و آنرا مطالعه کرده و ایراداتش را گوشزد کنید مرا مدیون خویش ساخته اید.اگر وقت کردید قسمت پادکست خود را بروز کنید که من و سایر دوستان بی صبرانه منتظر قسمت 5 و ... آن هستیم. .
www.polad.germchi.com

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home