Saturday, August 1, 2009

موستوجبی موستوجبی


امیر بهادر جز استبداد چیزی در سرش نمی گنجید، تنها بلد بود هر صبح از دربار که می آمد بهانه می گرفت و چند تائی را مجازات می کرد، به زید و عمر رحم نمی کرد و به همه سخت می گرفت و بر همه ستم می راند.

در همه امور چنین بود به طوری که در خانه هم اعتقادی جز این نداشت و ترکه های نر برایش از کوهپایه های سبلان می آوردند، در حوض می انداختند تا به قول خودش آب دیده شود بعد بچه ها، نوکرها و مطبخ نشینان و حتی صبایای خود را گهگاه با آن ترکه نوازش می کرد تا از یاد نبرند اطاعت خود. خودش هم البته اطاعت از یاد نمی برد.

این امیربهادر با این خصوصیات و آن سبلت از بناگوش گذر کرده خیلی هم حسود بود و حاضر نبود تحمل کند که مردم از دیگری تعریف کنند. وقتی شنید مردم از برادران معیر به خوبی یاد می کنند که مادری مانند عصمت الدوله، دختر عزیزکرده شاه داشتند و پدری مانند معیرالممالک، به فکر افتاد که راز محبوبیت آن ها را بیابد و همان طریق بسپارد. گفتند عصمت الدوله سالن وسیعی دارد و در آن از ظهر تا پاسی از شب نوازندگان نامدار زمان می زنند و می خوانند و در چهارگوشه سالن چهار پایه گذاشته اند و عده ای مشغول نقاشی هستند.

وقتی هم تابلوشان تمام می شد عصمت الدوله حاضر بود به قیمت خوب بخرد. این کار را برای خدمت به هنرمندان می کرد. امیربهادر هم تصمیم گرفت همین کار را بکند. داد سالنی درست کردند که نه نورگیرش مانند سالن معیر حساب شده بود و نه پنجره و نشیمن گاهش بدان خوبی. با وجود این به اصرار او چند تنی از اهل هنر راهی منزل وی شدند. نقاشان جوان گفتند چه باک اگر آن پذیرائی مدام عصمت الدوله در کار نیست، چای دم به دم نمی رسانند با روی خوش تا نقاشان لبی تر کنند، همین قدر که آدمی مانند امیربهادر دومین سالن هنری را در تهران باز کرده غنیمت است. برخی ایراد گرفتند که سالن بدون ساز و آواز نمی شود باز ندا در آمد که ولش کنید این امیر با موسیقی رابطه ای ندارد و باکی نیست.

اما یک ماهی از برپائی سالن امیربهادر گذشته بود که او به بازدید رفت به یکی گفت چرا آهوئی که کشیده ای این قدر لاغر و مردنی است، یک پس گردنی زد. به آن دیگری بد گفت که مرد حسابی به چه جرائی نقش مرا در صفحه کشیده ای و فریاد زد ترکه. هر چه نقاش بخت برگشته التماس کرد که قصد خودشیرینی داشتم و تصور کردم شما هم مانند معیر پاداشی مرحمت می داری و خلعتی می بخشی، به خرج سردار نرفت، هر چه در گوشش گفتند خب سالن همین است و نقاشان همین طور باید آزاد باشند فایده نکرد و بعد هم داد نقاشان را از دم کتکی زدند. سالن هنری را بستند. نوکران دسته جمعی دم گرفتند: موستوجبی.

بعد از دو ماه باز سردار پیام فرستاد به شاگردان دارالفنون که هر کس نقاشی می خواهد سه پایه و رنگ آماده است، سالن آفتابرو و مخلا، باز عده ای از نقاشان آمدند و کمبودها را نادیده گرفتند و باز یک ماهی گذشت دوباره سردار بهانه گرفت و داد زد ترکه. و بعد هم مثل دفعه قبل همه نقاشی ها را پاره کرد. باز نوکرها با ترکه دست به سینه صف کشیدند و خطاب به نقاشان جوان به آهنگ می خواندند موستو جبی. [یعنی مستحق مجازات هستی]

چنین بود که روزی قیزمولوک سوگلی سردار که از بستگان سلطنت بود، و سردار از او حرف شنوی داشت او را مخاطب قرار داد که سردار این چه کارست می کنی ، اصلا چه داعیه داری سالن درست کنی، این بچه های نه نه مرده چه گناه کرده اند که صدایشان می کنی با اصرار که بیائید و رونق سالن شوید، اما بعد به ترکه شان می بندی و نقاشی هایشان را هم پاره می کنی، ناله و نفرین مادرشان را مگر نمی شنوی. پاسخ این بود که سردار پزش را خوش دارد. همین که مردم بگویند سردار بهادر اهل هنرست و هنردوست، اما وقتی می دید که این ها در سالن هر چه می خواهند می گویند و بی اذن و رخصت اش هر چه را می خواهند می کشند تازه موقع ورود سردار چندان تواضعی هم نمی کنند، تحملش از دست می رفت. به قیرمولوک گفت تازه اگر من تنبیه نکنم ترکه هام خشگ می شوند، تخت شلاقم را چه کار کنم. بابا قاپچی کی شنل قرمز به تن کند.

حالا این حکایت امروز ماست، یکی به امیربهادر بگوید ما را چه به انتخابات و حزب و رقابت حزبی و سیاسی. سردار ما را چه به روزنامه و آزادی بیان. مرغی که انجیر می خورد نوکش کج است.

می توان از پزش گذشت. چون بنگرید همان هشت سال که آن اعتبار و آبرو نصیب کشور شد و همه جهان تهنیت گوی شما شدند که به به چه رشد و آرامشی، دیدید که نوکرانتان چه خون به دل بودند، به زحمت افتادند و دست به خون آن چهار آلودند. بعد ناگزیر شدند سعیدی را بفرستند که گلوله ای در مغز سعید دیگری رنجه بفرماید. مجبور شدند به جان دانشجویان بیفتند در هجده تیر. جهانگردانی را که الان فرش سرخ برایشان پهن می کنند به گلوله ببندند.و هزار زحمت دیگر.

و نگاه کنید همین روزها را که دستگاه بیرونی سردار چه آماده و حاضر به یراقند ، همه مهیای جان دادن در راه آوردن تخته شلاق، کیست که مهیای گشودن سالن آفتابرو باشد. نگاه کنید این صف بلند را با شعارهای هیستریک. چه شادمانی وجودشان را در بر گرفته. خانه که گفته بودند دو روزه می سازند که ساخته نشد، مشکلات هوائی را که می گفتند دو ماهه از بین می برند که از بین نرفت، مملکتی که گفته بودند گلستان می شود که گورستان شد. حالا فقط مانده رکورد شکنی در تعداد متهمان در یک جلسه. می توان به کتاب رکوردها معرفی شان کرد. صدنفر در یک مجلس. الحق باید به چنین برنامه ریزی افتخار کرد. اصلا نشاندن چند لات و رذل و پنجاه دانشجوی امید آینده کشور در کنار هم و هفت هشت پیرمرد اهل سیاست در کنارشان .
مگر کم کاری است. فقط می ماند حرف قیزمولوک که گفت با ناله و نفرین مادرشان چه می کنی سردار. سردار گفت امسال میروم عوضش زیارت، چهارصد نفر را شام می دهیم . ده تا گوسفند هم قربان می کنیم.

دم در سالن دادگاه دیروز در محاکمه فله ای می شنیدم عده ای انگار با دیدن متهمان در غل و زنجیر فریاد می زدند صدایشان بلند بود. در نظرم آمد ابطحی هم با آن شوخ طبعی که دارد خودش دم گرفته به خودش می گوید: موستوجبی... موستوجبی...

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At August 1, 2009 at 9:50 PM , Anonymous حميد said...

چه كنند آن ابطحي و چند پيرمرد اهل سياست كه دل در گروي مهر وطن دارند و اصلاح امور. مستوجب خشم حاكمانند آيا؟ مستوجب قهر و ريشخند و تكفير سكانداراني كه بر سر شاخ نشسته و بن مي برند؟
خدايمان به فرياد رسد

 
At August 1, 2009 at 10:21 PM , Blogger Unknown said...

سلام
واقعا این سردار صدای خنده خدا و گریه مادران نقاشان تاریخ را نمی شنود؟؟

 
At August 1, 2009 at 10:43 PM , Anonymous Anonymous said...

khob akhare kare AMIRBAHADOR chi shod???

 
At August 1, 2009 at 10:50 PM , Anonymous شاهد said...

بهنودجان ، دستت درد نكند . اين ازآن نوشته هاي بهنودي بود كه مدتي جايش خالي بود معلوم است ازصميم دل نوشته ايد ونه مثل بعضي وقت ها باعرض معذرت ،باري به هرجهت .
اما اين اميربهادرهاي امروزي ما وقتي اداي انتخابات آزاد را درآوردند حساب كاررانكرده بودند كه ممكن است مردم اين دفعه نپذيرند كه :"موستوجند".
اين دفعه آنها خواهند فهميد كه به جرم همين كج فهمي "موستوجب " پس گردني كه هيچ ، اردنگي خواهند بود.

 
At August 1, 2009 at 11:05 PM , Anonymous فی میل said...

عالی و حکیمانه، مثل همیشه

 
At August 1, 2009 at 11:11 PM , Anonymous Anonymous said...

گالیله هم در دادگاهی عادلانه اعتراف کرده بود که زمین صاف و مسطح است.

 
At August 1, 2009 at 11:38 PM , Anonymous Anonymous said...

این شتر گردن کج سی ساله شد ولی شاشیدن نیاموخت . مشنگانی که هم از دیوار سفید بالا میروند و هم مرتب قربون صدقه دست و پای نازک خودشان میروند واز روی خوشبویی دم باد شهریار هم نشسته اند ، شاید امروز با بیل شان سر چشمه را بگیرند ولی فردا با پیل هم نمی توانند .

 
At August 1, 2009 at 11:45 PM , Anonymous Anonymous said...

I enjoy reading your articles..It is 2 years that I am out of iran but reading your articles takes me back home..thanks Ostaad :)

 
At August 1, 2009 at 11:49 PM , Anonymous Anonymous said...

چند ساعت زحمت كشيدن و سخن راندن مدام براي رساندن مطلبي كه در چند سطر...
دست مريزاد

 
At August 1, 2009 at 11:50 PM , Anonymous saeeeed said...

امروز قرار داشتن در متن جریانات اجازه نمیده تا کاملا بفهمیم چه اتفاقی داره می افته.
وقتی می شه این روزا رو خوب فهمید که یه کتاب تاریخ بذارن جلوت و می بینی که فهرستش چه آشناست!!
نسل ما از امتحانی که از اون کتاب گرفته بشه خیلی راحت 20 می گیره،خیلی راحت!!
...
و جناب بهنود!!!
نوشته های این روزهای شما،پیش نویسی زیبا از اون کتابه.بی اغراق.

 
At August 2, 2009 at 12:07 AM , Blogger MahdiS said...

جناب بهنود، خواننده معمول نوشته هایتان هستم و درس می آموزم از مطالب و بیانتان. این یکی هم استثنا نشد.
جوانم و دانشجو و هنوز بعضی از "صد در صد"ها راهم شکستنی نمیبینم. آن چه گفتید یادم می آورد جمله آن تاریخ نویس را که ایران کهن را نماد "مونارکی" خواند و امروز در این کلام شما نقش بسته این پیش فرض که باید شاهی و سر داری باشند و مای رعیت را بچرانند و تصمیم ترکه بگیرند و بچزانند و حال، بیایند این بساط تعارف آزادی و جمهوریت را برچینند.
اما می اندیشم این مردم، یا حداقل این حقیر، برای پایان این "مونارکی" با تاج یا دستار و یا بی دستار و تاج فریاد می کنیم تا دیگر نه امیر بهادری باشد و نه ندای "موستوجبی"...
تا آزادی بماند و شهر و شهروندی! هر چند دور است آن افق، اما بلندایش گامها را استوار خواهد کرد.

 
At August 2, 2009 at 12:52 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
آقای ابطحی را که دیدم دلم گرفت.
حرف های عطریان فر را که شنیدم، نفرت بارید بر دلم.
گویی تاریخ دارد تکرار می شود.

 
At August 2, 2009 at 1:04 AM , Anonymous Anonymous said...

ياد بورقاني كرده ام اين روزها يعني هميشه ولي اين روزها بيشتر يك كارتوني بود كه بورقاني را نشان مي داد با قلمي در دست و لبي ﭘر خنده ،دستي تكان داده بود براي زميني ها و اين ها تصوير مطلب به غايت نازنيني بود كه شما نگاشته بوديد ،بورقاني در آن كارتون گفته بود"دارم ميرم يه جاي بي سانسور"حالا اين روزها كه كشورمان در گرداب بلاي سانسور بيش از هميشه غوطه مي خورد دو جور دلتنگي داريم هم براي آن ها كه رفته اند از اين سرزمين ﭘر سانسور به دنيايي خالي از تهديد و توطئه مثل بورقاني ،براي اين گروه دلتنگيم چون از دنياي بدون سانسور كه براي ما نمي نويسند و ما مانده ايم و هواي خاطره هايشان اما دلتنگي جديد اين روزها براي آدم هايي است كه ميان ما هستند در همين دنيا اما آن ها هم ديگر براي ما نمي نويسند آخر آن ها محبوس اين دنياي سراسر سانسورند مثل ابطحي حالاما مانده ايم وشمع هايي كه هر لحظه روشن مي كنيم بلكه تاريكي سحر شود
فايزه

 
At August 2, 2009 at 1:22 AM , Anonymous Anonymous said...

خودت هم کم موستوجب نیستی ها
مرسی از مقالات زیبای شما
خیلی خوشحالم که سلامتی و میتوانی بنویسی
خدا حافظ شما باشد

 
At August 2, 2009 at 2:22 AM , Blogger kia said...

کجائی استاد که این سردار، قربانیها شو کرده، شام هاشو هم قبل از انتخابات داده.میمونه زیارت که اون هم فردای بد از انتخابات نظر کردشو به نیابت فرستاد به روسیه مکرمه.

درد اگر داده منو ناله اگر ناله توست .......

 
At August 2, 2009 at 2:30 AM , Anonymous Anonymous said...

مادران امرروز نیز مانند مادر حسنک وزیر، این روزهای دشوار را تاب خواهند آورد و دوباره و دوباره روسیاهی است که بر زغال می ماند. فریاد آزادی‌خواهی اگر خفه شدنی بود تا حالا خفه شده بود

 
At August 2, 2009 at 2:48 AM , Anonymous Anonymous said...

اگر تا کنون نارنجک جنگی دیده باشید می دانید که هر لحظه در بیم انفجار است ، چکونه باور کنیم دختری 19 ساله در توهم کیفرخواست شما در خیابان های پر گریز تهران نارنجکی در زیر لباس خود مخفی کرده است ؟ ،

 
At August 2, 2009 at 3:33 AM , Anonymous Anonymous said...

آنهایی که فکر میکردند در انتخاب عکس بد سلیقه اید با دیدن این عکس نظرشان برگشت ولی بابت کفاره دادن در این شرایط اقتصادی شاید کمی دلگیر بشوند .

 
At August 2, 2009 at 4:47 AM , Anonymous Vahid said...

به نظر بنده نکتهٔ ظریف همینیه که سردار بهادر به قیزمولوک گفته: "تازه اگر من تنبیه نکنم ترکه هام خشگ می شوند، تخت شلاقم را چه کار کنم. بابا قاپچی کی شنل قرمز به تن کند". فکر می‌کنم اتاق فکر گروهی که مجلس صد نفره به راه میندازند، به خوبی‌ میدونند که مردم عادی این شو‌ها رو باور نمیکنند. به نظر میاد یکی‌ از اصلی‌ ترین هدف های تبلیغاتشون همون طرفداران چماق به دست خودشونه. به نظرم میخوان اونا رو همونطور پر هیجان و با انرژی تو صحنه داشته باشند. من اگه جای تحلیلگر‌ها و نویسنده‌های اسم و رسم داری همچون جناب بهنود بودم، که نیستم!، سعی‌ می‌کردم با نوشته‌ها و گفته هام یه جورایی همین "دستگاه بیرونی و حاضر به یراق سردار" رو مخاطب قرار بدم و بهشون کمک کنم با دید باز تری به مسائل نگاه کنند.

 
At August 2, 2009 at 5:08 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود سلام متن زیبایی است
و گواه روزهای تلخ کشورم اما خود شماهم میدانید که مردک تصویرتان براساس رابطه پدر وپسری که دارد
درس پس می دهد

 
At August 2, 2009 at 5:23 AM , Anonymous Anonymous said...

‫فردا همگی بروم خانه آقای منتظری برای تنفیذ موسوی.

 
At August 2, 2009 at 5:27 AM , Anonymous Mohammad said...

ما منتظر آن مقاله هاییم که قولمان دادید استاد

 
At August 2, 2009 at 7:50 AM , Anonymous Anonymous said...

Very Interesting read. I always learn something new when I read your articles Mr Behnoud. Thank you for your hard work and educating us. God Bless You.

 
At August 2, 2009 at 8:22 AM , Anonymous Anonymous said...

مراسم تحلیف =مراسم تحریف ریاست جمهوری

 
At August 2, 2009 at 10:22 AM , Anonymous Anonymous said...

‫من این جملات را در اعترافات ابطحی میبینم که داره به زبون بیزبونی میگه بابا تقلب شده آنهم توسط نظامیان، شما چی ؟
‫ " اصلیترین اتفاقی که در این انتخابات افتاد تقلب بود، و چه در زمان برگزاری، چه قبل از انتخابات، چه بعد از انتخابات معنای ویژه ای پیدا کرد. توی این قضیه سازماندهی آرا وجود داشت، فعال شدن نیروها وجود داشت، لشکرسازی برای تقلب وجود داشت، در حالی که تقلب به لشکرسازی احتیاج نداشت...."

 
At August 2, 2009 at 10:26 AM , Anonymous rakhshan said...

عادت دارم نکته های مهم تاریخی را کنار نگذارم و مثل کتاب های مقدس مدام تکرار کنم، کتاب "گلوله بد است" را این شب ها برای چندمین بار از اول میخوانم... مقاله های اعتماد و نشاط و...

 
At August 2, 2009 at 10:32 AM , Anonymous Anonymous said...

You are a genius...I'm reading your Khanoom and I'm crying with every line...how many more years we should withness all these over and over again?

Thx for writing...

 
At August 2, 2009 at 11:09 AM , Blogger Unknown said...

Dear Mr. Behnod,
Thanks as always. We are still waiting to hear from you about the articles you promised to write a while ago. I think we need to take our gloves off and say the sort of things we have been holding back on moral high grounds.
You must have heard about the 18.5 billion Dollars in cash and gold they tried to smuggle out of Iran that is now confiscated by Turkish authorities.

 
At August 2, 2009 at 1:32 PM , Blogger Green Defiance said...

سلام آقای بهنود
از نشستن و نوشتن و خواندن و تحلیل خسته شدم - خسته شدیم. گفتن بس نیست؟ اصلا ما را چه به صبر و مدارا. چقدر عقب بنشینیم تا احمقان پیش روی کنند؟ من و مسلما بسیاری دیگر اعتقاد داریم در حال حاضر حضور مردم با توجه به سرکوبهای وحشیانه بدون بازوهای قدرت بی فایده است. مخصوصا اینکه خیلیها به خاطر ترس یا یأس و سرخوردگی از ادامه ی حضور خیابانی منصرف شده اند. اینکه مدرسین قم ما را به ادامه ی اعتراضات فرا می خوانند چه معنایی می تواند داشته باشد؟ به نظرم باید روحانیت مخالف وارد صحنه شود و با مردم همراهی کند. این طور که با وقاحت پیش می روند و به انتقام گیری مشغولند فقط مقدمات یک دیکتاتوری تما عیار را فراهم می کنند. حضورهای جسته گریخته و پراکنده ی ما به ضررمان است. به نظر شما وقت آن نیست که همه ی مخالفان وضع موجود - کسانی که در داخل ایران زندگی می کنند - با صدور فراخوان یا دعوت به قیام عمومی در کنار مردم به خیابانها بیایند و خواسته های به حق خود را مبنی بر برکناری رهبران نالایق و جنایتکار اعلام کنند؟ در همین دو سه روز تنفیذ و تحلیف و این نمایشها؟ این سکوت بی معنی است. دارند به همه ی ما پوزخند می زنند و ما فقط به انتظار روز مبادایی نشسته ایم که می آید و نااهلان را بی آبرو می کند. ولی دیگر وقت سستی نیست. رهبران خود را چگونه فرا بخوانیم آقای بهنود؟ این روزها را می توان جاودان کرد. چرا به توافق نمی رسند این بزرگان قوم؟

 
At August 2, 2009 at 1:45 PM , Anonymous neda said...

مي دانم باز چپ هاي مسحور ماركسيسم روسي و ديكتاتوري پرولتاريا عصباني خواهند شد ولي نمي توانم شاهد اين چنين ريز بيني سياسي شاعرانه باشم و نگويم كه چه زيبا تصوير كردي حكايت غم انگيز خانه پدري را ٠ با يك قطعه كوچك تاريخي كه سر در انبار ١۵٠ ساله مبارزات اين ملت دارد در راه حاكميت قانون ٠
چرا امير بهادرها سرنوشت مردم ما را رقم ميزنند هميشه ؟
آيا اشكال از آنهاست يا از ما؟ يا از معيرالممالك هاي ما ( روشنفكران و احزاب و گروههاي سياسي آزاديخواه )؟
چرا مصدق و بازرگان و حتي همين خاتمي اين چنين با تيغ عداوت معيرالممالك هاي ديگر به زمين مي افتند قبل از اينكه تركه امير بهادر ها به آنها برسد؟
چرا مردم تركه اميربهادر ها را به جان مي خرند ولي سالن آفتابي آنطرفي ها را نمي بينند ؟
من مشكل را در پيدايش و نفوذ لابي هاي روس و انگليس تا مقطع جنگ جهاني دوم و بعد ماركسيست هاي روسي و سرسپردگان آمريكايي در زمان مصدق تا كنون مي دانم كه منافع روسيه و انگليس يا شوروي و امريكا رابر منافع ايران ترجيح داده اند٠
اين لابي ها كه گاه تا مرز جاسوسي براي كشور مورد نظر پيش ميروند بي شرمانه چهره هاي ملي را با انگ خائن و سازشكار و مزدور و بيسواد و بورژوا و فئودال و ٠٠٠ از ميدان به در مي كنند٠
اگر مصدق را به خاطر حفظ منافع شوروي در نفت شمال نوكر امپرياليسم آمريكا قلمداد نمي كردند تاريخ ما اكنون مسير ديگري را رفته بود و شايد هرگز از خيابان اسلام سياسي نمي گذشت٠
اگر پس از جنبش ۵٧ بازرگان مانده گار شده بود و چريك ها و توده ايها و مجاهدين به دنبال خصومت كور با آمريكا از طريق تكيه به شوروي نبودند و اگر سفارت آمريكا اشغال نمي شد و اگر در كردستان و تركمن صحرا اداهاي انقلاب كمونيستي درنمي آوردندشايد امروز دولتي مثل تركيه و مالزي داشتيم ٠ شايد چريك ها و مجاهدين و حزب توده هم بعدها به اندازه وزنشان حداقل نماينده در مجلس داشتند٠
حالا اما هيچكدام هيچ چيزي ندارند!

 
At August 2, 2009 at 3:06 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام استاد
همیشه می خونم مطلبتون رو اما اولین باریه که کامنت می ذارم. پاینده باشین و همیشه قلمتون تیغی بر گرده . اقتدار و استبداد باشه. منم تو وبلاگم گاهی از سبک شما تقلید می کنم

rahekhorshid.blogfa.com

 
At August 2, 2009 at 4:03 PM , Anonymous ندا said...

نگاه و پريشاني و بغض ابطحي خيلي چيزها را مي گفت
ولي عطريانفر من رو ياد عبدالصمد كامبخش انداخت...
پيروز باشي و پايدار

 
At August 3, 2009 at 4:00 AM , Blogger tarane said...

agha behnood bebakhshid ke finglish minevisam, negahi tanz amiz be tarikh va dastan haie an be jaie khod shirin,khoda biamorz madaram ham migoft mardi hich kari baraie zanesh nemikard va har shab ham yek dast kotakesh mizad goftand chera goft pas az koja maloom beshe man shoharesham, hala inha ham ke kari balad nistand bekonand har che ra ham ke bood be baad dadand pas chetori maloom beshe inha che kareand, baiad begiran bezanand bekoshand ta mojoodiiate khodeshoono sabet konand,yani an ha ke hesabeshan pak ast ya na pak, maeim ke baiad ejaze nadim in halgheie mafghoodeie darvin namaiandeie ma dar donia bashe, vaght nist hame baiad beran beshinan to meidane bahrestan jeloie majless, baiad majleso ya har goori ro ke onja mikhad ghasam bekhore, ke be kamaresh bezane, be ham rikht, baiad divare gooshti sare rahesh dorost kard, biad rad she, baiad chand nafar o bezane bekoshe ya na, bezar khoon be sooratesh bepashe, berim dar majles ke be mellat posht mikone tahasson konim faghat tovalet haei majlese gheire mardomi be dard mikhore va digar hich. harf ra baiad zad vali alan vaghte amale. pish be sooie AZADI, dast dar dast posht bar posht.

 
At August 3, 2009 at 1:12 PM , Anonymous Anonymous said...

به نظرم طولانیتر از حد نیاز مینویسید

 
At August 3, 2009 at 4:14 PM , Anonymous خسته said...

معنی "مستوجبی" را باید بار اول می نوشتید نه دوم (ایراد ویراستارانه بود البته)؛

 
At August 4, 2009 at 3:13 AM , Anonymous Anonymous said...

تا نصف داستان را که خوانده بودم فکر میکردم اشاره اش به مراسم تنفیذ است با حضور برخی آقایان هنرمند که لابد فردا برایشان خواهند خواند مستوجبی مستوجبی. بعد دیدم هدف چیز دیگری است و داستان قبل از روز تنفیذ نوشته شده. اما این هم درس دیگری است: آن نقاشان واقعاً مستوجب مجازات بودند که با پای خود به خدمت ایشان رفته بودند.
به جز اینها جناب بهنود اگر این مطلب را می خوانید من آمده بودم روی وبسایت جنابعالی از خلوت خروس خبری بخوانم که چیزی ندیدم.

 
At August 4, 2009 at 3:39 AM , Anonymous Anonymous said...

فکر کنم اقای ابطحی هم مثل زنده یاد سعیدی سیرجانی تلنگور به روحشون خورده بود که این حرفا رو گفتن
یه کمی تلنگوراشون بهتر بشه بقیه هم اعتراف میکنند

 
At August 4, 2009 at 4:12 AM , Anonymous Anonymous said...

کامنت گذاشتن در این نوشته کار هرکسی نیست و تنها باید گفت بسیار خوب.
اما یک چیز برایم بی پاسخ مانده و آن اینکه آیا بهادر خان هنوز زنده است و یا مرد و میلیونها لعنت و نفرین در پیش؟
این آقایان که نسخه های به روز شده سیاه چالهای کار اجباری کا گ ب را علیه فرزندان این مرز و بوم به کار می گیرند فکر نمی کنند که روزی مانند بهادرخان می میرند؟
طهماسبی

 
At August 4, 2009 at 5:14 PM , Anonymous عصر آزادگان said...

روزي فراخواهد رسيد كه مردم به احمدي نژاد و پيروان فرقه ي مصباحيه بگويند: موستوجبي موستوجبي

بــه هوس راست نيايـد بــه تمني نشود
اندر اين راه بسي خون جگر بايد خورد

 
At August 5, 2009 at 3:29 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
خيلي دلم مي‌خواست خشم و فريلد بياورم كه: نه، نه، موستوجب نيستيم، كه بهترينها در آرزوي مايند.
اما گذشت همان چند لحظه كافيست خرمنم آتش بگيرد كه: نكند جدي جدي مستوجبيم؟
شما هم با نوشته‌هايتان شده‌ايد صداي بغض خفته در گلو، كمي هم ترجمان رگبار نفسهامان شويد.
خوش باشيد

 
At August 5, 2009 at 9:03 PM , Anonymous محمود said...

جالب اینکه این مردمی که به شوخ طبعی و نازک اندیشی شهره ی عالمند اینبار طنز کلمات و جملات و حرکات آقایان ابطحی و عطریانفر را نگرفتند
من که یک دست مریزاد درست و حسابی به این دو سرمایه ی دنیای طنز گفتم انصافا
یک بار دیگر نمایش اعترافات را نگاه کنید این بار بدون اعصاب خوردی و باریک بینانه و ظریفتر
باور کنید لذت هم دارد

 
At August 8, 2009 at 3:59 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام
صفار هرندی هفته پیش از شما گفته بود و بد گفته بود و من نمی شناسمت بجز نوشته های "روز" و چهره ای دوست داشتنی.
از روزنامه و مقاله نویسان کمتر چنین معجونی از ادبیات و تاریخ و سیاست دیده ام و دوستت دارم.
هر کسی که دوستدار ایران است را ورای عقایدش دوست دارم و برای دوست داشتن و اندیشیدن از کسی اجازه نمی گیرم.
به امید بودن در ایران با آزادی و دلخوشی

 
At August 13, 2009 at 10:45 AM , Anonymous Anonymous said...

behnod jan,dar akharin piam elam kardam,benazaram site shoma filter shode?hala bra tatilat dar turkey hastam va motavajeh shodam bish az 20 roz ast ke be neveshte hayat dastrasi nadarim.dar 41 salegi,maze internet azad va bedon estefade az antifilter va proxy ra michesam! CHE ZAHMATI KESHIDEAND,AVAMEL VELAYAT FAGIH BRA FILTERING?!!ostad benevis bekhater AZADI ke ,bas zibast
tabriz dr arn

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home