Wednesday, April 16, 2008

رهبر، مسوول وضعيت امروزي؟

چند روز بعد از انتشار نامه احمد قابل، پژوهشگر ديني که از رهبر جمهوري اسلامي به جهت "حکومت ‏يک باند بر کشور" و " استبداد به رأي يا‏‎ ‎ديکتاتوري" انتقاد کرد، اکبر اعلمي در آخرين نطق قبل از دستور ‏خود به عنوان نماينده مردم تبريز، آيت الله خامنه اي را مسوول وضعيتي خواند که توسط نهادهاي زير نظر ‏وي در کشور حاکم شده است.‏

در بخشي از نطق قبل از دستور آقاي اعلمي که مي توان از آن به عنوان تندترين نطق دوره هفتم مجلس ‏شوراي اسلامي ياد کرد، وی از آيت الله جنتي دبير شوراي نگبهان به عنوان "کسي که فرزندش عضو سازمان ‏مجاهدين خلق بوده و در بهمن سال 60 در اثر درگيري با پاسداران كشته شده است و عروسش نيز پس از ‏متواري شدن به خارج از كشور در بالاترين رده‌‌هاي سازمان مذكور به فعاليت ادامه مي‌دهد" ياد کرد و گفت ‏‏"چنين کسي مجاز نيست با قرار گرفتن در رأس نهادي و به كمك همفكرانش از جايگاه خدايي در چشم بر هم ‏زدني فرزندان انقلاب و كشور را به بي‌ديني متهم كند."‏

اهميت اين نکته بدان است که همين شخص [آيت الله جنتي] ده ها نفر را به دلايلي بسيار کم رنگ تر از اين از ‏نمايندگي مردم بازداشته، وگرنه در واقع ربطي به او ندارد که عروسش و يا حتي فرزندش کجا بودند و چه کردند. همه مي ‏دانند که بخش بزرگي از فرزندان و بستگان روحانيت به مجاهدين خلق مربوط بودند و خيلي ها مانند محمدي ‏گيلاني، مشکيني و ملاحسني به کشتن همان فرزندان رضا دادند، آقاي جنتي تنها نيست. اما از همان بيست و ‏چند سال پيش که اين رويدادها در جنگ بر سر قدرت رخ داد، برخی از روحانيون چون خود را تافته اي جدا مي دانستند ‏هر کس را که سر از فرمانشان پيچيد به همين اتهام منکوب کردند. روزي روزگاري پرونده هاي شوراي نگهبان ‏باز خواهد شد و در آن آشکار خواهد گرديد که ظلم و تبعيض يعني چه.‏

آقاي اعلمي که آخرين روزهاي نمايندگي خود را مي گذراند با يادآوري کشتارهاي وسيع پس از انقلاب کبير ‏فرانسه، شوراي نگهبان را با "شوراي گيوتين" در آن انقلاب مقايسه کرد و با اشاره به اصل 111 قانون ‏اساسي جمهوري اسلامي گفت "اگر رهبري آن از انجام وظايف قانوني خود ناتوان شود و يا فاقد يکي از ‏شرايط قانون اساسي گردد، خودبخود معزول و برکنار مي شود"‏

آن چه به نطق نماينده تبريز اهميتي بيش تر بخشيده آن است که با اشاره به "برابري رهبر در برابر قوانين با ‏ساير مردم " گفته "به اين معنا که متناسب با اختياراتي که رهبري خود و اشخاص حقيقي وحقوقي منسوب ‏ايشان در قبال مردم مسئول و پاسخگوي اعمال خويش هستند".‏

چنين تذکر و نقدي در بيش تر کشورهاي جهان، عليه بالاترين مقامات کشورها، امري عادي به شمار مي رود ‏اما به دلیل برخوردهای قوه قضائيه و گروه هاي فشار، در دوران رهبری آیت الله خامنه ای هر نوع انتقادي نسبت به وظايف رهبر و ‏طرز اعمال آن، مستلزم هزينه هاي سنگين بوده است. که البته اين تازه نيست.

در دوران پادشاهي هم جز اين ‏نبود و يکي از دلايلي که اکبر گنجي براي به کار بردن اصطلاح سلطانيسم دارد همين شباهت است. در آن ‏دوران هم پاسبان اگر مي خواست از کسي باجي بستاند و او را بترساند مي گفت به اعليحضرت فحش دادي. ‏در اين دوران هم کسانی مانند صاحب اين قلم را آقاي مرتضوي دادستان فعلي به گناه نوشتن مقاله اي با عنوان "وارد ‏اين بازي نشويد آقا" به چهار ماه حبس محکوم کرد. چرا که به زباني مودب و نرم گفته بودم ورود به بازي سياسي ‏اصلاح طلبان و محافظه کاران برای کسي که در راس کشور نشسته شايسته نيست. ‏

در 102 سالي که از استقرار قانون در کشور مي گذرد، در سه قانون اساسي حاکم بر کشور [مشروطه ‏سلطنتي، جمهوري اسلامي اول و جمهوري اسلامي بعد از بازنگري ،همزمان با مرگ ايت الله خميني] تذکر و ‏نقد بالاترين مقام، منع قانوني و مجازاتي نداشته، اما در عمل هر نوع انتقادي از پادشاه و ولي فقيه توهين تلقي شده و حتي گاه مشمول عنوان مجرمانه "اقدام عليه امنيت ملي". اتهامي ‏که رسيدگي به آن همیشه در دادگاه هاي خاص صورت گرفته و شدت عمل در آن معمول بوده است.‏

براي گشاد کردن اين بخش از قانون به ترتيبي که هيچ کس جرات نکند از شاه يا ولي انتقاد کند، و برای آن که هاله اي از ‏قدوسيت دور او بسته شود، همواره کساني آماده بوده و هستند که سینه به تنور بچسبانند. اين ها به تعداد، بيش از کساني هستند که به مقام های عالی اندرز می دهند که ‏خود را گم نکنند. فقط جناح راست فعلي و از جمله هيات موتلفه اسلامي نيست که نظر دارد که اگر ‏مانند دوران دولت اصلاحات، وزيران به رهبر شکايت برند "حريم شکني" شده است. در همه دوران بودند ‏کساني که منفعت خود را در بستن هاله اي به دور بالاترين مقام بينند و البته بعضي هم از سر باور چنين ‏مي کنند. طرفه، حکايت آن هاست که چنين فضاسازي هائي را به وجود مي آورند و در حاشيه امن آن براي ‏خود خانه اي امن مي سازند و وقتي که صاحب هاله و مقام کاري عليه شان کرد، سر از او بر مي گردانند. از اتفاق ‏همين هيات موتلفه چند باري چنين چشمه هائي آمده در همين دوران سي ساله، البته که درباره بنيان گذار ‏جمهوري اسلامي و هنوز نوبت به رهبر فعلي نرسيده است. ‏

‎‎سابقه تاريخي‎‎

ميرزا جهانگيرخان مدير روزنامه صوراسرافيل و ملک المتکلمين واعظ مشهور که همزمان با به توپ بستن ‏مجلس و تعطيل اولين دوره قانونگراري در سال 1288 به دار آويخته شدند، بعد از پیدایش قانون اساسی در کشور اولين کسان بودند که جرم ‏بزرگشان انتقاد از محمدعلي شاه قاجار بود و آخرين آن ها احمد قابل که بعد از اشاره به نقش آيت الله خامنه ‏اي در نقض آزادي ها در يک مصاحبه راديوئي، زنداني شد.‏

روحانيون بلندپايه که به انتقاد از رهبر جمهوري اسلامي در دو دهه گذشته خطر کرده اند، ‏فراوان اند اول از همه آيت الله سيدحسن طباطبائي قمي همرزم رهبر جمهوري اسلامي و همانند وي از ‏سال 42 در حصر [خانگي]بود که چند ماهی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که با چند انتقاد از بهشت بیرون رانده شد و در خانه ای را جوش دادند که هنوز هم مسدودست. بعد رديفي از بلندآوازگان حوزه ها مغضوب شدند تا آيت الله حسنعلي منتظري که به همين نشانه از ‏مقام عالي جانشيني [نايب رهبري] حذف شد و سال هاست حبس خانگي را تحمل مي کند، يا آيت الله آذري ‏قمي دبير پيشين مجمع مدرسين حوزه علميه قم مويد اصلي رهبري آيت الله خامنه اي و بعد منقد اصلی وی. اما منقدين غيرروحاني، ديگر از شماره بيرون اند. البته سخن از کسانی است که در داخل کشور بودند و چنین کردند ورنه آن ها که در بیرون گفتند و نوشتند، بسیارند.‏

سرخيل سياست پيشگانی که در ابراز نظر مخالف خود عليه حکومت ديني و دومين رهبر آن هيچ پروا نکرد، ‏داريوش فروهر بود که در قتل هاي زنجيره اي کشته شد که در پائيز سال 1377 يک سال بعد از روي کار آمدن ‏دولت اصلاح طلب محمد خاتمي، به دست گروهي از کارکنان وزارت اطلاعات شکل داده شد. گناه فروهر از ديد ‏قاتلانش چنان بزرگ بود که همسرش پروانه فروهر نيز همراه وي به طرز فجيعي کشته شدند.‏

در سال هاي اخير عباس اميرانتظام، محمد ملکي، محسن سازگارا و اکبر گنجي، داخل يا خارج از زندان اما ‏در داخل کشور، قبل يا بعد از تحمل حبس هاي طولاني در نامه ها و مصاحبه هاي خود از رهبر جمهوري ‏اسلامي به عنوان کسي که قدرت اصلي در دست اوست و مسوول شرايط ناگوار کشورست ياد کرده اند. گنجي و ‏سازگارا اينک در خارج از کشور به سر مي برند.‏

در آزادي هاي نسبي پديد آمده بعد از سال 1377 که با استقرار دولت اصلاح طلب خاتمي پديد آمد و در ميان ‏دويست روزنامه نگاري که به زندان افتادند، چند تني هم جرمشان توهين به بالاترين مقام جمهوري اسلامي ‏اعلام شد که اشاره به مقالات و گزارش هائي داشت که در آن ها به اشاره درباره نقش و مسووليت آيت الله ‏خامنه اي نکته هائي نوشته شده بود.‏

‎‎دشواري امروز‏‎‎

نطق قبل از دستور اکبر اعلمي با اشارات مستقيم وي به مسووليت قانوني آيت الله خامنه اي به ويژه در زماني ‏معنا مي يابد که دولت محمود احمدي نژاد با تحميل تورمي بي سابقه به اقتصاد و افزايش نرخ بيکاري و هم ‏بهاي کالاهاي مصرفي بی هیچ امیدی به رفتار بهتر، بر سر کارست، و اکثريت مردم معتقدند که او برکشیده رهبري است. طبیعی است که وقتی دولت مطلوب رهبر، به ‏ميزان زيادي محبوبيت خود [و به طور طبيعي حاميان خود] را از دست داده، و ايجاد هيجان ‏هاي منطقه اي و جهاني و شعارهاي مورد پسندان مسلمانان و تندروهاي عالم هم نتوانسته وي را نجات دهد، از این خسران سهمی هم نصیب رهبر می شود..‏

اين دولت که در عين حال از درآمد حاصل از فروش نفت [هر بشکه بالاتر از صد دلار] بهره مند بوده، در ‏تبليغات متعدد و گسترده ،و از جمله با گفته های شخص آیت الله خامنه ای، به عنوان دولت مطلوب رهبر مشهور گشته و در نتيجه مسووليت ‏ناکامي هايش متوجه آيت الله خامنه اي شده است. گرچه مقام رهبري جمهوري اسلامي و نقش قانونی و عرفی وی اقتضا کرده و مي کند ‏که از هر دولت و رييس جمهوری که از داخل چفت و بست هاي همين قانون به در آمده باشد دفاع و حمايت ‏کند، اما حمایت و پشتبانی از احمدی نژاد با ادبیاتی دیگر و زبانی دیگرست. کسي را گمان نبود که رهبر فعلي جمهوري اسلامي از محمد خاتمي و دولت اصلاح طلبان دلخوش ‏باشد، اما تاکيد هاي چند باره بر اين که دولت احمدي نژاد همان است که بايد باشد، و در اين مقايسه حتي ‏همراه قديمي انقلاب، یعنی هاشمي رفسنجاني را نيز متعرض شدن، جاي همان برداشتي را باز مي گذارد که در شايعات جاری است، ‏البته گاه بزرگ نمائي هم مي شود.‏

علاوه بر ناکامي سياست اقتصادي دولت، آن چه توده جوان و بخش عظيمي از زنان کشور را در صف ‏ناراضيان نگاه مي دارد، فشارها و محدوديت هائي است که به قصد ممانعت از شورش ها و اشکار شدن ‏نارضايتي ها، بر جامعه تحميل مي شود. فشارهائي که گرچه دولت تلاش دارد که دامن خود را از آن برچيند و ‏مسئوليت آن را برعهده بخش هاي ديگر حاکميت بیندازد، اما اين بزرگ ترين دستاورد حکومت يکدست است که ‏مردم را در مقابل دولت و حلقه بالاتر قرار مي دهد. بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی معقتد بودند باید فضائی ساخت که رهبر جمهوری مستقیما در برابر مردم قرار گیرد، نه این که دولتی مانند اصلاح طلبان ضربه گیر شود. به همین جهت یکدستی حاکمیت از ديد این عده مطلوب بود، و حالا فایده های خود را نشان داده است. همین معامله از دید اهل نظر پنهان نبود و سال گذشته ‏تذکرها دادند که مقبول نيفتاد.‏

انتخابات اسفند ماه هشتمين مجلس، که به عنوان بدترين تجربه انتخاباتي جمهوري اسلامي ناميده شده و ‏شوراي نگهبان در آن اجازه يافت که به دخالتي گسترده تر از همیشه دست زند، از ديگر انتقادهائي است که در بطن جامعه نسبت به عملکرد رهبر جمهوري اسلامي ‏وجود دارد. گرچه دولت در اين بازي سهم عمده دارد، اما رييس دولت با حرکت به سوي تغيير وزير کشوري ‏که از دفتر مقام رهبري آمده، مي کوشد تا دامن برچيند، کاري که به دشواري ممکن است. چرا که گفته اند ‏پيروزي صاحب بسيار دارد و شکست يتيم متولد مي شود. و در جوامع شرق، مردم در همان حال که دست ‏مي بوسند و اطاعت و تعظيم مي کنند، هدف شعارهای بعدي را هم تعيين مي کنند.‏

برگزاري انتخابات اخير که مي توان آسان از پس لرزه هايش گذشت و آن را به زمان سپرد که فراموشکارست، در عالم واقع خلاف نظر میانه روان و آرامش طلبان با سردي جامعه شهري – به ويژه در شهر بزرگي مانند تهران – روبرو شد،آن هم به زمانه ‏اي که دولت و نظام از کيسه خلق خرج ها کرده و مي کنند تا هيجان زنده بماند و فريادها در گلو نخشکد. پس ‏در اين ميان اگر يک چهارم واجدين آمدند، این يعني شکست. و مقايسه اش با جهان راقيه درست نيست که ‏بگوئيم در بريتانيا و آمريکا هم گاه نسبت راي دهندگان همين است. آن جا هیجان دائمی و شبانه روزی نیست و این همه خرج هیچان سازی و به میدان آوردن مردم نمی شود.‏

‎‎سکوت مصيبت‎‎

گفتند مردي که کنار يک مدرسه بزرگ منزل داشت، بامدادي از جا پريد که واي مصيبت چه بزرگ است. ‏گفتند از کجا مي گوئي. گفت از آن جا که صدائي نيست. گفتند مگر بي صدائي مصيبت است گفت آن جا که ‏شمائيد نه. اما اين جا که منم، که اين طايفه جز با فرياد و فغان روزشان نمي گذرد، سکوت مصيبتي است که ‏من مي دانم و آن کس که به مصيبت گرفتار آمده است.‏


‏ و حالا که چنین شده است، گمراهی است اگر اختیار به هواداران "حریم" سپرده شود، بلکه راه درست این است که جلو غيرت نمائي متملقان گرفته شود تا گفتن و شنیدن این سخنان عادي ‏شود. چرا که اينک همگان مي دانند که مقاله عاليجناب سرخ پوش با آقاي هاشمي کاري نکرد که دستگيري ‏گنجي کرد. و آن قدر مسلم است این قاعده که بدبینان گمان مي کنند محاکمه و آزار و اعتصاب غذاي گنجي کار حساب ‏شده کساني بود که همان زمان آماده بودند که شخص هاشمي را هم به محاکمه بکشند.‏

اما آگاهان معتقدند اين بار و از زوايه اي کاملا متقاوت، مقامي که بيشترين اختيارات قانوني تاريخ ايران و هم ‏بيش ترين ميزان اختيارات گردآمده در يک شخص در قوانين اساسي جهان را دارد، بايد ‏راه را باز کند تا بر اعمال وی و نهادهای تحت نظرش نظارت شود. باید تصميم هاي رهبری که با سرنوشت مردم و نسل ها بستگی دارد نقد شود. کاري که تاکنون کسي ‏برايش پا جلو نگذاشته و خطر نکرده اما شايد از اين پس داوطلباني داشته باشد. ‏

در مجلس خبرگان که جنجالي هائي مانند مصباح در آن کاره اي نيستند، پختگاني مانند مهدوي کني و ‏هاشمي رفسنجاني شايد بتوانند روزني پيدا کنند و گورستان فيل ها را به سناي رم تبديل کنند که عظمتش بدان ‏بود که در موقع لازم تصميم هاي دشوار مي گرفت.‏

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At April 16, 2008 at 8:32 AM , Blogger Unknown said...

دورود بر شما بهنود عزیز
راست گفتی که رهبری را رسالت این چنینی بسیار است و هرچه باشد او هم جزیی بلکه مهترین جز بافت حکومتی است.اما گمان نمی کنم که رهبری اختیاراتی که در قانون اساس یاد شده همه را یک جا داشته باشد و تصور می کنم که او هم همانند خاتمی ها و هاشمی ها گرفتار بی قانونی و بی مبالاتی پرده دری آقایان باشد.یکدستی قدرت در ایران خوابی بیش نیست ای کاش که بود چه اگر که بود احوالات ما امروز چنین تیره نبود.روزگاری خاتمی که خانه ای روی آب ساخته بود و هوای اصلاح داشت می گفت «نمی گذارند» .تصور کنید که آیت الله خامنه ای رخت رهبری برکند و ردای ریاست جمهوری بر تن کند.فرض کنید که رهبری ریاست هم بکند.چه فکر می کنید آیا جز این خواهد شد که فریاد سر دهد و مقابل فلاش اعجاب انگیز دوربین ها،حنجره پاره کند و بگوید که«نمی گذارند»؟

 
At April 16, 2008 at 9:08 AM , Anonymous Anonymous said...

با درود
زمانیکه انتظام از مدیر عاملی شرکت نفت برکنار شد به شاه گفت در زمان پدرت کسی جرات نداشت به او دروغ گوید و در زمان تو کسی جرات ندارد به تو حقیقت را بگوید و در زمان حال متاسفانه یکی دو تا نیستند زعمای کشور که کسی شکایت به نزد بالاتری برد و به دید بنده اقا نیز در حد فصل الخطاب کامل نمی باشند تا مرجعی باشد برای عیار واقعیت
ای کاش قدسیت از افراد برداشته شود تا سیاهی ها در دل تاریک نشینان به راستی نگراید
یا حق
ابراهیم

 
At April 16, 2008 at 12:01 PM , Anonymous Anonymous said...

زمانی که گوش شنوا نباشد نقد یا عادی شدن سخنان انتقاد آمیز را چه حاصل . فقدان بنیادهای ضد قدرت یا مکانیزمهای کنترل کننده از جمله مشکلات است .

 
At April 16, 2008 at 2:37 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود مدت ها بود منتظر بودیم . شما هر چه بنویسید میخوانیم اما گاهی تصورمان هست که باید از پوسته به در آمد . شما هزینه سنگینی داده اید. ما هم هزینه داده ایم که شما اینجا نیستید. در برابر این هزینه باید دست کم گاهی از این گونه افشاگری ها کنید. با عرض معذرت و هزار بار معذرت از جسارت

 
At April 16, 2008 at 10:08 PM , Anonymous Anonymous said...

هيبت سلطانى من را گرفت
نقل از سيد علي خامنه اي 1369
لينك
http://farsi.khamenei.ir/FA/Memories/detail.jsp?id=33
من در دوران اختناق، استاد معروف عالى‏مقامى را مى‏شناختم كه روى كفش شاه آن وقت - محمدرضا - افتاد! اساتيد در صفى ايستاده بودند و محمدرضا از برابر آنها عبور می‌كرد و اين شخص روى پاى او افتاد! از اين كارها می‌كردند، اما چه كسانى؟ تيمسارها. اما يك عالم، يك دانشمند، يك محقق - كه واقعاً هم اين آدم محقق است ... - فاضل، نام‏آور، نامدار، چه‏قدر تحقيقات، چه‏قدر كتاب، روى پاى او افتاد! شاگردهايش ملامت كردند: استاد، شما؟! آخر آن شخص كه بى‏سواد است! عالم‏ جماعت كسى را قبول ندارد؛ سياست برايش مسئله‌ايى نيست؛ نگاه می‌كند ببيند چه كسى عالم است. اصلاً براى عالم، جاذبه و ارزشى بالاتر از علم نيست. بدترين فحش در محيط اهل علم، لقب بى‏سوادى است؛ هيچ فحشى از اين بالاتر نيست؛ در همۀ محيطهاى علمى همين‏گونه است؛ آن وقت آن عالم روى پاى يك جاهل و قلدر افتاد! شاگردان و رفقايش ملامت كردند و او هم جوابى نداشت؛ گفت: هيبت سلطانى من را گرفت! اين عبارت، همان وقتها در محيطهاى دانشگاه كه دوستان ما مى‏رفتند و مى‏آمدند، معروف شد و علما و دانشمندانِ آن وقت، به كسانى كه هيبت سلطانى آنها را مى‏گيرد، و كسانى كه جز هيبت علم چيزى آنها را نمى‏گيرد، تقسيم مى‏شدند! البته همان وقت هم دانشمندانى مثل همان آدم داشتيم كه حتى با فقر مى‏ساختند، براى اينکه به سمت آنها نگاه نكنند؛ نه اينکه روى پايشان نيفتند، يا دستشان را نبوسند، يا تواضعشان نكنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از اين مى‏دانستند كه به فكر آن دستگاههاى جاهل و دور از معرفت بيفتند. زندگى پولى و مادى را اصلاً كم‏ارزش‏تر از اين مى‏دانستند كه خودشان را به آن آلوده كنند

 
At April 17, 2008 at 12:41 AM , Anonymous Anonymous said...

باز هم نگاهی بسیار دلچسب به قضیه ای که دغدغه همه و همچنین خط قرمز پر رنگیست

عالی بود استاد

راستی من مجبور به کوچ به آدرس
arshahrvand.persianblog.ir
شدم

 
At April 17, 2008 at 3:17 AM , Anonymous Anonymous said...

استاد از خط قرمز عبور فرمودید؟

 
At April 17, 2008 at 3:19 AM , Anonymous Anonymous said...

فارغ از این که سخن آقای بهنود را قبول داشته باشیم یا نه. فارغ از این که با مواضع ایشان موافق باشیم یا مخالف. به نظر یادگرفتنی است این طرز منطقی و با ادب نفد کردن. هر کس را. من تصور نمی کنم کسی باشد که از این اندرز عصبانی شود، مگر بیمارانی مانند شاه که نامه حاج سید جوادی را تحمل نکردند.

 
At April 17, 2008 at 6:49 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای منوچهر متکی را که می شناسید ؟ ایشان وزیر امورخارجه دولت مهرورز آقای احمدی نژاد می باشند البته گرچه آقای متکی وزیر محترم امورخارجه می باشند اما ایشان از بدو ورودشان به این وزارتخانه به تحول و بازنگری ای در این وزارتخانه پرداخته اند و موفق شده اند نام این وزارتخانه و عملکردش را کمی متحول نمایند و این وزارتخانه را از امور خارجه به وزارت رفاقت و امور خارجه تبدیل نمایند !
امروزه این وزارتخانه در مدت کوتاهی به چندان موفقیت چشمگیری دست یافته که توانسته کل بستگان و دوستان آقای متکی و دیگر معاونان آن وزارتخانه را گرد هم بیاورد ، شاید بسیاری از این اخبار و اطلاعات را شما جسته و گریخته تا کنون خوانده باشید اما سعی می شود در این مقال با هم نگاهی دقیق تر به این موضوع بیاندازیم :
همسر آقای متکی خانم طاهره نظری مهر که دکتر داروساز و از کارمندان سازمان بهزیستی کل کشور بوده اند بدون اینکه تخصصی در حوزه امور خارجه داشته باشند ناگهان به وزارت امورخارجه به عنوان مشاور وزیر منتقل شدند ایشان که در بهزیستی داروسازبخش توانبخشی بودند با بیست و هشت سال سابقه کاری این روزها مشاور شده اند تا بتوانند چند وقت دیگر بازنشست بشوند و از حقوق و مزایای بازنشستگی یک مدیر کل ارشد استفاده کنند .
همسر آقای شیخ عطار نیز خانم فریبا نمازی که پیش از این ناظم دبیرستان دخترانه امام سجاد در منطقه هفت تهران بوده اند به محض اینکه همسرشان قائم مقام وزارت امور خارجه شدند به این وزارتخانه منتقل شدند و مدیر و معلم و ناظم مدرسه را نیز با خود آوردند به وزارت امورخارجه تا دور هم باشند و حالا این خانمها در آنجا چه می کنند خدا عالم است !؟
خانم متکی که البته بسیار جویای نام نیز هست علاوه بر نظارت بر انتصابات و نقل و انتقلات به عنوان مثال دو ماه پیش که سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي سمیناری را با نام " زنان نخبه مسلمان " در نظر داشت برگزار نماید مبلغ هفتادو پنج میلیون تومان را به دبیرخانه سمینار از بودجه وزارت امورخارجه اهدا نمودند تا از وی در سمینار به عنوان یک زن موفق و نخبه نامبرده شود! . از دیگر شاهکارهای آقای متکی و خانواده محترمشان اینکه در اسفند سال 1386 هنگامی که آقای متکی در یک هیات دیپلماتیک قصد عزیمت به کشور سوریه و لبنان را داشتند این افراد نیز حضور داشتند :
خانم طاهره نظری مهر- همسر آقای متکی به عنوان کارشناس زنان
خانم معصومه متکی - دختر آقای متکی ( دانشجوی فیزیک دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز) به عنوان کارشناس قراردادهای عمرانی
آقای حمیدرضا متکی - پسر آقای متکی (از تحصیلات ایشان اطلاعی در دست نیست) به عنوان مدیر هماهنگ کننده هیات اعزامی ، البته لازم به یادآوری نیست که همه این افراد و هیات باهواپیمای تشریفاتی دولت ایران به سوریه و لبنان رفتند ، همان هواپیمایی که در زمان دولت آقای خاتمی خریداری شد وجنجالهایی برپا کرد و دولت آقای احمدی نژاد به محض آمدن گفته بود آنرا فراموش کنید ما احتیاجی به این هواپیمای طاغوتی نداریم !
یک نکته جالب دیگر چندی پیش وزیر امورخارجه سوئیس به ایران سفر نموده بود که همگان مطلعید درسومین شب حضور ایشان در رستوران باغ گیلاس وزارت امورخارجه ضیافت شامی برگزار نموده بود که هیات سوئیسی با جمعیت پانزده نفر و تیم ایرانی با تعداد بیش از هفتاد نفر در آن ضیافت بودند که در میان آنها بازمیتوانیم به همسر و فرزندان آقای متکی باجناقهای ایشان و بسیار جالب تر شوهر خاله آقای متکی هم اشاره کنیم . اما حالا که صحبت فامیلهای آقای متکی شد لازم است که باجناقهای آقای متکی هم اشاره نمائیم :
آقای متکی مفتخر به داشتن چهار باجناق هستند که به محض به وزارت رسیدن آقای مجتبی مردانی باجناق بزرگتر را سر کنسول جمهوری اسلامی در حیدر آباد می نمایند و آقای علی صمد لکی زاده را که قبلا درجه دار سپاه پاسداران بودند با مدرک سیکل به عنوان معاون اداره مجمع شیمیایی و خلع سلاح وزارت خارجه منصوب کردند و آقای علی حلمی باجناق دیگر را مسئول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی در لندن نمودند و دیگری را آقای حمید میرزایی مسئول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی در بمبئی هند نمودند . البته لطف ایشان فقط شامل حال باجناقها نشده ایشان دو برادر خانم گل و ناز هم البته دارند ! ، که از قضا آنها هم تا قبل از به وزارت رسیدن ایشان بیکار بودند که با آمدن آقای متکی به وزارت امورخارجه شکر خدا این معضل نیز برطرف گردیده آقای جواد نظری مهر رایزن امور کار سفارت ایران در بحرین گردیدند و آقا وحید هم مسئول امور دانشجویی در سفارت ایران در مالزی .
چند نکته هم جهت یاد آوری بد نیست بخشی از حقوق کارمندان وزارت امورخارجه از سال 1372 تا کنون پرداخت نشده و به تعویق می افتد . هزینه پرواز یک ساعت هواپیمای اختصاصی هم که آقای متکی همواره حتی برای رفتن خود و خانواده اش به مشهد هم از آن استفاده میکند هر یک ساعت 2 میلیون تومان می باشد . اما همین آقای متکی البته که بسیار قانونمدار می باشد ، و البته تخلفی هم تا کنون در وزارت ایشان صورت نگرفته است ؟! ، از زمان ورود آقای متکی و ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد در وزارت امورخارجه بر اساس ماده 89 اساسنامه وزارت امورخارجه که اشعار می دارد پرسنل وزارت امورخارجه نباید در هیچ حزب و فرقه سیاسی باشند فقط هفتصدو چهل و اندی نفر از اعضای این وزارت خانه را به بهانه اینکه دوم خردادی و از اعضای تشکلهای جبهه دوم خرداد هستند را متخلف شناخته و البته متخلف از خدمت مستعفی می شود و خوب زحمت پرکردن این خلاء انسانی را هم باجناقها و همسران آقایان متکی و شیخ عطار و دوستان و برو بچ آقای متکی تقبل نموده اند ! اما حالا که صحبت ماده 89 اساسنامه وزارت امورخارجه شد یک مسئله هم خالی از لطف نیست با هم از نظر بگذرانیم ، آقا منوچهر خان وزیر خود نیز از اعضای کانون فارغ التحصیلان شبه قاره هند می باشند که البته قبل از دوران وزارت دبیر کل این تشکل سیاسی بوده اند ایشان با وزارت رسیدن البته استعفاء دادند از این سمت اما از آنجا که خیلی دلشان برای دوستان هم تشکلی و هم حزبی شان تنگ می شده و طاقت دوری آنها را نداشته تصمیم میگیرد حالا که خودشان نمی توانند در آنجا باشند دوستانشان را به وزارتخانه بیاورند اینجا بود که این اقدامات احساسی و عاطفی را انجام می دهند :
آقای سید مهدی نبی زاده از دوستان دوران تحصیلشان را که در همان کانون هم بودند ومهندس فارغ التحصیل از شهر بنگلور می باشند را که در وزارت ارتباطات و در شرکت مخابرات به عنوان کارپرداز مشغول بودند را به وزارت امورخارجه منتقل و به عنوان معاون اداری و مالی انتصاب می نمایند اما بعد از گذشت 20 ماه مهدی خان دلشان را این معاونت می زند و فیلشان هوس هندوستان می کند اینجا بود که آقا منوچهر ایشان را به عنوان سفیرجمهوری اسلامی،در هندوستان منصوب می نمایند ، مهدی خان البته در آن 20 ماه معاونت اداری و مالی خود به نحو حریصانه ای به ماموریت های موقت پرداخت و از کلیه سفارت خانه ها و سر کنسول گری های جمهوری اسلامی، دیدن کرده و در همین گذر به بیش از 100 کشور سفر کردند .
آقای مجتبی کولیوند که ایشان نیز کارمند عادی شرکت مخابرات و دانشجوی دانشگاه پونه و نیز عضو همان کانون بودند به عنوان مدیر کل ابنیه و اموال وزارت امورخارجه انتخاب شده وی پس از 2 سال و سفرهای متعدد به خارج از کشور به آقا منوچهر می گوید من را هم سفیر کنید اما به علت نمی دانیم چه چون با سفارت او مخالفت شد ایشان هم قهر کرده و از وزارت خارجه رفت منتها دیگر به شرکت مخابرات برنگشت و هم اکنون مشغول برجسازی در تهران هست .
آقای ماشاالله شاکری هم که فارغ التحصیل دانشگاه دهلی می باشد و قبل از وزارت دوستشان منوچهر خان در سازمان کشتیرانی کارمند روابط عمومی بودند رابر اساس شایستگی های که حتما داشته به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در پاکستان منصوب می نمایند .
آقای حیدر رضا ضابط که ایرانی الاصل و متولد هندوستان بوده اند و قبل از وزارت آقا منوچهر درآستان قدس خادم حرم امام رضا بودند را به عنوان کارشناس سیاسی وزارت خارجه در سفارت ایران دراسلام آباد انتصاب می نمایند .
البته آقای سید علی حسینی هم که معرف حضور همه می باشد دیگر سخنگوی وزارت امورخارجه ایشان هم از دانشجویان عضو کانون دانشجویان شبه قاره هند بوده اند .
قصه شایسته سالاری آقای متکی بسیار طولانی شد پس بگذارید مابقی را فهرست وار با هم از نظر بگذرانیم :
مهدی محتشمی ،رئیس اداره انبیه ساختمان وزارت خارجه .ایشان قبلا کارمند عادی سازمان بهزیستی بودند که بازنشسته شده بودند و البته توسط متکی خان خدمت او بمدت نامعلوم تمدید می شود .
آقای خسرو رضازاده کارشناس سفارت جمهوری اسلامی در نیجریه می باشند ایشان نیز مهندس فارغ التحصیل از هند است و عضو کانون فارغ التحصیلان می باشد.
آقای مسعود زمانی سر کنسول ایران در کراچی می باشند ، ایشان نیز از دانشجویان فارغ التحصیل هند می باشند .
آقای فرقانی از کارشناسان ابنیه و اموال سفیر ایران در ترکمنستان می باشند ، وی هم ولایتی آقای متکی و از اعضای کانون می باشند .
آقای محمود بابایی رییس اداره اقتصادی وزارت امور خارجه می باشند ایشان نیز فارغ التحصیل هند و تا قبل از این سمت در خیابان امیر آباد تهران آژانس املاک داشتند .
عباس کاشفی دیپلمه ای که در وزارت خارجه کارمند عادی بودند و دوست فرزند آقای متکی می باشند ایشان هم اکنون رییس اداره خدمات وزارت امورخارجه می باشند .
آقای یدالله صمدی رییس اداره امور مالی وزارت خارجه که با وجود گذشت 2 سال از بازنشستگی وی به عنوان رییس اداره امور مالی منصوب شد ایشان از بستگان آقای متکی می باشند .
آقای حمیدی زارع علیرغم اینکه ماموریت وی به عنوان سر کنسول در نخجوان تمام شده بود از همان جا به عنوان سفیر به باکو عازم شد وی نیز مهندس فارغ التحصیل از هند است.
آقای محمد مهدی آخوند زاده که از نمایندگی ایران در آژانس انرژی اتمی به سفارت ایران در آلمان ارتقاء یافت نیز مهندس فارغ التحصیل از هند است همچنین آقای مصطفی آخوند زاده برادر مهدی آخوند زاده علیرغم اینکه باز نشسته شده بود نیز به عنوان سر کنسول در شهر اکتاو قزاقستان منصوب شده .
آقای مصطفی اعلایی سفیر ایران در کوبا می باشد ایشان نیز فارغ التحصیل هند و از دوستان آقای متکی است.
آقای مهدی نژاد به سمت رییس تشریفات در سفارت ایران در دهلی نو منصوب شد وی نیز فارغ التحصیل هند و عضو کانون فارغ التحصیلان می باشد.
آقای علایی تازه قشلاق معاون سفیر ایران در دهلی نو می باشد وی نیز از فارغ التحصیلان هند است.
نمی دانم دیگر به غیر از این افراد کسی دیگری هم از کانون فارغ التحصیلان شبه قره هند هست که بیکار مانده باشد ؟ لطفا در صورت اطلاع و اینکه اگر کسی از کانون دانشجویان و فارغ التحصیلان شبه قاره هند بیکار است سریعا به طبقه سوم کاخ وزارت امورخارجه اتاق آقای وزیر اطلاع دهد !...

 
At April 17, 2008 at 7:44 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام به همه دوستان
من مشتری دایم این وبلاگم. دراکثر نظرهایی که متعاقب اظهار نظر های آقای بهنود می ایداین اشکال وجود دارد که یا از نویسنده تعریف میکنند ویا بد می گویند.و از مشارکت و ابراز عقیده های روشن کننده موضوع کمتر خبری است .راستش هر مقاله ای که از ایشان می خوانم منتظرم چندین به به و چه چه وچند فحاشی ضمیمه بگیرم .علیرغم اینکه خودم از تحسین کنندگان ایشان هستم بنظرم تعداد مراجه کنندگان به وبلاگ برای تشویق ایشان کافی باشد .لطف بفرمایید کمتر تشویق بفرمایید وبیشتر درخصوص موضوع نظر بدهید.تا اثر گذاری مطلب بیشتر شود.فکر می کنم نظر ایشان هم همین باشد البته شاید هم نباشد

 
At April 17, 2008 at 11:21 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام...وقتتان به خیر...راستش همیشه از خودم می پرسم که باید از کجا شروع کرد..برای اصلاح این ممکلت..این سووالی است که روزی صد بار از خودم می پرسم...مخصوصا هنگامی که با مردم کوچه بازاری طرف هستم که مرید خامنه ای هستند..از احمدی نژاد به این خاطر که به آمریکا فحش می دهد خوششان می اید..فکر می کنند خاتمی با دادن ازادی های اجتماعی باعث فساد جوانان شده است...و البته می اندیشند که هاشمن رفسنجانی خیلی ادم پر رویی است که نمی خواهد برود..
///////
خب..نظر شما چیست آقای بهنود عزیز...چگونه می توان این مردم را به راه اورد...مردمی که تا از نقد با انها حرف می زنی رم می کنند ..باور کنید مشکل خیلی پیچیده است...ادم هایی که که در دانشگاه های معتبر درس خوانده اند و خارج دیده هستند هم فکر می کنند که احمدی نژاد اگر معجزه ی هزاره سوم نباشد هم رئیس حمهور خوبی است.
////
چند سال پیش سعید حجاریان حرف مهمی است...فشار از پایین و چانه زنی در بالا...احساس می کنم که ما پایین را کلا رها کرده ایم..و می خواهیم بالا را مجبور به چانه زنی و کوتاه امدن از تخت قدرت کنیم...
///
اقای بهنود عزیز...این مقاله تان را چاپ کنید و به دست مردم کوچه و بازار نه..به دست کارمندان دانشگاه رفته بدهید..باور کنید بیشترشان ندیده شما را تکفیر می کنند...
//
باور کنید عوض کردن ان که بالا نشسته دردی را از کسی درمان نمی کند...چرا که ما که این پایینیم نوع دیگری از حکومت را نمی شناسیم..موفق باشید استاد عزیز..

 
At April 17, 2008 at 11:27 AM , Anonymous Anonymous said...

با سلام جناب بهنود ..همه حرفها درست والحمد الله همیشه گفتن حرف درست فراوان است ....ولی چه باید کرد که این حرفهای درست شنیده شوند .؟ وایا شما روزنامه نگاران اصولا وظیفه ای ندارید که به گونه ای عمل کنید که شنیده شوید ...؟اگر خیر این وظیفه به عهده چه کسانی است ؟ وراهکار ان چیست ؟ یعنی اینکه چگونه میتوان کاری کرد که این حرفهای درست فقط گفتهای نباشد بر ورقه ای ..بلکه جان بگیرد ومسئولین مربوطه انرا بشنوند ....لطفا راهنمائی بفرمائید..پیشاپیش متشکرم

 
At April 17, 2008 at 2:03 PM , Anonymous Anonymous said...

بهنود گرامی درود

چه همزمانی عجیبی که همین چند روز پیش نامه ی پُردرد زنده نام و یاد«سعیدی سیرجانی» را به شیخ ریا، بر بلاگ ام گذاشتم و امروز هم مقاله ی بی پرده تان را می خوانم. از حمایت شیخ ولایت از دولت فخیمه ی احمدی نژاد یاد کرده اید و فراموش کردید از مطرود بودن دولت خاتمی و شخص شان یاد کنید. خاتمی که همیشه در گفتارش به جنگ سخنان بی روا و بی جنبه ی ایشان می رفت! هیچ گاه از خاطر نخواهم برد که یک هفته پس از دُرفشانی های شیخ ولایت به منظور پرده انداختن از جنایت های پلید کارکنان دستگاه امنیتی کشور_به زعم خود_ دولت خاتمی، دستگاه امنیتی را مسئول اصلی جنایت شناخت و با زبان ِ بی زبانی تئوری کلیشه ای مرغ همسایه غاز است را برنتافت. این که به زعم شیخ ولایت، بیگانه مسئول است مثلن و چه و چه.

در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری خاتمی، همه گان به یاد دارند که چگونه شیخ ولایت از هاشمی سخن راند که چون او برای اش کسی نمی شود و با زبانی به خاتمی فهماند که تو را با همه ی حمایت مردمی پشیزی ارزش قائل نیستم

اما نمی دانند این زعمای قوم که این خر قدرت روزی پیر می شود و آن وقت است که خوب سواری نمی دهد و لگد می پراند



شادزی

 
At April 17, 2008 at 6:00 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود گرچه شما آدم پخته ای هستید اما امیدوارم گول تحسین هائی را بکه بابت این مقاله نصیبتان می شود نخورید. نه به نظر من شما باید خودتان را برای بچه های ما و ما نگه دارید. تندی را این همه در خارج از کشور دارند، از تندی چیزی جاصل ما نشده اما از حرف های درست شما شد. خواهش می کنم خودتان را برای ما نگاه دارید. مساله ایران فراتر از این است که مسوولیت با رهبری است یا نه. با عرض معذرت

 
At April 17, 2008 at 6:01 PM , Anonymous Anonymous said...

من با دکتر منصوری موافقم به نظر شما بعد از رفتن به صدای آمریکا و دشنام هائی که از حضرات شنیدید کمی عصبانی شده اید . در مقاله خارج از تحلیل عصبانی بودید و در این مقاله تندید. می دانم که تحمل نقد را دارید. به هر حال عزیز ما هستید

 
At April 17, 2008 at 6:56 PM , Anonymous Anonymous said...

جناب آقای بهنود
شما به میانه روی و اعتدال عاقلانه شهره هستیدو نوشته هایتان شاهد بر این ادعا. اما شما جدا باور دارید که نظامی که بر اساس قوانین مذهبی پایه گذاری شده است قابل اصلاح باشد؟ برای روشن تر شدن من به نمونه هایی از حکومت های اسلامی اصلاح شده اشاره بفرمایید. حکومتی که رهبر دارد، یک نیروی نظامی رسمی (سپاه) جهت مبارزه با مخالفین داخلی و خارجی دارد، یک گروه شبه نظامی رسمی (بسیج) جهت انجام هر کاری که دلش خواست دارد، وزارت اطلاعات دارد، نیروی انظامی دارد، در هر ارگانی حراست دارد، در هر نهادی دفتر رهبری دارد، در هر کوچه و برزنی وابسته و پیوسته دارد،قاضی و قانون نویس دارد، شورای نگهبان دارد، شورای تشخیص مصلحت نظام (و نه کشور) دارد، دادگاه مطبوعات و رسانه ها دارد، و هزار و یک نهاد و گروه دیگر جهت جلوگیری از تغییر است. به قول قدما مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد. مصلحان مملکت ما از قماش همین عزیزان هستند. همه روحانی، سپاهی سابق، بسیجی سابق، شورایی سابق هستند. خود شما قشنگ تر نوشتید آقای امیرانتظام هنوز در حبس است اما گنجی در خارج از کشور. آقای فروهر به خواب ابدی رفته است اما آقای سازگارا به خارج از کشور. شاید من خیلی ترسو هستم، شاید مردم ایران شایعه سازی می کنند، اما حکومت ما اصلاح طلب واقعی را زنده نگه نمی دارد. شاید دارید با ما شوخی می کنید که یک گروه خودسر در وزارت اطلاعات به صورت کاملا خودسرانه نه مخالفان فعال (در جمهوری اسلامی مخلاف فعالی وجود ندارد) بلکه عقلای قوم ایرانی را که جلای وطن نکرده بودند، ریش نمی گذاشتند، در نماز جماعت شرکت نمی کردند و آیه و حدیث در آثارشان ذکر نمی کردند را به قتل رساندند. بعد به طور اتفاقی این باند لو رفت، تصادفا سعید امامی رییس این گروه خودکشی کرد و اتفاقا فیلم بازجویی های همراهان سعید امامی به عنوان تنها فیلمی که در این 30 سال انقلاب از وزارت اطلاعات خارج شده و دردست عموم قرار گرفته را همه ایران تماشا کردند. آقای بهنود عزیز شما در مقالات قبلی خود به بیماری دایی جان ناپلئون اشاره کردید. نسخه جدید این بیماری در جامع ایران دایی جان حکومت است. خیلی ها باور دارند که همیشه "کار کار حکومت است". من واقعا اعتقاد دارم که چاقو دسته خودش خودش را نمی برد. شاید من تندرو هستم. انقلاب که چیزی را حل نمی کند همه چیز را بدتر می کند پس باید حامی اصلاحات بود. دولت اصلاحات 8 سال بر راس امور بود، آقای خاتمی نماد نرم ترین حالت ممکن از اصلاح، شعارهای ایشان مفاهیم کلی مثل جامعه مدنی، گفتگوی تمدن ها و غیره. دو سالی محدودیت کمتر (که این به معنای آزادی نیست مثل اینکه در زندان به شما اجازه دهند به حیاط زندان هم بروید به این می گویند محدودیت کمتر نه آزادی بیشتر) بر مطبوعات حاکم بود، فضای دانشگاهی تا حدی سیاسی شده بود. اما آقای خاتمی به اصلاحات خود پایمردی نکرد، حرکت دانشجویان را که بیشتر از هر چیز دیگری اعتراض بود به دخالت خفقان آور حکومت به زندگی فردی آدمها، را پیگیری نکرد. ایشان عاقل هستند اگر قرار بود مصلح باشند لابد راهی جز سکوت نیز وجود داشت. با کلینتون دست نداد، در مورد تخلف در انتخابات سکوت کرد. چرا؟ چون ما همه می دانیم که چه بر سر مخالف خوان می آید در ایران. خوب پس تفاوت ساختاری وجود ندارد، تفاوت در حد همان استفاده و عدم استفاده از حیاط زندان است. البته این هم خیلی فرق می کند. زندان بانان خیلی قشنگ این مطلب را به مردم نشان دادند. به هر حال بین بدتر و بدترین انتخاب منطقی بدتر است. من شما را که همنشین استاد شاملو بوده اید و خود ادیب و آزادی خواه هستید، خانم مهرانگیر کار را که هرگز چادر بر سر نکرده ، خانم شیرین عبادی و امثالهم را همسنخ آقایان گنجی، عبدی، حجاریان و بقیه اصلاح طلبان نمی دانم، حتی اگر این آقایان شجاعت بی نظیر داشته باشند و خطر بسیار کرده باشند. به هر حال کسی نمی تونه سر "بچه بسیجی" و "سپاهی" و "اطلاعاتی" و "بچه مسلمون" و به همین راحتی یا زیر آب کنه. اینا خودشون سر زیر اب کنن ناسلامتی. عجب بدبختی هستیم ما که اصلاح طلب هامون اینان. مثل این می مونه که تو آفریقای جنوبی آپارتاید رهبر مخالفها بگه آقایون اول به اونایی که یه خورده کمتر سیاهن اجازه بدین برن بیان تو . منم قبول دارم سیاه بودن جرمه ولی حالا شما کوتاه بیاین. بعدم به سیاهپوسته بگی بابا اینا رو که می شناسین من حالا کم رنگ ترها رو می برم تو تا 100 سال دیگه همتون می برم تو.اصلاحاتی که هم رهبری رو قبول داره( خوب اشکالی نداره طبق قانون اساسی باید قبولش داشت) هم بسیجو قبول داره ، هم سپاه و قبول داره هم قانون اسلام رو دربست قبول داره، هم هرکاری که حکومت کرد صداش در نمی یاد. اسمش اصلاح طلب نیست، اسمش میانه رو، اسمش ملایم رو تو رو خدا به اینا نگین اصلاح طلب.

 
At April 18, 2008 at 8:11 AM , Anonymous Anonymous said...

اصلا عرض نمی کنم چرا این کامنت آخر را اجازه دادید که منتشر شود، خوب می دانم که بعضی از هموطنانم اینطوری فکر می کنند، اما گلایه ام این است که این نوع تفکرها چطور در زمره هواداران شما درآمده اند که از سر پای این حرف ها را قبول ندارید. اگر هوادار نیستند چرا آن ها هدایت نمی کنید که در صدها سایتی که دارند حرف هایشان را بزنند . در ضمن ازشان بپرسید مگر حکومت های مطلوب ایشان نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات و قوه قضاییه و روحانی ندارد. به ایشان بفرمائید که اگر اختیار مردم ایران دست امثال شما بود که لابد تا به حال دو سه انقلاب و کودتای دیگر راه انداخته و هزاران اعدام دیگر کرده بودید با این تندروی که در کلامتان هست. خوشبختانه در اخیتار شما نیست و یک در صد هم هوادار ندارید. من قاطع عرض می کنم که در بین نسل خودم ده نفر مثل این ناشناس شما ندیدم . لابد این ها از ما بهترانند که ما نمی بینینمان
سعید از کرج

 
At April 18, 2008 at 2:47 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام .پس بهمین دلیل است که از ابتدای انقلاب مجاهدین خلق ابزاری برای حذف مخالفین بوده است

 
At April 18, 2008 at 5:55 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود الان موقعش رسیده که هم نظرتان را نسبت به دور دوم انتخابات بگوئید و هم ماجرای سید احمد را بنویسید. یادتان نرود

 
At April 19, 2008 at 1:36 AM , Anonymous Anonymous said...

درود!

دوست ناشناسی کامنتی بلند گذاشته و چنین تحلیل کرده که چون آقایان: گنجی و عبدی و... بچه مسلمان و اصلاح طلب هستند پس حکومت نمی تواند سرشان را دور از جان زیر آب کند!!! این استدلال کهنه و دور از عقل را امروزه نباید ببینیم و بخوانیم. مگر زنده یاد فروهر بچه مسلمان نبود و همه ی آن دگر اندیشان دیگر؟؟؟

در جایی هم استدلال فرموده اند که خاتمی بر اصلاحات پایمردی نکرد و... سخنی که به درستی اگر از دور ناظر بر گود باشیم به راحتی فرمان به لِنگ کردنش خواهیم داد. سخن مردم عامی ما هم در دوران اصلاحات همین بود که چرا خاتمی که رای ما را پشت خود دارد، کاری و فریادی برنمی آرد؟؟

خب این وظیفه ی بهنود نازنین و امثال اوست که بگوید در پشت هر پرده ای چه خبر است که اگر آن پرده بیفتد نه تو مانی و نه من!! خاتمی به فکر من و آینده ی ما بود که گاهی در سکوت اش هم فریاد بود. به گمان من اگر یک مغز متفکر و آگاه و صبور ایران داشت، همو بود. هیچ مصلحت اندیش و دلسوز میهنی را در تاریخ پیدا نمی کنید که صبور و با مدارا نبوده باشد. سخن والا حافظ را از یاد نبرده ایم که: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

خاتمی با تفکر و سیاستی که برگرفته از منش بزرگش داشت در همین هشت سال، کلی ملت را با حقوق حقه اش آشنا ساخت که به گمانم به اندازه ی همه تاریخ ایران برای ملت و روشن فکران اش ارزش داشت. خاتمی به من و امثال من یاد داد که چگونه ماهی بگیریم. ماهی را سر سفره ی من نگذاشت! خاتمی، ختم همه ی رهبران بود. حالا عده ای بیایند بگویند او هم یک شیخ بود و چه و چه... اما فراموش نکنیم مولوی هم شیخ و فقیه زمانش بود

قیاس خاتمی با مولوی را ندارم اما هر شیخی، شیخ ِ ریا نیست. من هم اعتقاد دارم اگر دیگر انقلابی در ایران به وقوع بپیوندد، صد سال که چه عرض کنم، هزار سال عقب تر خواهیم رفت


تنها راه علاج اصلاحات است و بس


شادزی

 
At April 19, 2008 at 2:43 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر محمود. اگر ما بتوانیم دستمان را در دست هم بگذاریم بر همه تندروها پیروز خواهیم شد. کاشکی آقای بهنود می آمد تهران یا اگر نمی شود از همان جا اصل کوشش خود را صرف آن می کردند که ما بفهمیم با عجول بودن کاری حل نمی شود. باید خاتمی ها و بهنود ها را خوب خواند. درست نوشته ای محمود دست روی دل ما گذاشته ایم . خدایا روزی صد بار می گویم یا مرا بکش یا این صد در صدی ها را. خدایا نگاه دارد خاتمی را...

 
At April 19, 2008 at 4:03 AM , Anonymous Anonymous said...

Jenabe Behnoud,

Gozashteh az matalebe digaran, mikhastam be in aghaye "Said" eshareh konam ke gouya tarafdare paropa ghorse shomast. Ishoun gele darand ke chera shoma be afkare mokhalef tosieh nemikonid harfhashoun ro tou site haye dige benevisand. Jenabe "Said", yek moshkele asli jamee ma iraniha dar hamineh ke che hezbolahi, che eslahtalab, che shahi wa gheiro aslan az harfe mokhalef wa enteghad khoshemoun nemyad. Wali pishraft dar aksare mawagheh dar bahs wa mojadele beyne afkare mokhtalefe ke shekl migireh wa be rahe hal nazdiktar misheh. Wagarna har kast faghat dar rouzname khodesh benevise wa tarafdarash bah bah chah chah konand hich moshklei hal nemishe. Ma bayad rouhie bahs wa tafakor dar aghide digaran ro nozj bedim wagarna in maghalat dardi ro dava nemikonand. Midounam ke ta oun rouz rah besyar toulanieh, wali agar mikhahim be Demokrasi beresim, bayad ghavanine bazie demokrasi ro ham yad begirim ;-)

Ghorbane shoma
Abdi

 
At April 19, 2008 at 7:19 AM , Anonymous Anonymous said...

درود بر محمود و نریمان گرامی
تحلیل بر چه اساس باید باشد؟
تحلیل هایی که بر اساس نیات باشد نادرست و ناقص می شود . یک تحلیل درست باید بر اساس نتیجه عمل باشد .
حتی اگر بخواهیم بر اساس نیت نیز در مورد کسی قضاوت کنیم باید این نکته را در نظر بگیریم که وعده خاتمی آشنایی مردم با حقوقشان نبود بلکه اصلاحات از نوع اصلاح ساختار حقوقی بود .
چه بسا که در همین دوران حقوق بیشتری از مردم ضایع شد و صدایی برنیامد.

 
At April 20, 2008 at 4:58 AM , Anonymous Anonymous said...

درود!

جناب محمدظاهری! سخن بنده در ارتباط با وعده های خاتمی نبود. ضمن این که شما بر چه اساس تحلیل نموده اید؟

گیرم اصلاحات از نوع اصلاحات حقوقی! مگر این پروسه وقتی در مطبوعات آزاد بعد از دوم خرداد مطرح شود و همه ی قلم به دستان که فضا را از دولت اصلاحات گرفته اند در ارتباطش قلم فرسایی کنند، همان آشنایی مردم با حقوق حقه شان نیست؟

اصلن مطبوعات آزاد که بعد از دوم خرداد در جامعه نمود داشت، همه ی هم و غم اش مصروف چه شد؟ و اصولن جواز آزادی در بیان مطالب تابو شده را از کدام منبع می گرفت؟ به جز وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی؟ می توانید بگویید وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زیر نظر کدام قوه اجرایی کشور بود؟

مشکل همه ی صاحب نظران ریز و درشت این است که قانون اساسی جمهوری اسلامی را فراموش کرده اند که سه قوه ی اصل دارد و هر کدام مستقل از یکدیگر هستند! یکی مقننه و قانون گذار است! یکی قضاییه و قاضی کشور و دیگری مجریه ی قوانین مصوب نماینده گان ملت. امیدوارم توانسته باشم روشن سخن نوشته باشم. حال اگر حقوقی از کسی ضایع شد، قاضی کسی دیگر است و دادگاه در کوچه ای دیگر. باز فراموش نکرده ایم که لایحه ی افزایش اختیارات ریاست جمهوری بر اساس چنین معضلی به مجلس ششم رفت


شادزی

 
At April 22, 2008 at 3:50 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنودعزيز اومده بودم اينجاكه نظرم رو در مورد دو تا از كتاباتون
كه از كتابخونه دانشگاه گرفتم بگم ولي وقتي نظرات دوستان رو ديدم تصميم گرفتم كه اون موضوع رو به بعدموكول كنم.دوست عزيز آقاي محمد ظاهري چه‌طور به اين نتيجه رسيديد كه در دوران خاتمي حقوق بيشتري از مردم ضايع شد اونهايي كه حقوقشون ضايع شد اطرافيان و دوستان نزديك خاتمي بودند نه مردم عادي.تا قبل از خاتمي كسي ميدونست حقوق شهروندي چيه؟ در مورد بخش اول صحبتتون شايد حق با شما باشه وعده خاتمي آشنايي مردم با حقوقشون نبود اما اين چيزي كه شما ميگوييد هم نبود در ثاني مگه آشنايي مردم با حقوقشون چيز كميه؟خاتمي خواسته يا ناخواسته نسلي رو تربيت كرد.نسل من رو.مني كه زماني در روياهام به دنبال قدرت بودم.هميشه فكر ميكردم يه زماني يه كاره مملكت ميشم و بعد هركاري دلم خواست ميكنم و هيچ كس حق نداره رو حرفم حرف بزنه اما چي شد كه من اينجوري شدم.يه دفعه به خودم نگاه كردم و ديدم دوست ندارم به كسي زور بگم .اصراري ندارم كه حرف حرف من باشه.فكر ميكنم لازمه قبل از هركاري نظر جمع رو بدونم.اصلا چرا ديگران رو مجبور نميكنم كه همون كاري رو بكنن كه من ميگم؟ و وقتي دنبال علت گشتم ديدم من اينجوريم چون كسي كه بهش ايمان دارم اينجوريه. به خدا قسم كه كاري كه خاتمي كرد كار كمي نبود.خاتمي معلم نسل ماست اما نه معلمي كه يك كتاب به شاگردانش ميده و ميگه اينقدر از روش بخونن كه حفظ بشن بعد هم موقع درس پرسيدن به ازاي هر غلط يه تركه بزنه كف دستشون.خاتمي با اعمالش به ما درس داد.درس شكيبايي و مدارا و خردورزي رو.يادمه اون موقع كه خاتمي رئيس جمهور بود وقتي خواهرام كه كوچيك بودن با هم دعوا ميكردن پدرم بهشون ميگفت چرا سرهم داد ميكشيد و به هم فحش ميديد بريد بشينيد يه گوشه با هم گفتگو كنيد صحبت كنيد بعدم مامانم بهش ميگفت بازم روزنامه حرفاي خاتمي رو چاپ كرده؟منم غيرتي ميشدم و ميگفتم خاتمي نه ،آقاي خاتمي.البته هنوز هم پدرم از اين حرفها ميزنه وقتايي كه از فكر گوجه كيلويي سه هزار تومن مياد بيرون..

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home