Sunday, July 8, 2007

آسيب شناسي سياست رعب و نصر

مقاله امروز روز را در دنباله همین مطلب می توانید بخوانید

با تعطيل روزنامه هم ميهن و لغو امتياز مشارکت به نظر مي رسد بار ديگر نظريه اي در گوش بالاتر ها دارد خوش آهنگ مي شود که معتقدست پيروزي تنها در گرو رعب است. و هر جا که مشکلي امنيتي پديد آمد بايد با ترساندن يک گروه کار را آسان کرد.

بر همين اساس هر از گاه وانتي و يا کاميوني پر از آنتن ماهواره از بالاي جردن به حرکت مي آورند، يعني مي آئيم و مي گيريم و مي بنديم، که همه هراس کنند و دارندگان ماهواره خود آنتن ها را جمع کنند. هر سال اول تابستان هجومي به بدحجابان مي برند تا سروصدائي در کشور پيچد و همگان حساب خود بدانند و دست کم چند ماهي خود را بپوشانند تا سرما چاره ساز برسد.

بايد در فرودگاه تور گذاشت و اولين استادان ايراني مقيم خارج از کشور که براي عيادت از مادر پيري آمده اند گرفت و گذاشت صدايش در جهان بپيجد تا ديگران را عبرت شود. حتي از ميان مسئولان و معتمدان هم يکي را که تازگي ها سخن درشت گفته بزرگ تر از دهان، بايد به گوشه حبس انداخت تا خودي ها هم کار خود بدانند و خيلي ولنگ و باز سخن نگويند و زيپ دهان را بکشند. بايد گذاشت که گاهي نوشته هائي درباره قدرت بازجوئي اوين در دل ها بيفتد تا دانشجوياني که دستگير مي شوند همان شب اول صداي مامان مامانشان در گوش ديگران بپيچد.

براي باطل دانستن اين انديشه تنها اين اشاره کافي است که با هر يک از اين رعب افکني ها، تکه اي از مجسمه وجود نظام ديني در اذهان عالم مي شکند. آن ها که خيال صدور انقلاب داشتند و امروز هم از شادماني اين که دو تن از فلان روستاي تانزانيا براي رييس جمهور نامه فدايت شوم نوشته اند در پوست نمي گنجند و آن را نقل مي کنند، پاسخ دهند که آيا بي اعتنا به اين تصويرشکني هستند. ايا برايشان مهم نيست که ميليون ها نفر مطمئن شوند که حکومتي همانند جمهوري اسلامي فقط با رعب مي تواند بر سر پا باشد.

اما از اين هم مي گذرم و براي نشان دادن اسيب شناختي اين روش از مديريت کشور و بحران، از اين نحوه ملکداري يک يادآوري تاريخي نزديک بد نيست.

جمله معروفي داشت شاه سابق که چندباري آن را در مناسبت هاي مختلف گفته بود. مي گفت "نمي دانم چرا هر وقت که صحبت نفت پيش مي ايد، در ايران جائي شلوغ مي شود." هر موقع که اين را به سفيري و يا ديپلوماتي مي گفت مثال هاي نزديک هم مي زد که مصادف با فلان مذاکره کارگران شرکت واحد بلند شدند، همزمان با فلان دور از گفتگوهاي اوپک مردم زاهدان به بهانه جور فلان مقام محلي به خيابان ريختند. و از اين دست.

پاسخش همان است که روزگاري دکتر اميني گفت. به گفته وي شاه بعد از 28 مرداد، همواره در کار يافتن راهي براي ازدياد بهاي نفت بود. اول از آن رو که براي رساندن کشور به دروازه تمدن بزرگي که برای رسيدن به آن عجله داشت، پول لازم داشتد، ديگر آن که چشم به جايگاه مصدق داشت. پس کشمکش نفت از زمان ورود کافتارادزه به ايران [پائيز 1323 شمسي] مدام بود تا پائيز سال 57 و خلاصه به نهضت ملي نمي شد. از آن سو جامعه ايراني هم مانند هر جامعه ديگري در جهان ناکارآمدي داشت، اجحاف داشت و اگر مي گذاشتي اعتصاب و اعتراض داشت. شاه با دوختن اين دو به هم عملا خود را از بررسي و شناخت سوراخ هاي کشتي محروم مي کرد. توهم توطئه گاهي در ذهن دائي جان است و گاهي در اذهان تصميم سازان . اين دومي تبديل به سياست مي شود و در نتيجه چشم بسته به کار مي ايد. چنان که در اولين جرقه انقلاب که در اسفند سال 56 در تبريز زده شد، سخنگوي دولت وقت اعلام داشت که اين اعتراض دانشجويان نبود بلکه کساني از آن سوي مرز آمده بودند.

امروز هم لقلقه لسان گروهي مانند مدير کيهان اين است که دست خارجي در کارست. حتي اگر مربوط به سعيد امامي باشد که به گفته درست آقاي حسينيان از افراد مورد وثوق و معتقد نظام بود اما کيهان نوشت خودش عامل سيا بوده و همسرش مامور مخفي اف. بي. آي. [به شوخي مي ماند اما اين همان سخن ها بود که سعيد امامي درباره تمام روشنفکران و فيلمسازان و بعضي از روزنامه نگاران تا حد عباس عبدي مي گفت] حتي درباره سعيد عسگر که بر کس پوشيده نيست چقدر خودي است باز کيهان همين گمان برد و وقتي می پنداشت کار عسگر موثر شده و حجاريان را کشته، عامل آن سوء قصد را به جد عامل سيا و موساد با هم دانست. از ديدگاه کسي که پشت هر حرکت اعتراضي خارجي را مي بيند هيچ اعتراضي نبايد کرد. اگر کردند هم روزنامه ها نبايد ازاد باشند که بنويسند. و اگر زمان اين سياست گذاري را عقب ببريم همان است که ساواک حضور خود را چنان قوي در ذهن ها نشاند که هيچ کس جرات وطن فروشي نکند، وطن فروشي هم يعني انتقاد از دولت خلاصه اش.

با اين طرز تفکر ها [اول طرح توطئه و بعد هم پیروزی را در رعب از ساواک ديدن] اتفاقي افتاد که هنوز بعد سي سال از گفتگوي سالخوردگان و شاهدان آن دوران بيرون نمي رود. اين گروه به درست مي پرسند کي در آن زمان صدها هزار زنداني سياسي بود، کي ساواک همه جا حضور داشت. و گويندگان چنين سخناني را مفتري مي شمارند و عامل حکومت جايگزين مي نامند [ تا بگوئي چه، کتاب معماي هويدا را شاهد مي اورند که اصلا آقاي ثابتي معروف به مقام امنيتي در عمرش شاه سابق را نديده بود]، تا پاي صحبتشان بنشيني هزار حکايت دارند در اين باره که رييسان ساواک چقدر مردان خوش به دل و رحيمي بوده اند.

در ميان جدال اين گروه، نکته اي ناگفته مي ماند. عامل اين تصور آن سياستي است که رعب را در نصر ديه و در بزرگ نمايي قدرت ساواک و شاه اغراق را مجاز دانست و تعجبي ندارد که وقتي موفق شد مردم هر خانه اي را که پرده افتاده داشت، خانه تيمي و شکنجه گاه ساواک فرض کردند که اگر چنين نبود در پائيز سال 57 خانه ها را به دنبال ناخن و ناخن گير نمي گشتند مردم، حتي خانه هاي خوشگذراني بعض سرهنگان را. پس چه عجب اگر مردم مي خواستند زير زمين خانه تمام نظاميان را دنبال شکنجه گاه بگردند. با چراغ قوه راه افتادند در فاضلاب باغ سيد ضيا در اوين، دنبال آخرين هزارها نفري که قرار بود در آن سياه چال ها پنهان باشند. ساواک در تبليغات موفق شده بود و در نتيجه بعض ساکنان سعادت آباد شب ها صداي ناله و فرياد مي شنيدند، پس همان ها در هفته سوم و چهارم بهمن دنبال منبع صدا مي گشتند. حالا هي تيمساران سابق و روساي سابق ساواک در لوس آنجلس و پاريس و ديگر قهوه خانه هاي دنيا به قيد قسم بگويند چنان نبود.

شيخ الملک اورنگ مي گفت بعضي ها يک کت را دو سال نمي پوشند و مي گويند از مد افتاده و قديمي است. اما بعضي از تفکرات را از اول بشريت همچنان نگه داشته اند و در قالب ضرب المثل ريخته و مي خواهند اجرايش کنند. بابا عقيده هم مي تواند از مد بيفتد.

هم از اين روست که من اميدوارم و دل محکم دارم که "هم ميهن" باز مي گردد. تازه آن زمان هم که اين اميد نداشتم باز هيچ لحظه اي به اين خوف نبودم که آن چه در سر هم ميهنيان هست تعطيل شدني یا توقيف شدني است. به نظرم پاسخ بدخيالان همان است که روزگاري بنيان گذار انقلاب به کساني گفته بود که دو برنامه تلويزيوني را باعث وهن اسلام گرفته بودند، در آن ميان يکي از وزيران هم از درآمده بود که چون براي شرکت در برنامه هاي تلويزيوني بايد پودري به پوست صورت زده شود تا برق آن بگيرد، و اين کار توآلت کردن مردست و عملي غيرانساني است، پس هنوز طاغوت در صدا و سيما لانه دارد. جواب آمد چشم هاي خود را پاک کنند.

سهراب هم گفته بود چشم ها را بايد شست، اگر با تيرکمان بتوان به جنگ جنگنده های حامل ناپال رفت، با تزهاي قديم هم مشکلات جوامع با اينترنت و آي پد و ماشين هاي کتاب پرداز که به همين زودي همگاني مي شود، حل شدني است. و چون نيست. بايد گفت بچه هاي "هم ميهن" کاري بزرگ کردند. پيش از اين ها با "شرق" نشان داده بودند و اين بار با "هم ميهن" موکد کردند که اين حرفه را خوب مي شناسند. و حرفه ما توقيف شدني نيست. گرچه چندي کساني بر اين گمان باشند که افتاب را مي توان به گل اندود. چيزي در درونم مي گويد حتي روزنامه "مشارکت" هم لغو امتيازش زیاد نمی پاید.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At July 8, 2007 at 10:12 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقاي بهنود
اين نوشته به دور از محافظه كاري هميشگيتان بود ! با محتوي اين مقاله كاملا" موافقم و به اميدي كه در سطر سطر اين نوشته پنهان بود ؛ خوشبينم .اميد كه روزي آن شود كه آرزو كرده ايد .
اندكي صبر سحر نزديك است .
منصور - تهران

 
At July 8, 2007 at 10:56 PM , Anonymous Anonymous said...

هرچه هست باید از خانه ها شروع شود. چشم شستن را می گویم. حرف وقتی خریدار نداشته باشد گوینده به ناچار شیوه دیگر میکند بلکه به ترفندی نو آن اندک جماعت بله بله گو را همچنان به همهمه وادارد. در همین خانه هاست که درست وقتی که باید یک سوزن به خود زد توهم حسود و دشمن داشتن چنان بال و پر می گیرد که پرمان می دهد از لحظه ای خویشتن را به نقد کشیدن

حتما دیده اید که بچه های این زمانه را دیگر نمی شود با لولو و کیسه به دوش گول زد حداقل دیگر از 4 ساله به بعد نمی شود از این حیله استفاده کرد


شکر خدا این یکی دیگر به دست ملت غیور ایران نیست. همین نیمچه تکنولوژی اطلاعات و اینترنت در این مملکت چشمها را شسته. اگر چه از نسل ما دیگر گذشته باشد

 
At July 9, 2007 at 12:27 AM , Anonymous Anonymous said...

سعيد عسگر را چند ماه بعد از ترور حجاريان در دفتر روزنامه كيهان ديده بودند با هيات يك جوان مزلف و سوسول. لابد براي ماموريتي ديگر.فراموش نكنيم سخن حكيمانه تاج زاده را كه "منتظرم ببينم كي سعي عسگر رئيس دانشگاه مي شود".

 
At July 9, 2007 at 3:28 AM , Anonymous Anonymous said...

درود آقای بهنود
ممنون از مقاله بسیار زیبایتان
من هم امیدوارم روزنامه هم میهن دوباره باز شود. روزنامه هم میهن در جمع دوستانی که به شدت از سخیف بودن بسیاری از کارها در عرصه فرهنگی کشور به ستوه آمده اند، نشانه ای بود از اینکه حرفه روزنامه نگاری در ایران مانند آتش زیر خاکستر است و هنوز می توان امیدی به شعله ور شدنش داشت. فقط اندکی هوای آزاد می تواند دوباره این آتش مقدس را شعله ور کند.
در ضمن یادی هم بکنیم از روزنامه های عصر امروز، طوس، جامعه و خرداد و ... که پس از یک عصر یخ بندان احیا کننده روزنامه نگاری حرفه ای در داخل کشور بودند.

 
At July 9, 2007 at 8:09 AM , Anonymous Anonymous said...

dooste aziz...aghaaye Behnoud...az in khaabe khargooshi lotfan bidar shavid....Mojasameye Nezaam modathaast ke dar nazare mardom shekaste o khoord shode...agha bidar sho.

 
At July 10, 2007 at 1:03 PM , Anonymous Anonymous said...

با سلام جناب اقای بهنود ..یک پرسش اساسی دارم ..ایا فکر میکنید این قوم وقبیله سر انجام با گفتگو و با رفتار انسانی سر عقل میایند وبه بازی دمکراسی تن در میدهند ؟ یا راه دیگری باید جستجو کرد ؟
مینا مرادی

 
At July 10, 2007 at 10:27 PM , Anonymous Anonymous said...

سلام
همیشه تحسین کرده ام شخصیتهایی را که نه تنها امیدوارند، که توانایی امیدوار کردن دارند. اما بهنود غزیز شک ندارم که با تردیدی که وجودت را پر کرده بود جنگیدی تا باور کنی که هنوز میشه امیدوار بود که باید امیدوار بود. شاید حق با تو باشه، شاید باور ما بتونه تغییری ایجاد کنه، کی می دونه؟

 
At July 11, 2007 at 5:50 AM , Anonymous Anonymous said...

شریعتی یک نسل لنینیست پرورش داد. حتّی امروز هم بسیاری از گروه ها و فعالان سیاسی مسلمان تحت تأثیر آموزه های شریعی به نوعی لنین گرایی مبتلا هستند و تمام همّ و غم شان فتح سنگر به سنگر تمام ارکان دولت است تا از طریق تصرف دولت برنامه های خود را عملی کنند. البته بسیاری از این فعالان امروزین می خواهند از دولت برای اصلاحات استفاده کنند، ولی مسأله شریعتی انقلاب دائمی و نفی دموکراسی بود. akbar gangi/ali

 
At July 11, 2007 at 11:39 AM , Blogger morteza said...

کاش بیشتر سفره دلتان را باز کنید تا دریابیم این امید روزافزون در این هنگامه یاس و نفرت و خودکامگی از چه و از کجا نشات می‌گیرد! باری از هر کجا که هست، امید من یکی به همین امیدواریهایی است که چون شمایان می‌دهید!نکته‌ای در باب کتاب معمای هویدا نوشته بودید، که به گمانم واجد بدفهمی برای خوانندگانتان خواهد شد. منظورم استنباط بی‌ارتباطی ساواک(و ثابتی) با شاه از آن کتاب است. حال آنکه استنباط من از کتاب نشان دادن وجود این رابطه و نشان دادن عمقش بود که حتی نخست وزیر مملکت در بسیاری موارد بیخبر از اوضاع، تنها مجری اوامر ملوکانه بوده است. راستی هیچگاه موضعی از شما در باب این کتاب ندیدم، از شمایی که معمولا در باب کتب تاریخی مهم و جدید خطی و اشاره‌ای می‌نویسید و آن هم در مورد کتابی که به چاپ هفدهم رسیده است در ایران.

 
At July 11, 2007 at 5:23 PM , Anonymous Anonymous said...

Dearest Mr Behnoud
As always I enjoyed it, especially as it was different! But unfortunately ending has some Hollywood may be Bollywood theme! With all respect for you as creator of many fine books, you ended your article like one of those Blair’s wishful thinking at Blackpool podium. There is no doubt about your honesty and integrity but giving this sort of false hope to people who has suffered over 28 years and recently witnessed failure of reformists, is cruel to them and also is not at the standard of man of your calibre. As a well respected writer and journalist and very fine historian your comments always have deep effects in public opinion therefore although you may not be accountable to anybody but morally and professionally you bear a big responsibility, thus although good presentation demands some emotional involvement but we should not forget substance. When you give such a big hope in these current circumstances it is better to be supported by some facts otherwise your statements are doomed to be compared with some slogans in Friday prayer!

 
At July 11, 2007 at 8:47 PM , Anonymous Anonymous said...

درود بر آقای مسعود بهنود
رعب و وحشت در ایران امروزی به گونه ای است که بسیاری از مردم به سایه ی خود هم به چشم نیروی اطلاعاتی مینگرند
اگر چه فشارهای اقتصادی زیاد موجب شده که در هر تاکسی و مغازه و اداره و... بحث بنزین و قیمت پیاز و سیب زمینی ملت داغ بماند اما این حرفها هم بیشتر نشانه ای از تخلیه عقده ها و فشارهای روانی است تا نماد دموکراسی و آزادی بیان
اما مانده ام که این ملت نجیب برای به دست آوردن آزادی تا چه حد میبایست تاوان پی بدهد. آیا هزینه های جانی و مالی صد ساله ی پس از مشروطه کافی نیست؟
آقای بهنود خیلی دوستتون دارم و براتون آرزوی سلامتی و طول عمر میکنم

 
At July 12, 2007 at 7:53 AM , Anonymous Anonymous said...

اکثریتمان سعیدیم ولی که که خوب میدانیم قضایا از کجا آب میخورد
جرات عمل نداریم.گاهی زیرزیرکی اگر زینفع باشیم اعتراض کوچکی میکنیم

 
At July 13, 2007 at 10:43 AM , Blogger A.Bayat said...

نمیدانم تا کی قرار است ما تمرین خطا و آزمون کنیم. "آزادی" دلم برایت تنگ شده. جایی که استعدادها شکوفا شوند و دلها همه بارور.
بخوان!
بخوان به نام سپیده در صحاری شب
که باغها همه بارور گردند
و کبوتران مهاجر دوباره به آشیانه برگردند

 
At July 14, 2007 at 5:31 PM , Anonymous Anonymous said...

I don't know why,but I always had this feeling that M.Behnood is working for MI6.I had this wehn I read ALI & Allen ages ago.and still think the same way,thats my gut feeling,I am still waiting for clarifying the information in future.hopefully early
ps. it just just my gut feelings, there is no need to bark against it people, but if you do I don't care.

 
At July 16, 2007 at 5:31 AM , Anonymous Anonymous said...

Aghaie Behnoode aziz
Chera dast az in zabane alkane doreie ghajar bar nemidari ta mattalbe aghlab khandanieát rango roie monaseb mozoo begirad!??

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home