Monday, April 4, 2011

به بهانه نقل دکتر یزدی

اعتراف یا مصاحبه ای همزمان با بیرون آمدن دکتر ابراهیم یزدی از زندان، در خبرگزاری ها و روزنامه های نزدیک به دولت و اطلاعات پخش و منتشر شد، گرچه تکذیب شد اما حتی به فرض صحت یکبار دیگر یادآور این نکته گشت که لیبرال دموکرات های ایرانی، همان ها که در کوره انقلاب هم آزادی طلبی شان آب نشد، نحله سربلند تاریخ معاصر ایران اند. چه وقتی ابراهیم یزدی نام دارند چه عباس امیرانتظام و چه عزت الله سحابی.

این مصاحبه که تکذیب نشده هم پیداست پایان معامله ای است با کسی که بیماری قلب و سرطان پیشرفته نای نفس از وی بریده، بیشتر به گفت وگوی طعنه آمیز سعید حجاریان در پایان زندانش شبیه بود. در مورد حجاریان، زندانبانان از همان آغاز شرم داشتند از حبس کسی که به گناه دگراندیشی با جناح راست سنتی و به دلیل خیر هموطنان خواستن، جانش هدف گلوله شد و توان از او در میانه عمر گرفت. متن نقل شده از قول دکتر یزدی در عین حال یادآور گفته ها و نوشته های مهندس امیرانتظام است که 27 سال – بگو همه عمر سرزنده و مفیدش را – در اوین گذراند و وقتی تنش رنجورتر از آن بود که از عهده کشیدن بار حبس برآید، از اوین به بیمارستان منتقل شد.

نسل امروز که به طفیل گسترش رسانه های الکترونیک و انفجار اطلاعات دسترسی راحت تری به منابع موثق دارد، به شکرانه این نعمت که زمانه از گذشتگان دریغ داشت به گمانم باید تاریخ ساختگی رسمی، تاریخ دروغ، تاریخ بزرگ نمائی من و نادیده گرفتن او، تاریخ کج، آینه های مقعر را کناری بزنند. باز شناسند که چرا می گوئیم امیرکبیر فخر تاریخ ایران است. بخوانند اسناد فرستادگان روس و انگلیس را در مذاکرات ارز روم تا بدانند که بزرگمردی که میرزا تقی خان بود بی پشتوانه حکومت مرکزی [به صدارت میرزا آغاسی عوام فریب و ترسو که خزر شور را حاضر بود بدهد که گام دوست تلخ نشود] با دست خالی چگونه چهار سال ایستاد تا از منافع مردم ایران پاسداری کند و یک تنه موفق شد و فشارها و توطئه های مسکو و لندن و استانبول به جائی نرسید، و چون دریافت آب از سرچشمه گل آلودست هشت سال عمر نهاد تا ولیعهدی را ترتیب کند – همان راه که استادش قائم مقام رفته و جان باخته بود – و رفت و جان گذاشت بر سر راه مردمی که خود نمی دانستند چه باید بخواهند.

نسل امروز به شکرانه اینکه راه دانستن برایش با همه فیلتر ها و سانسور ها بسته نیست باید از لابه لای سندها کشف کند که چرا چهار نسل ایرانیان، و به شرحی که بارها نوشته شده دولتمردان نیم قرن گذشته، خوشنامانی مانند نهرو، عبدالناصر، ایندیرا گاندی، لومومبا، سوکارنو، ماکاریوس و اجویت با احترام و تفاخر باز گفته اند که از مصدق درس ها گرفته اند. و این سرمشق می رود تا مرد بزرگ ویلی برانت، و فیلسوف سرکش ژان پل سارتر. ایرانیان در این مدت در حالی به نام مصدق متنعم بوده اند که هیچ رانت دولتی به کار نبوده و هیچ دینار و دلاری از درآمد نفت، برای بزرگ نمائی و تجلیل او هزینه نشده سهل است حکومتگران نام وی را از خیابان ها و کوچه ها برکنده اند، به او دشنام گفته و تقاص کوچکی خود را از آن قامت بلند گرفته اند که غولی مانند رضاشاه را در مجلس موسسان به بازی گرفت، چهارده سال تحمل تبعید و رنج کرد، و چون بازآمد باز در پیری و نحیفی برای احقاق حقوق مردم همان شیر بود و این بار با بزرگ ترین قدرت جهان درافتاد. و سرانجام همین سال ها دیدید که بزرگ ترین قدرت زمانه به تمنای جلب نظر ایرانیان، بعد سال ها از وی عذرخواست و به بدعهدی خود اعتراف کرد، بی شکنجه و بی آزار.

نسل امروز که بخت آن دارد که سهل تر از ما سره از میان ناسره برکشد، دیرتر فریب بخورد، فریبکاران را پناه گرفته پشت کوروش یا پنهان شده زیر نام امام زمان زود بازشناسد باید دین خود را به کسی مانند مهندس مهدی بازرگان بداند، همان کو در توفان زندان های ساواک و حکومت نظامی، از آرمانخواهی ملی دست برنداشت و مهم تر اینکه فراموش نکرد که قصدش گرفتن قدرت و برانداختن نظم و انقلاب نیست، بلکه مقصودش انتخابات آزاد و قانونی است. وقتی نظام پادشاهی غره به پشتیبانی آمریکا مخالفان و منقدان را سرکوب کرد و راه آشتی بست، مهندس بازرگان باز دل امیدوار از دست نداد و خطاب به پادشاه آخرین در محکمه نظامی گفت ما آخرین نسلیم که با این زبان سخن می گوییم. در حقیقت نصیحتش کرد که فرصت از دست مده. از زی میانه روی و لیبرالی لحظه ای جدا نشد. انقلاب هم که شد از هر گوشه، نغمه انتقام و مرگ بر و مرده باد بلند بود، شاعران شدند ثناگوی تفنگ، جوانان ره گم کرده به غفلت در صف انتظار جوخه های آتش نام نوشتند، اما بازرگان گامی عقب نرفت یا جلو ننهاد. همین بس که خلخالی در توجیه اینکه چرا برای اعدام امیرعباس هویدا، نخست وزیر پیشین، تلفن های زندان قصر را قطع کرده بود گفت کردم که بازرگان و دارودسته اش با خبر نشوند و جلویم را نگیرند.

خوشا بر ما که قتلگاه امیر در فین کاشان زیارتگه اهل عشق است و افسوس بر قدرتیان که تبعیدگاه و مزار دکتر مصدق در احمد آباد دربسته و متروک است. اما نومید نباش همچنان که وقتی انقلاب شد هزاران تن راهی احمدآباد شدند و بیابان در بیابان جوانان را دو هفته ای بعد از انقلاب دیدیم که ره می پرسیدند و ره می جستند به کنام آن شیر.

اینک از میان رهروان آن مردان مرد، با انتشار اعتراف نامه مصاحبه گونه دکتر ابراهیم یزدی جانشین مهندس بازرگان، واجب آمد شرحی. و واجب است شهادت دادن من که گزارشگرم، از روزهای مدرسه علوی. همان روزها که در یک زمان موجودیت رژیم پادشاهی کت بسته در کلاس سوم آن مدرسه نشانده شدند روی نیمکت. و در طبقه دوم و اتاق نظام مدرسه زیلوئی بر کف اتاق و یک تشک و یک دو بالش در بالای اتاق نشسته مردی که به او می گفتند رهبر انقلاب. گذشته و آینده در آن ساختمان مختصر شده بود.

ایران مانند آبی بر سر آتش می جوشید. خروش از دل این مدرسه بود، در هر کلاس. عقل در این کوره ذوب می شد، مهر فراموش بود و هر کس درشت تر می گفت در بیرون قهرمان بود و بر دوش ها جا می گرفت. هفت هشت ماهی بود که کوره می غرید و می جوشید. آن روز که می گویم یکی حکم داشت که مهندس بازرگان بود و یکی ایستادگی می کرد که بازرگان تنها کسی بود که احترامش را داشت اما بزودی سیل او را برد. اما با رفتن شاه و بختیار کار تمام نشد که تازه آغاز شده بود. ده ها تن خود را حاکم شرع می دانستند و هزاران تن خویش را مسؤول می دیدند و میلیون ها تن انقلابی و هزاران تن به ظاهر و در امید چه گوارا. روز دوم هنوز در خیابان ها مردم با اسلحه می رفتند و با تانک عکس می گرفتند که در آن مدرسه که زادگاه تاریخ شده بود یک عکاس رسید با دو نفر از چریک های سابق که از زندانیان سیاسی تازه از بند رسته بودند و با خود مقواهائی آورده بودند. نام هر یک از کت بسته ها را می پرسیدند و شماره ای به او می دادند به تقلید از کمیته ضد خرابکاری. و عکاس می نشاند این ها را - که تا همین اواخر وزیر و وکیل و امیر بودند - و عکس می گرفت. ولوله افتاده بود در مدرسه، گزارشگران فرنگی یا خودی می خواستند بدانند چه خبر است امشب. صدها شعبان بی مخ و ده ها تیمسار نصیری و ثابتی و حتی سه چهار تائی از متوفیات مانند اسداالله علم پیدا کرده و کشان کشان به مدرسه آورده بودند. تا بخواهی والاحضرت و درباری و ارتشبد و سپهبد. مهدی عراقی با بلند گو فریاد می زد زن جماعت قبول نمی کنیم... شعبان بی مخ داریم... اردشیر زاهدی نمی خواهیم... این جا جا برای اموال طاغوتی نداریم بدهید به مسجدتان تا دستور بدهند امام....

اما کسی نه می توانست جلو دستگیری ها و تحویل ها را بگیرد و نه کسی می توانست هراس و بلاتکلیفی کت بسته ها را چاره کند که در کلاس سوم بلاتکلیف در انتظار بودند و آیت الله ربانی شیرازی شده بود مسؤولشان. تا که خبر رسید عکاسی ها و شماره دادن ها به سفارش شیخ صادق خلخالی است که به سخنان تند و آتشین در همان چند روز شهره شهر بلکه جهان شده بود. به لحظه ای خبر صدور حکم اعدام برای چهل نفر در گوش ها پیچید و همزمان با مخابره خبر فریاد الله اکبر و صلوات شوق و شکر از همه جا بلند شد. چنین بود تا دکتر یزدی از اتاق محل سکونت آیت الله خمینی بیرون آمد و خبر داد که چنین نیست و کسی اعدام نمی شود و دادگاه های انقلابی هنوز تشکیل نشده اند. اما در همان لحظه خلخالی در طبقه بالا چند خبرنگار را جمع کرده بود و وعده می داد دست کم سی تن راهی شوند و مژده می داد به شهرهای دیگر که بزودی می آیم. همه در هیجان اعدام هائی بودند که خبرهای نقیض درباره اش می رسید. به چشم دیده می شد که سرنوشت آن جمع پریشان و منتظر به موئی بسته است. خلخالی می رفت در اتاق و بیرون می آمد شادمان مژده شبی سی اعدام می داد و دکتر یزدی در مقام معاون نخست وزیر می رفت و نیم ساعت طول می کشید باز می آمد و تکذیب می کرد. به چشم می شد دید که گروه های سیاسی هوادار خلخالی بودند. جوخه اعدام وی هنوز تشکیل نشده دویست سیصد داوطلب داشت، نام نویسی ها از خونخواهان شروع شده بود. روزنامه های عصر که بیرون آمدند آن سی عکس را با شماره چاپ کرده بودند. یواش یواش دو سه خانواده از محبوسین رسیدند و با احتیاط می گریستند، کار را فرض کرده و جنازه عزیزان خود می خواستند. اما با واکنش تند کسانی روبرو شدند که تازه از زندان های ساواک بیرون آمده بودند یا خانواده کشته شدگان در ساواک بودند. یک روحانی که خواهرزاده اش در بین وزیران سابق و دستگیرشدگان بود و آمد تا به سابقه آشنائی دیرین از آقای خمینی خلاص وی را بجوید در همان دم در با چنان تندی از جانب خلخالی روبرو شد که افتاد. شیخ عبدالنبی کهنسال نتوانست حرف از منوچهر آزمون بزند و به خانه برش گرداندند.

باز در همچنان باز و بسته می شد و خبرهای نقیض می رسید. تا وقتی که قطعی شد که به اصرار دکتر یزدی و درخواست مهندس بازرگان، با وجود تمام تدارکاتی که دیده شده بود فقط چهار تن، آن هم نظامی، امشب اعدام می شوند. خلخالی به غضب قهر کرد و برای دکتر یزدی هم خط و نشانی کشید به صدای بلند. پدر رضائی ها که قرار بود برای سی اعدامی لحظه قبل از تیر سخن براند قهر کرد و گفت برای چهار تن صرف نمی کند [درست به همین لفظ]. در این لحظه من شنیدم که دکتر یزدی که روی لبه پله ها نشسته بود و از خستگی پیدا بود که دارد از دست می رود، گفت باید بمانم و مطمئن شویم زندانیان به محل امن منتقل می شوند. این همان شب بود که نیمه اش چهار ارتشبد و سپهبد بر بام همان مدرسه تیرباران شدند و تا ساعتی از همه جای شهر به هوای آنان گلوله می بارید و شهر جنون گرفته چنان شادمانی به یاد نداشت.

از آن جمع که در آن شب به پایمردی دکتر یزدی زنده ماندند، ده نفری بعد ها اعدام شدند، سه تن هنوز زنده اند بعد از سی و دو سال. این اولین برخورد ما با دکتر یزدی بود که همسرنوشت شد با مهندس بازرگان و از میان سه تنی که در آن روزها مجله فکاهی آهنگر، مثلث بیق نامشان نهاده بود [بنی صدر، یزدی و قطب زاده] به مهندس نزدیک تر و وفادارتر ماند.

هشت ماه بعد فریاد بر مردمی و اعتدال چیره شد. محاکمه خیابانی و عدالت صحرائی پیروز آمد بر عقل و احترام به حقوق دیگران. دوران تازه درست است که از نظر تاریخ با اشغال سفارت آمریکا و سقوط دولت مهندس بازرگان آغاز شد اما برای مردم ایران این زمان وقتی بود که کار لیبرال های آزادی خواه [به اصطلاح ملی مذهبی ها] با حکومت پایان گرفت. بعد از آن را همه می دانند. میزان ویرانی و کشته هایش از نظر کس پنهان نیست، زیانی که به سرنوشت کشور وارد آمد نهان نمانده است.

این درست است که نفر دوم هیات موتلفه اسلامی امسال گفت امام با انتخاب بازرگان بزرگ ترین کلاه را سر آمریکا گذاشت، اما این جناح خود خوب می داند که کلاهی در کار نبود. آنان که بوده اند هم خوب می دانند ناح راست از همان ابتدا که هواپیمای انقلاب در مهرآباد بر زمین نشست چه کرد و به چه آب و آتش ها زد، قصدشان برکندن کراواتی ها بود، همان ها که ما "حلقه پاریس" می خواندیم. جناح بعدا حاکم برای رسیدن به این مقصود چه بسیار مقدسات را قربانی کردند، و چه بوسه مسمومی بر پیشانی نظام برآمده از انقلاب زدند.

اما صدای این انقلاب دوم حتی با سقوط دولت بازرگان به گوش ما نرسید. وقتی رسید که همین تعداد کم از آن دولت که در مجلس به رای مردم نشستند زیر فشار قرار گرفتند و حتی برخورد فیزیکی با آنان شد. وقتی رسید که عباس امیرانتظام سخنگوی دولت موقت که مدتی بود بازرگان وی را از برابر تیرهای تهمت دور نگاه داشته به سفارت به اسکاندیناوی فرستاده بود به دعوت صادق قطب زاده به تهران فراخوانده شد و دستگیر شد. آغاز 27 سال حبسی که نه بر منهج عدل بود. امیرانتظام که رکورددار زندان جمهوری اسلامی گشت، در اوین بود که هزاران جوان رسیدند و در محکمه هائی که گاه چند دقیقه طول کشید محکوم و برخی اعدام شدند. سال های دهه شصت و دهه هفتاد. و از میان جان به در بردگان چه بسیار در تلویزیون دیده شدند. گاهی حتی بعد اعدام اقرارهایشان پخش شد. اما امیرانتظام تنها یک سخن را گفت و هنوز می گوید: اتهامات من دروغ بود، باید از من اعاده حیثیت شود.

مهندس بازرگان به شرحی که خود گفت در این آرزو ماند که آزادی امیرانتظام را ببیند. دوم خرداد جامعه را به یاد گروگان دولت موقت انداخت و این زمانی بود که جوانان زندانبانان وی بزرگ شده، از دنیایی که مبتلایش بودند به در آمده، برخی با او همراه شده بودند. همان ها که اینک بخشی شان در همان سلول ها هستند که امیرانتظام 27 سال ماند و هنوز به علت بیماری بیرون است، چنان که دکتر یزدی.

اقرارنامه دکتر یزدی یا ضمانت نامه رهایی – هر چه نام بگذاریم – باید خوانده شود. به باورم نکته ای که باید از آن آموخت این است که در همین متن که بدون نوشتنش آن استخوانی مرد بیمار از زندان به بیمارستان ره نمی برد؛ کلمه ای نیست که از زی مسالمت جوئی و اصلاح طلبی به در باشد. خشونت و تندی، بدنام کردن دیگران در آن نیست چنان که التماس و حقارت هم. نه در این متن هست نه در ادعانامه بلند امیرانتظام و نه در چند بار اعتراف گیری از مهندس سحابی.

هم از این روست که می گویم درست است که در این وادی خوشنامی می فروشند اما در این بازار جز درد نمی خرند. جز دشنام از دهان های گشاده نصیب نمی برند. اگر نامت امیر باشد و فخر یک قرن تاریخ ایران یا محمد مصدق قامت بلند تاریخ این سرزمین، اگر نامت مهدی بازرگان باشد یا در کسوت روحانی باشی چنان که محمد خاتمی.


حق و سهم شما فرزندان ایران است شناخت زاد و بومتان، شناخت آنان که برایتان زنده ماندند و درد کشیدند و هم آنان که هستی در این راه نهادند. و این ها همه ارزانی نسل هائی که سرانجام آزادی خود را نصیب خواهند برد و به پاداش این تعب ها دست خواهند یافت که آزادی ایران و آبادی ایران است.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At April 4, 2011 at 6:14 PM , Anonymous شاگرد اول said...

واه چه می کنی ای مرد. اشک ریختم و خواندم

 
At April 4, 2011 at 9:56 PM , Anonymous Anonymous said...

روزگارغریبی ست نازنین ، در تنور آدم سوز این انقلاب خونخوار ، حلقۀ نیم درصدی تهران بسهولت نه فقط بر حلقۀ بیق پاریس بلکه بر تمامی همراهان انقلاب غلبه کرد و حالا علی مانده ست و مشنگش . یزدی نیز یک انقلابی بود که دید ولی دم نزد نق زد وگرنه نمی ماند .

 
At April 4, 2011 at 11:09 PM , Anonymous Fatemeh said...

کلاس درس ماست این نوشته های شما

 
At April 5, 2011 at 2:27 AM , Anonymous فرید said...

چطور باید گفت که ما نسل جوان هیچ نمی دانیم هیچ نمی دانم من قصد توهین به کسی ندارم اما خودم که 24 سال دارم و دارم وارد اجتماع می شوم هیچ تصوری از انقلاب ندارم فکر می کردم همان ها که در کتاب درسی مان بود درست است . ترا به هر کس برایتان عزیز است برایمان بنویسید بگوئید چه شد که ما باید حسرت کش دوران قبل از انقلاب باشیم .

کوچک شمافرید

 
At April 5, 2011 at 4:55 AM , Anonymous محمد said...

جناب آقای بهنود سلام. نمی دانم چرا این نوشته ی شما مرا یاد نوشته ای انداخت که پیشتر در مورد مهندس عزت الله سحابی نوشته بودید. نوشته ای که اگر اشتباه نکنم عنوانش این بود:
عجب دردی کشیده ای مهندس!
عنوانی که از شعر حافظ گرفته شده بود.همان شعری که در زندان از بر خوانده بودید و مهندس شنیده بود و گفته بود عجب دردی کشیده است حافظ.!

 
At April 5, 2011 at 5:55 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب اقای بهنود من از شما خواهشی دارم که این خواهش برای نسل اینده است و نه برای شماو من. لطفا اقای خاتمی را با بزرگانی مثل امیر کبیر و مصدق در یک ردیف قرار دهید. تاریخ ثابت خواهد کرد که این روحانی [...] در دوره رییس جمورییش اورد

 
At April 5, 2011 at 7:22 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام فقط باید بگویم به شما افتخار می کنم

 
At April 5, 2011 at 8:00 AM , Blogger پچاز said...

درود بر شما آقای بهنود
به دنبال منابعی هستم که واقعیت های دوران انقلاب و البته قبل از آن را آن طور که بود نه طور که نمایانده می شود، دریابم. لطفاً راهنمایی کنید
تشکر و قدردانی هم باب این نوشته تقدیم به شما

 
At April 5, 2011 at 9:08 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود. امثال یزدی و شما باید جواب ما نسل سوخته را بدهند، نه از جایگاه محاکمه که از جهت روشن شدن اذهان: بی مایگی و رذالت خمینی بر شمایان عیان شد و هیچ نگفتید، یا مثل خیل عظیم مردم گول حرفهای زیر درخت سیب را در پاریس خوردید؟ هیچ از خود نپرسیدید که این مردک که فارسی به زور حرف می زند از کجا حرفهای روشنفکرانه برای سواری گرفتن از عوام و خواص می بافد؟ نکند خود آقای یزدی نویسنده سخنرانی های نوفل لوشاتو بودند؟ غیر از این است که آن مترسک گمشده در نجف با پول حلقه گوادالوپ بی بی سی و ایر فرانس و رسانه های جهان را از آن خود کرد؟ یا همه اینها از کیسه چند بازاری خیر و انقلابی! در آمده بود؟ شما آن زمان در بطن کشاکش انقلاب بودید. امروز نه زندانی هستید و نه بستری. گذشته را برای ما روشن کنید تا اقلا بدانیم از کجا خورده ایم.
با احترام.
کورش

 
At April 5, 2011 at 9:38 AM , Anonymous Anonymous said...

بازرگان و یارانش شریفترین مردان سیاست ایران در قرن حاضرند. کسانی که در میانه فریادهای مرگ و اعدام، حرف از حقوق و آزادی های مردم می زدند. تاریخ درباره آنها به نیکی قضاوت خواهد کرد.

 
At April 5, 2011 at 11:07 AM , Blogger Unknown said...

سلام.این نوشته همان روحی است که در کتاب 275 روز بازرگان دمیده اید.خوشحالم که با مردی چون شما هم دورانم

 
At April 5, 2011 at 11:21 AM , Blogger اسکیپر said...

تاریخ معاصر هنوز نقاط مبهم زیادی دارد که چون ما تازه از خواب زمستانی بر خاسته ایم خیلی راه مانده تا تحلیل درست این وقایع . هنوز توافق بر سر درستی ملی کردن نفت نیست همچنین است کارهای امیرکبیر اما بطور کلی با این که لیبرال دموکراتها فخر تاریخ معاصر ایران هستند کاملا موافقم. ( شاید بخاطر لیبرال دموکرات بودن خودم!)

 
At April 5, 2011 at 10:14 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد
چند ماه پیش ارواین بودم و محل جلسات آقای بازرگان را دیدم و با ودستان صحبت بر سر آن جلسات بود.
در آخر از اذیت و سوالات تکراری که عده ای از آقای بازرگان در همه جلسات می پرسند ، پیش آمده.
نتیجه آن این بود که عده ای قلیل عمدا سعی می کنند که جلسات آقای بازرگان را به هم بریزند و باعث عدم برگزاری آن بشوند.
حال این گروه از هر طیفی می توانذ باشد، از حکومت ایران تا ....

یا حق

 
At April 6, 2011 at 2:07 AM , Anonymous Anonymous said...

اتفاق جالبی بود که شرحی از خیانتهای یزدی به ملت ایران در سال 57 را در این مصاحبه خواندم. هرچند شما بیشتر اهل "کنش" هستید تا "واکنش"، اگر در این مورد روشنگری کنید بسیار مفید و موجب امتنان است

 
At April 6, 2011 at 2:12 AM , Anonymous طلعت سرابندی said...

خطاب به کسانی است که مانند کامنت گذار آخر فکر می کنند که نوشته اتفاق جالبی بود. ننگ بر شما باد [...] بر سرتان وطن فروش ها که چون انقلاب آمد نانتان روغن شد همه چیز را از آن دریچه می بینید حتی کورید و نمی بینید که در انقلاب اکثریت مردم شرکت داشتند و ربطی به یک مشت آخوند مفت خور نداشت که مانند شاه شما بودند. من دو فرزندم را جمهوری اسلامی کشته است و خودم آواره ام اما اگر قرار بود که برگردیم به قبل از انقلاب باز انقلاب می کردم تا شما به گور بروید . البته از همان اول سعی می کردم هوای بازرگان و یردی ها را داشته باشیم که به این روز نیفتیم .
آقای بهنود معذرت می خواهم از بیان تند و بی ادبم می دانم این در روال شما نیست اما فکر کردم مبادا تصور رود که این سلطنت طلب های [...] واقعا کسی هستند و نقشی دارند بی عرضه هائی که حتی نتوانند لحاف و تشک هایشان را جمع کنند و تا دری به تخته خورد در رفتند . دست کم ما ماندیم و کشته دادیم گیرم شکست خوردیم از رجاله ها.

 
At April 6, 2011 at 2:38 AM , Anonymous اشکان said...

خیلی وقت بود با نوشته‌های شما این طوری سر شوق نیامده بودم.
مرسی

 
At April 6, 2011 at 3:45 AM , Anonymous Anonymous said...

من با طلعت خانم موافقم موافقم موافقم هزار بار . عصبانیت ایشان را هم می فهمم خسته شدیم از این [...] ها که خودشان را تازه طلبکار هم می دانند با آن [...]

 
At April 6, 2011 at 3:46 AM , Anonymous سارا said...

زنده باد خانم سرابندی خدا سایه تان را از سرمان کم نکند. خداوند عزیزتان را به بهشت خودش ببرد و شر این آخوندها را هم از سرمان کم کند و این بی خبران را هم به راه راست هدایت کند

 
At April 6, 2011 at 3:47 AM , Anonymous راست نمی گویم؟ said...

به جای این که دلم بگیرد باز شد. بابا یکی هست در این شهر به ما بگوید چه خبر بود در آن روزهای انقلاب .
ممنونیم آقای بهنود

 
At April 6, 2011 at 6:05 AM , Anonymous Anonymous said...

با این سن و سال تشنه تعریف و تمجید هستی آقا

 
At April 6, 2011 at 6:11 AM , Anonymous Hasan said...

باسلام جناب بهنود صد البته درست
میفرمائید که لیبرال دموکراتها قصدی ونیتی خیر خواهانه داشتند وبرای ایران ازاد واباد چه هزینه ها که مجبور نشدند که بپردازند ..از جان ومال وحیثیت ودر بدری وخونجگری ..والبته که از اینجهت محترم وعزیزند ..ولی صبر کنید تند نروید ..کاسه جناب مهندس بازرگان را با جنای خاتمی یکی نگردانید ..جناب بازرگان در همان ابتدای کار با انکه نخست وزیر انتصابی بود ورای قوی مردمی 20 ملیونی به همراهش نبود در برابر این کجرویها ایستاده گی کرد وانچه که در انزمان در قدرتش بود برای برقراری عدالت انجام داد وانجا که دیگر نمیتوانست کاری کند با سکوت خود وعدم همراهی با چنین ددمنشانی راه نادرست انان را در تاریخ به ثبت رسانید ..ولی همانطور که همه میدانیم ..موضوع در مورد جناب خاتمی متفاوت است ..ایشان اولا وقتی قدرت را به دست گرفتند که از ان شور انقلابی دیگر خبری نبود ..دوم انکه ایشان به پشتوانه 20 ملیون رای مردم بر کرسی ریاست جمهوری نشستند ....ولی در عوض به جای انکه به پشتوانه چنین رای وقدرتی ..پشتیبانی از حقوق مردم را در سر لوحه کار خویش قرار دهند ..برای انجام هر کار حقی که میخواستند انجام دهند همیشه از تظاهرات چند صد کفن پوشی که بنا بود با ایشان مخالفت کنند میترسیدند .
.وبه این عده قلیل موجود در جمهوری اسلامی انقدر بها دادند که انگار فقط امده اند تا این عده قلیل را اگاه وارام کنند وان 20 ملیون نفر دیگر باید صبر کنند تا این کفن پوشان اگاه شوند ..وتا بعد از این به حقوقشان فکر کنند ..برای اینکار هم از هیچ کوششی دریغ نکردند ..جناب خامنه ای که ان روزها چون موشی بود ضعیف(فیلم پس از واقعا 18 تیر)و در ته چاهی به یمن ومیمنت تفکر جناب خاتمی از ته چاه بالا امدند وبا طرح اهمیت دغدغه های رهبری که انگار از تمامی حقوق یک ملتی ارزشمندتر است ایشان را به گرگی که امروز در پیش رو داریم تبدیل کردند ..درست است که یقینا وبدون شک ایشان اینکار را از روی عمد انجام ندادند ..ولی اشتباه بسیار بزرگی کردند ..که جا دارد روزی در برابر ملتی که به ایشان اعتماد کردند واورا نماینده خود در امور کردند ..با صدای بلند عذرخواهی کنند ..بنابراین خوبست در این بین حق کسانی چون بازرگان ویا حتی جناب یزدی را با قرار دادن انها در کنار خاتمی زیر پا نگذاریدوادرس اشتباه به جوانان ندهید

 
At April 6, 2011 at 10:44 AM , Anonymous امیرمهدی said...

باشد همیشه به بهانه
منقولات و غیر منقولات!

 
At April 6, 2011 at 11:05 AM , Anonymous مراد said...

آقای حسن عزیز

خیلی خیلی متاسفم که نظری مانند شما می شنونم و می خوانم. این نظر شما مطابق نظر اکثریت ما جوانان نیست. ما اصولا آزادگی مان را مدیون سید محمد هستیم که به نظر من هیچ کم از بزرگ ترین بزرگان تاریخ ایران ندارد جز این که همعصر ماست و ما مانند همه آدم ها به آشنایان و همعصرانمان بهائی نمی دهیم و مرغ همسایه برایمان غاز است. اگر خاتمی و رای دوم خرداد نبود الان ایران یک ماتمکده ای بود بدتر از سعودی. همان که خواست مشترک هاشمی و خامنه ای بود. یادتان رفته است که همین هاشمی که امروز رو به مردم آورده چه کرد با خاتمی . چرا. نکند تصور می کنید که از اولش دموکرات بود و هواخواه آزادی. ما در تبلیغات نظام غرق بودیم و تصورمان این بود که بهشت همین است که خامنه ای و هاشمی و به ما داده اند چشم ما را خاتمی باز کرد.
از لحن نوشته تان پیداست که حزب اللهی و آدم کش نیستید. اما نمی دانم چرا به اندازه آن ها خشم دارید به خاتمی . همان حرف ها را که آن ها می زنند شما هم می زنید کمی فکر کنید همین طور طوطی وار نگویید با احترام مراد از مشهد

 
At April 6, 2011 at 11:06 AM , Anonymous سارا said...

زنده باد خانم سرابندی خانم محترم و روشنفکر و با عزت.
ما باید بزرگواری را از شما بیاموزیم

من سر احترام در مقابل احساسات پاک وطن دوستانه شما فرود می آورم و همزبان با شما شعار می دهم لعنت به دیکتاتوری از هر نوع سلطنتی و آخوندی

 
At April 6, 2011 at 12:33 PM , Anonymous Anonymous said...

عشق کردم هرگز برای یک متن سیاسی این قدر عشق نکرده بودم انگار باری از دوشم برداشته شد. از کامنت ها هم عشق کردم به اندازه خود مقاله

 
At April 6, 2011 at 2:39 PM , Anonymous Anonymous said...

سال ۵۷ من ۱۵ ساله بودم و متاسفانه همانطوری که آقای بهنود در نوشته شان اشاره فرمودند با اعدام ارتشبدهای رژیم شاهنشاهی مانند اکثریت انقلاب زده های آن دوران شوق شادی کشیدم. جریان لیبرال یا آزادیخواه به نمایندگی نهضت آزادی در آن دوران به باور من ۲ تا ۳ درصد بیشتر در بین آن شیونهای اعدام باید گردد نداشت.این آقای بهنود جزو همان ۲ یا ۳ درصد اقلیت بودند .این جنبش سبز که فعلا به نظر میرسد صدایی ازش در نمیاید نتیجه کار همین ۲ تا ۳ درصدیهای اول انقلاب است.

 
At April 6, 2011 at 2:42 PM , Anonymous Anonymous said...

امروز که در بالاترین دیدم آن عکس کتک خوردن آقای معین فر برای چندمین بار و لابد به بهانه انتشار فیلم تازه‌ای از آزار فائزه هاشمی لینک شده یاد حرفهای شما در برنامه صفحه دو آخر سال افتادم. آقای بهنود نازنین و خوش تیپ و خوش صدا، به عنوان کسی که علاقمندی به شما را از پدرش به ارث برده از شما تقاضا میکنم بیایید یک بار به جای آن قصه های شیرین، مستندات تاریخی را بررسی کنید و ته توی این قضیه را یکبار برای همیشه دربیاورید. کار سختی نیست و منابع کافی در همین اینترنت هم موجود است. روایات ماجرای آن روز را در خاطرات مکتوب حاضران در آن صحنه مرور کنید و کنار هم بچینید. ببینید اصلا دعوا سر چی بوده طرفین دعوا چه کسانی بودند و موضع حاضران و شخص هاشمی درباره آن چیست. ‏
یک کلیدواژه هم به شما می گویم که کارتان سریعتر راه بیفتد: عباس امیرانتظام
تاریخ هم اگر بخواهید: هشتم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت

ارادتمند شما، فرید

 
At April 6, 2011 at 4:10 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز در مورد موضوعی که گفتم این یادداشت بویژه انتهای آن را هم بد نیست ببینیدگرچه به احتمال قریب به یقین خودتان بهتر مطلعید:‏
http://divanesara2.blogspot.com/2010/03/blog-post_27.html

فرید

 
At April 7, 2011 at 12:48 AM , Blogger masoudbehnoud said...

آقای کوروش عزیز
من به سهم خود از بزرگواری و سعه صدر شما سپاسپگزارم مطمئن هستم مخاطب شما نیز اگر خبر می داشت چنین بود.
با احترام
بهنود

 
At April 7, 2011 at 2:28 AM , Anonymous سعید said...

سلام
این نکته که مردم واقعا باید بدانند واقعا نکته حیاتی فعلی در مملکت جهت رسیدن به دموکراسی به نظر میاد
البته من فکر می کنم مردم دارن زندگی شونو میکنن و حالا احیانا اگه نارضایتی هم نسبت به وضعیت فعلی دارن حاضر به هزینه دادن برای اصلاح اون نیستن.
شما به آمار فروش اخراجیها در تهران نگاه کنین مردم حتی حاضر نیستن از 2 ساعت تفریح فیلم دیدن بگذرن

 
At April 7, 2011 at 11:21 AM , Anonymous Raha said...

این متن را هم که در گویا نیوز چاپ شده بخوانید -- رها

..."
برداشتم اين است آقای بهنود ترسيده و دوپهلو نوشته! به
در گفته تا ديوار بشنود! و من اين قلم ترسيده را که ديدم با خود گفتم مبارزه برای پيش راندن ايران بسوی آزادی از همينجا ها شروع می شود، از اينجا شروع می شود که بسهم خود نگذاری يک روزنامه نويس در خانه خود در لندن هم ترسيده بنويسد! هيچ چيز به اندازه بيان شفاف نقد و نظر ياری دهنده جنبش نيست. اگر پيشروی ايران را بسوی آزادی می خواهيم، پيش شرطش درک ضرورت امروز است؛ ضرورت امروز بازنگری نقادانه تجربه دوساله جنبش سبز است"

http://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/120097.php

 
At April 7, 2011 at 8:59 PM , Blogger Unknown said...

آقای بهنود، این همه که شما سعی در اعاده حیثیت از امثال کروبی و خاتمی و موسوی دارید و نام این جماعت را در کنار اسامی بزرگان خوشنام تاریخ ایران از جمله مرحوم میرزا تقی خان امیر کبیر و دکتر مصدق می آورید، خودشان اصرار نمیکنند زیرا خود میدانند ماهیت واقعیشان و آمال و آرزوهای حقیقیشان برای مردم ایران چیست. کتمان هم نمیکنند. معترفند که نهایت خواسته شان بازگرداندن ایران به دوران طلایی حضرت امام راحل است که شما همینجا در همین مقاله در بیان سیاهی و نکبت آن دوره مفصلا قلمفرسایی کرده اید. خود بهتر از هر کس دیگر میدانند در حق ملت ایران چه کرده اند. این آقایان در دوره زعامت مرشد و مرادشان آقای خمینی، مصدر خدمات شایانی در جهت تثبیت پایه های نظام جور و ستم اسلامی بوده اند و مقامات و مناصب عالی منجمله صدارت عظما و ریاست مجلس و وزارت و وکالت را تصدی کرده اند و هرگز در برابر فجایعی که بر ملت بی پناه ایران رفت به محضر پیشوا و معبودشان، رهبر انقلاب اعتراضی نکردند. با این قلم شیوا این جماعت بد سابقه را در چشم جوانان امروز ایران که آن دوران سیاه و تاریک را درک نکرده اند تطهیر میفرمایید. شجاعت دور از انتظار امروز این آقایان، خطاهای تاسف بار گذشته ایشان را از ذهن تاریخی مردم ایران پاک نخواهد کرد.

 
At April 8, 2011 at 12:40 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود خان اگر با این چه چه وبه به هایی که درکامنت هایت اجازه می دهی باشد دلت خوش است بگو چند تا سفارشی برایت بنویسیم خیلی وقت ها شما انتقاد را برنمی ثابی شاید این ازعوارض میانسالی است .

 
At April 8, 2011 at 7:27 AM , Anonymous فرید ساکن تهران شهرک غرب said...

به به دوستان از خوب بلند شدند کم کم حزب الهی ها هم می رسند باز آقای بهنود آب در لانه مورجگان ریخته ای جکار داری حانم مقالات آبکی بنویس و به خامنه ای و احمدی نژاد فحش بده که این دوستان خوششان بیاید هیچ چیز هم از گذشته نگو چون به تریج قبایشان برمی خورد. وقتی هم ما می گوییم خوشمان می آید شما لابد مریضید و از به به چه چه خوشتان می آید [یعنی این ها را حذف کن] و وقتی خودشان [...]ی می نویسند که در طبله هیچ عطاری نیست البته سخنان مهمی است که باید خواند
این هم دموکراسی به سبک اعلیحضرت همایونی

 
At April 8, 2011 at 7:28 AM , Anonymous Anonymous said...

افاضات آقای طاهری پور را خوانده اید. ممکن است خواهش کنم بفرمائید ایشان که سرچ کردم از هواداران محتاط سلطنت هستند سوابقشان چیست در دوران گذشته وزیر و وکیل بوده اند؟

 
At April 8, 2011 at 8:15 AM , Anonymous ارام said...

هر که هر چه دلش خواست بگوید من عاشق قلم و اعتدال مسعود بهنود هستم و راست بگوید در عین این که متنفرم از این دستگاه اما اگر باز بهنود بگوید رای بده می دهم چون باور دارم او از من بهتر می بینید و صلاح می داند . به کسی هم کار ندارم

 
At April 8, 2011 at 8:16 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای ناشناس بفرمایند آقای بهنود کجا انتقاد را برنتافته لطفا

 
At April 8, 2011 at 11:04 AM , Anonymous Anonymous said...

اینها همانهایی هستند که دست در دست خمینی ایران ما را نابود کردند.
مردم ساده را گول زدند تا از شاه یک دیوی خیال کنند، هر چه می کشند حق شان است و بس.
به امید ایران آزاد

 
At April 8, 2011 at 12:06 PM , Anonymous Hasan said...

ما در تبلیغات نظام غرق بودیم و تصورمان این بود که بهشت همین است که خامنه ای و هاشمی و به ما داده اند چشم ما را خاتمی باز کرد.

سلام بر شما جناب مراد خان ..این جمله بالا جمله خود شماست ..ایا خودتان که دوباره میخوانید ..برایتان جمله عجیبی نیست
شما واقعا اوضاع ایران قبل از انتخابات 2 خرداد 76 راهمچون بهشت میدانستید؟
اگر اکثریت ایران هم چون شما بودند چرا بایستی به کسی که اصولا نمیشناختنش وفقط نبودش را در جرگه خامنه ای میدانستند رای دادند؟
بهتر است دوباره وجند باره جمله خود را بخوانید ..واگر متوچه ضد ونقیض بودن سخنان خودتان هم نمیشوید ..پس شما را به خیر وما را به سلامت موفق باشید

 
At April 8, 2011 at 6:06 PM , Anonymous مراد said...

استدلال آقای حسن واقعا خنده دارست مثل این که بگوییم اگر کشوری سرکوب شده و به اختناق رسید چطور بعدا توانست خود را نجات بدهد خب برادر برای این که جوامع را برای مدت طولانی نمی توان در بند نگاه داشت برای این که نوسازی جنگ تمام شد و مردم از دغدغه های آن خلاص شدند و ده ها دلیل دیگر می آورد . تعجب آورست استدلال شما. تازه در نوشته من تناقض کشف هم فرموده اید و قهر هم کرده اید که اگر نمی فهمم ما را به خیر ... ها ها ها

 
At April 8, 2011 at 8:25 PM , Anonymous Anonymous said...

از زور لا علاجی

به خرسه میگیم خانباجی

 
At April 9, 2011 at 1:04 PM , Anonymous korosh said...

گمان می کنم رهروان مصدق به اندازه او صادق و آزادی خواه نبودند چه که با خمینی و یارانش همپیمان شدند و مدرنیته ایران را بر باددادند
نقش منفی دکتر یزدی در آغاز انقلاب و تکرار علاقه او به همین نظام از یادها نمی رود و در گوشه ای از تاریخ ثبت می شود ولو امثال شما با جعل کاری آن را بپوشانند

 
At April 10, 2011 at 5:39 AM , Anonymous korosh said...

عادت ندارم دو بار کامنت بگذارم
ولی فقط یک نکته به سارا خانم و طلعت
بعد از گذشت سی و دو سال هنوز هم که هنوز است تا اسم شاه را می آورم اکثر مردم فورا صفت خدابیامرز برایش می گویند و به روانش درود می فرستند
آیا اکثر مردم به خصوص نسل گذشته نادان هستند و شما مصدقی ها و کمونیست ها فقط می فهمید
خاطره جمعی کثیری از مردم داخل کشور نسبت به پهلوی ها مثبت است
من پیرمردهایی دیده ام که هنگام سخن گفتن از رضا شاه اشک میریزند
مردم خدمات پهلوی ها را فراموش نکرده اند و من که یک جوان هستم با مطالعه کتب مختلف به حقانیت پهلوی ها پی برده ام هرچند منکر کاستی های آن دوره نیستم
شاه خدابیامرز مانند شاه شهید که لقب ناصرالدین شاه شد
لقب محمدرضاه شاه شده

 
At April 10, 2011 at 7:57 AM , Anonymous مسعود بُربُر said...

جناب بهنود نه در هنر قلم شما شکی دارم و نه در دانش تاریختان

از همین رو هم در آن چه که گفتید از اینانکه نام بردیدو به ویژه در منش اعتدالی و شک ندارم.
لیبرال اما به باورم تعریفی دارد که نه شایسته اینهاست (آن گونه که توسط انقلابیون چپ به مثابه ناسزایی بدان نامی شدند)

در میان سیاست‌مردان ایرانی اگر یک تن را لیبرال نام نهیم به باورم محمدعلی فروغی است که با همه تعاریف لیبرال است. وگرنه مثلا ملی کردن منابع و سخن یک رهبر ارتدکس را به زبانی که پسند ایرانیان و جهانیان خوشتر باشد برگرداندن چندان در شناخت من از لیبرالیسم با هیچ تعریفیش نمی‌گنجد

 
At April 14, 2011 at 2:54 PM , Anonymous Anonymous said...

دیر رسیدید تمام شد. نسل امروز و فردا و پس فردا در ایران آمریکای شمالی و جنوبی و آفریقا و آسیا فریب می خورد و بیشتر در باتلاق فرو می رود. دوره دموکراسی و ملی گرایی و این حرفها گذشته. سرمایه داری جهانی و تجارت آزاد همه را برده کرده و ایران هم باید سعی کند زودتر یوغ بردگی آخوندها را بردارد و یوغ سرمایه داری جهانی را برگردنش آویزان کند.

شما فکر می کنید بازنشستگانی که در کانادا و آمریکا به ماهی هشت صد دلار زندگی می کنند و هرسال میزانشان دو برابر می شود از مردم کدام جهان هستند؟ شما فکر می کنید مردمی که در عین ثروت گرسنه اند از مردم کدام جهان اند؟

من یک کانادایی هستم که از ایران بریده ام. به همین خاطر امیدها و بازار گرمی شما برای من چیزی جز خنده و تمسخر ندارد. ایران برای ما خانه پدری است که چنان توحش زده و عقب مانده است که آرزو می کنیم پدر نداشتیم یا در شیرخوارگاه بزرگ می شدیم.

 
At April 26, 2011 at 3:49 AM , Anonymous سارا said...

آقای کوروش این که شما دوستان و فامیلتان را که لابد از [...] هستید تمام مردم ایران فرض کرده اید همان بدبختی است که شاهتان هم داشت. اکثریت مردم ایران اصلا شناختی از آن بیچاره ندارند که بادمچان قاب چین هائی مانند [...] بدبخت تاریخش کردند. چنان که همین الان هم امثال جنابعالی دارند با رهبران همین جمهوری همین کار را می کنند. نه خیر من یک بار هم نشنیده ام در خانواده و مدرسه و دوستانم کسی به شاه بگوید خدایش بیامرزد . ما می توانید در دل خودتان بگویید. مردم ایران کارشان از آن گذشت از این هم می گذرد اما هرگز [...] خود را تکرار نخواهند کرد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home