Sunday, September 30, 2007

میان خادمان و عاشقان


این مقاله ای است که درباره علیرضا حیدری مدیر انتشارات خوارزمی نوشته ام که ماه گذشته در تهران درگذشت. در شماره این هفته شهروند روز چاپ شده اما هنوز در سایتشان نیامده .

علیرضا حیدری، زنده یادش، نزد نویسندگان و مترجمان محبوب نبود. کمتر ناشری هست، مگر بعد وفات یا بعد مصادره اموال. او نزد همکارانش هم محبوب نبود، باز کمتر کسی در این ملک نزد همکاران خود چنان محبوب است که نزد دیگران. اما حیدری محبوب کتابخوانان خوش سلیقه و گزیده خواه بود. توانست به آن ها خدمت کند و هم به خویش. که این قدر او می افزاید.

از زمانی که از مجله سخن خانلری وارد عرصه امور آموزشی شد و سابقه سردبیری سخن را به سینه سنجاق کرد و از زبان خانلری از نثر خوب خود سخن ها گفت، تا زمانی که ویراستاری شغل و حرفه و عشق او شد و توانست آن را به مجتبی مینوی آدمی سخت گیر و تند خلق بفروشد دیر زمانی نگذشت. پس گزیده شناس شد.

از خانلری به استاد سید حسین نصر رسید و در زمان ریاست وی بر دانشگاه صنعتی آریامهر [شریف امروز] انتشارات آن دانشگاه را پایه گذاشت و بهترین بود. اما نساخت با دکتر نصر و محیط دانشگاهی.


در ذات اهل جدل بود و گاه به نظر می رسید برای تجارت و سیاست ساخته شده نه فرهنگ، اما فرهنگی آدمی شناخته شد. به زحمتی که کشید حقش همین بود. مجموعه فرهنگی خوارزمی، در دهه چهل، زمانی که "هدف" هم با داشتن نام های بزرگ داشت گسترده می شد، بنیانگذارانی داشت مثل دکتر محمود عرب اوف که اینک نه کسی یادش می کند و نه او گوشه گرفته نامی می طلبد، و پرویز شهریاری مرد بزرگ عرصه علم که نام از دانش خود می گیرد. از آن جمع تنها حیدری بود که به نشر خوارزمی چسبید و ماند. وقتی مدارس خوارزمی به تیر غیب انقلاب فرهنگی شاه گرفتار آمد، و میان سهامداران که بیشترشان دبیران مدرسه بودند با مدیران اختلاف افتاد، حیدری بود که بر نام پرویز شهریاری بادبان بست و انتشارات خوارزمی را به صاحب امیرکبیر فروخت. تا این جا حکمی از خانلری داشت و حکمی از سید حسین نصر، و حکمی از سهامداران خوارزمی، کوتاه مدتی بعد حکمی هم از جعفری گرفت و نامش با نشرخوارزمی یکی شد. در حالی که خوارزمی تا به این جا رسد کسان بسیار بر آن سرمایه و از جان مایه گذاشتند.

پس سرمایه اصلی علیرضا حیدری شناخت کتاب و شناخت خریدار کتاب بود، و البته ویراستاری دقیق، با شهامتی در نادیده گرفتن خواست نویسنده و مترجم، سروکله با مدعیان عرصه بازار و سیاست. می دانست بر کدام شماره شرط ببندد، و کسی که توانست هم از خانلری، هم از آل احمد، هم از شاهرخ مسکوب، هم از هوشنگ وزیری، هم از عزت الله فولادوند و هم از بزرگمهر کتاب های درجه اول بگیرد. و بعد همه اینان را معترض و ناراضی کند اما همچنان به کار خود ادامه دهد. بزرگ آدمی باید می بود در پافشاری بر خواست اگر چه نه بر عهد.

و جوانان امروز بیاموزند از وی. از زمانی که دانست چه می خواهد دیگر از دستش نداد. چندان به مدیریت نشر خوارزمی چسبیده بود که پیدا بود جز این خواستی و آرزوئیش نیست. ناسزا شنید از این و آن، رها نکرد. بد کرد به این و آنی که دل آدمی ریش است از داستانشان، اما رها نکرد. توفان شد رها نکرد و دودستی اش چسبید. بزرگ تر ها کنده شدند اگر چه به زور، کوچک تر ها زیر دست و پا رفتند و گاه کتاب را به آب میوه فروشی رها کردند. او رها نکرد. این از گوشه گریخت و آن به گوشه ای انداخته شد. اما این علیرضا حیدری بود که همچنان آن نقش را که از جوادی پور گرفته بود بر زمينه لیموئی زد و نشر خوارزمی را نگاه داشت تا روزی که تن رها کرد.

همین خواستن قدرتش می داد که میان موج های هایل شنا کند. مرد کشمکش هم بود. وا نمی داد. که اگر داده بود باید با همان کش اول روزگار خوارزمی را رها کرده بود در بغل صاحبان اصلی اش، دست از کار نشر شسته و عمری را به خوشنامی زیسته بود. که اگر این می کرد نه نگران گردش روزگار می ماند، نه نرخ کاغذ و نوسان بازار، مطبعه، موعد سفته و نه مولف چشم به راه حقوق.

اما حیدری از آن جمله اهل کتاب نبود که بترسد. از جنس ترس و ناله نبود. و شنا کردن در دریای نشر ایران، چه در کشمکش با سانسور و کارگزارانش که تا حکم می گیرند اولین تصمیمشان این است که گربه را دم حجله بکشند و چشم زخمی از باسابقه ها بگیرند، چه در مقابله با اقتصاد بیماری که ایستادگی نمی دارد و امنیت خاطر نمی گذارد، و چه با رقیبان که همواره آداب سنتی دوئل را رعایت نمی کنند و با شماره داور تیر نمی اندازند. زمانی که در راس نشر خوارزمی تنها ماند به جز ردیف کتاب هائی از رنگین کمانی از چپ های آرمانخواه و نه متعصب، چیزی نداشت. می دانست کدام کتاب مناسب است و از کدام قلم مترجم یا مولف. گزیده طلبی اش او را بیشتر به دامن ترجمه انداخت اما مولفان معتبر را هم رها نمی کرد.

آن قدر در این کار رفت تا اعتبارنامه اش به امضا سه صاحب امضای معتبر رسید. سید حسین نصر که وی را به مسوولیت انتشارات دانشگاه صنعتی داد، مجتبی مینوی که حاضر شد همان اول کار نام علیرضا حیدری به دنبال نامش باشد در تصحیح اخلاق ناصری، و دیگری عبدالرحیم جعفری که حاضر شد سهام خوارزمی را بخرد. او را چه باک که برخی از اینان بعدا امضای خود پس گرفتند. او کار خود کرد. نقش خود بر زمانه زد.

در تاریخ نشر معاصر، از نسل خطاطان و ناسخان و اینجویان گذشته زمانی که کار به چاپ رسیده بعضی را خادمان کتاب ایران خوانده اند. از هر حرفه بودند کتابفروش مانند آقای پرویز مدیر کتابفروشی تهران، رمضانی مدیر کلاله خاور، علمی ها و عبدالرحیم جعفری . بعضی استادان به نام: سعید نفیسی، پرویز خانلری، مجتبی مینوی، محمود افشار، ایرج افشار، گاهی نویسندگان مانند مشفق و ذبیح الله منصوری و کتابداران نامی ایرج افشار، آقای حائری و دکتر دانش پژوه، اهل مطبوعات مانند علی دهباشی، امیرفرخ یار و اسماعیل جمشیدی. بعضی صاحب مقام و عاشق کتاب مانند محمد خاتمی، عطا الله مهاجرانی و مسجد جامعی. ناشران جوان امروزی را هم بايد در زمره عاشقان آورد که جز عشق چیزی دلیل راهشان نیست. علیرضا حیدری در این میانه جائی برای خود دارد. میان خادمان و عاشقان.

تاریخ نشر ایران بدون اشارت به همه کاری که علیرضا حیدری کرد، و بدون حکایت نشر خوارزمی نوشته نمی شود.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At September 30, 2007 at 2:16 PM , Anonymous Anonymous said...

Aghi-e Behnoud aziz,

I wanted to congratulate you for making such precise and fair comments about late Hyadari.
Our publication may need more than tens as fair as you are and our nation may needs thousands to something right - as if we think we deserved.

 
At October 2, 2007 at 1:12 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز چه فایده دارد این همه از فرهنگ می گویی واز خادمان فرهنگ . چند روز قبل یکی از همین فرهنگ دوستان که از قضا از دوستان من نیز می باشد را دیدم .حسابی به هم ریخته بود . گفتم چه شده؟ گفت برای بهنود از خانم نیلوفر ساعدی نوشتم . در چند جا. نوشته هایم را منتشر نکرد. ناراحت بود می گفت من که نمی توانم در داخل سایت راه بیدازم . خطر دارد . اما با بهنود در آن سر دنیا که کسی کار ندارد . اصلا بهنود الان آن قدر معروف است که کسی نمی تواند به او چپ نگاه کند اما ما در اینجا گرفتاریم . آن وقت بهنود که سایبانی در اختیار دارد اجازه نمی دهد ما هم زیر آن بنشینیم وبرای نیلوفر ساعدی چیزی بنویسیم. بغض کرده بود و می گفت نکنه بهنود آخر عمری قصد داره دستگاه گزینش و بررسی و تحقیق برای چهار تا پیام ما در باره خانم نیلوفر ساعدی راه بیندازد. گفتم : درود بر آن رندی که چون پیاله گرفت - به یاد حریفان خسته دل افتاد.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home