Wednesday, May 23, 2007

ششم آزگار ماندگار

این مقاله روز پنجشنبه در شرق چاپ شده است

نقل یک سال و دو سال نبود، بیست سال هم گذشت باز مرحوم اسکندری در پیچ هر کلام و خاطره ای از سال های خوش دکتر مصدق می گفت و با لذتی تمام تکرار می کرد "عجب روزگاری" و هر وقت این نقل پیش می آید خانم بی اختيار لب به شکوه می گشود: نه که خیلی بهتون خوش گذشت، نه این که خدا دوباره نخواهد، بعدش به محبس نبردند همه را.

نه که يک شب بی دلهره به صبح رساندیم، نه که.... و همیشه اين مکالمه مقدمه ای بود تا آقا شرحی از سویدای دل بدهد از همان دو سال و خرده ای نهضت ملی. و آخرش هم با آهی از ته ته ته دل بخواند حیف از اين دست که با ياد تو بر سر نزنم. مرحوم اسکندری تا بود، به سال های بعد از کودتا می گفت سال های آزگار. یک سال آزگار... ده سال آزگار... بیست سال...
حالا نقل ماست که همان طور شده ایم که استاد وارسته جلال همائی می فرمود "خداوند تبارک همه لغت ها را یک به یک در عمل برایتان معنا می کند، بعد روانه می شوید". و ديگر لازم نیست در کتاب لغت به دنبال معنای آزگار بگردیم. روزگار معنایش را کف دستمان گذاشت. و حالا که این می نویسم دو سال آزگار از آن زمان می گذرد و ده سال از دوم خرداد.
پیشینه جشن ها
در جست و جوی نمونه های تاريخی ديگر از روزهای شور، روزهای شادمانی ملی، دورهای تاريخ نشانه ای ندارد. اما از مشروطیت می توان آغاز کرد.
نیمه شعبان سال 1324 قمری مردم لباس های خود شسته و گیوه ها را گل سفید مالیده و دستی به محاسن کشیده، در هر محله در حسینیه و تکیه و خانه بزرگان گردآمده بودند و تبريک می گفتند، و روی هم می بوسیدند. سماوری همه جا بار بود و هر کس چای می خورد و تهنیتی می گفت و رای می داد. مهم نبود که بعضی معنای مشروطه نمی دانستند، همین قدرشان بس بود که آقایان نجف و آقاسید عبدالله و آقاسیدمحمد مهر فرموده بودند، آقای مستوفی الممالک و مشیرالدوله و مخبرالسلطنه و حتی اتابک امین السطان که در فرنگ بود با مشروطه هستند. تازه در هر ولایتی هم یکی از خوشنامان به جلو و مردم هم با تصوری از مشروطه بهشتی به دنیال. اين اولين شادمانی ملی بود. گیرم که دو سال بعد که لیاخوف مجلس را به حکم محمدعلی شاه به توپ بست، خوشی ناخوش شد.
دوم شادمانی ملی، 27 جمادی الثانی 1327 بود. فتح تهران و فرار شاه مستبد. از همه جا شادمانی بیشتر در تبریز. سالار و سردار ملی در باغ حکومتی نشسته و مردم دسته دسته می آمدند به شادباش بعد دو سال جنگ خونریز که منجر به سقوط استبداد صغیر شد. سربازهای روس آماده باش به تماشا. عملا کشور مشروطه شد. عملا شاه و دیکتاتوری ساقط. عملا دولت و مجلس و مطبوعات آزاد.
دیگر چنین شادمانی نشد. حتی جنگ جهانی و پایانش، جشن های تبلیغاتی جمهوريت، ماجرای تمثال امام علی که هواداران سردار سپه وانمود کردند منحصرست و علمای نجف با ارسال آن، رضاخان پهلوی را تبرک کرده اند تا چشم زخمی از اعدا به او نرسد و به اين حیلت هزاران تن را در هیات های دسته عزاداری به تهران کشاندند و از آن به عنوان ابراز علاقه عامه ناس به پهلوی بهره گرفتند. الغای سلطنت قاجار، به تخت نشاندن رضاخان سردار سپه و تحولات بزرگی که بعد از آن رخ داد در کشور، هیچ کدام جشنی همگانی نبود.
دوره بیست ساله دیکتاتوری رضاشاه بسیار بهانه ها داشت و دولت ها هم می خواستند ، اما جشن ها مردمی نمی شد.
جشن سوم، شهریور
جشن سوم روز بیست و پنجم شهریور سال 1320 بود که در میدان توپخانه و دهانه لاله زار ناگهان تهرانی ها خود را کشف کردند و در نبودن اینترنت و تلفن همگانی و دیگر رسانه ها معلوم نیست چطور خبرش به همه کشور رسید. در لاله زار حسین خیرخواه فریاد زد ملت رضا در رفت. هدایت به آهستگی در گوش مینوی گفت دم کنی برداشته شد، و جماعت آماده فریاد، قصیده خیرخواه را تکمیل کردند تا باغشاه دررفت،... آب چلو سر رفت... و این جشن تا بعد از ظهر هم طول کشید و در همان زمان فروغی فرزند رضاشاه را به مجلس برد، کسانی در راهش اسپند سوزاندند. در این شادمانی فراموششان شد که نیروهای خارجی هم وارد تهران شده اند. همین قدر که دیکتاتور رفت خبر خوش بود.چه رسد که نظمیه دستور گرفت کاری به حجاب ها نداشته باشد.عفو عمومی شد. زندان ها باز شد. روزنامه ها همان روز آزادی خود را نشان دادند و سخن علی دشتی را با تیتر بزرگ نوشتند: جیب این دزد را بگردید. اعلام شد هر چه رضاشاه به زور از مردم گرفته پس داده می شود، همه دارائی هائی که آن همه بر سرش چالش بود برای باقی ماند پسر در تخت صرف شد. اعلام شد در یک روز دویست تن صاحب نام به عدلیه از دیکتاتوری که نامش وحشت می ساخت، شکایت کرده اند. همسرش به وکالت پنج فرزند خود علیه شاه جدید طرح دعوا کرد. باری یک نسل تازه متولد شد. نسلی از شاعران و بزرگان که نیم قرن بعد حاصل کار و عمل همان ها بود. نسلی آزاد متولد شد.
و باز سال ها گذشت و جشن عمومی و نه به دستور برپا نشد. نه این که گروه ها و بخش هائی از کشور به جشن نرسید. رسید، اما از آن دست نبود که همه درش شرکت داشته باشند. ورنه تخلیه ايران از ارتش های خارجی که روز نجات اذربایجان نام گرفت، از آن جا که عزای بخش عمده ای از کشور بود وهمزمان با آوارگی ده ها هزاران، جشن عمومی نشد. ازدواج های درباری و مناسبت های دولتی هم. تصويب قانون ملی کردن صنایع نفت هم، و جشن بزرگ پیروزی ايران در دادگاه لاهه هم. اين جشن ها بخش هائی از جامعه را در بر می گرفت. آن روزهای خوش آزگار دولت مصدق هم آغازی شادمانه و ملی نداشت. بعد از کودتای بیست و هشت مرداد نیز. تولد ولیعهد، همه پرسی ششم بهمن که برای نخستين بار به زنان اجازه دادن رای داده شد گرچه رایشان زینت بود و در آن دوره به حساب نیامد. انقلاب سفید [اصلاحات مشهور به انقلاب شاه و ملت] باز نمی توان گفت جشنی همگانی بود، چنان که جشن های دوهزار و پانصدمین سال شاهنشاهی که بیست تن از سران کشورهای جهان در شرکت کردند. و جشن های پنجاهمین سال پهلوی بی شرکت مردم صورت پذیرفت.

جشن چهارم، شاه رفت
چهارمين جشن همگانی وقتی بود که داشت سی و هفت سال از آخرین جشن می گذشت. بیست و ششمین روز از اولین ماه زمستان. در سالی که زمستان خیال آمدن نداشت، مردم تهران صدای هلی کوپترهائی را بالای سر خود شنیدند و دقایقی بعدش رادیو اعلام داشت که شاه از ایران خارج شده است. با بدنی بیمار و صدائی لرزان گیج و ناباور. خارج شدن سه شاه قبلی که همگی به تبعید رفتند و بازنگشتند با جشنی همراه نبود، اما شاید جشن از آن رو پا گرفت که همه می دانستند محمدرضا پهلوی آخرين شاه خواهد بود، روزنامه اطلاعات برای اولين بار در دست مردم می گشت دست به دست با عنوان بزرگ "شاه رفت". نویسنده ای در یک مقاله نوشت مردم ایران به جای همه مردم دو هزار سال تاریخ جور شادمانی کردند برای خارج شدن آخرين شاه. باورنکردنی تر از آن جشنی بود که دو هفته بعد از رفتن شاه خبرش به تمام جهان رسید، وقتی بود که روزنامه اطلاعات تیتر زد "امام آمد". مراسم استقبالی از دل کشمکش های دولت سوسیال دموکرات شاپور بختیار با هواداران انقلاب بیرون زد، با حضور دو میلیون نفر در تهران. جشنی که ارتش شاهنشاهی هم در آن شرکت داشت. اصلا معلوم نشد هواداران نظام پادشاهی کجا رفتند. چهره های مشهوری از عوامل نظام پادشاهی از همان تبعید گاه خود لندن، پاریس و يا لوس آنجلس پیام فرستادند و آگهی کردند تا تاريخ بداند که در جشن شرکت داشته اند. این جشن ده روز در میان مقاومت های آخرين سنگربان سلطنت شاپور بختیار ادامه یافت، تا به روزی رسید که به عنوان آخرین انقلاب کلاسیک قرن بیستم ثبت شد. شاه چنان که در خاطرات متعدد آمده است روز بیست و دوم بهمن، در کاخ ملک حسن در مراکش از رادیوی قوی خود شنيد که جمشيد عدیلی به جای "این جا تهران رادیو ایران" گفت "این صدای انقلاب ملت ایران است"، همان صدائی که شاه خود نيز دو هفته پیش تائیدش کرده بود. و دیگر سرود شاهنشاهی پخش نشد.
بعد از آن باز روزهائی به جشن گذشت مانند همه پرسی قانون اساسی، انتخابات ریاست جمهوری، تشکیل مجلس، اما باز جشنی ملی نبود. جشن اشغال سفارت آمريکا [مشهور به لانه جاسوسی]
چشن همگانی پنجم، جشن آزادی خرمشهر بود، سوم خرداد شصت. خبر را که رادیو اعلام کرد، معلوم نشد که چطور هر کس پشت فرمان بود ناگهان پا روی هر پدالی که بود فشرد. زمان متوقف شد و عجب اگر فقط دو تن از صرافان سکته کردند. برای اولین بار پس از پانصد سال ایرانيان شهری را از دست دادند و دوباره به کفش آوردند. چنین شادمانی نسلی به یاد نداشت.

ششم رسید

و دوم خرداد 1376 جشن ششم بود. شش جشن ملی و مردمی، نه به فرمان، در صد سال؛ اما تا بخواهی سوگ. و اگر قرار بود بر گذری بر سوک ها، این نوشتار بارها بلندتر از این میشد که هست.
و همه این شش، با گذر زمان آزگار و هم ماندگار شدند. حتی اگر به زمان خود چندان اهمیتی نیافتند، جایشان در چهره تاریخ ایران و آینده مردم اين سرزمین ثبت شد. جشن هائی که از مردم برآمده بود و به فرمان نبود، حتی وقتی حاضرانش بعد ها از کرده پشیمان شدند، از آن جا که از عمق دردها و لبخندها برآمده بود، خط عمر مشترک ایرانیان را گسلی و خط عبوری شد. همه اين شش از سوی کسانی نقد و طرد شدند. هیچ یک بی بدخواه نبودند. هیچ کدامشان نشد که جنازه ای بر دست ها نگذارند. و هیچ کدام بی سرود و قصیده و غزل نماندند. همه زندگی ساز آمدند، چه رسد به جشن آخر که هنوز در اثرش زندگی می کنیم و هنوز صدایش در فضاست و هنوز بر سر چه شد هایش در جدالیم. این ها آزگارهای ماندگارند. بی آزگاری چیزی ماندگار نمی ماند در سرزمين کویری ما.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At May 23, 2007 at 6:19 PM , Anonymous Anonymous said...

صدبار هم بنویسی . مخالف هم که باشیم باز می خوانیم و لذت می بریم . من بیشتر از پایداری شما حیرت می کنم از این دل مطمئن که چیزی تکانش نمی دهد. و البته به اين نثر زیبا حسرت می خورم. به هر حال دوم خردادتان مبارک

 
At May 24, 2007 at 12:59 AM , Blogger Unknown said...

با سلام به بهنود
زیبا نوشتی از این خوشی های زود گذر،اما ماندگار که می تواند کتاب درسی باشد برای همنسلان من.می توانیم در این آشفته بازاربرای خود جشنی بگیریم،معقول(نه رویایی)که رویایی اندیشیدن می شود آن که صدسال است بدنبالش می دویم و رویایی فکر می کنیم وهنوز اندر خم یک کوچه ماندیم.دراین شش آزگاری که گفتی یک وجه مشترک بود،رفتن بدوآمدن خوب که همین رویایی فکرکردن ها،فقط خوب را بد کرد(یاخوب بدبودوخوب میدیدنش)باییم آگاهی خود را افزون کنیم واز از روی عقل کاری کنیم که این بار جشنمان پایدار باشد( آزگاری واقعا ماندگار)،نه رویایی که به کابوس تبدیل شود
پیروز باشید

 
At May 24, 2007 at 2:46 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود مخالفم مخالفم مخالفم و روز دوم خرداد را نه جشن نمی دانم بلکه عزای ملت است چون اگر دوم خرداد نبود تا به حال کار نظام یکسره بود. امیدوارم این نظر را حذف نکنید

 
At May 24, 2007 at 2:47 AM , Anonymous Anonymous said...

آه چه روزهای خوشی. چگونه می توان بازگرداندش

 
At May 24, 2007 at 2:48 AM , Anonymous Anonymous said...

من عاشق آن دمم که ساقی گوید یک جام دیگر بگیر و من نتوانم

 
At May 24, 2007 at 5:47 AM , Blogger Unknown said...

آقاي بهنود ، در مقاله "اندر حكايت برخاستن به موقع" اشتباه نه چندان كوچكي كرده بوديد در مورد هلموت كهل. ايشان نه تنها براي بار سوم كه براي بار چهارم هم انتخاب شد و 16 سال صدراعظم بود و با شكست در دور پنجم از رسيدن به ركورد 20 ساله بيسمارك ناتوان ماند.
درضمن مدت رياست جمهوري فرانسه از دور دوم شيراك 5 ساله شد.

 
At May 24, 2007 at 5:58 AM , Blogger Unknown said...

آقا/خانم ناشناس، من خود از پايان تراژيك اصلاحات بسيار متأسفم و آقاي خاتمي را مقصر اصلي اين اعتمادسوزي عظيم مي دانم. اما مي شود شما كمي بيشتر در مورد چگونگي "يكسره شدن كار نظام" در صورت عدم وقوع دوم خرداد توضيح دهيد؟!.و بگوييد چرا امروز كه هم سطح آگاهي هاي عمومي و هم سطح نارضايتي ها و هم سطح فشار هاي خارجي به حكومت به مراتب از 10 سال پيش بيشتر است كار "يكسره " نمي شود؟!!

 
At May 25, 2007 at 7:42 AM , Anonymous Anonymous said...

این مداومت شما مرا می کشد . می دانم که در نگاهتان این هم نوعی اشرافیت و اقازادگی است که آدمی نظرش را تا می تواند برنگرداند. همه دوستان شروع کرده اند به فاصله گرفتن از آقای خاتمی ولی ول نمی کنی استاد. ما را هم با خودت می کشانی. حتما چیزی می دانی که ما نمی دانیم. پس حالا که این طور شد سالگرد دوم خرداد به همه ما دوم خردادی ها مبارک

 
At May 25, 2007 at 7:44 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود مگر دوم خرداد نمرده است. اشتباه می کنم که خودتان هم چند سال قبل در مرگش نوشته بودید؟ حالا به فرض اگر خبرش به شما نرسیده ما که آن روز سراپا شور بودیم و دوم خرداد را روز جشن ملی کردیم امروز اعلام می داریم که به همان اندازه که پدرانمان از انقلاب کردن پشیمانند ما هم دوم خرداد کردن پیشمان و شرمساریم.

 
At May 25, 2007 at 7:46 AM , Anonymous Anonymous said...

چیزی نوشته ای که هیچ با انصافی نمی تواند با آن مخالفت کند. هم شادمانی زمان تاجگذاری محمدرضا شاه و هم شادمانی روز رفتنش ایا عبرت برانگیز نیست . من می دانم که در آهن سرد وجود گروه های سیاسی اين نوشته ها اثر ندارد. آن ها هر کدامشان به دلیلی با شما مخالفت خواهند کرد. بکنند شما متعلق به مردم ایران هستید. ما بايد از شما تعادل و انصاف را یاد بگیریم. قلمتان را می بوسم

 
At May 26, 2007 at 9:14 AM , Anonymous Anonymous said...

جشن بعد از برد مقابل آمریکا در جام جهانی هم به نظرمن کم سابقه بود.

 
At May 27, 2007 at 11:51 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقاي بهنود
از مطلبي که نوشته بوديد لذت بردم اما فکر مي کنم بازي ايران و استراليا را فراموش کرديد. شايد شادي مردم آنچنان رنگ و بوي سياسي نداشت اما واقعا همه شاد بودند. شايد بسياري اين مطلب را کوچک بدانند اما به شخصه اعتقاد دارم اين ار زمينه اي شد براي ابراز شادماني عمومي در سطح شهرهاي ايران به بهنه فوتبال/

با تشکرمهدي

 
At May 28, 2007 at 3:01 AM , Blogger meti said...

بهنود عزیز، نکته از قلم افتاده گویا شباهت تمام این اتفاقات با هم در تلخی زودرس بعد از آنها و سرخوردگی مکرر جشن گیرندگان این ایام بود. نه جشن رای دهنگان مشروطه، نه شادی از خروج رضا شاه و پسرش ونه دوم خرداد دوام و ثمری داشت. بیش از صد سال است که جشن های مان نتیجه برعکس می دهندو ما هنوز در حسرت آنها و به امید تکرار دوباره آنها بسر می بریم، ظاهراهنوز حتی یکبار هم شک به اشتباه بودن مسیر حرکت و ناهمخوانی میان خود و خواسته هایمان نکرده ایم. مهدی هلند

 
At May 29, 2007 at 3:24 PM , Anonymous Anonymous said...

غمگين مي شوم دوم خرداد را در كنار بقيه بگذارم، اين ها تمام شده اند انگار. گرچه ماندگارند، اما انگار عكس مرده اي بر ديوار، اصلاحات را زنده دوست دارم. زنده و ماندگار. گمان مبر كه به پايان رسيده كار مغان/ هزار باده ي ناخورده در رگ تاك است. اين چنين دوستش مي دارم. مرده است؟ زنده اش مي كنيم. اين بار با عقلانيت... شايد بعد از صد سال آزگار... اما در كنار آن مرده ها نگذاريمش.

 
At May 30, 2007 at 7:07 PM , Anonymous Anonymous said...

آقا/خانم ناشناس، من خود از پايان تراژيك اصلاحات بسيار متأسفم و آقاي خاتمي را مقصر اصلي اين اعتمادسوزي عظيم مي دانم. اما مي شود شما كمي بيشتر در مورد چگونگي "يكسره شدن كار نظام" در صورت عدم وقوع دوم خرداد توضيح دهيد؟!.و بگوييد چرا امروز كه هم سطح آگاهي هاي عمومي و هم سطح نارضايتي ها و هم سطح فشار هاي خارجي به حكومت به مراتب از 10 سال پيش بيشتر است كار "يكسره

 
At May 30, 2007 at 7:09 PM , Anonymous Anonymous said...

صدبار هم بنویسی . مخالف هم که باشیم باز می خوانیم و لذت می

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home