Wednesday, June 20, 2012

دعوت برای دخالت نظامی


در دو ماه گذشته، با وجود این که مذاکرات هسته ای ایران و نمایندگان کشورهای پنج به اضافه یک دوباره به راه افتاده، اما سه تن از چهره های برجسته ایرانیان ناراضی، بنا به دعوت دو دولت اروپائی به ملاقات های جداگانه ای با وزیر خارجه  و رهبر حزب مخالف دعوت شده اند. موضوع جلسه  یافتن پاسخ  این سئوال بوده است که اگر درگیری نظامی بین غرب و جمهوری اسلامی اتفاق افتد واکنش شما چه خواهد بود. این هر سه جواب داده اند که با حمله نظامی به ایران مخالف هستند و در آن صورت آمادگی خواهند داشت که به ایران باز گردند و با دیگر مردم ایران همسرنوشت و همداستان شوند.

سئوال بعدی این بوده است که به نظر شما چند در صد از مردم جامعه شهری ایران با چنین حمله ای که می تواند به سقوط جمهوری اسلامی منجر شود موافقت دارند. تا آن جا که نقل شده هر سه نفر – با اندکی اختلاف در میزان – گفته اند اکثریت جامعه شهری ایران با چنین برخوردی مخالف اند و این مخالفت جدی است.


در این هر دو جلسه پاسخ ایرانیان، به ظاهر موجب تعجب میزبانان نشده اما پرسیده اند چطور  در مورد افغانستان، عراق و لیبی  چنین اتفاقی نیفتاد. به گفته این مقامات مخالفان تبعیدی آن حکومت ها، با استقبال از دخالت آمریکا، اروپا یا ناتو، برای همکاری با آنان اعلام آمادگی کردند و در عمل نیز از این فرصت برای آزاد کردن کشورشان بهره بردند. چرا  اکثر گروه های ناراضی ایرانی حاضر نیستند هزینه کنند؟ آیا تصورتان بر این است که این عملیات پیروز نخواهد شد و در نتیجه هزینه زیادی بر دوشتان قرار خواهد گرفت.

سابقه ضد بیگانه
این که از دیدگاه سیاسی، تاریخی یا جامعه شناختی چه عواملی وجود دارد که ایرانیان را  از  همسایگان و هم کیشان خود متمایز  می کند موضوعی است که  فراوان از آن گفته و نوشته شده،  تجربه های جدید هم بر آن ها افزون شده است. کشورهائی که در دهه اخیر با کمک آمریکا و هم پیمانانش توانستند از چنگال حکومت های خودکامه نجات یابند، چنین پیداست که با ایران قابل مقایسه نبوده اند. اگر نه همه، دست کم مردم  سرزمین هائی که ملاعمر و صدام و قذافی در آن حکمرانی داشتند، مانعی در تقاضای کمک از خارجیان و سوار شدن بر تانک های آنان برای رسیدن به خانه، در پیش نداشتند. آنان توانستند با این ترتیب  تغییراتی عمده در کشورشان به وجود آورند و به طور خلاصه از دست نظام های خودکامه خشن و سرکوبگر  نجات یافتند. اما چنین پیداست که نجات آن ها هم نتوانست ایرانیان و مردمانی همانند آنان را، به طمع راه میان بر بیندازد.

آیا قدمت تاریخی و قدمت یکپارچگی تاریخی در این تفاوت موثر است. بی تردید کشوری که مدعی چند هزار سال تاریخ است با کشورهائی که سابقه تاسیسشان از قرن بیستم فراتر نمی رود، همانند نیستند. اولی ادبیات و تاریخی دارد که مدام در آن ها  از وهن همکاری با بیگانه دم زده شده  و دومی چنین دغدغه ای ندارد. و نمی توان گفت تاثیر ادبیات و تاریخ بر مردم یک کشور کم است.
آیا سابقه جنبش ها و تلاش های مردمی برای مبارزه آزادی، در این معامله جائی دارد. به زبان دیگر کشوری مانند ایران  که مردمش صد و پنج سال قبل اولین انقلاب منطقه خاورمیانه را برای محدود کردن قدرت حاکم  برپا داشتتد و به ثمر رساندند، در حالی که در آن زمان نیمی از اروپا حکومت های مردم سالار نداشتند،  آیا با مردمی که از بدو تولدشان جز دیکتاتوری ندیده اند، برای تغییر سرنوشت خود، یکسان عمل می کنند.

ایرانیان انقلاب مشروطیت، جنبش دوران استبداد صغیر، دموکراسی و هرج و مرج دوران سلطنت احمد شاه، استبداد سازنده زمان  رضاشاه، آزادی های بعد از جنگ جهانی، نهضت ملی نفت، دوران استبداد مدرن محمد رضاشاهی، انقلاب منتهی به حکومت جمهوری، جنبش اصلاح طلبانه دوم خرداد و سرانجام جنبش سبز برای به دست آوردن آزادی انتخابات را در عرض صد و پنج سال از سر گذرانده اند. و در همه این مسیر، شعارشان ضدیت با استبداد و دخالت بیگانه بوده است. فرق دارند با کشورهائی که سند مالکیتشان توسط کسی امضا شده که امروز فرزند یا نوه اش به همان سیاق حکم می راند.

 از همین روست که هنوز رایج ترین تهمت حکومتگران به جامعه ناراضی ارتباط با بیگانگان است و هنوز بزرگ ترین نکته گیری مخالفان حکومت و دولت به روند اداره کشور این است که ایران را بیش از همیشه به بیگانگان وابسته کرده اند. در این معامله عملکرد و سابقه گوینده نقشی ایفا نمی کند و کسی را گول نمی زند. محمود احمدی نژاد که بیش از همه روحانیون حاکم فریاد ضد بیگانه سر داده، جهانی را علیه خود شوریده و از همین راه محبوبیتی برای خود در میان توده های محروم منطقه خریده، وقتی تولیدات کشور را منهدم کرده و  برای کشیدن بار پرچم ضد آمریکائی، ایران را عملا مستعمره سیاسی روس و ریزه خوار اقتصادی چین کرده است، چطور می توان شعارهایش را جدی گرفت. می گویند دو صد گفته چون نیم کردار نیست.

 آخرین پادشاه ایران که هم پیمان آمریکا و غرب بود و این بر کس پنهان نبود و مخالفانش او را ژاندارم آمریکا و نوکر واشنگتن می خواندند وقتی فهمید  وزیر علوم  کارت اقامت در آمریکا [گرین کارت] دارد فرمان به عزل وی داد و به توضیحات این و آن توجهی نکرد که نشان دادند پروفسور سمیعی به علت تدریس در دانشگاه های آمریکا و رفت و آمد مدام نمی تواند در صف ویزا بایستد و کارت اقامتی گرفته است. اما  محمود احمدی نژاد که محرومان جهان وی را مقاوم در مقابل آمریکا و اسرائیل می دانند و از مخالفان خود سفری به اروپا را توقع ندارد، دو وزیر کابینه و هفت مشاورش تابعیت کشورهای اروپائی و در یک مورد آمریکا را در جیب دارند، و همین تازگی فاش شده است که رییس بانک ملی منتخب وی دارای تابعیت کانادائی است.

ناصرالدین که پنجاه سال بر ایران سلطنت داشت و هیچ شهرتی به ملی گرائی و بیگانه ستیزی ندارد وقتی به اصرار زمانه در عین جوانی مجبور به پذیرش میرزا آقاخان نوری به صدارت شد شرط کرد که تذکره فرنگی  [گذرنامه انگلیسی] خود را پاره کند. تا نکرد حکم صدارتش نداد.

چنان که دو پادشاه پهلوی که به درست یا غلط در تاریخ متهم شده اند که با کمک بیگانگان – به طور مشخص بریتانیا بر کشور مسلط شده اند و مدعیان حوادث دو کودتای سوم اسفند و 28 مرداد، و همچنین شهریور 20 را که منجر به پادشاهی فرزند رضاشاه شد به عنوان سند مستند خود ذکر می کنند – چون به عملکردشان، در دو جنگ جهانی بنگریم مشهود می شود که  وقتی اوضاع را مساعد دیدند، در مقابله با قدرت خارجی  هیچ از مدعیان پرسروصدای سیاست عدمی [یا مستقل ملی] کم نگذاشتند و بر اساس یک نظریه تاریخی رضا شاه و فرزندش سقوط خود را از آن رو تسهیل کردند که با افراط در بیگانه ستیزی می کوشیدند، آن ننگ را از نام خود پاک کنند.

وقتی شاهان مشهور به وابستگی به غرب چنین بوده اند چه تمنا از چهره های مبارز سیاسی که در حسرت آزادی برای کشور خود هستند و می خواهند سرانجام از همین مردم با همین خلقیات رای بگیرند، چطور ممکن است اینان  بهشت رویائی خود را به دو گندم بفروشند و گناهی بر گناهان نکرده خود بیفزایند.

 نمونه های تاریخی
اگر استبداد و استعمار خارجی را دو عامل برانگیزاننده مردم آزادی خواه بگیریم، جالب است که قهرمانان نامدار ایرانی، همچون دکتر مصدق، شهرت خود را به عنوان مقاومت در برابر قدرت خارجی به دست آورده اند، امیرکبیر صدراعظم بزرگ قرن نوزدهمی ایران مرگ را پذیرفت و قرار گرفتن زیر پرچم یک سفارت خانه بیگانه را نپذیرفت و چنان که در تاریخ آمده گفت "من هفت کشور را زیر بیرق ایران می خواهم حالا بیرق بیگانه بر سر در خانه ام بزنم" ایستادند. از دکتر شریعتی شنیدم که می گفت سلسله پادشاهی پهلوی سرنوشتی مانند دیگر سلسله های پادشاهی نخواهد یافت چون آن دیگران همواره با جنگی با دشمن خارجی و در مقام دفاع از وطن به قدرت رسیدند و رضاشاه نه فقط جنگی با بیگانگان نکرد بلکه مشهور است که به خواست انگلیسی ها به این پایگاه رسید.

در تاریخ به عنوان بزرگ ترین ننگ برای سلطنت، از آن  لحظه ای سخن می رود  که محمد علی شاه از ترس انقلابیون به سفارت روس پناهنده شد.

رضا شاه هزار آبادانی در ایران کرد که احمدشاه یکی از آن ها را به یادگار نگذاشت، اما وقتی متفقین او را به اسیری بردند مردم در خیابان ها شیرینی پخش کردند، اما همان ها شانزده سال قبل  برای احمد شاه و غریبی وی ترانه سرودند. اولی به درست یا غلط مشهور بود که به توصیه ژنرال آیرون ساید به سلطنت رسیده  و دومی به درست یا غلط مشهور است  که در مقابل زیاده خواهی دولت بریتانیا ایستاد و حاضر نشد قرارداد 1919 را امضا کند. استادم دکتر شیخ الاسلامی می گفت چنین نیست، اما چه کنم که در باور مردم چنین نشسته است.

این نمونه ها را می توان ادامه داد و ده ها مشابه آن را به یادها آورد. به گمانم این استدلال  که روزگار تغییر پذیرفته و در دهکده کوچک جهانی دیگر آن گونه استقلال خواهی و ضدیت با بیگانگان معمول نیست، که یکی از استادان فرهیخته سیاسی درباره آن نوشته است، به تنهائی نمی تواند همه نشانه ها را رد کند و جامعه سنت زده را به خود بخواند.

بر همین اساس گمان می رود  مقالاتی که توسط نویسندگان و اهل قلم درباب  دعوت از  آمریکائی ها  برای حمله نظامی به ایران – با هر ادبیات و هر نوع نامگذاری - نوشته می شود،  کاری عبث است.  شاید بتوان همین سخن  را در جهت عکس هم بر زبان آورد.  یعنی آن ها هم که مقالاتی مهیج در مخالفت با حمله نظامی آمریکا به ایران می نویسند نیز سر بی صاحب می تراشند و بر تابوتی نوحه می خوانند  که در آن جنازه ای نیست.

از گروه ها و احزاب سیاسی انتظار می رود که وقتی فضای جهانی چنین تهدید آمیز است و رسانه های عالم پر از گمانه زنی هائی در این زمینه، سیاست خود را آشکارا بیان دارند. اما از افرادی همچون نویسنده این قلم که کسی در ایران چشم انتظار نظر آن ها نیست و به فتوایشان کس نه به جنگ می رود و نه به صلح می نشیند، هیچ کس انتظار نظردهی ندارد. به گمانم این حماسه سرائی جز برای  اثبات وطن خواهی نویسنده در دادگاهی فرضی هیچ اثری ندارد.

هیچ کس نیست
اگر قصد نیت خوانی و متهم داشتن مخالفان سیاسی نباشد باید به یاد مخالفان حمله نظامی آورد  تاکنون  هیچ گروه سیاسی ایرانی، از حمله نظامی دیگران به کشور حمایت نکرده است، حتی تنها گروه مسلح مخالف جمهوری اسلامی که پایگاه نظامی هم  در عراق داشتند و نمایندگانشان  در کاخ های دولتی  و پارلمان های عالم دنبال دوست می گردند، از این که آشکارا چنین سیاستی را اعلام دارند پرهیز می کنند. هواداران سلطنت چنین سیاستی را همواره رد کرده اند و در سخنان مدعی پادشاهی هم نشانه ای از این نیست. جمهوری خواهان نیز به صراحت تمام هر نوع حمله خارجی را تقبیح کرده اند.

سرانجام در این انبار می ماند چند نویسنده  درد کشیده و تبعیدی که از آزادی های سرزمین های میزبان برخوردارند و راحت نظر خود می نویسند، چنین می نماید که بیشتر به نمونه های جنگ جهانی دوم [ژاپن و آلمان] نظر دارند که حمله نظامی متفقین سرآغاز دوران تازه ای در زندگانی آنان بود. می گویند چرا خود را با افغانستان و عراق و لیبی مقایسه کنیم، ایرانیان، با آلمان و ژاپن قابل مقایسه اند.

 به نظر چنین می رسد که بحث درباره قبح و حسن حمله نظامی را باید گذاشت و دید کسی از شناخته شدگان سیاست هست که به صاحب مقامان  آمریکائی یا اروپائی خبر دهد که آماده ایفای نقش حامد کارزای است. گمان نمی رود تا به حال چنین کسی یافت شده باشد. اما در مقابل در هر دیداری بین  چهره های ایرانی  با دولتمردان و یا اعضای پارلمان کشورهای دیگر، به نظر می رسد  که کسانی آماده اند تا نقش آیت الله خمینی در سال 1357  یا  جلال طالبانی در عراق، مرسی یا احمد شفیق در احوال همین روزهای مصر  را بازی کنند.

اما  دولتمردان طرف مذاکره در غرب خوب می دانند، ایفای چنان نقش هائی  لازمه اش داشتن هوادارانی است که قبلا خیابان ها را انباشته باشند که چنین صحنه ای در سال های اخیر دیده نشده است.  یک بار هم که در اعتراض به روند برگزاری انتخابات ریاست جمهوری [در خرداد 88] چنین صحنه ای دیده شد باز بر بالای آن کس حاضر به ایفای نقشی بالاتر از ریاست جمهوری در نظام جمهوری اسلامی نبود.    

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Wednesday, June 13, 2012

دو روز ماندنی خرداد



آخرین ماه بهار، در نیم قرن گذشته کمی بیشتر از دیگر ماه های سال برای مردم ایران حادثه آفریده، از آن میان روزهائی هست که با کشتار و تبعید همراه بوده و روزهائی شادمانی در پی آورده است. روزهائی در تقویم رسمی حکومت جا دارد و روزهائی فقط در یاد مردمی مانده است که در آن نقش داشته اند و یا هنوز در بندند. اما در روند رو به رشد دموکراسی خواهی، دوم و بیست و دوم خرداد مهم ترین روزهای این ماهند. اولی آغاز جنبش اصلاح طلبی مدرن تاریخ ایران بود و دومی موج دومی که به نهضت سبز مشهور شد. بهانه هر دو نیز انتخابات ریاست جمهوری بود. آیا این معنای خاصی دارد؟
خرداد را، گروهی به سومین روزش می شناسند که یادآور آزادی خرمشهر و بیرون رفتن ارتش عراق از این شهر بزرگ مرزی جنوبی کشور است، که یک چند "خونین شهر" نام گرفت. برخی چهاردهمین روز این ماه را که یادآور درگذشت بنیان گذار جمهوری اسلامی و انتخاب آیت الله خامنه ای به جای اوست به تاثیری که در ادامه حیات جمهوری داشت با اهمیت می دانند.
کتاب های درسی جمهوری اسلامی، از پانزدهمین روز خرداد به عنوان آغاز انقلاب اسلامی نام می برند، روزی که در سال ۱۳۴۲ برای اولین بار نام "حاج روح الله خمینی" همه گیر شد و آن زمانی بود که این استاد منزوی شده و قاطع و اهل سیاست حوزه علمیه در نطقی تند اصلاحات شاه را به نقد کشید و زمانی که وی را دستگیر کردند، مردمانی در بازار تهران شوریدند و چند ده تن از مردم روستای پیشوای ورامین، کفن پوش به تهران ریختند و عده ای از آنان کشته شدند.
سی امین روز خرداد نیز، پس از ۳۱ سال هنوز در خاطر کثیری از مردم ایران جا دارد، روزی که درگیری مسلحانه مجاهدین خلق با نظام آغاز شد. در همان روز عملا اولین رییس جمهور ایران معزول گشت و از آن پس گروه های سیاسی سرکوب شدند و روحانیون پا به عرضه دولتمداری نهادند. و این پایان چهار سال آزادی سیاسی نسبی بود که با انقلاب ضد سلطنتی آغاز شد. فصلی از تاریخ معاصر که در روز سی ام خرداد ۱۳۶۰ آغاز شد هزاران خانواده را داغدار و مصیب دیده کرد و به یک ادعا نیم میلیون نفر را از کشور راند.
اما با گذشت زمان، سالگرد آزادی خرمشهر نیز، با گذشت سی سال، به سرنوشت روز ۲۱ آذر مبتلا شده که پنجاه سالی در تقویم رسمی کشور روز نجات آذربایجان و روز ارتش نام داشت. سالگردهای نیمه خرداد هم اهمیت خود را نزد توده مردم از دست داده و تنها شیرینی دو روز تعطیلات رسمی بهاری باقی مانده است.
اما دوم خرداد و بیست و دوم خرداد، خون تازه به رگ دارد و به این زودی فراموش شدنی نیست.
اهمیتی که این دو روز خردادی در حافظه تاریخی نسل حاضر ایرانیان یافته از آن روست که هر دو ماجرا، توده مردم و اراده آن ها بود که جنبشی آفرید نه تصمیم حکومتی بود و نه دخالت خارجی، در این هر دو روز تحول خواهان و کسانی که خواستار اصلاحات مسالمت آمیز هستند با رعایت همه آئین ها و قرارهای نظام که گاهی از اصول قانون هم فراتر می رفت، به میدان درآمدند.
دوم خرداد
وقتی اولین نتایج انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۷۶ از پیروزی قاطع و بی سابقه محمد خاتمی خبر داد که بیست میلیون نفر از اصلاح طلبان و تحول خواهان هر صنف و گروه و طبقه ای به او رای داده بودند، اولین کس که پیام این واقعه را شنید رقیب وی علی اکبر ناطق نوری بود که تا یک ماه قبل رییس جمهور حتمی آینده محسوب می شد. اما راست سنتی و هیات موتلفه اسلامی به عنوان مودیان جمهوری اسلامی، نه فقط این انتخاب را به رسمیت نشناختند بلکه از همان لحظه عزم جزم کردند که این "خطای جوانان" را از تاریخ ایران پاک کنند. شب قبل از انتخابات، آیت الله مهدوی کنی، دبیر تشکل پرنفوذ جامعه روحانیت مبارز، اعلام داشت می داند که رای آیت الله خامنه ای به ناطق نوری است.
وقتی حادثه رخ داد آیت الله خامنه ای هم دوم خرداد را "حماسه" خواند و نشانه مردم سالاری و گنجایش مردمی نظام جمهوری اسلامی. او در اولین واکنش - گفته آیت الله مهدوی کنی را نادیده گرفت و - اعلام داشت که حضور سی میلیون نفر را در پای صندوق ها از خدا خواسته بود. اما جناح راست که تا یک هفته قبل با داشتن محمد یزدی در راس قوه قضائیه و ناطق نوری در راس مجلس [دوره پنجم] خود را آماده فتح همه قله های قدرت نظام می دید، از همان لحظات اول نشان داد به این تعارفات مبتلا نیست و قدرت را برای مماشات با رقیب به دست نیاورده است. و همین بود که دوم خرداد یک جنبش شد.
تا پیش از آن که جناح راست، ترور فیزیکی آغاز کند و هر هشت روز یک بحران برای دولت اصلاحات بسازد، دوم خرداد یک انتخابات مردمی بود و مدیران منتخبش هم در داخل چارچوب های معین نظام قصد داشتند تا جامعه را از آسیب های انقلاب و جنگ بپیرایند و بنا به تز سعید حجاریان [که وی را تئوریسین اصلاحات نوشته اند]، بعد از انقلابی گری [هشت سال گروگان گیری و جنگ] و بعد از توسعه اقتصادی [هشت ساله ریاست هاشمی رفسنجانی]، زمان توسعه اجتماعی و سیاسی رسیده بود.
حجاریان به عنوان معاون مرکز مطالعات استراتژیک وقتی اول بار پرونده ای با عنوان نظریه توسعه اجتماعی و سیاسی برای هاشمی رفسنجانی بازگشود، رییس جمهور وقت از او پرسیده بود "آقا سعید این را از خودت در آوردی یا در علم امروز زمینه دارد". از آن پس بود که وزارت اطلاعات به ریاست علی فلاحیان و معاونت سعید امامی ماموریت یافت تا با نخبگانی از هر رشته گفتگو کند و نظر آنان را درباره آینده نظام بپرسد. این بخشی از یک بررسی بود که سرانجام در اختیار رهبران نظام قرار گرفت.
نویسنده این یادداشت را هم، آن زمان بی خبر به "هتل هما" فراخواندند. همه کسانی که به این جلسات خوانده شدند از پیش نمی دانستند که مقصود نه بازجوئی بلکه نظرپرسی است. آن روز سعید امامی در صف آخر حاضران نشسته اما جلسه را هدایت می کرد. ساعتی بعد با کمی خشم پرسید "یعنی ما باور کنیم که شما می روی در انتخابات به آقای ناطق رای می دهی یا آقای ری شهری... آخه مگه ما ... لاالله الا الله ". پاسخم این بود "شما رای مرا نپرسیدید. من که پیداست به آقای خاتمی رای می دهم اما شما پرسیدید کدام را به مصلحت می دانم گفتم آقای ناطق. چون باورم این است که شما تحمل اصلاحات را ندارید. و دیوار را خراب می کنید... منتها بر سر ما."
چهار سال بعد از آن زمانی که جمعی از اعضای وزارت اطلاعات را به اتهام قتل های زنجیره ای به زندان انداختند و سعید امامی در زندان خودکشی کرد، نویسنده این یادداشت در سالن شش آموزشگاه زندان اوین زندانی بود که با مصطفی کاظمی معاون سعید امامی و مهرداد عالیخانی همکارش همبند شده است. مصطفی کاظمی که در زندان وزن از دست داده و نحیف و هراسان خود را قربانی می دید و گمان داشت که بزودی اعدام می شود گفت "دیدید نظرتان درست نبود، ما به زندان افتادیم و کشته دادیم". در پاسخش گفتم "انگار از یاد برده اید که ما هم به زندانیم. خب شما دیگر خیلی تند رفتید. این مقدارش را تصور نکرده بودم".
و این یک گوشه از زخمی بود که اقتدارگرایان راست، در مقابله با رای مردم، بر پیکر جامعه ایران زدند اما بیش از آن که به اصلاح طلبان صدمه برسانند شکافی در دیوار نظام ایجاد کردند. از آن پس در هر تحلیلی نوشته می شود که این نظام هیچ "حماسه" ای و اصلاحاتی را تاب نیاورد. جز سرکوب راهی برای اداره کشور نمی شناسد و جز خودکامگی هیچ راهی را برنمی تابد.
حماسه دوم خرداد، یک سال بعد از تولد خونین شد، ستم دید و جاودانه شد. بغضی شد در گلوی نسلی که با گل و شعر و ترانه پای صندوق رای رفته بودند. جناح راست در صدد کسب اقتدار و دائمی کردن آن، در برابر نهضت دوم خرداد ایستاد، و همین ایستادگی به دوم خرداد جاودانگی داد. اقتدارطلبان بیهوده گمان کردند اگر این نسل را بترسانند، یا به کاسبی بکشانند و یا آواره کنند، حکومت برای ربع قرنی آسوده و آسان خواهد بود. چنان که بعد از تابستان ۳۲ حکومت پادشاهی آسان بود تا سال ۵۷ ، درست ربع قرن.
این جناح پیش از نهضت دوم خرداد هم با تصویب نظارت استصوابی شورای نگهبان ستون مردم سالاری نظام را شکسته و مجلس را دو مرحله ای کرده بود تا هیچ غریبه ای بدان راه نیابد، و باز همین جناح با فربهی بخشیدن به اختیارات مقام دائم العمر، آن قدر که در هیچ قانون اساسی دیگری در قرن بیست و یکم به یک فرد چنین اختیاراتی داده نشده، نشان داد که از تحولات دنیای مدرن چیزی نمی داند و جز خودکامگی راهی برای اداره جامعه نمی شناسد.
در جدال اقتدارگرایان با هواداران اصلاحات، ده ها نفر کشته شدند [در قتل های زنجیره ای، در مهلکه کوی دانشگاه و در زندان های تحت تسلط این جناح]، هزاران نفر به زندان افتادند که نخبگان در میانشان اکثریت داشتندو صدها هزار نفر از کشور رفتند که مغزهای برجسته و استثنائی در میانشان اکثریت داشتند. نظام جمهوری اسلامی نه فقط سود "حماسه دوم خرداد" را در خزانه خود نریخت بلکه خاطره ای تلخ در ذهن افکارعمومی جهان نهاد تا بدانند در ایران مدعی مردم سالاری دینی، چطور رقابت های سیاسی، به آتش کشیدن جامعه معنا می دهد. اقتدارگرایان در برابر چشم جهانیان اعتباری را که دولت خاتمی برای نظام ساخته بود به باد دادند. بر خرابه مرکز گفتگوی تمدن ها شادمانی کردند. اما همین فشار ها نهضت دوم خرداد را جاودانه کرد.
ناظران و آگاهان نوشته اند در دوم خرداد سال ۱۳۷۶ در پایان هشت سال رهبری آیت الله خامنه ای و هشت سال ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، آمار نشان می داد که صدمات جنگ تا اندازه ای جبران شده و خدمات عمومی به کار افتاده بود و این فرصت یگانه ای بود تا نظام جمهوری اسلامی از صف کشورهای غیرمردم سالار خارج شود و خاطره بد جنگ های داخلی و گروگان گیری را از ذهن جهانیان بزداید. حتی برخی نوشته اند فرصت آن بود که آرزوی قدیمی شیعیان عملی شود و نظام جمهوری اسلامی الگوئی شود برای مسلمانان جهان و همسخنی برای جامعه جهانی، اما چنین بلند نگاهی در دستور اقتدارگرایان نبود.
با این همه رای مردم ایران در دوم خرداد ۱۳۷۶ که رییس جمهور برگزیده شان بارها گفت که خود را نه موجد بلکه مولود آن حماسه می داند، اثر خود را گذاشت و راهی را برای آیندگان گشود. مدیران و گروه هائی که در پایان ریاست جمهوری محمد خاتمی، حاملان الگوهای اقتصادی و سیاسی اصلاح طلبی شناخته می شدند، نتوانستند در قوه مجریه بمانند. آنان در انتخاباتی که برای تعیین جانشین محمد خاتمی برگزار کردند زخم خورده و تکه پاره و از هر سو زیر اتهام و فشار، بازی غیرعادلانه را باختند و هیچ یک از سه نماینده ای که در صحنه داشتند در مرحله اول حد نصاب را به دست نیاوردند.
در مرحله دوم هم چون اصلاح طلبان ناگزیر شدند از هاشمی رفسنجانی حمایت کنند که تا چندی پیش شخص منفی قصه آن ها بود، روشی اقناعی نیافتند و احمدی نژاد ادعا می کند که برخی از اصلاح طلبان در آن انتخابات به او رای دادند. شاید این ادعائی بیراه نبوده باشد و هر کس در آن زمان در مقابل آقای هاشمی قرار می گرفت می توانست روی آرای بخشی از هواداران اصلاحات حساب کند.
در سال ۱۳۸۴ ، با همه سخن ها که از تقلب شبانه اقتدارگرایان می رفت در عالم واقع برای دومین بار در تاریخ ایران، یک طرح و یک مطالعه پیشینی بر اساس نظرسنجی گسترده برای انتخابات ریاست جمهوری جواب داد. بار اول وقتی بود که اصلاح طلبان مستقر در مرکز مطالعات استراتژیک، طرح توسعه اجتماعی و سیاسی را پیش کشیدند و شعارهای نامزد آینده انتخابات را بر اساس مطالعات خود استخراج کردند و در دوم خرداد آن را به رای مردم گذاشتند و پیروز شدند. اما در دومین تجربه یک اقتباس محض بود که در زیر بخش شورای نگهبان شکل گرفت.
در دومین انتخابات شورای شهر تهران، بعد از عدم موفقیت دوره اول، اقتدارگرایان راست اکثریت ارا را به دست آوردند و به پیامی غیبی کسی به اسم محمود احمدی نژاد را به عنوان شهردار تهران برگزیدند و او از روی طرحی که در بخش اجرائی شورای نگهبان ساخته شده بود کار خود را آغاز کردند اول بزرگ ترین طرح شان برای شهر ساخت بنای یادبود شهیدان در همه میدان ها و دفن جنازه شهیدان در آن بود و در گام دوم مداحان و نوحه خوانان را در مراکز فرهنگی که کرباسچی ساخته بود مستقر کردند.
محمود احمدی نژاد در مرحله دوم انتخابات سال ۱۳۸۴ دستش به عنوان برنده بلند شد اما با رای های بسته بندی شده بسیج در و در اولین انتخابات مهندسی شده نظام. اینان بر اساس نظرسنجی ها دریافته بود که در صورت قرار گرفتن در مقابل هاشمی رفسنجانی مرد مقتدر نظام، خواهند توانست آرای محرومان را جلب کند. اما برای این کار باید رای مهدی کروبی را مهار می کردند و این همان کاری است که در شب انتخابات صورت گرفت و شیخ مهدی کروبی بعد ها گفت "ساعتی به خواب رفتم کار تمام شده بود".
با همه صعوبت تحمل محمود احمدی نژاد در راس دولت، جوانان و زنان که نیروی محرکه اصلاحات بودند در آسیب شناسی انتخابات ۸۴ به اشتباهات خود، پراکندگی نامزدها و نادیده گرفتن ترفند های رقیب اعتراف کردند. و منتظر ماندند تا کارنامه دولت تازه برای همگان مکشوف شود.
بیست و دوم خرداد
چهار سال بعد از انتخاب احمدی نژاد، و روی صحنه آمدن کسانی که در گفتگوهای درون گروهی "امام زمانی های مصباحی" خوانده شدند، چنان آشفته بازاری در میان قوا ایجاد شده بود و چنان ریخت و پاش، فساد و بدعملی گریبان دولت و کشور را گرفته بود که هر رقیبی را دعوت می کرد که وارد انتخابات شود و بختی بیازماید. دولت نهم جمهوری اسلامی معیار و رکورد تازه ای از آمار دروغ، ادعاهای معنوی و مالی باورنکردنی وارد جامعه سیاسی کشور کرده بود که تنها با دستکاری و "مهندسی آرا" و استفاده از ترفندهای معمول در جوامع خودکامه ماندنشان در قدرت امکان پذیر بود.
اصلاح طلبان به درست دریافتند فرصت حضور، زودتر از آن که گمان می رفت فرارسیده است. همه چیز نشان می داد که بخش میانه رو جناح راست هم نگران از آینده، برای نجات از دست احمدی نژاد و یارانش راهی می جویند. مشکل این بود که اصلاح طلبان صاحب نام - کسانی مانند غلامحسین کرباسچی، عبداله نوری و عطاالله مهاجرانی - هر کدام به ترتیبی و بیشتر با احکام صادره توسط قضات در موقعیتی قرار داشتند که امکان عبورشان از شورای نگهبان وجود نداشت. محمد رضا خاتمی تنها شانس بود که او نیز با دریافت پیام های تند، صحنه را واگذار کرد. از طرف دیگر مهدی کروبی که با تاسیس حزب اعتمادملی موفق به جذب نیروهای متبحر شده بود، حاضر به هیچ مصالحه ای با اصلاح طلبان نبود و اصرار داشت که فقط نامزد حزب اعتمادملی است. وی از ماجرای انتخابات دوره قبل دلگیری هائی از اصلاح طلبان داشت که موجب شد از دبیری مجمع روحانیون مبارز هم کناره گیرد.او اعلام داشت که با دوم خردادی ها نسبتی ندارد.
در چنین فضائی که هر کس طرح و برنامه ای داشت تنها یک زمینه سنجی می توانست به انتخاب بهتر کمک کند. محمد خاتمی خلاف میل خود به این کار تن داد و با اعلام نامزدی برای انتخابات ریاست جمهوری دو سفر انجام داد که زمینه انتخابات سنجیده شود، با همین حرکت ساده چنان گرمائی از خاکستر دوم خرداد برآمد و چنان موجی از احساسات مردم برانگیخته شد که نشان داد جناح راست در سرکوب دوم خرداد تا چه اندازه ناموفق بوده است.
راهکار محمد خاتمی موثر افتاد و میرحسین موسوی که هم در انتخابات ۸۴ و هم در چند ماه قبل از آن حاضر به ورود به مبارزات انتخاباتی نشده بود، اعلام داشت که آماده کارزار است. خاتمی بر اساس عهدی که داده بود کنار کشید و دوم خردادی ها که برخیشان آماده پذیرش کسی به جای او نبودند، با اصرار و توصیه وی کم کمک گرم شدند. جنبش سبز بلندتر از آن که گمان می رفت پر پرواز گرفت. مهدی کروبی از قبل اعلام داشته بود که در مقابل هیچ کس جا خالی نمی کند. جمع کثیری از اصلاح طلبان و همراهان دولت دوم خرداد به حمایت از کروبی همت کردند. اما هر چه تاریخ برگزاری انتخابات نزدیک شد، جنبش سبز با سخنان سنجیده و برنامه های منسجم میرحسین موسوی اوج گرفت.
میرحسین که اول گمان می رفت تنها دلیل انتخابش این است که شورای نگهبان نخواهد توانست وی را با داشتن عنوان "نخست وزیر امام" رد صلاحیت کند، در عمل چنان پختگی از خود نشان داد که امید دوباره ای در مردم جان گرفت. آن بخش از دوم خردادی ها هم که از شکست در انتخابات ۱۳۸۴ چنان نومید شده بودند که خیال شرکت در انتخاباتی دیگر نداشتند این گرما را پذیرفتند، دیگر عزم ها جزم کردند.
موجی که بنا به قرعه کشی در صدا و سیما سبز شد به رهبری میرحسین موسوی چنان رنگ کشور را عوض کرد و چنان در جهان به صدا در آمد که اوپوزیسیون جمهوری اسلامی که حتی در انتخابات دوم خرداد هم تحریم را ترجیح داده بود این بار با مردم همصدا شد و صف های دراز در برابر کنسولگری های جمهوری اسلامی در سراسر جهان پدید آمد و جهانیان را به تماشا خواند. بار دیگران جهانیان متوجه ظرفیت مردم سالاری در ایران شدند. چنان بود که وزیر اطلاعات احمدی نژاد به او خبر داد هواداران موسوی همه جا را گرفته اند و پیروزی وی مقدور نیست. اما احمدی نژاد به آخرین دریچه امید بسته بود.
بزرگان در بازی انتخابات، بر اثر قراری از پیش تعیین شده و یا محظوری شرعی و عرفی شرکت نمی کردند، اما برای حضور فرزندان آن ها منعی نبود. مهدی پسر دوم هاشمی رفسنجانی به اردوی میرحسین موسوی پیوسته بود و مصطفی پسر دوم آیت الله خامنه ای، اردوی مقابل را تقویت می کرد. این دو از کودکی با هم بزرگ شده، همسن و همسنگر بودند، با امکانات خود انتخابات را گرما بخشیدند. بدین سان نظرسنجی، نظرخواهی، گمانه زنی و دادن سیستمی الگوبرداری شده از احزاب مردم سالار جهان، تجربه می شد. هر چه بیست و دوم خرداد روز برگزاری انتخابات نزدیک تر شد توجه این بخش ها به رسانه ها افزون گشت.
احمدی نژاد در انتخابات سال ۸۴ به ابتکار مهدی کلهر مشاور رسانه ای خود، از رسانه های فارسی زبان خارج از کشور هم سود برده بود، این بار نیز یک ماه مانده به انتخابات، از همان طریق، با ارسال پیام هائی کوشید تا باز هم از رسانه های فارسی زبان خارج از کشور بهره گیرد، اما راه بهتری برویش گشوده شد.
در اتاق رسانه ستاد انتخاباتی مهدی کروبی؛ کسانی مانند غلامحسین کرباسچی، عباس عبدی، محمدعلی ابطحی و جمیله کدیور حضور داشتند. اما ستاد میرحسین موسوی با تجربه جوانان دوم خردادی، مدرن و مردمی بود چنان که با امکانات کم بیشترین بهره نصیب کند. این جا شوری باورنکردنی کمبود امکانات را جبران می کرد. اما در طرف احمدی نژاد، نیازی به اتاق رسانه نبود، در طبقه هشتم ساختمان جام جم، حاجی منصور ارضی، رحیم مشائی، ثمره هاشمی و چند تن از کارشناسان رسانه ای صدا و سیما در اتاقی بسته برنامه ریزی می کردند. از این اتاق برنامه ریزی برای مناظره چهره به چهره نامزدها بیرون زد، خبرش که به ستاد جوانان سبز رسید هورا کشیدند. تا پیش از این، مناظره رو در روی نامزدهای انتخاباتی در ایران تجربه نشده بود.
نکته ای که در آن شادمانی به دیده گرفته نشد این بود که میرحسین موسوی، فردی که در جوانی رییس دولتی انقلابی شد و در دوران سخت جنگ و گروگانگیری قوه اجرائی را مدیریت کرد، به علت داشتن سوابقی با گارد اول انقلاب، و اطلاعات دست اول از گذشته جمهوری اسلامی، در عین دلبستگی به آرمان های آیت الله خمینی، نخواهد توانست در بسیاری موارد با احمدی نژاد همکلام شود. این محظوری بود که محمود احمدی نژاد نداشت و اگر هم به او توصیه می شد حاضر نبود در یک قدمی شکست بدان تن دهد.
رای حاصل از مناظره های تلویزیونی به نفع نامزد پیروز جنبش نبود. احمدی نژاد با کمک کارشناسان رسانه ای صدا و سیما که با رضایت عزت الله ضرغامی به وی پیوسته بودند، موفق شد با نام بردن از هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری برای همان "جنوب شهری های محروم" پیام بفرستد که تمام قدرت های داخلی و خارجی در مقابل این خدمتگذار کف خیابانی صف کشیده اند. و پیام دوم این بود که رقیب من نه میرحسین موسوی بلکه تمامی قدرتمندانند.
او با الگو برداری از روشی که در مناظره های آمریکائی معمول است اول ترفندی به کار گرفت تا میرحسین موسوی [و هم مهدی کروبی] را به خشم اندازد پس آن گاه خود را خاکسار مردم، کف خیابان و ... لقب داد. او حتی ابائی نداشت که آمار دروغ بسازد و نمودارهای جعلی نشان دهد. لقب "دولت خدمتگذار" را که سال ها به دولت میرحسین موسوی گفته می شد به خود اختصاص دهد، چنان که بعد از همه گیر شدن رنگ سبز، شال سبز هم انداخت.
اما این ها تنها عواملی نبودند که باعث شد تا برخلاف همه پیش بینی ها، محمود احمدی نژاد با رقم هرگز باور نشده ۶۳ در صد برنده انتخابات پرهیجان بیست و دو خرداد اعلام شود. نزدیک به سه و نیم میلیون رای بسته بندی شده بسیج [بازوی غیرنظامی سپاه پاسداران] هم در آخرین شب وارد کاسه او شد. این همان کاری بود که چهار سال قبل نیز برای رقیب هاشمی رفسنجانی برنامه ریزی شده بود، همان که سردار ذوالقدر "عملیات پیچیده" نامش داد و محمد خاتمی رییس جمهور، از آن به عنوان "بداخلاقی انتخاباتی" یاد کرد. این بار دولتی که باید لقبی به این عملیات پیچیده دو شبه می داد، خود یک سوی ماجرا بود.
با اعلام نتایج انتخابات گرچه گفتند که اکثریت آرای تهران متعلق به میرحسین موسوی بوده است و چهارده و نیم میلیون رای نیز به نام وی خواندند اما، مهندسان آرا نیز خوب می دانستند که مهار مردم خیانت دیده به سادگی امکان ندارد.
هواداران و رای دهندگان به میرحسین موسوی از پشت صحنه و این پیچیدگی ها خبر نداشتند اما با یقین به این که تقلبی شده آماده تحرک بودند. وقتی صادق محصولی به عنوان وزیر کشور، پیش از طی مراحل قانونی، دوست سی ساله خود محمود احمدی نژاد را برنده انتخابات اعلام داشت، میلیون ها جوان که از یک هفته پیش شب و روز کوشیده بودند تا با انتخاب میرحسین موسوی کشور را از وحشت و فضای سهمگین خرافات و دروغ و ریاکاری نجات دهند و هم دوباره قطار را به ریل اصلاحات اندازند، بهت زده شدند.
جاودانگی نهضت سبز
اگر صندوق آرای انتخابات بیست و دوم خرداد ۱۳۸۸ یک به یک شمرده می شد و راز همه بداخلاقی ها و تقلب های احتمالی آشکار می گشت به اندازه آن چه از فردای انتخابات رخ نمود رای دهندگان و هواداران جنبش سبز را مطمئن نکرد که پشت پرده ها رازی هست.
اگر چنان که به حقیقت نزدیک می نماید اعلام می شد که انتخابات به دور دوم کشیده شده و هیچ یک از نامزدها پنجاه در صد آرا را کسب نکرده اند، توده های مردم دلیلی برای حرکت نداشتند. اما کمتر از یک روز بعد از اعلام رای، ماموران مسلح به همان اتاق رسانه ها ریختند و مشغول فیلمبرداری از امکاناتی شدند که ده ها برابر آن در صدا و سیما در اختیار محمود احمدی نژاد قرار گرفته بود. سناریو این بود که نشان دهند ستاد تبلیغاتی میرحسین موسوی مانند استادیوهای تلویزیونی بی بی سی بوده است.
سپاه پاسداران مرکز که به دستور رهبر جمهوری اسلامی، مامور برقراری آرامش در شهرها شدند، کوتاه مدتی بعد در یک حرکت شبیه به سی ام خرداد ۱۳۶۰ چهره های فعال اصلاح طلب را که با تعطیل ستادهای انتخاباتی محمد خاتمی به ستاد میرحسین موسوی پیوسته بودند، یک به یک به حبس کشاندند. بیست و هشت سال بعد از حوادث سی ام خرداد، سپاه پاسداران و بسیج نشان دادند که در این فاصله چقدر مجهزتر و قوی تر و آزموده تر شدند. با این تفاوت که این بار نه مخالفان مسلح نظام و یک گروه چریکی بلکه شهروندان عادی بودند که فقط می پرسیدند "رای من کجاست".
وقتی با اولین عتاب و خطاب ها و تندی های صدا و سیما و روزنامه کیهان هواداران جنبش سبز صحنه را خالی نکردند سهل است میرحسین موسوی هم به صدور بیانیه های خود ادامه داد و مهدی کروبی هم به او پیوست، دیگر برای جهان تردیدی نماند که جنبشی در دل جامعه ایرانی جا گرفته است که نه با زندانی کردن رهبرانش، نه با خشونت از این هم بیشتر حکومت، نه با ترفندهای سیاسی و برآمده از اتاق های فکر مشابه سازی شده با چین و روسیه، محو نخواهد شد.
صحنه ای که برای همیشه در یاد تاریخ خواهد ماند برگزاری محاکمه نمایشی جمعی بود، همانند سریال های تلویزیونی، گروهی زندانی بی خبر را با پیژامای لاجوردی گیج و مبهوت وارد کردند، همچون محاکمات دوران استالین و هر کس را طلبیدند از روی کاغذ معترف به خظاهای خود و عذرخواه بود. از سعید حجاریان روی صندلی چرخدار تا حسین رسام تحلیلگر سفارت بریتانیا در تهران. مدیران خوشنام و خبره که برخی مانند بهزاد نبوی و صفائی فراهانی در سطح جهان شناخته شده، در کنار روزنامه نگاران مانند احمد زیدآبادی، دانشجویانی نخبه ای مانند محمدرضا جلائی پور یا سعید لیلاز تحلیلگر اقتصادی.
همه صد نفری که در دادگاه های نمایشی به نمایش گذاشته شدند، تا زمانی که گزارش ها نشان داد این تیرها کمانه کرده و معصومیت اصلاح طلبان را بیشتر مدلل کرده است، در زندان و زیر فشار ماندند اما با کشف این که چنین روش هائی کهنه و منسوخی حتی کسی را نمی ترساند، نمایش ها پایان گرفت.
چنان که با زندان کهریزک و کشتن چند جوان معصوم و مسالمت جو نهضت متوقف نشد.
اینک سه سال می گذرد و چهره های اصلی جنبش دوم خرداد، تشکل های روزنامه نگاران، وکلای دادگستری، زنان و کارگران در زندانند. اما لحظه به لحظه حبس آن ها، جنبش اصلاح طلبانه سبز را زنده و پایدار کرده است. در مقابل، نظام از وحشت آن که سبزها خودی نشان دهند، از هر نوع اجتماعی حتی مسابقات ورزشی وحشت دارد و به هر بهانه آن را لغو می کند. به خانواده کشته شدگان مجال آه نمی دهد، به هواداران سینما اجازه استقبال از اصغر فرهادی نمی دهد مبادا شلوغ شود.
در شهرهایی که بیش از هر زمان دیگری، در خیابان هایشان جوانان خوش ظاهر و خوش نقش در تجلی هستند که در پوشش بی پرواتر از پیش اند، در کشوری که در صفحات جنوب و شمالش عملا منع شنا و حضور زن و مرد برداشته شده و دیگر جوان ها از رقص و آواز در کنار جاده و خیابان هم ابائی ندارند، هر روز هزاران اتومبیل و نیروی مسلح در گردش اند که بهانه شان حجاب و عفت و تهاجم فرهنگی و پائین کشیدن آنتن های ماهواره ای است. ترس از آشکار شدن هواداران جنبش، جمعه ها را از رونق انداخته و جرات آن نیست که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام خطبه بخواند.
زنده بودن جنبشی که برآمده از دوم خرداد و جان گرفته در بیست و دوم خرداد است از خوفی پیداست که در هر کلمه مبلغان جناح راست پیداست. آنان در حالی که جوانان را کشته اند و به بند کشیده اند و از خانه رانده اند اما روزی نیست که به سبزها و اصلاح طلبان دشنام ندهند، سناریوهای جعلی اختلاف بین آن ها منتشر نکنند، از رهبران به بند کشیده شان خبر ساختگی پخش نکنند. و با همین دشنام روزی نیست که جنبش و زنده بودن آن را فریاد نزنند.
در چنین سالگردی است که این جوان در صفحه خود می نویسد "من به چشمهای بی قرار تو قول می دهم ، ریشه های ما به آب ، ساقه های ما به آفتاب می رسد / ما دوباره سبز می شویم" ، و شیوا در صفحه فیس بوک خود می سراید:

کارتون هادی حیدری در روز 22 خرداد
من فکر می‌کنم

نیمی از ما
یکبار قطعن مُرده‌ایم
خردادِ ۸۸!
و جنازه‌هامان را
بر دوشِ باد گذاشتند
تا دفنمان کند در گورستانِ فراموشی
من فکر می‌کنم
زندگیِ پس از مرگ هست
مثل ما که پس از آن مُردن دسته‌جمعی
هنوز زنده‌ایم!
و در همین حال است که سروده هیلا صدیقی در شبکه های اجتماعی می گردد:
از خاک سکوت آتش فریاد بسازیم
من با تو و ما میهنی آباد بسازیم
تا سید ما باشد و ما عاشق ایران
صد واقعه چون دوم خرداد بسازیم
سال آینده باز خردادی می رسد. اینک یک انتخابات دیگر ریاست جمهوری است، محسن رضائی، عزت الله ضرغامی، محمدرضا عارف، علی اکبر ولایتی، علی لاریجانی، محمدباقر قالیباف و دیگران و دیگران از هم اکنون ستادها آراسته اند. اما همه خوب می دانند که هیچ انتخاباتی بدون عنایت کسانی که دوم خردادی بودند و سبز شدند شور نمی پذیرد. نه فقط دنیا را به صرافت مردم سالاری ایرانی نمی اندازد بلکه برعکس کمانه می کند و گواهی بر ضد این می دهد.
اما اصلاح طلبان با لبخندی بر لب و امیدی در دل، در حالی که میرحسین موسوی و همسرش زهرا رهنورد در حصرند و شیخ مهدی کروبی شیخ شجاعشان نیز، منتظرند تا رهبر جمهوری اسلامی نامه مصطفی تاج زاده یکی از سخنگویان اصلاحات را جواب دهد که در سومین سالگرد جنبش سبز از وی پرسیده بالاخره به ما می گویید چه شد رای های ما.
او که تمام سه سال گذشته را در بند گذرانده در همان نامه تاکید کرده که هزاران بیانیه و مقاله و برنامه و فیلم که ساخته اید اندکی حقیقت قانع کننده در خود نداشت. کسی را قانع نکرد.

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook

Sunday, June 3, 2012

خمینی و شهر آشنایش

 او ظاهر شده است در عالم خبر و سیاست، انقلاب و حکومت، و نشسته است زیر درخت سیبی در حومه پاریس- شهر انقلاب کبیر، پایتخت هنر و فرهنگ غرب – همان گونه نشسته که در شهر گردآلود نجف یا در ایوان خانه کوچکش در حاج فرج قم تف زده کنار کویر و دریاچه نمک می نشست. با همان سکینه و طمانینه نشسته است، با همان صلابت و تلاطم. دوربین ها، میکروفن ها و امواج ماهواره ای در نخستین سالهای حضورشان در عرصه اطلاع رسانی در کارند، تصویر و کلام او را در جهان می پراکنند.

فرض کن که تو صیاد نام های بزرگی، حرفه ات این است که به تماشا و دیدار آن نام ها می روی، پی جوی علت بزرگی و درخشش نام ها هستی، آمده ای در کنار آن چادر در نوفل شاتو و قصد داری این مرد را در جمله ای بگنجانی یا در گفتاری بر یک فیلم کوتاه بنشانی، چه می کنی؟ حرفه ای داری، اما اوریانا فلاچی نیستی و نه اریک رولو و حتی حسنین هیکل، اما با او که آمده و هنوز چیزی نگذشته در صف خبرسازان نشسته، از یک دیاری، از یک زبان، حالا چه می کنی؟

 اول نگاه 
پس از چهارده سال دوری بازگشته است. دوستانش سرودی ساخته اند "گفتم تو از کجائی کاشفته می نمائی..." اما چندان که رسید و در آن اقیانوس مردمی در افتاد – و رفت به جائی که ده سال بعد همان جا آرمید، بهشت عاشقانش – آن سروده بی ثمر شد. خمینی نه آشفته می نمود، نه اهل کجائی بود و نه "در چه احساسی" – گفت هیچ – غریب هم نبود. هیچ کجا غریب نبود و هیچ جا برایش "شهر آشنائی" نبود. شهر آشنایش عزت اسلام بود.

 خودکامه رفته بود، یادگارانش هم ده روز- فقط ده روز- ماندند و ذوب شدند. هویزر هم که قرار بود "سوپرمن" آنان باشد، شبانه از گوشه ای گریخته بود که ناگاهان صدای ایرانیان و فریاد شوقشان به آسمان ها رفت. او همچنان نشسته بود در طبقه دوم اتاقی در مدرسه علوی، برابرش سفره ای کوچک و در آن کاسه ای عدسی.

 در اتاق باز و بسته می شد، هر بار یکی از لای در سرک می کشید تا آن کس را ببیند که کاردینال واتیکان "مسیج ثانی" خوانده بود. آن ها که از انقلاب ها خوانده و شنیده بودند و آن را جان به کف خواسته بودند سرک می کشیدند، آن ها که وعده نصرت حق را باور داشتند، و هم آنان که می خواستند پیری را ببیند که با حضورش "جزیره ثبات" فروریخت و  آن کس که "ژاندارم منطقه" نام داشت  و وعده رسیدن به ابرقدرتان صنعتی جهان را می داد  رفت. جهانی از لای در سرک می کشید و او همچنان نشسته بود.

 در باز شد
 در باز و بسته می شد و او فرمان می راند: اسلحه های را تحویل مساجد دهید، زندان ها را مدرسه کنید، با اسیران هم مهربان باشید، فقط آن ها که دستشان به خون آلوده است... کاش چنان بود و می شد که او می خواست: آثار ویرانی ها پاک، موج سازندگی برپا، آب و برق رایگان، توانگران حامی فقیران، امیران در آغوش ملت و وزیران مطمئن به آغوش عدل اسلام، صلح و دوستی با همه، همه با هم در پی عزت اسلام.

در باز و بسته می شد و هر بار مساله ای به درون می برد که پاسخ می خواست. مرد بزرگ، با دل دریائی اهل هراس نیست. نه در قم، نه در بیمارستان قلب، نه در جماران. روزهای به دام کشیدن شیطان بزرگ، روزهای ترور و انفجار، روزهای جنگ و روز صلح. چندان که می گوید پدر پیرتان هم گریست، دلاوران آماده رزم یا او می گیرند، هزار هزار وقتی از جام زهر گفت طاقت از کف دادند. این دریای خروشان، گوئی می خواست خشم خود را بر جهانی فروکوبد که نظم ظلم پرورش او را- پدر پیر را- آزرده بود. این بودن و در دریای خلق مدام آشنا کردن را از کجا آموخته بود که بر دستان آن ها آمد – که قلب خود را باند فرودگاه وی خوانده بودند- و سرانجام نیز بر دستان همان ها رفت. مرتبتی که پیش از او در این فلات سختی دیده کهنسال نصیب هیچ صاحب قدرت نشد. دری باز می شود، آرام به سوی گذشته.

 غزل من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم نوشته بر حاشیه کاغذی است از فرماندهاان نظامی، در اوج جنگ. بر آن کاغذ سخن از جنگ افزارهای امروزی است، نیاز جبهه، لجستیک، پشتیبانی، تک و پاتک... سراینده غزل فرمانده کل قوا در جنگی است که از دید وی در آن همه حق با همه باطل در جنگ است، همه باطل های جهان جمعند و حق- در حقیقت- جز بچه های نارسی که عشق به خط مقدم کشیده بودشان، یاوری ندارد. انگار می گوید، یا از یکی از این جا دور می پرسد این جا کجاست مرا کشانده ای... من به خال لبت ای دوست... در باز و بسته می شود، وقت رفتن رسیده است. دعاگویان که فردا چنان سوگوارانه بر سر خواهند کوفت که بار دیگر صدایش در گردون مینائی بپیچد، با وحشت از خود می پرسند  بی او چگونه خواهیم راند بر این دریای هایل. یکی می پرسد بی او، با شهر آشنایش چه می کنید. همان عزت اسلام.

در باز می شود به اتاقی در کاخ سفید، آن سوی اقیانوس ها که لابد کانون بزرگ ترین قدرت موجود جهانی است. ده سال از مرگ کسی که این قدرت را "شیطانی" خواند گذشته. منشی مطبوعاتی اطلاعیه ای را برای خبرنگاران می خواند "سه روز پیش [نه سه روز دیگر] سلمان رشدی نویسنده انگلیسی که برای دیداری به کاخ سفید آمده بود، در راهرو به رئیس جمهور برخورد و چند دقیقه ای با پرزیدنت گفتگو کرد". جنس خبر، شکل تنظیم آن، احتیاط پشت هر کلمه و زمان اعلامش- بی هیچ نیازی به تحلیل و تفسیر- نشان از آن دارد که صادرکننده فتوا به مقصود رسیده و خوف توهین به شهر آشنای او – عزت اسلام- تا کجا رفته است!

 در باز و بسته می شود. آن که در حومه سبز پاریس به تماشای مردی ایستاده بود که زیر درخت سیب می نشست، می گوید: آمدنش و بعد ده سال رفتنش، لمحه ای است در عالم زمان، اما نقشی که او نهاد بر سرنوشت مردم این فلات و بر سرگذشت جهان همعصرش، اندک نبود. نه خانه او، نه جهان او، نه اسلام او چندان نشدند که او می خواست، اما مجالی را که دوست نصیبش کرد، از کف نداد، و بر این خانه و این جهان اثرها نهاد.

این بار چون در باز و بسته شود، در پشت آن تصویر مردی است که هر نسل مادر دهر چون او یکی نمی زاید و تاریخ اسلامی که او عزتش را می خواست، هزاره ای گذشت تا چون او دید. تاریخ قرن بیستم را هرگونه و از هر سر و با هر قلم بنویسند نام خمینی را در آن درشت خواهند نوشت.
 [اول بار منتشر شده در روزنامه نشاط، خرداد 78 و تاکید شده در کیفرخواست نویسنده، توسط دادستان انقلاب اسلامی تهران در دادگاه به ریاست سعید مرتضوی خرداد 1380]

ادامه مطلب

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin share on facebook