Wednesday, February 9, 2011

این بار خبر یک ساله رسید


این عکس به عنوان شاهد مدعایم هم امروز رسید. آسیا ابتهاج فرستاده برایم از مجله اشپیگل. نگاه کنید جوان مصری در میدان التحریر کدام نشانه را بر مچ دارد.


در این دو هفته که قاهره نشسته است میان خبرهای عالم، فیلم ها و تحلیل هائی می گوید این همان انقلاب ایران است که سی و دو سال بعد به کنار نیل رسیده است، فیلم ها و تفسیرهائی هم گویای آن است که بیشتر شبیه به جنبش سال پیش تهران است، همان سبزها در میدان آزادی، همان الله اکبر، همان مردمی در هم جوش از هر طبقه. تصویرها و تحلیل ها تنها نیستند، خاطره ها هم به مدد می آیند.

در جریان سفر پرزیدنت انورسادات به اسرائیل آخر اکتبر 1978، نتوانستم فیلمبردار و صدا برداری با خود داشته باشم، فیلمبرداری فلسطینی فیلم گرفت در رام الله و بیت المقدس و جلو کنست، وسایلش قدیمی و خودش ناتوان تر از آن بود که بتواند فرز از عهده کار فشرده دو روزه برآید. پس مهم ترین دستاوردم همان مصاحبه چهار دقیقه ای شد با سادات و بگین که از تلویزیون ملی ایران پخش شد و با وساطت سادات در استادیوی سی بی اس در زیر زمین هتل شاه داوود تل آویو گرفته شد که باربارا والترز هزاران دلار خرجش کرده بود.

یک ماه بعد، همزمان با سفر اسرائیلیون به قاهره، برای جبران مافات، همراه عظیم جوانروح به قاهره رفتم. عظیم که تن سازی را با کرامت دانشیان و دیگر مبارزان زمان آموخته بود، قلچماق و چابک وسایل ضبط را حرکت می داد، اتومبیلی کرایه کرده بودیم به رهنمائی دربان هتل میناهاووس، همان فردا برای صید طلوع آفتاب زیبای نیل زدیم بیرون. راننده ماشین کرایه احمد، دلشاد از این کار، وسایل را گذاشت عقب ماشین. شد دستیار عظیم آقا. هیچ تصوری از سیاست نداشت و رفتن رییس به اسرائیل و بازدید بگین از قاهره، هیچ خطی در خاطر او نینداخته بود. فقط مراقبت می کرد "قائد کبیر" فقط برای گمال [عبدالناصر] به کار رود نه برای "انور". نه احمد که از دیگری هم نمی دیدیم که غضبی کرده باشد به تصمیم خارق العاده سادات یا شادمانی از این تحول بزرگ در وی رخ داده باشد. انگار نه انگار.

به همین خیال، فردایش در المقابر فیلم می گرفتیم که ناگهان کلاف باز شد، آشکارمان گشت که زیر آن ظاهر ساکت احمد توفانی است. یکی از خانه ای که بر قبری بنا شده بود بیرون زد زرد رو و پریشان، با خشونت ما را کشید داخل. فرزند پریشان احوالش را نشان داد که در قفسی بسته بودند و بوی عفن از مقبره بیرون می زد. اما مقصدش نشان کردن فقر مزمن منطقه نبود بلکه از غیرت عربی و مسلمانی می گفت. و خیانت آن ها که به گفته وی به سازش جهود تن داده و هزاران خون را فروخته بودند. او گفت و ناگهان ده شدند و صد شدند. عجبا که احمد هم با آنان بود.
گیج از نفرتی که خود را به این سادگی بیرون زد، مبهوت از سکوتی ظاهر و غوغای درون، شب پائیزی منا هاووس اوبروا زیر هیبت اهرام سه گانه، به وهم گذشت.

صبحگاهان دوم روز، احمد انگار نه که دیروز چه دیدیم و چه شنیدیم، آمد و شنگول وسائل را برداشت و رفتیم . جاده دراز ملک فیصل پیموده شد و در جست و جوی زاویه ای خوش که نیل را و قاهره را نشان کند به پل الگما راندیم و همان جا ایستادیم. من گفتار آماده می کردم احمد به عظیم آقا کمک می کرد، دوربین بیرون آمد، ناگهان سه مرسدس سیاه رسیدند و ماشین احمد در محاصره. به لحظه ای، با فشار دستی چاق و بویناک، گردن به درد آمد و سر به میان پاها در عقب مرسدس. با سرعت به سوی ناکجا.

نه نامه دعوت رییس به کار آمد و نه بازدید از اتاق هتل، نه کارتی که نشان داد همین چندی پیش همراه رییس در سفر اسرائیل بوده ام، آخرین تصویری که قبل از چیدن در مرسدس در روزن چشم نشست، میدان التحریر بود که می خواستیم صید کنیم. دیگر احمد را ندیدیم، فردایش رخت بستیم و خود را به کنیا رساندیم که در میان طبیعت بکر مومباسا گم شویم، همان جا که بهائم آزاد بودند، و می شد با احتیاط فیلمشان را گرفت.

آن جا بود که به خود شباهت های ایران و مصر را یادآور شدیم. هیبت اطلاعات هر دو حکومت را نگاه داشته و سکوت را پاسبان آمده است. این تفسیر ما بود.
در یک سالی که از آن پس گذشت تا روزهای انقلاب ایران و روزان و شبان انبوه مردمان در میدان آزادی، مصریان در نظرمان می آمدند که چظور ساکت بودند و ناگهان در المقابر، به حرف آمدند و معلوممان شد هزارانند. مقایسه شان می کردیم با مردمی که در خیابان های تهران و هر شهر می رفتند شعارخوان، و به خیابان ها نام تازه می دادند خیابان و میدان آزادی [بگو التحریر] ساختند.

بدین روایت، جنبش این دو هفته در قاهره، همان انقلاب ایران است، همان ساکتان المقابر به سخن در آمده اند. با تاخیری سی و سه ساله.

مرد بلند قامت و قوی اندامی که در ظهر آن روز پائیزی قاهره سال 1978بازجوئی می کرد، هیچ توضیحی نمی شنید. تنها به تکرار احتمال جاسوسی می داد و مدام تکرار می کرد امنیت. و از حساسیت دوران می گفت، موقعیت ممتاز مصر را در جریان و منطقه و جهان یادمان می آورد. یک باری که از مجوز رییس سخنی راندم تا گفته باشم خیال سوئی برای امنیت شما ندارم، فریاد زد که رییس نمی شناسد و فقط خود را مسئول حفظ وضعیت موجود می داند. می گفت قصد آن داشته ای که مردم را علیه جمهوری انقلابی تحریک کنی. و به دفعات گفت که سادات کسی نیست در این معامله. درست عین ماموران ساواک. و همه نگرانی اش وقتی آشکار شد که گفتیم قصد داشتیم بعد از ظهر به دانشگاه قاهره برویم. برق از چشمانش پرید. چه گناهی بالاتر از این. پرسید: دانشگاه؟

و این زمانی به یادم آمد که پارسال بود، فیلم ها می رسید از تهران و شهرهای دیگر. و کسانی که می زدند مردم را، شلیک می کردند بی محابا. و سرانجام فیلم مردی با مسلسل، بر پشت بام مسجد لولاگر، شلیک کنان به میان جوانان که می پرسیدند رای من کو.

شباهت بین ایران و مصر تنها به ماجرای عروسی فوزیه و ولیعهد رضاشاه، خاطرات دکتر غنی از سفارت قاهره و تدارک طلاق ملکه فوزیه، جنازه رضاشاه به ودیعت در مسجد الرفاعی، صلح سادات با شاه، سفرش به تهران و سفر ولیعهد آخرین به مصر و سان دیدن از ارتش مصر در کنار سادات، به اصرار فارسی سخن گفتن انورسادات در استادیو هتل شاه داوود، استقبال از شاه آخرین بعد از ترک تهران توسط انورسادات در لباس رسمی و سرانجام مرگ وی در قاهره و دفتنش در مسجد الرفاعی نیست.

مگر نه این که چرخ را خالی آن می سازد و نوشته اند که برای شناخت مردم هر بخشی از زمین باید سکوتش را شناخت، سکوت ساکنان حاشیه نیل، پاسداران آن تمدن باستانی، درازتر از سکوت "برادر ایرانی" [به قول سادات] ظاهر شد. جمعیت لبریز شد از خیابان جمال عبدالناصر گذشت و به هوای رسیدن به میدان التحریر از پل هم گذشت. در یک روز دید کسانی با شتر و لباس ژنده به هواداری مبارک به مقابله آمده اند. "لباس شخصی" ها بودند، کارشان برای جهان آشنا بود.
انگار یکی به صدا در آمده تفسیر می گوید. می گوید:

مامورانی که مدام از امن می گفتند و خدا را بنده نبودند و می گفتند نهضت را باید حفظ کرد [و مقصود قدرتشان بود]، با مرگ شاه در قاهره، انگار پنجره را بستند و سی سال نگذاشتند خبر میدان آزادی تهران به المقابر برسد. تا تلیفیزیون آمد، مفید الهاتف خبر آورد، اینترنت آمد. این بار خبر به شتاب به گوش ها رسید و در چشم ها نشست. مردم به التحریر رسیدند. و این سوی دیگر ماجراست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At February 9, 2011 at 8:12 AM , Anonymous Anonymous said...

باه باه بالاخره عروس ما به حرف آمد. ما را کشتی تا گفتی.
دهانت را می بوسیم

 
At February 9, 2011 at 10:30 AM , Anonymous مراد جوشی said...

ممنون ممنون یعنی یک روز می رسد که خبر ما به ما برسد

 
At February 9, 2011 at 12:59 PM , Anonymous Anonymous said...

درود بر شما آقاى بهنود٬ ولى چرا نوشته هاى شما اينجوريه٬ بيشتر وقتها براى من قابل فهم نيستند٬ مثل قديمها مى نويسى٬ اين سبک خود شماست يا سبکى معمول در ايران بوده است؟

پدرام

 
At February 9, 2011 at 1:23 PM , Anonymous Anonymous said...

بلام بگو این قلمتو از کجا آوردی که اینقدر زیبا و شیرین می نویسی.
خاک دو عالم بر سر حاکمانی کنم که درک نمی کنن تو چه می نویسی.
ولی این حاکمان باید منو ببخشند چون آدرس اشتباه دادم. اگر قرار می بود آنها درک درستی اگر آنها درکی از قلم می داشتند برای ماندن در قدرت و به پول و پله رسیدن اینهمه کشتار و شکنجه و زندانی نمی کردن.
.
ولی یک چیز را بگویم.
گفته می شود مبارک و خانواده اش 70میلیارد دلار از مردم خود را دزدیده اند.
مبارک که دیده بود شاه با همه دوستان ریز و درشت و میلیاردها دلار ذخیره ارزی در خارج جایی برای اقامت نداشت پس چرا راه شاه را رفت؟
آیا ارزش آنرا دارد که پس از 62سال خدمت این همه تحقیر شود؟ بعید نیست پس از اینهمه تحقیر دق کند و بمیرد
ببخشید از این بابت گفتم که
از ابتدا باید می گفتم
قدر زر زرگر شناسد قدر گهر گوهری"
"
ارادتمند
طهماسبی

 
At February 9, 2011 at 6:35 PM , Anonymous ye bande khoda said...

aghaye behnood joone nanat vaghti naashe hasti matlab nanevis akhe in che tarze negaresh hast baradar jan??? na sar dare na tah masalan hala mikhay negareshe shaerane bedi be matalebet??

 
At February 10, 2011 at 1:02 AM , Blogger Unknown said...

آقای بهنود شما دیگر چرا ؟


با سلام به شما، من هرچه تلاش کردم راهی بیابم که مستقیم برای خود شما این متن را بفرستم ممکن نشد و از ان جایی که نمیتوانم و نباید هم بتوانم که از مطلب بگذرم اجبارا از راههای ممکن انتقادم را به گوش شما میرسانم حال خواه بپذیرد یا که نه و اما سوالی یا انتقاد و یا هر چه که آنرا بنامید.

آقای بهنود عزیز، آیا شما قلبا به مطلبی که در برنامه صفحه 2 در bbc پنج شنبه شب 3 ژانویه عنوان کردید ایمان دارید یا تحت تاثیر جو حاکم بر bbc قرار گرفته بودید، فرمودید:
مناظره های انتخاباتی سال پیش ایران مسیر انتخابات را عو ض کرد

انصافا اینطور فکر میکنید یکبارهم بعد از تظاهرات عاشورا فرموده بودید که تمام شد، جنبش سبز با کاری که در عاشورا کرد شکست خورد نباید دست به خشونت میزد این جنبش که زد و همین نقطه پایانی بود برآن راستی، صحنه های عاشورا ی سال ۸۸ را که دیدید بازهم از مردم در صحنه انتظار داشتید چه بکنند تا جنبش سبزشان (آنهم جنبشی که هیچ ربطی به من و شما با فاصله هر یک بیش از ۵۰۰۰ کیلومتر نداشت و ندارد) شکست نخورد تا من و شما هم از این فاصله دلمان برایشان نسوزد.

آنگونه که به نظر میرسد یکی از مشکلات بزرگ این جنبش زیبا هم همین خطوط کج و معوج دادن از هرطرف به آن است، طفلی بچه های حاضر در آن صحنه هایی که اوج بربریت را به نمایش میگذاشت میباید چه میکردند ندیدید در مصر چه گونه شتر سوارها را به زیر کشیدند در میدان ماندند و جنگیدند و به پیش بردند جنبششان را بماند که تفاوت فاحشی هست و دیدیم که هست بین حسنی مبارک و آن کسی که شما فرموده اید شیوه مناظره هایش مسیر انتخابات سال پیش را عو ض کرد.

آقای بهنود اگر به واقع مسیر انتخابات را به اصطلاح مناظره آن گراز وحشی عو ض کرد دیگر جنبش سبز معنا ندارد و طبعا نیازی هم نیست که من و شما نگران این باشیم که با این یا آن تاکتیک و برخورد کارش تمام شد و شکست خورد بماند که من و شما که در گود نیستیم هم به نظر من نمیتوانیم از این فاصله حکم مطلق صادر کنیم که تمام شد و یک فاتحه و صلوات هم بر سنگ قبر جنبش سبز بخوانیم حداقل من به خود چنین اجازه ایی نمیدم شما هم سنگینتر هستید اگر چنین نکنید این ویروس bbc عجب بد انسان را میتواند بیمار کند.
موفق و پیروز باشد.

پ.آریا

 
At February 10, 2011 at 7:16 AM , Anonymous حسن دقتی said...

آقای پیمان آریا، از قلمتان دریافتم که بی انصاف نیستید ولی به نظر می رسد کمی کم توجهی فرمودید. آقای بهنود هفته گذشته گفت احمدی نژاد بیشترین استفاده را از مناظره کرد هم در انتخابات [اشاره به لات بازی احمدی نژاد و بی ادبی هایش که متاسفانه بخش عمده ای از مردم ما را متوحه او کرد] دیگر در هنگام پیشنهاد به اوباما. و اضافه کردند که حالا یک فیلمساز از او دعوت به مناظره کرده . در مورد جنبش عاشورا نازنین پیمان ، حالا که اسناد همه چیز در ایینترنت هست چرا چنین بی دفتی می کنید. جناب بهنود قبل از عاشورا نوشتند [نه بعد از آن] که دلهره دارم. و اضافه کردند که می ترسند نهضت به خشونت آلوده شود و در آن صورت ما شکست خورده ایم نه تندروها که خواستار خشونت اند.
شما با این حرف آقا مشکل دارید؟ اگر دارید عیبی نیست .لی نمی توانید سخن را برگردانید و بعد با آن مخالفت کنید مثل حسین شریعتمداری. البته خدای ناکرده قصدم توهین به شما نیست از شما دور باد. مقصودم این است که ما نباید شبیه به این ها شویم .
ارادتمند

حسن دقتی

 
At February 10, 2011 at 9:29 AM , Anonymous Anonymous said...

دوستان عزیز بی سواد این همه سایت هست چرا تشریف نمی برید آن جا. ما عاشق نثر و نوشته آقای بهنود هستیم . خواننده کتاب هایش و مقالاتش . خواهش می کنم که ما را محروم نفرمائید ما نمی گوییم شما بروید سواد بیابید بلکه خواهشمان این است که تشریف ببرید در این همه سایت که هست.

 
At February 10, 2011 at 9:30 AM , Anonymous نادره said...

آقا مبارک است دارد تمام می شود حالا بابد به فکر ایران بود

 
At February 10, 2011 at 1:59 PM , Anonymous یا علی said...

عجب برگی زد مبارک

 
At February 10, 2011 at 2:23 PM , Blogger انسان سکولار said...

استاد بزرگوار

می‌فهمم شما را

داستان مردی که قلمش گاه برای حقیقت می‌تپد گاه از بلاهت مردم می‌ترسد و گاه از خوف نان زن و بچه و اقتضائات حرفه‌ای می‌لرزد داستانی پر از نغمه‌های غم انگیز است

مانند نوازنده‌ای است که در حالی که در ذهنش آهنگ دیگری را تخیل می‌کند بخواهد با رهبر ارکستری که آهنگ دیگری را رهبری می‌کند بنوازد در حالی که نت موسیقی سومی روبرویش است

 
At February 11, 2011 at 1:21 PM , Anonymous Anonymous said...

استاد بهنود
آن خبر يكساله رسيد .
اين خبر جديد مصر سه روزه مي رسد تهران ؟
25 بهمن ايران را سبز مي كنيم

 
At February 11, 2011 at 10:50 PM , Anonymous رها said...

آقا لطفآ یکی بیاد این کلاف سر در گمی را که آقای بهنود به تحریر در آورده برای ما آدمهای ساده و بیسواد ترجمه کنه! رها

 
At February 12, 2011 at 2:42 AM , Anonymous Anonymous said...

نه فقط تهران و قم جایش عوض گشته بلکه جای هزار با میلیون در تیتر کیهان نیز عوض گشته . میگن ریاضی خیلی سخته .

 
At February 13, 2011 at 2:39 AM , Anonymous امیرمهدی said...

نشانه بر مچش را دیدم
همرنگ نخل های راست قامت و برافراشته آنسوی میدان
از حیث استحکام هم متشابه
...

 
At February 16, 2011 at 11:15 AM , Anonymous Anonymous said...

رها جان کسی کمکی نمی تواند بکند یا کمی سواد یا رفتن به همان سایت هائی که برای شما می نویسند. چاکریم

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home