Monday, June 28, 2010

از این غائله هم جمعی دلشکسته می ماند

تا گذر تاریخ ایران به انقلاب سال 57 برسد جمعی از پادشاهان و رجال این سرزمین رانده شده از موطن خود نفرین می کردند بی خبری و عوامی را. اگر محمد علی شاه مستبد بودند که پشت شیخ فضل الله ایستاد یا احمد شاه تنها پادشاه دموکرات تاریخ ایران، از رضاشاه که دانشگاه ساخت و امنیت آورد تا فرزندش که گمان داشت غرور باستان را بازیافته و سرزمین اهورائی را احیا کرده است. همه اینان چون رانده شدند طلبکار بودند از مردمی که قدر نمی شناسند و این را گفته و گاه نوشته اند.

اما سلسله طلبکاران مغبون به شاهان و امیران و مدیران آن دوران ختم نمی شود.

در جریان انقلابی که به نظر می رسید نود و اندی از صد مردم با آن بودند کسانی از خود مایه گذاشتند تا به مردم بگویند از استبداد چکمه [اشاره به رضاشاه و احیانا حضور سپهبد زاهدی در کودتای 28 مرداد ورنه شاه آخرین به نظامی گری شهره نبود] به استبداد نعلین مبتلا نشوید. اما این نصیحت گران همه در انفجار خشم و کین به خون غلتیدند، اگر در تهران بودند مثل قطب زاده یا در پاریس مانند شاپور بختیار. کسانی که خواستار انقلاب آرام بودند مانند مهندس بازرگان تحمل نشدند که یک دوره مجلس را به پایان برند، کسانی هم که معتقد به تندی و قاطعیت بودند به گونه ای دیگر حذف شدند. چنین بود که از انقلاب نیز جمع کثیری طلبکار مغبون برای مردم ماند که دلیل ها داشتند برای رنج ها که کشیده اند و کس قدردانش نبود و نیست.

جنگ آمد
جنگ شد، هزاران و صدها هزاران جان دادند و میلیون ها تن با پاره های تن و خانه و سامان خود بهایش را پرداختند. از میان آنان کس نگفت حق من کجاست اما آن ها که در چادرهای مخصوص و با گارد به جبهه می رفتند و یک شبه استاد فنون نظامی شده بودند، و پیدا نیست که چه خسارت ها از سر بی اطلاعی شان وارد آمد، طلبکار آمدند و اگر تند رفتند در طلبکاری ناگزیر به جمع مطرودان طلبکار اضافه شدند.

جنگ تمام شد، ویرانی بسیار بود و کشور کارها داشت. جنگیان به گوشه رفتند و نسلی فراخوانده شدند که بیایند بسازند، و چنان ساختند که می دانستند، اما دیری نماند که گذارشان به زندان افتاد. کلنگیان به زندانشان انداختند اما مردم نیز عادت نداشتند به دفاع از مدیران خود. قرار تاریخی این نبود. چنین شد که این بار گروهی مدیر و خبره و نخبه یا راه سفر بستند یا به جمع دلشکستگان افزون شدند.

دوم خرداد
و مردم با شوق به خیابان ها ریختند وقتی درزی باز شد. دوم خرداد بود. جمعی از جنگیان و نخبگان اهل ساختن هم چنین دیدند به مشارکت آمدند و نسلی شادمانی گرفت، رقیبان این را تاب نداشتند پس غوغائیان را به میدان طلبیدند و تیربار و موتور سیکلت که ابزار انقلاب و سال های نخست مبارزه با مجاهد و توده ای و فدائی بود باز به میدان آمد این بار برای زدن سعید حجاریان و عبدالله نوری و عطا مهاجرانی. و چون صحنه شلوغ شد سعید دیگری هم در زندان مرگ را تجربه کرد و اسدلله لاجوردی در راسته مس فروشان. و هر یک از این تیرها و کین ورزی ها باز هم حساب بدهکار بخشی از جامعه را بالا برد، بستانکاران را افزایش داد.

و تازه این بخشی بود که در میدان ماند در داخل، نزدیک پنج میلیونی که به سختی و هزار مشقت، در دوران اسلامی خود را از وطن رانده دید، هر جا که بود کم داشت چیزی، هر کدامشان که رحیل بستند در تشییعشان یکی نفرین کرد به آن ها که ایرانی ها را اینچنین آواره کرده اند. مخاطب نمی توانست یکی دو تن باشد، بخش دیگر جامعه بودند.

و اما اینان
و این حکایت سی سال گذشته است، دلشستگان بسیارند و هر کس شادمان است و در دل طلبی ندارد از هموطن، خبر بد را نشنیده است. یا هنوز باورش نکرده است. اینک نوبت رسیده است به سابقون. میلیون ها تن که خود را دلشکسته آقای هاشمی می دانستند که یکی از صاحبان انقلاب و جمهوری بود حالا باید ببننند که خانواده هاشمی هم به سرنوشت همان ها دچار شده، تازه از تخم درآمده ها می نویسند باید فرزند او [اولین رییس مجلس و همان که از اولین لحظه انقلاب همراه رهبر بود و مغز منفصل وی و هنوز هم رییس مجلس خبرگان و مجمع تشخیص نظام است] باید توسط اینترپل دستگیر شود. و این زمانی است که فرزندان شهدائی مانند دکتر بهشتی در زندانند و جماعت جلو مرقد مانع سخنرانی نوه او [خمینی جوان]. و دیگر نه چپ ایمن است نه راست، نه میانه، نه سردار جنگ، نه آن که شهر ساخت، نه مذاکره گران سخت کوش، نه سفیران تیزهوش و نه حتی روحانیون که قرار بود استبداد آن ها حاکم باشد و هنوز نیز برخی از تحلیلگران خارجی بر همین خیال اند.

از این شادمانان که می بینی پیاده نظام چه در غلامی روان بخش باشند و چه الهام بخش با آشپزخانه متملق هزاره سومی، چه رسائی چه کوچک اوف، روزی دست و پا شکسته و دلشکسته به کنجی رانده می شوند، هیچ تردیدی نیست، مگر آن که هنری مانند مسعود ده نمکی داشته باشند در وصله پینه قصه های هندی. باری رانده می شوند و کس به دادشان نخواهد رسید که نردبان را گفته اند جز شکستن و سوختن پایانی نیست. کسانی که در خود توان مدیریتی سراغ دارند مانند محصولی و ثمره هاشمی [یادتان باشد] در ویترین می مانند، سرشان خواهد شکست و حسرت دوران قبل از ظهور معجزه هزاره سوم را خواهند خورد.

اینک مانده است یک محمود و چند اسفندیار و منوچهر و مهدی، حتی گمان نبر که سرداران که در درون می سوزند و به فرمان چاره جز صبوری ندارند، به راستی با اینانند. این جمع پریشان را تنها ترانه "فتنه" زنده و با هم نگاه داشته است، چندان که کوک این ترانه به هر ترتیب در رود، هر ذره ای به جائی پرتاب خواهد شد و نشانی از این گرد بر دامان روزگار نمی ماند به جز ...

و عجب این که اینان تاریخ نخوانده اند گویا، نمی دانند درس ها را ، گمان نمی برند که بر سرشان چه خواهد آمد. و عجب است که از شدت جهل و خودخواهی گمان دارند تاریخ برایشان راه فراری گذاشته است که برای شاهان نگذاشت و برای مدیران دادگر نگذاشت، برای انقلابیون آرمانخواه، برای میانه روان عدالت جو، برای کارآفرینان، برای سرداران و آن ها که زخم ها را التیام نهادند هیچ مفری نگذاشت اما برای اینان می نهد. ای عجب غافلان نشسته در خانه های نئین.

اما به هر حال باز جمعی دلشکسته و طلبکار مغبون از این غائله می مانند که نوحه خوانشان اگر آهنگران نیست حاج منصور ارضی که هست، میلیون ها هستند که روزی به صحبت در خواهند آمد که چگونه رای نوشتند و به کدام حیلت صندوق گرداندند و به چه جشنی مردمی را به سخره گرفتند. به صدا در خواهند آمد که چگونه جان گرفتند و جان دادند و قدرشناس نبود، اینان هم طلبکار خواهند شد چون که سهمی چنان نستانده اند که می پنداشتند. بدهکارانشان هم لابد ساده دلانی خواهند بود که کاغذهائی در دست دارند که بر آن ها نوشته زودبازده، هدفمند، سهام عدالت، زمین های استیجاری و ... و انگار باید به سرنوشت این خودخواهان مغرور اندیشه نکنیم چرا که بر آن ها که بارگه داد بودند چه رسید که بر اینان برسد.

گور تاریخ
اینکا آرامگاه رضاشاه کجاست، باغ طوطی می گویند پاساژ شده با پله های برقی، پس به جای گورها بنگر، بدان که این قوم نه ناصرالدین شاه داشته، نه قوام السلطنه، نه تیمسار زاهدی، نه حسنعلی منصور، نه آیت الله شریعتمداری، نه آیت الله منتظری... نقش شاهان هم قرارست از کتاب ها شسته شود، رهبر نهضت نفت هم آیت الله کاشانی بود و اتاقکی که مدفن دکتر مصدق است هم بگذار تا از گذر روزگار خود بریزد. سنگ گور شاملو هم شکسته، قاتلان پروانه و داریوش فروهر در خیابان می گردند یا در مجلس شورا عربده می کشند، آن که بر سینه محمد مختاری و پوینده نشست و داشت 21 نفر را به دره می انداخت مشاور دستجات غیرتخواه موسوم به دانشجوی بسیجی است [در عکس دیده شد که روسای سابق را کیف انگلیسی می خواند و در خیابان نماز می خواند] چه کس حتم دارد که اینان پیش از آن که به سرنوشت محتوم دچار آیند مرقد آیت الله خمینی را باقی خواهند گذاشت همان جا که فرزندش احمد هم کنار وی خفته، چگونه خواهد ماند با جمعی که به دردانه او رحم نمی کنند.

و تنها یک شادمانی از این سرنوشت در دل هاست: هر چه رخ می دهد در پسله نمی ماند، به طفیل فن سالاری ارتباطات، به همت همین تلفن همراه و دوربین و خودنویس های گیرنده تصویر و صدا، به شادمانی آن که در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم هیچ یک از این طفیل ها ناشناس نمی مانند، زجر نامشان به فرزندانشان می رسد. سعید عسگر به کدام سوراخ بخزد که بتواند خود و خانواده را از گزند نام و بدکاریش مصون دارد.

گیرم می مانیم با جامعه ای که همه طلبکاریم و کس حاضر به پذیرش بدهی نیست، چنان خوش حالان و بدحالان در هم می تنیم و چنان زمین را شخم می زنیم و چنان در بیابان ها ریل می کاریم و دشت های آبادان را ویران می کنیم و آب را بی هدف از این سو به آن سو می بریم که قصه مان را خواهند نوشت. قصه قومی که گنجی زیر پایشان کشف شد در 1907 و با آن گنج قرن جادوئی بیستم را نیمی به ساختن و نیمی به ویران کردن سپری کردند و چون چاه های نفت به ته می رسید، همه غرور و فریادهایشان که می خواستند جهان را از نو بسازند، همچون آواری بر سرشان فروریخت.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At June 28, 2010 at 6:18 PM , Anonymous دکتر محمدی said...

آخیش مدت ها بود دیگر از این مقاله ها ننوشته بودی. مثل یک گیلاس دوغ خنگ یا سرانگبین بود در این گرما.
دلمان حال آمد، خدا دلت را حال بدهد

 
At June 28, 2010 at 9:36 PM , Anonymous Anonymous said...

کاروان رفت وتو در خواب وبیابان در پیش

کی روی؟ ره ز که پرسی؟چه کنی؟ چون باشی

 
At June 28, 2010 at 11:36 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقاي بهنود تقاضايي دارم ميخواستم بدانم از روزگار رشديه تا به حال به سر ما چه بلاها آمده که تا ذره اي اوضاع بر وفق مرادمان نيست سريع بار سفر را بسته از ايران مهاجرت ميکنيم چه شده که رشديه با همه ناملايماتي که قطعا بيشتر از زمان فعلي بوده (به خصوص از طرف توده اي که رشديه خواهان سواد آنها بوده) ميماند و مدرسه ميسازد ما ميرويم و کشور ويرانه ميماند؟ بالاخره چرا الان وطن کمتر معنا دارد؟

 
At June 29, 2010 at 3:19 AM , Anonymous کمال از مونترآل said...

آخیش تصور می کردم استادم عصبانی نمی شود هیچ وقت همیشه خدا آن لبخند را به لب دارد . این مقاله نشان داد نه خیر ایشان عصبانی هم می شود و وقتی عصبانی می شود اشارات شیرینی هم دارد

 
At June 29, 2010 at 8:16 AM , Anonymous Anonymous said...

good luck
dearst

 
At June 29, 2010 at 11:13 AM , Anonymous کوروش از کالیفرنیا said...

آقا جان
کمی ساده تر بنویس شما که دکتر [...] نیستی که جوری می نویسد که کسی نفهمد و همه فکر کنند حرف مهمی زده است. من چه بگویم وقتی که ایرانی هستم و معنای بعضی از جملات را نمی فهمم. عصبانی می شوم و به نویسنده فحش میدم انوخ میگین بی ادب است نه بابا بی ادبی را شما به آدم می چپانید

ما که همیشه دست به [...] هستیم چرا باید [...] کنیم که به ما چیزی یاد بدی. جونم به لبم آمد

 
At June 29, 2010 at 12:10 PM , Anonymous ه. مناجاتی said...

نمی گویم بی سوادها، اما می توانم بگویم بی سلیقه ها، یعنی هیچ
از ادبیات ایران درتان نمانده. ای مرده شور این سیاست و این حکومت را ببرد که این طور ما را ساده و پخته خوار و عوامی کرده است. به جای این که از این نثر زیبا لذت ببرید که حتی تحلیل تاریخی و سیاسی را هم به عشوه می آراید طلبکار هم هستید.
خدا این اینترنت را از روی زمین بردارد. کی با روزنامه و کاغد چنین بی سلیقگی میدان می گرفت

من چهل و هفت سال دارم. مهندس فضانوردی هستم و ساکن آمریکا. اما با کتاب های جناب بهنود زندگی می کنم. کنار دستم هست. در راه بندان ها هم برای بار دهم می خوانم. همین الان آخرین کتاب که کوزه بشکسته باشد و به نظرم یک شاهکار مسلم قصه نویسی است کنار من است. خواهش می کنم از حرف من نرنجید. خواستم شما را در این لذت شریک کنم وگرنه [....] نیازی به تعریف ندارد

 
At June 29, 2010 at 12:47 PM , Anonymous Anonymous said...

I envy you :)...and love your style ...love the way you play with the words ..love the mesmerized pain in your touch ... and love to see the day you wish for ,though not having much of a hope to be around on that day ...my heart is with the land waiting to become a home

 
At June 29, 2010 at 2:48 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود. من همونی ام که چند وقت قبل تو یه کامنت گفته بودم که مدتی ننویسی و بری بجاش مطالعه کنی و... اما خوب چون از بازدیدکننده های همیشگی بلاگت هستم یه مدت که پست نزاشتی یه زره کلافه شدم. اما بنظرم این که مدتی نباشی و بعد یه چیز استخوان دار مثه این بزاری بهتر از تفسیر عکس هست. تو رو خدا کمتر عکس تفسیر کن. دیدی سر این عکس جدید تو اون یکی پست بازم حرف و حدیث شد و عکاسش یه نمه شاکی شد!!!؟

 
At June 29, 2010 at 7:27 PM , Anonymous Mahsa said...

متنتون هشدار بود یا پیشگویی ؟ شما میگین که اینها میرند و ما با ویرانه ایی باقی میمونیم. اما من فکر میکنم که سر انجام ما مانند صحنه آخر کتاب
جورج اورول در قلعه حیوانات بشه که در آخر خوک ها انسان میشند و این حیوانات هستند که زندگیشون را باختند... نظرتون راجع به شباهت داستان انقلاب ایران و کتاب جورج اورول چیه؟
راه چاره چیه؟

 
At June 29, 2010 at 7:33 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود، تو را به خدا برو یه کم کتاب‌های صادق هدایت را بخوان تا "فارسی نوشتن" را یاد بگیری.

آقای بهنود، شما در این مقاله میخواهی‌ نشان بدهی چقدر ادبی‌ بلدی بنویسی‌ یا یک نکته سیاسی را می‌‌خواهی‌ به ملت گوشزد کنی‌؟ اگر هدفت اولی‌ است، برو کتاب داستان و شعر بنویس. اگر هدفت دومی‌ است، دستور زبان فارسی کنونی را رعایت کن تا ملت مجبور نشوند ۵ بار جمله را بخوانند تا بفهمند تو چی‌ نوشتی‌.

را" را آخر جمله گذشت فکر کرده شاخ قول را شکسته. را در فارسی علامت بفول بی‌ واسطه است و باید بلافاصله بعد از مفعول بیاید "یکی‌ را از بزرگان....

تازگی دیدم مسیح علی‌ نژاد هم کلمات را توی جمله‌اش همین تور نابجا مینویسه که یعنی‌ بله ما بلدیم.

عهد قاجار هم کسی‌ اینطوری مقاله نمی‌نوشت.

 
At June 29, 2010 at 9:32 PM , Anonymous Anonymous said...

دم اول: لطفا به لینک زیر بروید و مطالب رنجنامه مربوطه را بخوانید
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=53740
قدم دوم: نام متهم اصلی - نوشین نفیسی - را در اینترنت جستجو کنید تا از سرنوشت وی آگاه شوید. احتمالا در همان لینکهای اولیه به وبگاه شخصی وی راهنمایی می شوید:
www.nooshinnaficy.com
قدم سوم: قضاوت درستی یا نادرستی رفتار آقایان لاجوردی و منتظری با شما!

به نظر شما چند نفر با تندخویی آقای لاجوردی اینگونه به کام مرگ فرستاده شده اند؟

 
At June 29, 2010 at 10:14 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود شما نمی نویسید. هیچ واژه ای برای کار شما پیدا نمی کنم. ذهن را محسور می کنید. این روز ها هیچ چیزی به اندازه دیدن یک مقاله جدید از شما آدم رو سر حال نمی آره. آقا دمت گرم.

 
At June 30, 2010 at 12:05 AM , Anonymous Anonymous said...

چه سیاه ...

 
At June 30, 2010 at 2:10 AM , Anonymous Anonymous said...

جناب بهنود ٬ از قدیم گفتند در نومیدی بسی امیدست ده نه !؟؟؟ حالا تو عالم هزاران خبر هست
که بمدد تجربه شما قابل بحث و فحث میباشد اما شما یا بمیله پرچم !! بند میکنید یا کلیشه وار
مردم کوچه و بازار هرچه میگویند شما که روشنفکر استخوانداری هستید انها را تکرار میکنید ؟؟ واالله
از شما بعید است که مینویسید رضا شاه دانشگاه ها را ساخت .....یعنی اگر بجای رضا شاه هرکس دیگری
امده بود امروز هنوز در ایران دانشگاه نبود ؟؟؟؟؟؟؟؟ پس افغانستان و چاد و آنگولا و ....که امروز
دانشگاهی دارند راه آهنی دارند و ....حتما رضا شاه داشتند !!!!!؟؟؟؟؟ بابا شما روشنفکرید چرا
حرفهای مردم عوام را اینجا مینویسید ؟

 
At June 30, 2010 at 9:15 AM , Anonymous محمود said...

بهنود جان

از این جمع که نوشته‌اید در ادوار تاریخی دل‌شکسته‌گان مانده‌اند و پیش‌گویی بر اساس اسناد و ادله است، بسیار لذت بردم. تحلیل وقایع تاریخی و بر این اساس پیش‌گویی و داوری تاریخی را از شما آموختم. این‌که نگاه‌مان به تاریخ به‌دور از حب‌وبغض باشد و سر آن داشته باشیم تا راوی خوبی برای آینده‌گان و نه چون مورخان مجیزگوی و به خطارفته ندانیم و آن‌چنان با تفسیرهای نزدیک به حاکمیت سعی در پوشاندن ضعف‌ها و گاه تا اوج معصومیت طیفی پیش رویم که کسی ادعای ریاست‌جمهوری آخرین امام غایب کند.

 
At June 30, 2010 at 9:33 AM , Anonymous siavash said...

سلام آقای بهنود
مدتیه دلم گرفته و پیش خودم کسی رو بهتر و منصف تر از شما که الحق دوست داشتنی هستید پیدا نکردم که بهش حرفمو بزنم و ازش کمک بخوام
جناب بهنود مساله ای که مدتیه آزارک میده و خطرناک میدونمش اینه که مدتیه تفرقه جای وحدت رو تو جنبش میگیره و یکی از نمونه هاشم قضیه کاریکاتور نیک آهنگ بود و ادامش با کوبیده شدن شدید آقای مهاجرانی و آقای کدیور توسط بالاترینی ها و بقیه انجام شده. . . راستش من این کارارو مشکوک و درراستای برنامه های تخریبیه صدا و سیمای ضرغامی میدونم و حتی اگرم کار عناصر نفوذی نباشه به نظرم خیلی غیر کارشناسی و غیر اخلاقیه چون این دو نفر و امثالشون زخم خورده ی ولا یت فقیه اند و خیلی نامردیه که اونا رو طرفدار ولایت یا مهره نظام معرفی کنن...که این اتفاق از سوی مبارزینی مثل احمد باطبی هم مطرح میشه و این نگران کنندس
تقاضای من از بزرگان منصفی مثل شما تعدیل این فضاست که بحق تا بحال انجام دادین و انتظار کوچکی مثل من ادامه این روند عادلانه و پدرانس
البته یه احتمال دیگه اینه که من درک اشتباهی از مسائل دارم که به علت جوانی اصلا بعید نیست
دوستدار یادگیریم و علاقمندم راهنماییم کنید
vool_vooli@yahoo.com

 
At June 30, 2010 at 10:13 AM , Anonymous خسته said...

همه ی بدبختی های این ملت یک طرف، "دل های شکسته" ی خاندان مافیاالله رفسنجانی و "دردانه" ی خمینی را چه کنیم؟... این ملت ،هنوز القابی چون "ستون خیمه" و کذا و کذا را فراموش نکرده اند

 
At June 30, 2010 at 11:41 AM , Anonymous Anonymous said...

عجب داستانی است این ملت. ترا به خدا نگاه کنید و قلب مقاله آقای بهنود را ببنیند که معتقدست نباید تعصب ورزید هم رضاشاه داشته ایم و هم خمینی. ولی این کامنت گذار را نگاه کنید به آقای بهنود می گوید عوامی هستی چون گفته ای رضاشاه دانشگاه ساخت. بعد به استدلال این کامنت هم عنایت کنید که می گوید در اوگاندا و بقیه جاها که دانشگاه دارند مگر رضاشاه آمد.
چه باید گفت چون این که من [...] بهنود را می بوسم. از این همه بزرگواری و تحمل لذت می برم کاش ما هم یاد بگیریم.

 
At July 1, 2010 at 12:21 AM , Anonymous Anonymous said...

مسعود عزیز نوشته شما در باره حکام نالایق و طلبکار پس از سقوط ستودنی است ولی اگر اجازه بدهید یک نکته را من مبتدی اضافه می کنم و آن شخصیت این طلبکاران است.
اگر به شخصیت تک تک این طلبکاران نظری بیافکنیم می بینیم کهبی هویت بودن حاکم و بی توجهی به حقوق بشر و ظلم به انسان شاخصه مشترک همه حکام نالایق ایران بوده است.
دومین شاخصه عدم آشنایی آنها با مسئولیتی است که به زور غصب کرد و کوچک بودنش در برابر پستهای کلیدی که در اختیار گرفته و پاسخگو نبودنشان در برابر خواسته های مردم.
سومین شاخصه و مهم ترین ابزار قرار دادن دین و مقدسات برای فریب مردم
چهارمین شاخصه جمع کردن چاپلوسان حرفه ای در اطراف خود و راندن و سرکوب کردن منتقدین
پنجمین شاخصه فرو رفتن چاپلوسان (بگویید سران سه قوه ، وزرا،استانداران، نمایندگان مجلس در ....)
زیر لوای قدرت مطلقه برای اقدامات فراقانونی و ارتکات جرم.
البته در تاریخ ایران خصوصا در یک قرن اخیر طلبکاران واقعی هم بوده اند که به دلیل حمایت مذهب از حکام نالایق در یک کشور شدیدا استبداد زده و متعصب دم فرو بستند و از دنیا رفتند.
شاید بتوان در این میان دکتر مصدق ، محمد علی فروغی، قائم مقام و امیر کبیر را نام برد.
ارادتمند
طهماسبی

 
At July 1, 2010 at 1:28 AM , Anonymous Anonymous said...

آخه آقا یا خانم کامنت گزاری که باقای بهنود توصیه میکنی صبر و بردباری داشته باش در مقابل
کامنتهای انتقادی !!!؟؟؟ ای هموطن دیکتاتور فکر من بهنود ۴۵ ساله داره گلو پاره میکنه برای
همین صبر و تحمل در مردم ایران از راس حکومت تا حسین مکانیک خیابان چراغ برق ....۴۵ ساله
مینویسه و میگه اقا خانم تحمل عقاید مختلف را پذیرا باشید اینهمه چماق و تیر و تفنگ بجای یک
محاوره سالم بروی هم نکشید ٬ حالا بعضی ها فکر میکنند چاپ یک کامنت انتقادی توسط شخص
بهنود یک ودیعه و لطفیست که صاحب وبلاگ میکند و ....نه عزیز هموطن شما خودتان را با بهنود
مقایسه نکنید و بگزارید بکارش ادامه بدهد که بعد از ۶۴ سال عمر انهم در مطبوعات از بنده و شما
بهتر میداند چه میکند

 
At July 1, 2010 at 9:35 PM , Anonymous Piyalechi said...

آمسعود خان،
آقا،
نوش...

ضمن عرض قلمتان
هماره روان
به حضور منورتان
که بسی چسبید و اصلا
نوشانوش،
آقا...

این بایستی میگفتمتان
ای تاریخگوی نرمدل
تیزبینمان،
نوش...
که تم طلبکاران این نوشته تان
چه رسونانس دلپذیری داشت.
چه طنینی آشنا
که یادم آورد بی اختیار
گفته های آن
خوشکام جوان،
همان
رئیس شهید ایالات
پیش از آن زمان
که کاسه سرش
به سرب بستند
آخرش گفته بود:

"Ask not what your country can do for you - ask what you can do for your country."

نوش...

 
At July 2, 2010 at 6:58 AM , Anonymous Anonymous said...

Aghaye Behnood!
Gorohi az shoma yek bote rooznamehnegari sakhtehand,khosh be hale anha va zahi saadat baraye shoma!
Kheili az ma shoma ra az ghabl az enghelab be khobi mishenasim!
Mokhatebine khod ra che kasani mipendarid?
Ahmad shah Soltane demokrat!!!!!!
In soltane demokrate shoma hoghogh begire mahaneh dolate fakhimeh be shahadate tarikh boodeh ast,hamanjaii ke shoma saye bar an darid ta ba fazl foroshi gorohi ra majzobe ghalame khod benemaiid.
tosyeh mikonam dar ayandeh ghabl az neveshtane enshahaye ehsasati khod ghadri tarikh bekhanid ta mavajeb begirane vatan foroshe ghajar ra be onvane gharamanane tarikhi be nasle javantar ke shoma ra khob nemishenasand moarrefii nanemaiid.
Ba ehteram.

 
At July 4, 2010 at 3:35 PM , Anonymous Anonymous said...

احسنت واقعا احسنت
اکر کسی در حد خواندن این مقاله نیست خوب برود چیز دیگری بخواند اینکه بگویم تو زیبا ننویس چون ما سوادش را نداریم واقعا از آن حرفهاست مدتها بود مطلب به این زیبای نخوانده بودم

 
At July 6, 2010 at 3:20 PM , Blogger Unknown said...

سلام قربان-منظورتون از مشاور دسته های بسیجی عباس سلیمی نمین بود؟؟

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home