Friday, June 19, 2009

گریه ها باید کرد

اول باری که در تظاهراتی حاضر شدم، دور از چشم مدرسه و خانواده پانزده سالم بود. دبیرستان بودم، می خواستم داخل بزرگ ها باشم، اما وقتی رسیدم به میدان بهارستان دیدم موج موج بچه های دبیرستانی مثل من در کنار معلمانشان راه می روند و شعار می دهند. اعتصاب معلمان بود. دقایقی بعد صدای گلوله بلند شد. و صدا برخاست که مردم کشته شده اند. من بی پناه و بی تجربه مانده بودم انگار یکه و تنها رها شده در اقیانوسی.

صدای گلوله بلند بود، و انگار در سرم می کوبید. غرور و شادمانی حاصل از بزرگ شدن و با هم شدن، همراه شدن گرمائی در جانش انداخته بود که در لحظه ای جای خود را به سرمائی زمهریری داد. مانند کاهی سبک شده بودم و با هر موج به این سو و آن سو می رفتم که ناگهان تابلو عکاسی مهتاب در برابرم مانند آبگیری در کویر ظاهر شدم همین هفته قبل در آن جا عکسی گرفته بودم. از لای در که باز بود به درون خزیدم. از پله ها نامطمئن بالا رفتم، کسی نبود. عکاسی خالی بود و عکس ها منجمد زیر شیشه های عکاسی. روی تنها صندلی موجود نشستم و حتی جرات رفتن به کنار پنجره را نداشتم. نمی دانم چند دقیقه گذشت. به صدائی از جا پریدم رتوشور عکاسی بود که همیشه او را در حالی می دیدم که با یک قلم مو نازک روی نگاتیف ها داشت رتوش می کرد. نگاه پرسنده ام به من دوخته شد. دیگر نفهمیدم چه شد.

وقتی به خود آمدم در تاریکخانه روی زمین افتاده بودم و پسرکی هم سن و سال خودم داشت نگاهم می کرد. از قرمزی چشمانش دانستم خودم به چه حالم . پرده کنار رفت نوری تابید به درون و روتوشور یک کاسه فلزی دراز کرد به طرف پسرش و گفت بخورید حالتان بیاید سر جایش. اما پسرک اول آورد جلو دهان من. شربت خنکی بود. سرکنگبین که یخ در آن غوطه ور بود و تا از گلویم پائین رفت بیخودی و ناگهانی و به صدایی بلند شروع کردم به گریستن. پسرک هم آمد نشست روی میز و پیشانی اش را چسباند به پیشانی من و او هم. دقایقی با هم گریستیم. جشن گرفتیم بالغ شدنمان را.

هنوز بعد چهل و هشت سال وقتی با دکتر حمید شکوه حرف می زنم خاطره آن روز در هر دومان زنده می شود. او که سی و چندی است در آمریکاست و پزشک میکروب شناس، هر گاه قصد شوخی دارد می گوید چه شربتی. و ابراز تعجب می کند که پدرش در آن گیرودار چنین شربتی از کجا آورد و بر لب ما تشنگان هراسان گذاشت.
آن زمان تازه پدرم بعد از سال ها از زندان فلک الافلاک خلاص شده و به زندگی برگشته بود. خیلی حرف نمی زد. با من به خصوص حرف زیادی نداشت برای زدن. آن روز غروب وقتی نگاهم کرد، بی آن که بداند چه روزی گذرانده ام، فقط وقتی چشمان پف کرده و از گریه سرخ شده ام را دید گفت این هنوز اول کارست. گریه ها باید کرد.

اما هر کس حق دارد از هر بار که اشک به چشم می آورد وقتی به خانه بر می گردد، یادگاری برای خود نگاه دارد، نه خشم و نه نفرت، بلکه یادگاری تا از خاطرش نرود که هیچ قهرمانی مانع را با یک پرش نپریده، بارها و بارها باید پریدن.

از آن روز دیجور تکه کاغذی به یادگار دارم که نگاه داشته ام. کاغذ رسید عکاسی مهتاب است به تاریخ دهم اردببهشت 40 که مشخص می کند که باید روز 14 اردیبهشت برای گرفتن عکسم بروم. دو روز زودتر از پله ها بالا رفتم اما همین تکه کاغذ در جیب به ذهنم انداخت و شهامتم داد برای گذشتن از لای در.

از این روزها هم تکه کاغذی، پارچه ای سبز، یا هر چه دیگر، به یادگار نگاه باید داشت تا شما که جوانید یادتان نرود که پیش از شما نسل ها گریسته اند، بارها گریسته اند. برای شما هنوز اول کارست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

نظرات

At June 19, 2009 at 4:21 AM , Anonymous Anonymous said...

با نماز جمعه امروز مشخص شد كه مانع خيلي بلنده. ولي به اين مردم بايد اميدوار بود. خدا كمك كنه

 
At June 19, 2009 at 4:23 AM , Anonymous کتایون م said...

تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم...از تلخی تمامی دریا ها...ای کاش می توانستم خون رگانم را قطره قطره قطره بگریم تا باورم کنند... ای کاش می توانستم...

 
At June 19, 2009 at 4:32 AM , Anonymous Anonymous said...

پینوکیو بعد از مقایسه حرف امروز خامنه ای با حرف قبلیش در ولایت ذوب شد. خامنه ای پیشتر گفته بود: من فقط یک رای دارم که کسی از آن خبر ندارد

 
At June 19, 2009 at 4:33 AM , Anonymous Anonymous said...

با این راه که شما گویید و به نظر معقولترین است باید گفت که دیکتاتوری سرنوشت ماست

 
At June 19, 2009 at 4:39 AM , Anonymous نوید امیدوار said...

بهنود عزیز
گفتیم همه رأی میدهیم تا نشود اما شد
گفتیم براندازی نمیخواهیم و قصد انقلاب نیست
امروز بالاترین رکن نظام موضع گیری کرد آشکارا
ازین پس چطور رأیمان را پس بگیریم اما به نظام توهین نکنیم؟
چطور اعتراضمان را مسالمت آمیز و بدون خشونت و براندازی بیان کنیم؟
جوانیم راهنمایی میخواهیم آقای بهنود!
تجربه دارید کمکمان کنید!

 
At June 19, 2009 at 4:42 AM , Anonymous Anonymous said...

کاش من هم قلمی داشتم و می توانستم با آن آدم ها را بگریانم. کاش مثل تو زندگی کرده بودم و حالا هیچ توفانی تکانم نمی داد. اما خدایا دلم تنگ است و دارم گریه می کنم
دوستت دارم

 
At June 19, 2009 at 4:47 AM , Anonymous Anonymous said...

خامنه ای همه را کنار گذاشت و گفت رأی او به رأی من نزدیکتر است!
حالا معلوم شد راست میگفتند دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید

 
At June 19, 2009 at 4:51 AM , Anonymous Anonymous said...

چهارسال بعد:
در این انتخابات شرکت کنیم چون مطمحنا احمدی‌نژاد 8 سالش تمام شده و می‌توان به اصلاحات امیدوار بود.
دیگر از امید واهی اصلاح ناامید شده‌ام. تا اینان بر تار و پود همه ارکان چنگ انداخته‌اند، چه اصلاحی!

 
At June 19, 2009 at 4:59 AM , Anonymous hamed said...

یاری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد ؟ دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد ؟
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد ؟

 
At June 19, 2009 at 5:05 AM , Anonymous جمشید said...

آری درست همین است . باید ارام شویم و به فکر آن باشیم که بیش تر شویم و بنیاد ظلم براندازیم. همان طور که در آن زمان شدند و تا هفده سال بعدش که بنیاد ظلم برانداختند
اما استاد
ما نسلی انیترتیم و این راه ها را در مدت کمتری می پیمائیم. مطمئن باشید مانند شما ده ها بار گریه نمی کنیم. بلکه خواهید دید که به گریه شان می اندازیم

 
At June 19, 2009 at 5:15 AM , Blogger 0 said...

چه قشنگ گفتی

 
At June 19, 2009 at 5:17 AM , Anonymous Anonymous said...

protest w Quran in hands, sit down when they attack, & cite Quran 8.61. Gandhi method. با توجه به احتمال خشونت از فردا در تجمعات قران در دست بگیرید و هنگامی که حمله میکنند بنشینید فکر می کنم حداقل نیروی انتظامی شدت حمله ها را کمتر کنند

 
At June 19, 2009 at 5:22 AM , Blogger Unknown said...

جناب بهنود

آدمی‌ نیستم که زود گریه کنم ولی‌ امروز بعد از ۱ هفته گریستم.باور کنید احساس کردم که با ۲۸ سال سن کم آوردم و واقعا تهقیر شدم.به کی‌ باید پناه ببرم.وقتی‌ گریهام تمام شد اومدم پای اینترنت که این مطلب را از شما دیدم

گریه‌ها باید کرد

فهمیدم که حق داشتم که گریه کردم و گریه من بخاطر وطنم و کشورم است؛من که بیرون دارم زندگی‌ می‌کنم می‌تونم خیلی‌ بی‌ تفاوت باشم ولی‌ امروز فهمیدم که ایران را خیلی‌ دوست دارم.خدا هیچ وقت اندیشمندن و اهل قلم مثل شما را از جوانها نگیره.امیدوارم ۴۰ سال بد من یا دوستانی مثل من اینگونه ننویسن.فقط از آزادی و حکومت آزاد بنویسن نه از گریه و گریستن؟

علیرضا

 
At June 19, 2009 at 5:24 AM , Anonymous Anonymous said...

مگر ندیدید که آخر همه با هم اشگ تمساح گریه کردند .

 
At June 19, 2009 at 5:25 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود. یه نکته ای تو سخنان آقای خامنه ای در سخنرانی 29خرداد هست که از دید من بسیار بسیار مهمه و اون اینه که به رهبران و معترضین خیابانی هشدار میده که اگه گروههای تروریستی توی جمع خرابکاری کنن و یا به سوی نیروهای امنییتی حمله کنن مسئولیت آنها بعهده مردم است. نکته مهم اینه که با این سخن به گروههای امنبیتی سپاه اعلام میکنه که آماده حرکات تروریستی شده و با اینکار باعث خونریزی و ایجاد جو امنیتی شوند و بعد اون با اعلام شرایط فوق العاده اعلام حکومت نظامی کنن. لطفا این قسمت از صحبتهای اقای خامنه ای رو دقت بفرمایین و در صورت امکان افشاگری کنین.

 
At June 19, 2009 at 5:31 AM , Anonymous Anonymous said...

Dear noble mr behnoud. i can not express my sorrow. Thank you for your great insight.

I wake up everyday hoping to read
your new thoughs about what is happening in Iran . when i live in Iran ,once i had the good fortune to see you. i used to live in Yusefabad ave.You were in the queue to buy Barbari bread,so each time i read your articles and read your books.i am greatful for
this memory.

My heart goes to our people in Iran. We must not give up . i am afriad of what this police state is
going to do to our people in the near future.

God bless you and your family . this poem by Hafiz is for you and my fellow country man and woman in Iran.


The heart is Right

The
Heart is right to cry

Even when the smallest drop of light ,of love, is taken away.

Perhaps you may kick, moan, scream
in a dignified silence,

But you are so right
to do so in any fashion

Until God returns
To

You.


How do i listen?


how

Do i

listen to others?

As if everyone were my master

speaking to me

His

cherished

last

words.

I hope you will write for many many
years to come. i pray for Iran every moment.i have been crying in street of London.

Lara

 
At June 19, 2009 at 5:33 AM , Anonymous نوید امیدوار said...

من جدیداً ایمیلم رو هم نمیتونم چک کنم کسی راهی بلده؟؟!!
الآن تنها پنجره ی ارتباطم با دنیای بیرون وبلاگ شماست!!

 
At June 19, 2009 at 5:45 AM , Blogger Unknown said...

آره این مانع بسیار بلند است اما گاندی:« اول نادیده ات می گیرند، بعد مسخره ات می کنند، آن وقت با تو می جنگند، ولی در نهایت پیروزی با توست». بعد از شنیدن سخنان آیت ا..خامنه ای یاد حرفهای دکتر شریعتی افتادم.
به نام خداوند لایزال
آدم وقتی فقیر می شه _ خوبی هاش هم حقیر می شه
اما کسی که زور داره یا زر داره
عیب هایش را هنر می بینند
چرند هایش را حرف حسا بی می شنوند
آرزوهای بی جا و نفرت بارش را فلسفه و دانش و دین می فهمند
و حتی شوخی های خنک و بی ربط او از خنده حضار را روده بر می کند .
" دکتر علی شریعتی "

 
At June 19, 2009 at 6:01 AM , Anonymous false identity said...

Now the best slogan would be "changing the constitution". Don't be sad, what happened today in Friday prayer was inevitable! Be glad be proud of what you have earned in last few days(solidarity, self belief and maturity) , I wish I was there, be proud of yourselves all men and women who stand tall and say no to lie, deceit and tyranny in the best and most dignified way. What has happened today was predictable, now we should target the roots of all these problems and ask for "changing the constitution"!

 
At June 19, 2009 at 6:22 AM , Anonymous Anonymous said...

اقاي بهنود خجالت بكشيد شما هم ديگر شمشير را از رو بسته ايد بس كنيد اين پمپاژ روحيه منفي و آيه ياس خواندن در گوش جوانان را. خامنه اي چقدر پول داده به شما كه جوانان را مايوس و نااميد كنيد. اگر راست مي گوييد و ايراني هستيد و آزادي خواه روحيه بدهيد به جوانان راه و رسم مردانگي بياموزيد به آنان اگر بلديد. از خاطرات لوطي گري هاي قديم بگوييد از داش اكل ها و تختي ها بگوييد. چرا مي گوييد به جوانان كه بايد در برابر ديكتاتوري فاشيستي مذهبي تسليم شوند و اقلا تا 40 سال ديگر بسوزند و بسازند......؟؟؟؟؟؟

 
At June 19, 2009 at 6:24 AM , Anonymous Anonymous said...

آخرین فرمان آخرین تحقير
مرز را پرواز تيری می دھد سامان
گر به نزدیکی فرود اید
خانه ھامان تنگ
آرزومان کور
ور بپرد دور
تا کجا ؟ تا چند ؟
آه کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان ؟

 
At June 19, 2009 at 6:32 AM , Blogger Mohammad - محمد said...

انقلاب يا جنبش يا هر چيز ديگري به ليدر نياز دارد که بگويد تا آخر مي ايستد. اين آقايان ليدر اين جنبش از اول گفتند که مطيع سيستم ولايت فقيه هستند و از قانون تبعيت مي کنند. خود آقاي موسوي در مناظره گفت که بايد از قانون تبعيت کرد حتي اگر قانون بد است. خب قانون مي گويد که نظر شوراي نگهبان ارجحيت دارد. اين جنبش چيزي که نشان داد اينست که از داخل اين سيستم حکومتي نمي توان تغيير ايجاد کرد. آنهايي هم که در خارج سيستم هستند يا در زندانند ويا در خانه ساکت نشسته اند ويا مثل من و شما در تبعيد. ويا اينکه اصلاً در بين مردم مشروعيتي ندارند. شايد اين جنبش باعث شود که مردم به فکر يک آلترناتيو واقعي بيافتند. بايستي از موسوي و کروبي و اصلاح طلبي گذر کنيم

 
At June 19, 2009 at 6:44 AM , Anonymous Anonymous said...

ظاهرا فراموش کرديد که قبض را بايد به هنگام گرفتن عکس، ‌تحويل مي داديد !

 
At June 19, 2009 at 6:51 AM , Blogger Farid Rn said...

زودتر از این‌ها گفته بودند که بزرگ شده‌ام.
خودم باورم نمی‌شد تا وقتی دیدم قاطی آدم‌بزرگا شدم دارم می‌خوام رایم رو پس بگیرم.. صدای گلوله تن آدم رو می‌لرزونه... اینو خوب حس کردم..
چیزایی که تو کتابا می‌خوندیم رو حالا با چشامون داریم می‌بینیم.
اکنون هم دارم گریه می‌کنم و چه گریه‌هایی که باید بکنیم حالاحالاها

تنم می‌لرزه... می‌خوام از ایران فرار کنم؛ خجالت می‌کشم از ایرانی بودنم

 
At June 19, 2009 at 6:51 AM , Blogger Unknown said...

مسعودعزیز
سال77، 18 ساله بودم، 5 سال از اولین شنیده هام از سیاست میگذشت
بی اینکه پدری در قزل حصار داشته باشم، رنجور از سرکوفت های پدرم به اتاقکی در روستایی پناه برده بودم. تا فکر کنم، بشنوم و باشم.
صدای پسر آقای فروهر که از بیداد زمان میگفت اشک هایم را جاری کرد...
و امروز تو
آیا روزی من هم اشکی بر گونه ای جاری خواهم کرد؟

 
At June 19, 2009 at 6:57 AM , Anonymous Anonymous said...

مردم بنویس ما را دلداری بده . تو که کسی نیستی که از مزخرفات ما بچه ها جا بزنی. تو عقل مائی دل مائی دل سوخته مائی
آن برادری که نوشته شما خجالت بکشید خودش چندی دیگر شرم خواهد کرد من به جای او عذر می خواهم ما شما را دوست داریم
بچه های کوچه دلدار

 
At June 19, 2009 at 6:59 AM , Anonymous نادر 99 said...

برادر عزیزی که فکر کرده آقای بهنود فراموش کرده است که تاریخ قبض چی بود ظاهرا متوجه نشده است که آقای بهنود می گوید به امید یا بهانه آن قبض پله ها را بالا رفتم ...
ننوشته اند که همان روز روزش بود برادر.

 
At June 19, 2009 at 6:59 AM , Anonymous Anonymous said...

هزار بار ممنون کاش هزار تا مثل تو داشتیم

 
At June 19, 2009 at 6:59 AM , Anonymous Anonymous said...

خیلی الهام بخش بود

 
At June 19, 2009 at 7:03 AM , Anonymous Anonymous said...

فردا (شنبه) روز سرنوشت است. پیچ تند و گردنه این جاده فردا است. اگر جا زدیم و در خانه ماندیم، رهبر توانسته کودتا را ، هرچند پر هزینه، تثبیت کند و این گام بزرگ را هم به سلامت بردارد. اما اگر موسوی عقب ننشیند و ملت به خیابان بیایند،یعنی آخرین تیر در ترکش حکومت هم بی اثر شده. مهم نیست بعدش چه می شود...چه سرکوب خونین کنند چه مثل روزهای قبل مدارا کنند. مهم این است که برای اولین و آخرین بار هیمنه رهبر و این تصور که فکر کند هر وقت بخواهد می تواند همه را با یک تهدید و تشر مرعوب کند، فروخواهد ریخت.

 
At June 19, 2009 at 7:04 AM , Anonymous Anonymous said...

فردا همدیگر و می بینیم. ساعت 4 بعد از ظهر تمام تهران بطرف میدان ازادی و انقلاب

 
At June 19, 2009 at 7:06 AM , Anonymous Anonymous said...

خامنه ای با این کارش و تایید احمدی نزاد ثابت کرد رهبر کودتا خود اوست و نه کس دیگری.و البته پسرش

 
At June 19, 2009 at 7:29 AM , Anonymous Anonymous said...

در جواب آن آقایی که گفتند چگونه در برابر نظام نایستیم:مخالفت با شخص مخالفت با نظام نیست. میتوان به قانون اساسی ملتزم و حتی معتقد بود و تعویض رهبر را خواستار شد.

 
At June 19, 2009 at 8:12 AM , Anonymous میم said...

...

او احمد.ی نژاد نبود

اما

آمد

تهدید کرد

تهمت زد

دروغ گفت

ترسید و بعد از کلمه حق...سکوت کرد و دوباره ادامه داد «تا حدودی حق دارند».

و رفت

آمد

حکم قلع وقمع(؟)مردم

ترور دگراندیشان

و ماندگاری ا.ن را

داد و رفت

آن مرد(؟) آمد

اشک تمساح ریخت

محصو.لی گریه کرد

جوک گفت

مشا.یی خندید

و رفت

او آمد

بساط ظلم را رسمیت بخشید

بنزینی برآتش ریخت

و رفت...

!

 
At June 19, 2009 at 8:32 AM , Anonymous Anonymous said...

با توجه به سخنرانی صریح آقای خامنه ای تنها، راهکارهای مدنی و قانونی احقاق حق معترضین به روند انتخابات را نتیجه بخش خواهد کرداز همین روی از همه ی صاحبان فکر و اندیشه و نخبگان کشور تقاضا میکنم تا فرصت قانونی باقیست، به تهیه ی مستندات حقوقی و ارائه ی راهکار های موثر در اثبات تقلب وسیع در انتخابات اقدام نمایند تا غیر از ابطال انتخابات (و نه باطل شدن بخشی از آرا که در نتیجه ی کلی انتخابات بی تاثیر باشد) راه دیگری پیش روی شورای نگهبان نماند. این امر بعلت حمایت وپشتیبانی بی دریغ مجریان وناظران و اعتماد شخص رهبری از رییس جمهور فعلی ،نیاز به مستندات و دلایل گسترده ،محکم و غیر قابل انکار خواهد داشت.متاسفانه تاکنون بیشترین تمرکز و ارائه ی دلیل معترضان انتخابات به حمایت و جبهه گیری های علنی و در بعضی موارد خارج از عرف مسولین و نهاد هااز آقای احمدی نژاد در قبل و بعد انتخابات و همچنین کارشکنی های وزارت کشور در روند برگزاری انتخابات خلاصه گردیده است که تقریبا همگی آن به زبان عامیانه دلایل محکمه پسندی جهت ابطال وحتی بروز تخلف گسترده نخواهد بود و در صورت عدم ارائه ی دلایل قانونی و مستندات لازم در زمان مقرر (خصوصا در مورد اصالت آرا و نه تنها بازشماری آن)و نیز بهره نبردن از تمام ظرفیت ها و ابزار های قانونی جهت اثبات تقلب،شورای نگهبان انتخابات را سالم و یا حداکثر تخلفات را بی تاثیر در نتیجه ی کلی خواهد دانست که در این مرحله با توجه به قانون مداری آقای موسوی و همچنین واکنش های شدیدتر حامیان دولت در سرکوب اعتراضات، به احتمال فراوان این روند متوقف و یا در بهترین حالت غیر موثر و در نهایت متاسفانه غیرقابل کنترل خواهد شد. بزرگی میگوید هر رمزی که انسان مخترع آن باشد قابل گشایش است پس از همگی خواهش میکنم متحد ،اندیشه و توان خود را معطوف به گشایش رمز و معمای چگونگی تقلب در انتخابات و ارائه ی دلایل مستند و قانونی نمایید تا سه نامزد معترض را نیز در این راه یاری کرده باشید.همگی قهرمان خود باشیم فرصتی نیست همه بشتابیم.

 
At June 19, 2009 at 8:37 AM , Blogger Unknown said...

سلام،

تکرار دوباره و دوباره تاریخ.
لازم نیست دلیل آورده شود و ملاقات خامنه ای و احمدی نژاد، که باید شرقی و غربی نباشند، با پوتین یاد آوری شود. لازم نیست سقوط هواپیما و هلیکوپتر را به یاد بیاوریم. قتل های زنجیره ای و تقلبات دوره قبلی و شباهت مجتبی خامنه ای با شاهزاده های دوره شاهنشاهی و دیکتاتوری که با تمام وجود احساس می کنیم و ...
به هیچ کدام این نشانه ها نیاز نداریم تا ثابت بشود تاریخ در حال تکرار است.
تمام موانعی که برای آزادی این ملت وجود داشته الان هم هست. قدرت خارجی و خائن و مزدور داخلی.
ما مردم اما آیا به آن بلوغ رسیده ایم که بغض را در گلو نگه داریم؟ آیا درس تاریخمان را خوب خوانده ایم تا اشتباهاتی که مردم و نسل های قبل ما کرده اند نکنیم و درس بگیریم؟
راه حل همین است. همان کاری را باید کرد که قبل از ما نکرده اند.!!

من که الان اینجا نشسته ام ترس وجودم را گرفته.اما با وجدانم چه کنم؟

 
At June 19, 2009 at 8:38 AM , Blogger Unknown said...

گرجه میدونم حرفهای شما ناشی از تجربهای زیاد شماست اما هر چی فکر میکنم نمیتونم خودم رو راضی کنم که باز هم به این نظام اعنماد کنم و رای بدم.

 
At June 19, 2009 at 8:39 AM , Anonymous Anonymous said...

آری بهنود عزیز. گریه ها باید کرد. اما خشم فرو خفتمان را چه کنیم؟ البته مثل همیشه آرامشبخش بود.

 
At June 19, 2009 at 9:02 AM , Anonymous Anonymous said...

دلم میخواد گریه کنم برای مرگ رازقی برای نابودی عشق واسه زوال عاشقی

 
At June 19, 2009 at 9:07 AM , Anonymous Anonymous said...

بهنود عزیز

گریه چرا؟ مگر همیشه باید گریست؟ مگر چه شده است؟ ملتی رای داده ا‌ند و نتیجه ش به جای جابجایی آقای احمدی نژاد با موسوی که برخلاف انتظارها نمی‌‌توانست چندان تاخیری با توجه به ساختار نظام در حل مملکت بوجود آورد، موج سبز میلیونی است که در خیابانها بصورت کاملا خودجوش اما مدنی برای ایرانی‌ آزاد راه افتاده است. آیا من و شما دو ماه پیش باور میکردیم که در ایران به این زودی چنین حرکت مردمی بوجود آید که آقای خامنه‌ای رو تا آنجا بلرزاند که علآن فدا کردن جان برای نظامش کند؟ کدام رهبر سیاسی بجز رسیدن روز‌های سرنوشت ساز شعر از جان گذشتگی میزند ؟ ملت ایران امروز نباید گریه کنند بلکه متین و مصمم ولی‌ امیدوار پیش بروند که امروز سخنان آیتلاله خامنه‌ای چه من و شما بخواهیم و چه نخواهیم هدف آن را مشخص تر کرد: نظام ولایت در مقبل این نهضت ایستاده است. این جوانان میدانستند اما ببینیم موسوی و کروبی... چه خواند کرد..

مهدی

 
At June 19, 2009 at 9:49 AM , Anonymous Anonymous said...

بله فردا معیاد ما در خیابان انقلاب.

آقای بهنود عزیز، قصد شما از این نوشته دلداری بود یا امید یا هیجکدام؟ امروز وقت گریستن نیست. از شما انتظار می رود که به جوانان روحیه بدهید با هنر قلم خود نه آنکه آنان را دلسرد کنید.
اتفاقا من خیلی هم از سخنان خامنه ای خوشحال شدم برای اینکه کار را یک سره کرد. حالا اگر به خیابان بیاییم و به اعتراضات ادامه دهیم نه تنها می توانیم از شر احمدی نژاد خلاص شویم بلکه این امکان هم هست که خامنه ای هم سرنگون گردد

 
At June 19, 2009 at 9:58 AM , Anonymous Anonymous said...

اتمام حجت کردن و ترس در دل مردم انداختن و شمشیر از رو بستن ، تبعات خوشی نخواهد داشت . چه ناشیانه . حالا این غول رها شده را چه کسی یارای برگرداندن در چراغ جادوست .

 
At June 19, 2009 at 10:19 AM , Blogger سودایی said...

مردم ایران نیاز به یک گاندی دارند. گاندی امروز تعالیم دیانت بهايی است. بنده کم و بیش از باور شما نسبت به دیانت بهائی از طریق رادیو زمانه آگاه شدم. به نظرم یکی از دردهای بزرگ جامعه ما غفلت روشنفکرانش و از آنهم بدتر آلودگیشان به غبار تعصب است. وقتی تعصبات کنار برود مردم ایران فوج فوج به سوی این چشمه آب فرات می‌روند، با این آموزه‌ها آشنا می‌شوند و گام بگام به سوی‌ آزادی و زندگی در آرامش پیش خواهند رفت

 
At June 19, 2009 at 10:25 AM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود عزیز
سالهاست که نوشته های شما را می خوانم. قبلا هم بسیار گریسته ام. این روزها باز هم گریه می کنم. نه فقط برای اینکه رای من و شما و خیلی های دیگر نیست و نابود شد، بلکه به اتفاقاتیکه برای من و خیلی های دیگر افتاده. دوری از وطن، دوری از خانواده، دوری از خاک و دیگر چیزها که در این جند خط نمی گنجد. به حال خودم گریه می کنم که در دهه پنجم زندگی هنوز نمی دانم کی میتوانم آزادانه در وطنم آن کاری را بکنم که دوست دارم. کاری که فکر میکنم حقم است. کاری که همه با هم می خواستیم بکنیم و نگذاشتند. همسر و دخترم را در قربت گذاشتم و به وطن برگشتم. دلم با آنهاست ولی جسمم اینجا. نمی دانم وقتی دخترم بزرگ شد و راجع به این دوران از من پرسید چه باید جواب بدهم. اگر پرسید کجائیم چه بگویم. اگر پرسید چرا , چرا و چرا چه بگویم. شاید تا آن روز یا وصعیت تغییر کرده باشد و یا من جوابی پیدا کرده باشم. شاید هم من نباشم تا جوابی بدهم. بیچاره مادرش که آن موقع باید جور من را هم بکشد

 
At June 19, 2009 at 11:41 AM , Anonymous Alireza - Shiraz said...

استاد عزیز! شاید نسلهای قبل از ما به اندازه کافی نگریستند که ماهم مجبوریم اشک بریزیم! شاید هم اگر مردم اروپا میخواستند اشک بریزند و یادگار جمع کنند الان در سال 76 ام حکومت رایش به دعایی گویی جانشینان پیشوا مشغول بودن!!! بهتر نیست یاد بگیریم و به دیگران هم یاد بدیم تا نخوایم توجیه گر وضع موجود باشیم؟

 
At June 19, 2009 at 12:02 PM , Anonymous Anonymous said...

یک نکته مهم:

روشهای پیروزی در تظاهرات: در تظاهرات باید با شعارهایی حساب نیروی انتظامی و بسیج را از هم جدا کرد. مثلا
نیروی انتظامی، حمایت! حمایت!
نیروی انتظامی، شما طرف مایی.

یا حتی می توان وجدان بسیجیان را هم بیدار کرد. مطمئن باشید که آنها هم حتی در خانواده های خودشان طرفداران میرحسین و کروبی وحود دارد.

بسیجی، بسیجی، تویی که خون می ریزی؟!!
ملت نگاهت می کند شهدا صدایت می کنند
بسیجی راه امام، برگرد به صدر انقلاب

 
At June 19, 2009 at 1:37 PM , Anonymous Anonymous said...

ما اگه رهبر نخواهیم کیو باید ببینیم؟
درضمن یکی از راههای مبارزه مدنی ,نوشتن شعارهای ضد رژیم ,بر روی اسکناس های در گردش است.مانند:مرگ بر دیکتاتور - مرگ بر ولایت وقیح-رای ما رو پس بدین-رهبر دروغگو نمیخوایم و هر چه که دل تنگتان میخواهد.......

 
At June 19, 2009 at 2:02 PM , Anonymous Anonymous said...

آقای بهنود، من ایرانی مسلمان، و معتقدبه جمهوری اسلامی هستم.. نه براندازم ، نه ضد انقلاب.. فقط جرعه ای عدالت می خواهم... عدالت و آزادی

 
At June 19, 2009 at 4:15 PM , Anonymous saeed said...

سلام دوستان عزیز
پیشنهاد می کنم از فردا قرآن به دست در راهپیمایی شرکت کنیم.

 
At June 19, 2009 at 6:10 PM , Blogger امیر پیام said...

at 6:04am
امروز دوباره جمعه است. گویی از جمعه پیش تا این جمعه سالها گذشته است. احمدی نژاد دیگر قدیمی شده است. از او هفته پیش عبور کردیم. از آن جمعه تا حالا کلی بزرگتر شده ایم.می گویند هر بار پلک زدن تاریخ 100 سال طول می کشد. اما همه دیدند که ما این روزها و شب ها چقدر پلک زدیم. هفته پیش خاشاکی به چشمان ملت رفت. اما دردی نیست! فوتش می کنیم در می آید

 
At June 20, 2009 at 12:38 AM , Anonymous Anonymous said...

سلام آقای بهنود برای چه اول گریستن است؟ما ازاولی که دست چپ و راست خودمان را شناختیم گریه کردیم تاکنون!!بخاطر آن نانی که شما و امثال شما در درون سفره ما ایرانیهای بدبخت گذاشتیدما ایرانیهایی که هرروز یکی از راه می رسدباوعده و وعیدودرب باغ سبزنشان دادن ماراازدنیا و زندگیمان انداخته اند!!یکی یک روز قراراست پول نفت به درخانه هایمان بیاوردوپول آب وبرق هم مفتی شود!!!یکی قراربود جامعه مدنی بیاورد!!یکی قرار بود پول نفت را نه تنها به درخانه که پای سفره بیاورد!!یکی صحبت از اقتدار بین المللی میزند!!ولی چه شد کدام پول نفت؟کدام آب وبرق مفتی ؟کو کجاست جامعه مدنی ؟کجاست روزنامه های آزاد؟!!کو حقوق شهروندی؟کجاست کرامت انسانی؟!!باز هم بگویید من یک رای دارم !! من رای میدهم به هزاران دلیل!!من رایم را به کسی نمی دهم و ازاین حرفها!!نیاز نیست شما رایتان رابه کسی ندهید!!میدهند به کسان دگر آنان که شما بزرگشان کردید!!آنان که شما بوق تبلیغاتیشان بودید!!آنان که قرار بود بیایندوجای استبدادرابگیرند!!بس کنید شمارابه خدا بس کنید؟چرا شمارفتید خارج و شدید بوق تبلیغاتی رای بدهند؟چرا؟من رای دادم وبه حرفتان گوش دادم هرچند که میدانستم اصلاح واصلاحاتی درکار نیست!!!جد درآبادم را هم وادار کردم که رای بدهند!!ولی الان پشیمانم،احساس حقارت می کنم که چقدر مابدختیم که هرلحظه وهرزمان مارابازی میدهندبامناظره یاهرجور دیگر!!آقای بهنود من شرمنده ام شرمنده ام شرمنده ام که به همه گفتم رای بدهند غلط کردم اشتباه کردم ولی دیگر تکرار نمیکنم خطایم را!!!وتا آنجا که بتوانم نمیگذارم خانواده ام بازدوباره بازی بخورند!!دیگر کلاهبرداری نمیکنم وبگویم بروید ورای بدهید!!آنان کلاهبرداری کنند که دلارها رامیگیرند وجوانان راتحریک می کنند رای بدهند !!تحریک میکنند که سینه سپرکنند درمقابل دشنه وقمه گردن کلفتها!!آنان سینه سپر کنند ولی اینان با دلارهای رژیم درورای مرزهای کشور بوقی باشندوتبلیغ کنندومردم راروز به روز به بلاهت بیشتر بکشند.خدانگهدار

 
At June 20, 2009 at 6:33 AM , Blogger آن خورده بر طاق said...

bayad arz konam ke baradare bozorgam aghaye behnude aziz. harfi ke shoma mizanid ra ghabul daram. ama yademan naravad ke in gerye ha bekhatere in bud ke mardom napokhtegi kardand va dar zamane shekl giriye mashrute be tosiyeye khareji ha poshte roshanfekraye khodeshuno khali gozashtan. va in divare bozorge bi etemadi beyne roshan fekra va mardom shekl gereft. emruz ke shoma va man avareye in keshvar va aan keshvar hastim dalili nadarad joz omghi az bi etemadi beyne azad andishan va mardom. ama emruz kasi amad ke paye in mardom istad va divar ro shoroo kard be takhrib. chizi ke hameye tamamiat khahan az aan bim darand. pas begzarid ke baham in boghzharo dar galu foroo konim va faryade "zolm base" ro sar bedim. nasle javane ma teshneye arashe kamangiri ast ke paye mellat be istad va mesle harekate zibaye jameye rohanioone mobarez ja nazanad. emruz omghi az bi etemadi beyne rohanioon mobarez va mardom shekl gereft. inro be rahbare tamamiat khahemun tabrik migam va be jameeye roaniun tasliat migam.

 
At June 20, 2009 at 7:03 AM , Blogger Vanoosheh said...

آقای بهنود
باز هم از آن داستان های قشنگ آق احمد قفل ساز بگویید!چرا در آغاز این راه و درست در آغازش سکوت می کنید؟حرف ها و نوشته ها بوی شکست می دهد؟ ما اشتباه نکردیم ،ما انتخاب کردیم! و حالا چرا باید باز هم صبوری کنیم؟

 
At June 20, 2009 at 8:44 AM , Anonymous Anonymous said...

اين شعار هم بد نيست "اي رهبر آزاده راي ما رو پس بده "

اين شعار كسي را تحريك نمي كند كه بسيار محترمانه رهبر را خطاب مي كند و در واقع با رندي مي گويد كه دزد اراي مردم و كودتاچي اصلي رهبر است.

 
At June 22, 2009 at 10:43 PM , Anonymous Anonymous said...

بعداً بزرگ شدي و به دفتر فرح رفتي و بعد از آن نيز به دفترهاي بسياري رفتي با هر موج آمدي و با هر بادي رفتي .آخر تو اهل قلم بودي . مانند قالي بافان .هر كه بيشتر داد قالي بهتري بافتي . فرق نداشت براي مسجد بود يا ميخانه.اكنون نيز چون براي حمايت از سركار خانم نيلوفر ساعدي هيچ موجي وجود ندارد از او نامي نمي بري . پس شاهد باش كه مردم ايران موجي راه انداخته اند كه معلم آن سركار خانم نيلوفر ساعدي است و تو را نيز با خود خواهد برد. براي آن روز چتري همراه داشته باش.

 
At June 25, 2009 at 12:40 PM , Anonymous Anonymous said...

رأی ماروُ خوردی ولی کورخوندی‏
حق ما را بُردی ولی کورخوندی

خیال نکن از اربابت میترسیم
روده هاشوُ درمیاریم کورخوندی

خامنه ای ضحّاک مار بدوشه
ماکاوه ایم نمیدونی، کورخوندی

گوله زدی ندای ما روُ کشتی‏
بنام حق میکُشیمت کورخوندی

ملت ما همیشه برقراره
شما ها میرین، ما میمونیم، کورخوندی



رهبر ما نداست
پناه ما خداست

Neda Leader of Us
God Please Help Us

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home